others/content
نسخه قابل چاپ

تقدیم به شیرزنان «حوض خون»

هر لحظه پیش دیده‌ی بیناست حوض خون...

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif کتاب «حوض خون» روایتی از مجاهدت بانوان اندیمشکی از رخت‌شویی در دوران دفاع‌مقدس است. خانم نغمه مستشارنظامی درباره این کتاب و مجاهدت‌های شیرزنانی که وصف‌شان در کتاب آمده  ترکیب‌بندی سروده‌اند که پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR آن را منتشر می‌کند.
 

تقدیم به شیرزنان "حوض خون"

بند اول (۱)
شصت و چهار بار غزل می‌شود مرور
شصت و چهار آینه‌ی ساده و صبور
شصت و چهار بار تماشای "حوض خون"
شصت و چهار خاطره‌ی مهربان دور
سوت قطار، ترمز نیسان، صدای بوق
سرویس با سلام و دعا می‌کند عبور    
شصت و چهار شعر حماسی سروده‌اند    
این "مهربانوان" و "حماسی زنان" به شور    
شوری‌ست شستن غم دل از لباس رزم    
شوری‌ست در صلابت این مردم غیور    
شصت و چهار دختر و مادر، جوان و پیر    
در سایه‌ی ولایت و آماده‌ی حضور    
از خاطرات روشن دیروز گفته‌اند    
در آرزوی صبح بهارآور ظهور    

طرفه حکایتی‌ست حکایات حوض خون
خورشید عاشقی‌ست در آیات حوض خون


بند دوم (۲)
دل چنگ می‌زند به دل "حوض خون" هنوز    
جاری‌ست در دلم غزلی سرخگون هنوز    
این خاک هر بهار پر از آیه می‌شود    
با لاله‌های خون‌جگر واژگون هنوز     
ماییم و مادرانه‌ترین خاطرات سرخ    
ماییم و خون و عشق درین آزمون، هنوز    
عطر شهید می‌وزد از کوچه‌های شهر    
از خاک می‌زند گل سرخی برون هنوز    
گفتند تا کجا به سر عهد مانده‌اید    
گفتیم مانده‌ایم به رسم جنون، هنوز    
ما دختران فاطمه، همراه حیدریم    
از روزگار غصب فدک، تاکنون، هنوز    

این "حوض خون" نشانه‌ای از حوض کوثر است
این صبر، یادگاری تسبیح مادر است


بند سوم (۳)
ای دست‌های زخمی تو تکیه‌گاه من    
ای تابش سپیده به قلب سیاه من    
"صدها فرشته بوسه بر این دست می‌زنند"    
قرآن بخوان در این شب تاریک، ماه من    
از خاطرات روشن آن روزها بگو    
تا گل بجوشد از غزل و از نگاه من    
آوای مادرانه و نجوای "رود ‌‌رود"    
تنها دلیل سوختن گاه‌گاه من    
در روضه‌های اکبرتان سوخت جان و دل    
ای چادر سیاه شما خیمه‌گاه من    
باران گرفت و یاد تو جوشید از بهار    
ای دست‌های زخمی تو جان‌پناه من    

بین ملافه‌ها و پتوها صدای توست
در رود رود دائم جوها صدای توست


بند چهارم (۴)
آسان نبود روی دلم پا گذاشتن    
دل را میان خاطره‌ها جا گذاشتن    
آسان نبود قصه‌ی دیدار یار را    
در حسرت رسیدن فردا گذاشتن    
آسان نبود زخم جگر را کنار دوست    
در برگ‌های دفتر سرما گذاشتن    
آسان نبود بین هزاران هجوم درد    
جایی برای صبح تماشا گذاشتن    
آسان نبود در دل مجنون "حوض خون"    
صد یادگار از غم لیلا گذاشتن    
انگشت و استخوان چه غریبانه خاک شد    
آسان نبود روی دلم پا گذاشتن    

نام و نشان توست مگر بین رخت‌ها
کآوای مویه می‌شنوم از درخت‌ها


بند پنجم (۵)
این استخوان توست؟ چرا خاک خورده است؟    
دستان مهربان تو را خاک خورده است؟    
این چکمه‌های سبز چرا پاره‌پاره‌اند؟    
آن جانماز سرخ کجا خاک خورده است؟    
آیینه‌ی نگاه شما تکه‌تکه شد    
یا زیر خاک مانده و یا خاک‌خورده است    
شعرم به پای روح بلندت نمی‌رسد    
در ساحلی که عطر هوا خاک خورده است    
در ساحلی که تا به ابد وامدار توست    
از آن شراب سرخ که با خاک خورده است    
امّا تو تا همیشه تاریخ زنده‌ای    
باور مکن که خون خدا خاک‌خورده است    

حوض از حضور روشن تو آبرو گرفت
با چشمه‌ی نگاه زلالت وضو گرفت


بند ششم (۶)
جان من است، سوخته در این لباس‌ها    
نامی‌ست عشق، حک شده بر برگ یاس‌ها    
گل‌های باغ را به چه جرمی بریده‌اند    
دستان سرد و تیغه‌ی بی روح داس‌ها    
مثل نسیم و کوه به تکرار می‌وزد    
نجوای مادرانه در این انعکاس‌ها     
تهمینه نه، حماسه‌ی عشقند این زنان    
والاترند از همه‌ی اقتباس‌ها    
تا نام فاطمه(س)ست به لب‌های خشکشان    
گم‌نامی است فخر همه ناشناس‌ها    
عطر بهشت و بوی بهار و گلاب بود
در دل فقط امام و فقط انقلاب بود (۷)


بند هفتم (۸)
شستیم تکّه‌های جگر را جدا جدا    
رخت پسر، عبای پدر را جدا جدا    
سیمرغ‌های سوخته‌ی قاف عشق را    
ققنوس‌های سوخته پر را جدا جدا    
بین شکسته‌های دل حوض شسته‌ایم    
آیینه‌های قرص قمر را جدا جدا    
مثل حسین فاطمه(س) صد پاره دیده‌ایم    
گلبرگ‌های لاله‌ی تر را جدا جدا    
در جیب‌های سوخته، بوسیده است عشق    
عکس امام و عکس پسر را جدا‌ جدا    
در روضه‌ها به یاد شهیدان گریستیم    
اندوه ظهر و شام و سحر را جدا جدا    

ما خون گریستیم و پتوها گریستند
بر لخته‌های خون تو جوها گریستند


بند هشتم (۹)
پروانه‌های سوخته را در بیاورید    
مرهم برای مادر و خواهر بیاورید    
گلبرگ را میان عبا جمع می‌کنند    
چادر برای لاله‌ی پرپر بیاورید    
سقف شکسته عایق باران و باد نیست    
یک تکیه‌گاه محکم بهتر بیاورید    
آمار زخمیان که زیاد است، بچه‌ها    
از گنجه‌ها لباس و پتو در بیاورید    
هر چند خانه سوخته، هر چند کوچه سرد    
یک تشت در مقابل مادر بیاورید    
با دست‌های زخمی و با جسم نیمه‌جان    
می‌گفت یک ملافه‌ی دیگر بیاورید    
سیصد شهید سوخته پر مانده، مرهمی    
بر پیکر چهارم آذر بیاورید    

می‌شست و می‌گریست زمین در عزای شهر
در گوش باد مویه‌کنان، های‌های شهر


بند نهم (۱۰)
بر چشم خود گذاشته مادر ملافه را    
شسته‌ست با سلام و دعا هر ملافه را    
در سرفه‌های نیمه‌شب و در نماز صبح    
پروانه می‌شود که دهد پر ملافه را    
گاهی کشیده است به زخم ملافه دست    
وقت نماز داشته بر سر ملافه را    
بارانی از بهشت، جگر گوشه‌ای عزیز    
مانده‌ست تا دوباره کند تر ملافه را    
اشکش امان نداد، امان از دل حسین (ع)    
می‌دید مثل روضه‌ی اکبر ملافه را    
صدبار شست و باز پر از خون سرخ دید    
با پاره‌پاره لاله‌ی پرپر ملافه را    
روزی که رفت هیچ جز این آرزو نداشت    
جای کفن به تن کند آخر ملافه را    

"راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست" (۱۱)


بند دهم (۱۲)
بر شعله‌های آتش غم، آب اثر نداشت    
بر خون خشک و لخته شده، فاب (۱۳) اثر نداشت    
بر تکّه‌های خون و کتان در میان تشت    
تابیدن شبانه‌ی مهتاب اثر نداشت    
گفتی بخواب تا دلت آرام‌تر شود    
در ازدحام موشک و خون، خواب اثر نداشت    
لبخند مادرانه و نقاشی و مداد    
بر گریه‌های کودک بی‌تاب اثر نداشت    
دیگر برای شستن خون از خرابه‌ها    
باران و سدّ کرخه و تالاب اثر نداشت    
آری اثر نداشت دگر مویه‌های ما    
امّا مگو که روضه‌ی ارباب اثر نداشت    

تا نوحه‌خوان به کرب و بلایش گریز زد
مرهم به جان خواهر و قلب عزیز زد


بند یازدهم (۱۴)
" این کشته‌ی فتاده به هامون" بگو حسین(ع)    
"این صید دست و پا زده در خون" بگو حسین(ع)    
اینجا که تکّه‌های بدن‌های بی‌نشان    
با غسل و با کفن شده مدفون، بگو حسین(ع)    
دست بریده دست به عباس(ع) می‌دهد    
با "رود‌‌رود" کرخه و کارون بگو حسین(ع)    
با "روله‌روله"های زنانه بگو رباب    
با کشته‌های مانده به هامون بگو حسین(ع)    
نام حسین مرهم هر درد بی دواست    
با قلب پاره‌پاره‌ی گلگون بگو حسین(ع)    
زینب تویی زمانه اگر شمر پرور است    
با اقتدا به خطبه‌ی خاتون بگو حسین(ع)     

در خاک و گِل زنان وطن، مثل مردها
پیروز و سرفراز تمام نبردها


بند دوازدهم (۱۵)
تمثیلی از شهادت زهرا(س)ست حوض خون    
یا حوض کوثری‌ست که اینجاست حوض خون    
با چشم‌های زینبی و با نگاه عشق    
وقتی که بنگریم، چه زیباست حوض خون    
هرگز گمان به روز فراموشی‌اش مبر    
هر لحظه پیش دیده‌ی بیناست حوض خون    
با خون عشق، مسح کشیده‌ست بر سرش    
وقت نماز عشق چه گویاست حوض خون    
در وسع خویش خواندم و دانستم این قَدَر    
در خشکسال عاطفه، دریاست حوض خون    

ای حوض خون کرانه تویی؛ بی‌کران تویی
راهی ازین زمانه به هفت آسمان تویی



پی‌نوشت:
۱) کتاب «حوض خون»، خاطرات و روایت‌های ۶۴نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیتشان در رختشویی البسه رزمندگان دفاع مقدس است.
۲) فصل ۱۶ـ خاطرات سرکار خانم خدیجه بیاد (ننه عبدالکریم) صفحۀ ۱۴۰: «بعد از جنگ مدام خواب می‌دیدم ماشین آمده سراغم، آماده شده‌ام بروم رختشویی. دارم لباس می‌شویم. حوض پر از خون شده. دریچه را باز کردم. خون خالی می‌شد. تکه‌های گوشت را توی دستم می‌گرفتم. از خواب می‌پریدم.»
۳) صفحۀ ۱۶۲ـ مریم خردمند (ننه قربان): «وایتکس می‌ریختم روی ملافه‌ها و توی دستم می‌سابیدم. لکه‌ها شسته می‌شد، اما پوست دست‌های خودم هم کنده می‌شد و خون ازشان می‌زد بیرون.»
۴) فصل ۱۶ـ خاطرات خانم خدیجه بیاد (ننه عبدالکریم)، صفحۀ ۱۳۳: «کف حوض تکه استخوان و گوشت می‌ماند. من آنها را جمع می‌کردم، جداجدا غسل می‌‌دادم، می‌گذاشتم لای پارچه، ... محوطه را می‌کندم و زیر خاک دفن‌شان می‌کردم و روی هر کدام سنگی می‌گذاشتم. بقیه دائم می‌گفتند "چه دلی داری!"... کم‌کم اطراف رختشویخانه شد زیارتگاه.»
۵) فصل ۳۰ـ خاطرات خانم فاطمه اسلامی‌پور: «سال ۱۳۶۹ پیکر غلام علی را برایم آوردند. حالا وسط دو قبر می‌نشینم و به یاد تکه‌هایی که جلوی رختشویی دفن کرده بودم گریه می‌کنم و آرام می‌شوم.»
۶) فصل ۷ـ خاطرات خانم شوکت ناطقی (ننه غلام): «رفتم یکی از ملافه‌های بخش جراحی را بازکردم. دستم خورد به تکه‌ای گرد و خونی. ناخودآگاه آن را گرفتم توی دستم. خون ازش چکه می‌کرد. دل و قلوه بود یا تکه‌ای گوشت. با صدایی که به زور بالا می‌آمد گفتم: "یاحضرت عباس، این چیه؟! مادر برات بمیره."... لای رخت‌ها معمولاً تکه گوشت و پوست سوخته و استخوان دیده بودم؛ ولی این صحنه خیلی دردآور بود.»
۷) فصل ۵۵ـ خاطرات خانم زینب درکیوند (ننه ممد): «همه عشق امام خمینی داشتیم. با شنیدن نامش شور می‌گرفتیم. همین که می‌گفتم "خمینی کبیرم" همه می‌گفتند "رهبر بی نظیرم".»
۸) فصل ۲۶ـ خاطرات خانم گوهربانو بهرامی، صفحۀ ۲۱۱: «برای داوود آرام و قرار نداشتم. دیدن همان لباس‌های پاره وسیله خوبی بود برای شروع گریه‌های من. با اشک زمزمه می‌کردم: "روله بمیرم برات... این ترکش چه بلایی سرت آورده؟!" جیب‌های آنها راگشتم. نامه و ساعت و شانه و کارت شناسایی داخل جیب هر لباس را در آوردم. زارزار گریه کردم. مال هرکدام را جدا گذاشتم توی کیسه‌ای. دوست داشت صدام را بگیرم و زنده‌زنده آتش بزنم.»
۹) فصل ۱۵ـ خاطرات خانم نیکزاده میرزاوند (ننه هوشنگ): «چهارم آذر سال ۶۵ هواپیماهای عراقی حمله کردند به اندیمشک. بالای راه‌آهن می‌چرخیدند و بمب می‌ریختند روی سر مردم. آن‌قدر پایین آمده بودند که خلبان‌ها را می‌دیدیم. یکی از بمب‌ها خورد کنار خانه ما. شوهرم و پسرم خانه بودند؛ مجروح شدند... برادرم با خانمش و سه تا بچه‌اش زیر آوار ماندند و شهید شدند.»
۱۰) فصل ۲۰ـ خاطرات خانم مریم خردمند (ننه قربان): «انگار جانم توی رختشویی بود. رفتم رختشویی و با دل پرخون لباس‌ها را شستم... حتی دو روز بعد از مرگ مادرم هم رفتم رختشویی... هرکس هم جای من آن لباس‌ها را می‌دید، حتماً مصیبت خودش را فراموش می‌کرد و می‌رفت رختشویی. همیشه دعا می‌کردم تا جنگ هست منم زنده باشم و بروم رختشویی.»
۱۱) بیتی تضمین از خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی.
۱۲) فصل ۵۵ـ خاطرات زینب درکیوند (ننه ممد): «خون‌شویی خیلی دردناک بود و مداحی‌ها تسکینی بود برای دل پرغصۀ ما.»
۱۳) «فاب» نام شوینده‌ای که در خاطرات بسیاری از خانم‌ها به آن اشاره شده است.
۱۴)  . فصل ۴۳ـ خاطرات خانم سیمین تخته شاهی، صفحۀ ۳۰۳: «از بیرون رختشویی صدای صلواتشان می‌آمد، ما هم رفتیم پیششان، حوض‌ها و تشت‌ها پر از خونابه بودند... صدای "یاحسین مظلوم" و "یاحسین شهید" توی فضا می‌پیچید و شور و حال خاصی ایجاد می‌کرد. دل‌کندن از آنجا سخت بود.»
۱۵) فصل ۱۷ـ خاطرات نصرت صفری (ننه محمود)، صفحۀ ۱۴۶: «همان روزهای اول انگشتی لای ملافه‌ای دیدم. سعی کردم گریه نکنم. با خودم گفتم حضرت زینب(ع) چه کارکرد؟ چه طور به جز زیبایی چیزی ندید؟! با فکر کردن به مصیبت اهل بیت آرام می‌شدم.»
در اين رابطه بخوانید :
....
نام پرونده : حوض خون
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی