«دختران آفتاب» داستان نیست، مقاله هم نیست، روایت است. روایت جوانهایی که هر روز میبینمشان و با آنها نشستوبرخاست داریم. حکایت جوانهایی که سرشار از شورند و شوق و شعور. جوانهایی که اگرچه رقیباند، رفیق هم هستند و هیچوقت عرصهی رقابت هماورد عرصهی رفاقتشان نیست. جوانهایی که دغدغهشان رسیدن است، اگرچه سرگشتهی راهاند. سرگشتهی راهاند، اما نه هنوز گمگشتهی نان و نام. جوانهایی که ذهن پرسشگرشان دنبال جواب سؤال است، اما نگاهشان بیشتر دنبال دستی که در دستهایشان گره شود و دل و ذهنشان را با خود ببرد. جوانهایی که به شرط رفاقت، همسفرهی سفرهی سؤالهایشان خواهی بود و همسفر ذهن پرسشگرشان.
«دختران آفتاب» حکایت چندروزهی این همسفری است. همسفران «دختران آفتاب» شبیه هم نیستند و قرار هم نبوده و نیست که باشند، برای اینکه شخصیتهایی واقعیاند و نه کاراکترهایی داستانی. «دختران آفتاب» مثل هم فکر نمیکنند و قرار هم نبوده و نیست که مثل هم فکر کنند، برای اینکه شخصیتهایی واقعیاند و نه کاراکترهایی داستانی. همسفران «دختران آفتاب» متنوعاند و متکثر، برای اینکه واقعیاند. همانقدر که جامعه واقعی است. سؤالهایشان از یک جنس نیست، برای اینکه واقعی است. حتی اگر هم از یک جنس باشد، جوابهایش یکسان نیست، برای اینکه «دختران آفتاب» یکسان نیستند. در «دختران آفتاب» راحله و سمیه و ثریا همانقدر واقعیاند که مریم و عاطفه و فهیمه و همانقدر که فاطمه. تمام تلاش «دختران آفتاب» این بوده است که آنها را همانگونه ببیند و نشان دهد که هستند.
«دختران آفتاب» داستان نیست، مقاله هم نیست، سفرنامهی همسفرانی است که سفرشان را از یک نقطه آغاز نکردهاند، ولی در یک نقطه به پایان میرسانند. تمام تلاش «دختران آفتاب» این بوده است که از رازورمز این به یک نقطه رسیدن، پرده بردارد و خوانندهی خود را اگر بتواند، به همان نقطه برساند. «دختران آفتاب» اگرچه همه دخترند، ولی مخاطبشان فقط دختران نیستند؛ چراکه زبانشان دخترانه نیست، خواهرانه است. موضوع بحث «دختران آفتاب» اگرچه زن و مقام زن است، اما مخاطبش فقط زنان نیستند؛ چراکه دل «دختران آفتاب» در گرو مهر مادر است.