others/content
نسخه قابل چاپ

گفت‌وگو با نویسنده کتاب «حوض خون»

زنانی که هم همسر و مادر بودند هم رزمنده پشت جبهه

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif کتاب «حوض خون» روایتی از مجاهدت بانوان اندیمشکی از رخت‌شویی در دوران دفاع‌مقدس است که در ۵۰۴ صفحه، به قلم سرکار خانم فاطمه‌سادات میرعالی نوشته و توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی چاپ شده است. در تقریظ رهبر انقلاب بر حاشیه این کتاب آمده است: «اولین احساس، پس از خواندن بخش‌هائی از این کتاب، احساس شرم از بی‌عملی در مقایسه با مجاهدت این مجاهدانِ خاموش و بی‌ریا و گمنام بود. آنچه در این کتاب آمده بخش ناشناخته و ناگفته‌ئی از ماجرای عظیم دفاع مقدس است.»
پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت «دوازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» و انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «
حوض خون» گفتگویی با سرکار خانم فاطمه‌سادات میرعالی، نویسنده این کتاب منتشر می‌کند.

* ایده اوّلیه کتاب از کجا شروع شد؟
* ایده اوّلیه کتاب مربوط به سال ۹۳ است. من بعد از انجام کارهای میدانی و رصدها به این نتیجه رسیدم که خیلی از موضوعات پشت‌جبهه کار نشده است. یکی از این موضوعات، رخت‌شویی بود. نه‌تنها رخت‌شویی، بلکه کارهای دیگری هم انجام دادند؛ امّا من با محوریت رخت‌شویی سراغ این خانم‌ها رفتم و به دیگر مسائل آن‌ها هم پرداختم.

* از مشکلات و موانع این راه برای ما بگویید؛ چقدر سخت بود؟ سوژه‌ها چه برخوردی با شما داشتند؟
* سختی زیاد بود. البته الآن تمام آن سختی‌ها به شیرینی تبدیل‌شده؛ چون قبلاً هیچ کار پژوهشی روی این موضوع انجام نشده بود، راضی نمی‌شدند که با ما همکاری کنند. برخی می‌گفتند این‌همه سال کجا بودید، برخی هم می‌گفتند کارهای ما برای خدا بود. خلاصه به‌سختی راضی به همکاری می‌شدند.

از طرفی، آقای عظیم مهدی‌نژاد از اوّل گفته بود که ما در کارمان نمی‌شود و نمی‌توانم نداریم. اگر در این کار وارد شدید، باید به شیوه منطقی راوی را قانع کنید؛ مثلاً، من از سال ۹۴ به‌طور مداوم با یکی از سوژه‌ها در ارتباط بودم. او خیلی به من احترام می‌گذاشت، ولی حرف نمی‌زد تا سال ۹۷ که دیگر کتابم تدوین شده بود. بالاخره خدا خواست و بعد از سه سال توانستم.
[دریافت فیلم]
* چرا این موضوع برای شما اینقدر مهم شده بود؟
* من وقتی در بسیج دانشجویی کار می‌کردم، همیشه دغدغه‌‌ام این بود که چرا ما قهرمان‌های واقعی هر منطقه و محله را معرفی نمی‌کنیم؛ چرا باید در این زمینه این‌قدر خلأ داشته باشیم که جوانان ما به‌دنبال رمان‌های خارجی بی‌محتوا بروند. اگر نسل جوان و نوجوان ما خوراک مناسب داشته باشد، قهرمانان زندگی‌ خود را می‌شناسد. بیشترین دغدغه‌ من، معرفی الگو و سبک زندگی همین آدم‌ها بود. در زمان جنگ، آن‌ها فقط رزمنده پشت جبهه نبودند، بلکه مادر و همسر هم بودند. هیچ‌کدام از این نقش‌ها را هم فدای دیگری نمی‌کردند، با اینکه بچه کوچکشان را در خانه می‌گذاشتند و به رخت‌شویی می‌رفتند. می‌توانیم بگوییم اینجا فداکرده، ولی واقعاً این‌طور نبوده است. آنجا هم با فکر و منطق پیش‌رفته، شب بیدارمانده و برای بچه‌اش غذا درست‌کرده، به درس و مشقش رسیده و بعد رفته است. اگر ما این‌ها را خوب معرفی کنیم، می‌توانند بهترین مشاوره برای زندگی باشند.

* از سختیها و مشکلات کار در هنگام تولید و نگارش کتاب بگویید.
* وقتی می‌خواهی کار فرهنگی انجام دهی، کأنه باید لباس رزم بپوشی و خودت را برای هر تیر و ترکشی آماده کنی. اذیت‌شدن زیاد بود، از این جهت که می‌دیدم این خانم مشکل ریوی پیداکرده، دست‌هایش زخم‌اند و خیلی از آسیب‌های دیگری که دیده نشد. او خودش نخواسته دیده شود، ولی نقش ما چه بوده؟ من از این که تکه پیکرها را جمع می‌کرده و بچه خودش مفقود بوده واقعاً اذیت می‌شدم.

این خاطرات در کتاب هست که تکه‌ پیکرها را از لای ملحفه‌ها جمع می‌کنند و حالشان بد می‌شود، ولی مقاومت‌کرده و سرود حماسی می‌خوانند که به‌سمت آن حزن و اندوه و گوشه‌گیری نروند. بچه‌هایش زیر آوار مانده و شهید می‌شوند و خودشان هم مجروح می‌شوند،‌ ولی با این شرایط نخواستند که از لحاظ وضع زندگی‌ و معروفیت دیده شوند. جالب است که همین‌طوری پای انقلاب مانده‌اند. یکی از خانم‌ها که در حد نهضت سواد داشت، به من گفت که این‌ها را برای چه می‌گیری، نکند می‌خواهی برای شبکه‌های خارجی بفرستی و علیه ایران از این‌ها استفاده کنی! این همه تفکر و نگاه خوب پای انقلاب‌ مانده‌اند و دغدغه‌شان کمک به مردم است. آن‌ها هنوز هم در همه‌چیز پیشرو هستند؛ در کمک به هنگام سیل، زلزله، کرونا، ازدواج، نیازمندان و ... برای همه کمک جمع‌کرده و جوان‌ها و خانواده‌ها را برای کمک به دیگران تشویق می‌کنند.

* از زمان جنگ تابه‌حال هنوز مشغول چنین کارهایی هستند؟
* بله، آنان با اعتقاد و باورشان در چنین کارهایی فعالیت می‌کنند. به‌اصطلاح یک موجی راه افتاد و ‌آن‌ها به آن موج ورود پیدا کردند. به نظرم لازمه این راه بصیرت و آگاهی است. با اینکه آن‌ها سواد خواندن و نوشتن نداشتند، امّا بصیرت کافی داشتند. برای همین است که جا نمی‌زنند.

* از بازخوردهای کتاب قبل از اظهارنظر رهبری بگویید.
* قبل از چاپ و انتشار، من برای خانم‌ها کتاب را خواندم و تأییدشان را گرفتم. بعد از چاپ کتاب، با تیم پژوهشی و دوستانمان برای هر کدام کتاب بردیم. بعضی صاحب‌نظران در رسانه برای کتاب نظر می‌دادند و من نظراتشان را دنبال می‌کردم و می‌دیدم. بیشتر نظرات این بود که این موضوع واقعاً بکر است و جای آن در حوزه ادبیات دفاع مقدس خالی بوده؛ حتی برای برخی وجود چنین کارهایی غیرقابل‌باور بود.

بعد از نگاه رهبری، موج خوبی به‌وجود آمد، امّا متأسفانه راویان خیلی موردتوجه قرار نگرفتند. این درست است که ابتدا باید کتاب معرفی و دیده شود، ولی یک بُعد کار راویان است که باید به آن‌ها هم پرداخت. الآن باید به‌جای من، آن راوی اینجا باشد. ما نباید کاری کنیم که هم خودشان و هم مجاهدت‌های خالصانه و گمنامی‌شان دیده نشود. الآن بسیاری از افراد بعد از خواندن کتاب، کنجکاو هستند که این راویان را ببینند. درست است که من تلاش کردم و عکس و فعل راویان را در انتهای کتاب چاپ کردم، ولی همین راویان باید دغدغه باشند. اینکه به‌جای من راویان بیایند و صحبت کنند، خیلی قشنگ‌تر است.

* بعد از جنگ تا الآن، مراسمات و مکان‌هایی برای بزرگداشت دفاع مقدس درنظر گرفته‌شده؛ فکر می‌کنید چه کارهای دیگری می‌توان انجام داد؟
* همیشه این راویان و خانواده‌های شهدا هستند که در یادواره‌ها و کنگره‌ها شرکت می‌کنند و خدمت مسئولان می‌رسند که این موضوع جای تأسف دارد. ما گروهی به نام رهروان زینبی داریم که خدمت مادران و همسران شهدا می‌رسند. ایده اوّل گروه ما این بود که به‌مناسبت روز مادر و همسر یادواره‌ای برای مادران و همسران شهدا برگزار کنیم. بعد با اینکه خودمان آن‌ها را با ماشین به یادواره می‌آوردیم، با خود فکر کردیم که اگر بچه‌ها و همسرانشان بودند، به خانه رفته و به آن‌ها کادو می‌دادند، یا آنان را به سینما و فضاهای تفریحی و عمومی می‌بردند. سال‌های بعد ما به خانه این عزیزان می‌رفتیم. الآن هم باید خدمت این عزیزان برسیم، حتی اگر برای تولید مستند و کلیپ باشد. همه باید حال و زندگی فعلی این خانواده‌ها را ببینند. شاید نسل جوان و خیلی‌ از افراد بگویند که این‌ها فقط مال کتاب‌ها و فیلم‌هاست، امّا وقتی واقعیت‌ زندگی آن فرد را ببینند، با او راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کنند.

ان‌شاءاللّه شرایطی فراهم شود که ما خدمت این عزیزان برسیم. آن‌ها ولی‌نعمتان انقلاب هستند و باید از آنان تشکر کنیم، چراکه بار دیگر جهاد کردند و پای کار آمدند و این خاطرات را گفتند. واقعاً این نوعی جهاد است و ما باید خدمت آن‌ها برسیم. دغدغه خود من هم این است که راویان و زندگی‌شان دیده شود و خدمت آن‌ها برسیم. باید از آنان تجلیل شود. خیچ تخیلی در کتاب نیست و همه‌چیز کاملاً‌ واقعی است.

* اشاره‌ای به گروه جهادی کردید که در آن فعالیت می‌کنند. این گروه الآن چه می‌کنند و چه فعالیت‌هایی دارند؟
* حقیقتاً من بدون آن گروه هویتی ندارم. ابتدا اسم گروه تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری بود، بعد به مجتمع فرهنگی-پژوهشی شهید جواد زیوداری تبدیل شد. این گروه از سال ۹۳ با هدف فعالیت در حوزه ادبیات دفاع مقدس تأسیس شد. فعالیت‌های ما در حدود شش متر از کانون مسجد امام حسین علیه‌السلام شروع شد. تمام وسایل هم از خودمان بود. کم‌کم بچه‌های دیگری را وارد کردیم، آموزش‌هایی دیدیم و آموزش دادیم. به‌جز آقای عظیم مهدی‌نژاد، هیچ‌کدام از ما سابقه کارهای فرهنگی و پژوهشی عمیقی نداشتیم. نیروهایی که وارد می‌شدند، دوره‌های آموزشی پیاده‌سازی، تحقیق و تدوین می‌دیدند. با گذر زمان، در حوزه پژوهش به سطح مطلوبی رسیدیم که الآن هم در استان خوزستان و هم در کشور کارهای مشاوره انجام می‌دهیم. البته در حوزه‌‌های دیگر هم ورود کردیم. ما الآن در حوزه پژوهش، تیم تحقیق، تیم تدوین، تیم ویراستار و اعلام‌نویس داریم. الحمدالله الآن بچه‌ها در تمامی کارها توانمندند.
[دریافت فیلم]
* توضیحی هم درباره شهید زیوداری بدهید که نام گروهتان متبرک به نام ایشان است.
* این شهید متولد ۱۳۳۱ هست. ایشان یکی از لیدرهای انقلابی در اندیمشک و استان خوزستان بود. قبل از این، به‌عنوان نخبه در شرکت نفت کار می‌کرد،‌ ولی چون در آنجا بی‌عدالتی زیادی می‌بیند، تغییر شغل می‌دهد. تغییر شغلش هم به‌خاطر مبارزات سیاسی‌اش بوده، حتی تا دست‌فروشی هم پیش می‌روند. به‌خاطر فعالیت‌های سیاسی‌‌اش به زندان می‌افتد و مدتی بعد هم آزاد می‌شود. در اوّل انقلاب، ایشان مسئول خیلی از نهادها و مجموعه‌های فرهنگی در اندیمشک می‌شود و بسیج نیروهای مردمی را راه می‌اندازد.

در اوّایل جنگ که دشمن تا کرخه می‌رسد، فرمانده نیروهای مردمی می‌شود و بعد از آن به آبادان می‌رود و در فیاضیه مجروح می‌شود. بعد از مجروحیت، دوباره به جبهه برمی‌گردد که در عملیات خیبر مفقود می‌شود و سال ۷۳ پیکرش برمی‌گردد. این خلاصه‌‌‌ای از زندگی‌ ایشان است؛ امّا ایشان از بچه‌های به‌ظاهر انقلابی خیلی سیلی خوردند. خیلی تلاش کرد، زمین خورد و بلند شد، ولی کوتاه نیامد. ان‌شاءالله ما هم بتوانیم همانند ایشان فعالیت کنیم و کم نیاوریم.

* تمام سوژه‌هایتان مربوط به منطقه خودتان است؟
* بله، در گام اوّل این‌گونه بود، ولی الآن این‌طور نیست؛ مثلاً، الآن یکی از کارهایمان مربوط به ایلام است. ما این کار گروه را در استان خوزستان راه انداختیم و الآن گروه شهر ایذه و شوش و اهواز در حال مستقل‌شدن هستند. ما گروهی هم داریم که علاوه بر کارهای پژوهشی، کارهای جهادی هم انجام می‌دهد. یک فروشگاه مهربانی دارد که تمام سود حاصل از این فروشگاه خرج کار خیر و نیازمندها می‌شود. قسمت کارگروه قرآنی و تفسیر هم دارد. در اصل یک مجتمع فرهنگی-پژوهشی با کارگروه‌های ویژه خودش است.

ما برای مجتمع از جایی کمک نگرفتیم؛ یعنی هیچ جا به ما کمک نمی‌کند. ما اصلاً خرج نمی‌کردیم. مثلاً، برای کارهایمان از برگه باطله استفاده می‌کردیم. خواهر یکی از بچه‌ها در کافی‌نت بود و برایمان برگه‌های روسفید می‌آورد و ما هم گوشه‌گوشه این برگه‌ها را استفاده می‌کردیم. بچه‌ها خیلی از وسایل را از خانه‌هایشان می‌آوردند؛ حتی ما سال اوّل در آن گرمای خوزستان، کولر نداشتیم. خانم‌ها با لباس و چادرهای خیس‌شده پای کار می‌نشستند. بعد با کمک مردمی، دو کولر قرض کردیم و از هر وسیله‌ای مثل فرش و صندلی که کسی در خانه نیاز نداشت، استفاده می‌کردیم. این کولرهایی هم که الآن استفاده می‌کنیم، برای واحد اثر نشانمان است که اسناد از بین نروند، ولی بچه‌ها در همان گرما کار می‌کنند.

اگر هم از نهادی پولی تهیه می‌کردیم تماماً آن مبلغ را هزینه پروژه می‌کردیم. هیچ‌کس پول پروژه‌ها را خرج خود نمی‌کرد و همه در اختیار گروه بود؛ مثلاً، وام‌های ماهانه و خانگی می‌گذاشتیم. حالا هزینه‌های کم برای ما خانم‌ها راحت‌تر بود، امّا برای آقای عظیم مهدی‌نژاد که سه بچه دارد واقعاً خیلی سخت بود. ایشان باید تمام این جوانب را در نظر می‌گرفت که چطور می‌خواهد بدون حقوق خانواده‌اش را اداره کند. ما حتی برای گرفتن مصاحبه اصلاً سوار ماشین نمی‌شدیم. مثلاً، اگر مصاحبه‌مان ساعت چهار بود، از ساعت سه پیاده راه می‌افتادیم تا چهار برسیم. هوا هم گرم بود. خب، اگر کسی به گروه ما بیاید و از نزدیک آنجا را ببیند، متوجه می‌شود که ما با کمترین و ضعیف‌ترین امکانات در حال انجام کار هستیم. البته با گذر زمان، سطح کار ما پیشرفته‌تر و بهتر شد و الآن الحمدالله در شرایط خوبی هستیم.

* چند نفر هستید؟
* حدود پانزده نفر تدوینگر و نویسنده داریم که کتاب می‌‌نویسند و در اندیمشک هستند. ما به‌غیر از اندیمشک، با خیلی‌ها در ارتباطیم؛ مثلاً، الآن با بچه‌های تبریز و مشهد کار پیاده‌سازی انجام می‌دهیم.

* ظاهرا گلایه‌ای هم داشتید که بیمارستان مورد اشاره در کتاب الان تخریب شده و از ظرفیت‌های آن استفاده نمیشود.
* به نظر من اگر بیمارستان با آن همه ساختمان و تجهیزات و امکانات جمع نمی‌شد، می‌توانست تا همین الآن به آن منطقه محروم بهترین خدمات درمانی را بدهد. به‌جای اینکه با هزینه‌های میلیاردی موزه دفاع مقدس فانتزی و تئوری بسازیم، موزه دفاع مقدس واقعی را حفظ کنیم. یکی از دغدغه‌های اصلی‌ من این است که این خانم‌ها دیده شوند. چهل سال گذشت، مگر قرار است آن‌ها چقدر عمر کنند. این کتاب این‌قدر درگیر روند چاپ شد که متأسفانه چهار نفر از این خانم‌ها کتاب را ندیدند. واقعاً برایم دردناک بود. الآن گروه ما در حال رسانه‌ای کردن این بانوان است، امّا ما با موبایل این کار را انجام می‌دهیم! قطعاً اگر نهادی وارد عمل شود، با امکانات بیشتر و بهتری این کار انجام می‌شود.

بچه‌های ما در حوزه فیلم‌نامه‌نویسی هم توانمندند و در حال نوشتن فیلم‌نامه هستند، ولی چون کار اوّلشان است، خیلی موردتوجه قرار نخواهد گرفت. اکثر بچه‌ها از صفر شروع کردند. اکثر کارهای اوّل دیده نمی‌شود و فرصت کم است. ان‌شاءالله خداوند لطفی کند و کارهای بچه‌ها دیده شود.
....
نام پرونده : حوض خون
لطفاً نظر خود را بنویسید:
نام :
پست الکترونیکی :
نظر شما :
ضمن تشکر ، نظر شما با موفقیت ثبت شد.
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی