others/content
نسخه قابل چاپ

روایت دیدار هزاران نفر از زنان و دختران با رهبر انقلاب

«جمهوری، دربست»

  روایت بخش «ریحانه» رسانه KHAMENEI.IR از دیدار هزاران نفر از زنان و دختران با رهبر انقلاب

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif بعد از هفتاد و یک روز خشک، بالاخره پاییز چشم تر می‌کند. باران می‌نشیند روی شانه‌های شهری که فردا میهمانانی عزیز دارد. شب قبل از دیدار است. تمام شب را خواب می‌بینم. از همان خواب‌هایی که انگار یک لایه پوست پیازی تا بیداری‌ فاصله دارد و هر لحظه ممکن است چُرتم پاره شود. توی حسینیه باران می‌بارد اما کسی خیس نمی‌شود. زنی پشت تریبون، با مانتو و روسری آبی، پرشور اما منطقی حرف می‌زند. آقا، سرتکان می‌دهند. تشویق‌های ممتد جمعیت با زنگ ساعت گوشی‌ام قاطی می‌شود و انگار کسی پرده‌ پنجره‌ای آفتابگیر را پس کرده باشد، نور چراغ خواب می‌پاشد توی مردمکم و بیدار می‌شوم. ۵:۴۵ صبح است. خوابم را خیر تعبیر می‌کنم و به خودم وعده دیداری پر شور می‌دهم. وضو می‌گیرم و راه می‌افتم.

قبل از اولین صف،‌ چشمم می‌افتد به فیروزه‌ای‌های کم سن و سال. دخترکان تازه دانشجو، با روسری‌های هم‌رنگ، لبخندی محو نشدنی که مدام سلام می‌کنند و خوش‌آمد می‌گویند. تا توی خود حسینیه گمانم جواب سلام همه‌شان را می‌دهم. به شوخی به چندتایشان که کوچه باز کرده‌اند می‌گویم: «چقدر زیادین! حداقل یه جمله جدید بگین!» همه انگار یک انسان واحد،‌ در مهربان‌ترین و همراه‌ترین حالت ممکن. با لبخندی که مسری است و روی لب‌های من هم مُهر می‌شود.

داخل حسینیه، از رنگ صورتی مراسم سال قبل خبری نیست. رنگ فیروزه‌ای روی دیوارها و ستون‌ها نشسته و بته‌جقه‌های فرش‌ دستباف ایرانی در حاشیه‌اش‌. از میان جمعیت یکی از بچه‌های هیئت دانشگاه هنر را می‌بینم و متوجه می‌شوم طراحی کار آنهاست. پروانه‌های سبز و سفید و سرخی را هم که به یاد شهدای جنگ ۱۲روزه برای تزیین آمبولانس‌ سوخته میدان هفت تیر ساخته بودند، نشانده‌اند روی ستون‌های استوار دو طرف حسینیه. حسینیه‌ای که شبیه کشتی نجات‌ است در طوفان روزگار برای ما آدم‌های معمولی.

روی مانیتورهای بزرگ دو طرف جایگاه، به کمک هوش مصنوعی تصاویری از بانوان شهید جنگ ۱۲روزه پخش می‌شود. زنانی با پوشش‌های مختلف که پیش از اسم همه‌شان با خط سرخ نوشته شده: «شهید». جوری که فقط خودم بشنوم قربان صدقه همه شهدای توی تصویر می‌روم.

نگاهم با حرکت خرامان و رنگارنگی سُر می‌خورد میان جمعیت. خانم‌هایی با لباس‌های محلی آرام رد می‌شوند و قرمز و بنفش و زرد و نارنجی رج می‌زنند میان مشکی‌ و رنگی چادرها و روسری‌ها. جمعمان جمع است. اکرم و دو دوست دیگرش از لرستان،‌ معصومه و دوستش از کهگیلویه و بویر احمد، بایرام‌گل اهل سنت از استان گلستان. دو فاطمه ۲۰ و ۲۵ ساله از هند و پاکستان که به خوبی فارسی حرف می‌زنند و طلبه‌های جامعة المصطفی هستند. مریم دختر بلاگری با پیرسینگ بینی و زهرا از خادمان مراسم، با همه‌شان گپ می‌زنم.
  
آزیتا ترکاشوند بازیگر از راه می‌رسد و می‌نشیند روی صندلی‌های جلویی‌ام. سلام که می‌کنم مهربان و صمیمی جواب می‌دهد. راحت سر حرف را باز می‌کنم و بی‌پروا می‌پرسم چندمین بار است که اینجا آمده‌اید؟ لبخند می‌زند«اولین بارم نیست! دفعه چهارم پنجمه میام!» با خانم مسن کناری‌اش که بازنشسته نیروهای مسلح است ترکیب جالب و شیرینی ساخته‌اند که گمانم هیچ جایی غیر از این حسینیه مثلش را نخواهم دید. می‌گوید اگر ترس از قضاوت نبود، امروز باید نصف رفقای هنرمندش روی این صندلی‌ها می‌نشستند.

جمعیت کم‌کم با سرعت بیشتری وارد می‌شود و خادم‌ها مشغول سامان دادنشان هستند. لایی می‌کشم و می‌روم صف اول نفس به نفس آدم‌های جلو نشسته. دختران ورزشکار آمده‌اند. مدال‌آوران رشته‌های شمشیربازی و تیر و کمان و کاراته و تکواندو. از یکی‌شان می‌پرسم «چندمین بار است می‌آیی؟»
«پنجمین بار»

سنی ندارد. نگاه متعجبم را می‌بیند: «چشمم نزنی! ایشالله مدال بعدی دوباره میام»

بچه‌های زیادی دست توی دست مادرها آمده‌اند. چند همسر شهید از شهدای جنگ اخیر هم با بچه‌های کوچکشان. مهسا همسر شهید حمیدرضا موسوی که با بشرای ده روزه آمده، از شوکه شدن دختر بزرگش فاطمه ۳.۵ ساله می‌گوید که بعد از بابا شب‌ها خواب ندارد. می‌گوید مدام از بابا می‌پرسد.
 
آشفته‌ی‌ احوال مهسا هستم که دسته‌ای از مجریان صدا و سیما باهم می‌رسند و همه صف اول جلوی همسران شهدا و کنار ورزشکارها می‌نشینند. انتهای صف اول چند خانم می‌بینم که زیاد با کسی هم‌صحبت نیستند. می‌گویند خبرنگار صداوسیما آمده دم خانه و سر کارشان و پرسیده می‌خواهند به میهمانی خاصی دعوتشان کند؟ مریم و ندا پرستارهای بخش نوزادان بیمارستان خاتم، راضیه سوپروایزر فروشگاه شهروند و دونفر از کارمندان صنایع نساجی هلال. به پرستارها. به شوخی می‌گویم: «پس نوزادها رو خوابوندید و اومدید!» بلند می‌خندند: «پرواز کردیم!‌» خانم سوپروایزر با همان تیپ خودش هم آمده اما با مقنعه. می‌پرسم: «اصلا مایل بودی بیایی؟»
 
«معلومه. منم دختر همین خاکم».

راحله امینیان را می‌بینم که برای اجرا آماده می‌شود. خوش و بش می‌کنیم. التماس دعا دارد برای اولین اجرایش در حضور آقا. دو سخنران کنارش نشسته‌‌اند. آتوسا عربانیان استاد دانشگاه شهید بهشتی در رشته فتونیک و فایزه زرافشان شاعر. تعجب می‌کنم که چرا تعداد سخنران‌ها نسبت به سال‌های قبل انقدر کم است. چرا از جامعه حقوق خوانده‌ها کسی دعوت نشده که کمی درباره دغدغه همیشگی آقا یعنی حقوق زن حرف بزند. پیش زهرا که برمی‌گردم توضیح می‌دهد که انتخاب سخنرانان امسال فقط از جامعه علمی و ورزشی بوده.
  
با شروع مراسم، بعد از سرود ملی، فرشته حسن‌زاده دختر دهه هشتادی که همین چند وقت پیش مدال نقره‌اش در رقابت‌های موی‌تای بازی‌های همبستگی کشورهای اسلامی را به آقا تقدیم کرد، پشت تریبون می‌رود و همان ابتدا خودش را سرباز وطن معرفی می‌کند. حسینیه یک صدا تشویق و تحسین می‌شود.
 
فهیمه سادات هاشمی تبار جانباز جنگ ۱۲ روزه را روی ویلچر می‌آورند. نزدیکم که می‌رسد سرش را می‌بوسم. حق این است که دست و پاهای مجروحش را ببوسم. خانمی که همراهش آمده اشاره می‌کند در صحبت محتاط باشم چون تازه از کمای سه ماهه در آمده و خبر شهادت پدر و مادرش را بعد از هوشیاری فهمیده. فهیمه برایم می‌گوید چادر مادرش را سر کرده. گوشه چادرش را هم می‌بوسم. به سختی حرف می‌زند و مدام می‌پرسد: «آقا میان؟» من هم مثل همه نمی‌دانم. می‌گویم دعا کند.

عربانیان و زرافشان هم پشت تریبون می‌روند. اجرای سرود دختران نوجوان را می‌بینیم. نوبت به تئاتر که می‌رسد از بلاتکلیفی و خستگی همهمه‌ای میان جمعیت می‌افتد. شعاری از گوشه‌ای جان می‌گیرد که: «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم». بازیگران تئاتر آماده اجرا هستند که یک لحظه ولوله‌ای به پا می‌شود. جمعیت روی پا می‌ایستد و صدای دست و جیغ زن‌ها و بچه‌ها حسینیه را برمی‌دارد. شعارها از هر گوشه سر داده می‌شود. 
 
انگار همه مطمئنند که امروز حتماً دیدارها تازه خواهد شد. مردی پشت تریبون جمعیت را دعوت به نشستن می‌کند. بانوان اما آنقدر به اشتیاق جلو رفته‌اند که بعضی‌ها وسط جمعیت جایی برای نشستن پیدا نمی‌کنند. تئاتر که تمام می‌شود دوباره همه روی پا می‌ایستند این بار حیدر حیدری که بی‌اغراق سقف حسینیه را می‌لرزاند، نشان از ورود رهبر انقلاب دارد. بیشتر این جمعیت اولین‌بار است به امید دیدن آقا پا به این حسینیه گذاشته‌اند و چه خوب که ناامید برنمی‌گردند. مردم اشک و لبخندند. من فقط آقا را نگاه می‌کنم و قلبم می‌کوبد. همه به دعوت محترمانه آقا می‌نشینند.
 
همسر شهید رشید و دختر شهید سلامی صحبت‌‌های خوب و پرمغزی می‌کنند. رهبر انقلاب امسال تنها کسی است که دقیق و مفصل از حقوق زن حرف می‌زنند و تمام قد دفاع می‌کنند. حدیث «المراه ریحانه لیست بقهرمانه» را به قول خودشان به عمد برای چندمین بار بیان ‌می‌کنند که زن مثل گل است در خانه نه کارگزار. گل را باید مراقبت کرد. این حرف‌های آقا از جمعیت تشویق‌های مدام می‌گیرد.
 
آقا مهمترین حق زن در خانه را «محبت» و «عدم خشونت» ذکر می‌کنند، از مردها می‌خواهند که به همسرانشان بگویند که دوستشان دارند. نگاهم میان چهره زن‌های پخش توی حسینیه می‌چرخد که گوشه لب‌هایشان بالا می‌رود. دل بعضی از خانم‌های جمع آنقدر پر است که با هر جمله‌ای شبیه به این‌ها تشویق‌هایشان بلند می‌شود. آقا از حقوق اجتماعی زن می‌گویند. از حقی که دولت‌ها و حکومت باید برای زن‌ها قائل باشند. نگاه غربی به زن را دون شأن حقیقی او می‌نامند و روی عدالت در جامعه و خانه در برابر احقاق حقوق زن تأکید می‌کنند. خانم سخنگوی دولت را می‌بینم که با لبخند گوش می‌دهد.
 
بعد نماز جماعت خودم را به رود جمعیت می‌سپارم و بیرون می‌آیم. نگاهی به زن‌های دور و برم ‌‌می‌اندازم که آرام آرام مثل قاصدک در خیابان جمهوری اسلامی پخش می‌شوند. زن‌هایی که آقای ساکن خیابان کشوردوست امروز از کرامت و شان و حقوقشان حدود یک ساعت حرف زده است... .
در اين رابطه بخوانید :
....
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی