newspart/index2
حذف علما در مشروطه / حذف علما در انقلاب مشروطه
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
سیر نفوذ و دخالت انگلیس در نهضت مشروطه و تبدیل آن به استبداد رضاخان

من حالا یك نگاهی می‌كنم به حركت مشروطیت؛ یعنی از سال 1285 شمسی تا 1299؛ چهارده سال است. آقای حداد فرمودند: نوزده سال؛ به لحاظ سلطنت رضاشاه. در حالی كه آن را اصلاً به حساب نیاورید. حكومت رضاشاه از سلطنتش كه شروع نشد، از كودتای 1299 شروع شد؛ اصلاً استبداد از آن وقت شروع شد. رضاخان بود كه توانست آن استبداد قاهرِ رضاخانی را - سردار سپه بود - مثل یك میوه‌ی رسیده‌ای در دامن او بگذارد؛ والّا امكان نداشت. پس مبدأ استبداد دوم را، سال 1299 بگذارید.
این حركت انگلیسی كه فعال مایشاء در قضیه‌ی مشروطیت و مابعد مشروطیت بودند، در چه دوره‌ای از تاریخ غرب و تاریخ انگلیس واقع می‌شود؟ از وقتی كه غربی‌ها و اروپایی‌ها در اوج نشاط تمدن و پیشرفت علمی و سیاسی‌اند؛ یعنی یك حركت پُرنشاط امیدوارِ مهاجمی به همه‌ی دنیا دارند، كه شما ببینید دوران استعمار در این‌جا به اوج رسیده؛ یعنی همه‌جا، در واقع همه جای مناطق زرخیزِ عالم، تحت استعمار است و یكی از جاهایی كه باید تحت استعمار قرار بگیرد، این منطقه‌ی نفت‌خیز است. در آن زمان، نقش نفت تازه به‌مرور داشت برای غربی‌ها واضح می‌شد و شاید در آن روز مهمتر از نفت برای آنها مسأله‌ی ایجاد یك حائلی برای هندوستان بود؛ چون هندوستان برای انگلیس‌ها خیلی مهم بود و مناطق ایران و عراق حائلی بودند كه نگذارند روس‌تزاری به هندوستان دست پیدا كند. بنابراین، ایران یكی از آماج‌ها و اهداف حتمی انگلیس‌ها بود.
در آن چهارده سال اینها چه كار كردند؟ اول، فرصت‌طلبی كردند و تا این حركت عدالت‌خواهی مشروطیت را در ایران به‌وسیله‌ی عوامل‌شان از نزدیك حس كردند، خیلی ماهرانه روی این حركت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند. جزو اولین كارهایی هم كه كردند، این بود كه اركان اصلیِ جنبه‌ی دیگرِ این حركت را كه جنبه‌ی دینی و ملی باشد، از صحنه حذف كردند، بعد هم با استفاده از هرج و مرجی كه در ایران به وجود آمد - می‌توان احتمال داد كه خیلی از این موارد هرج و مرج (حوادث آذربایجان، حوادث شمال غربی كشور و مسأله‌ی ارومیه) با تحریك خود اینها بوده، كه قرائنی هم دارد. اتفاقاً «كسروی» حوادث شمال غربی كشور را خیلی خوب تشریح می‌كند و انسان می‌بیند چه اتفاقی آن‌جا افتاده - زمینه را برای یك حكومت استبدادی مطلق، یعنی همان چیزی كه مشروطه ضد او آمده بود، فراهم كردند و بعد هم در 1299 این مستبد را آوردند سر كار؛ یعنی چهارده سال طول می‌كشد تا جامعه‌ی استبدادی‌ای را كه به‌وسیله‌ی نهضت ملی و اسلامی مردم داشت مضمحل می‌شد، با مقدماتی كه خودشان انجام دادند، به یك جامعه‌ی استبدادیِ غیر قابل اضمحلال تبدیل كنند.
در این اثنا، جنگ جهانی اول هم اتفاق می‌افتد كه با پیروزیِ جبهه‌ای كه انگلیس‌ها در آن هستند، به انگلیس‌ها یك قدرت جدیدی می‌دهد و اینها می‌توانند آزادانه هر كاری بكنند. می‌دانید كه اینها در همین سال‌ها عراق را هم فتح كردند؛ یعنی مابین سال‌های 1914 و 1920؛ در واقع 1333 قمری تا 1338 قمری. اینها درباره‌ی عراق یك سلسله اقداماتی را شروع كردند كه انسان می‌فهمد كه این اقدامات، اولاً با پشتگرمی اینها به پیروزی در جنگ بوده، ثانیاً به دلیل تسلط بر ایران بوده است. اینها در 1920 توانستند عراق را قبضه كنند كه «ثورةالعشرینِ» - انقلاب 1920 - عراقی‌ها كاملاً سركوب شد و اینها حكومت را به وجود آوردند. در همان سال - یعنی تقریباً در یك سال؛ حالا شاید از لحاظ ماه‌های میلادی یك مقداری این‌ور و آن‌ور باشد - رضاخان سر كار آمده؛ در 1299 و در 1920 یا 21، ملك فیصل اول در عراق سركار آمده است و پادشاهی، كاملاً در مشت انگلیس‌ها بود و به وسیله‌ی خودِ آنها در آن‌جا به وجود آمده؛ یعنی یك حركت كاملاً حساب‌شده‌ی دقیقِ خوبی را انگلیس‌ها انجام دادند.
من البته نمی‌خواهم از اهمیت مشروطه - كه آقایان فرمودید - در تاریخ كشورمان، كه درست است، صرف‌نظر كنم؛ این چیز خیلی مهمی است و قابل انكار نیست؛ مثل خیلی از كارهایی كه دشمنان یك ملتی كرده‌اند، اما آن كار به‌مرور تبدیل شده به چیزی كه به نفع آن ملت است. حالا مشروطه را كه خود ملت ما شروع كرد، او استفاده كرد! اما مثلاً فرض كنید كه حزب كنگره‌ی هند را انگلیس‌ها به وجود آوردند، ولی استقلال هند به‌وسیله‌ی حزب كنگره انجام گرفت! یعنی خود این به‌مرور زمان تبدیل شد به پایگاهی علیه انگلیس‌ها. این، ممكن است و ایرادی ندارد.
شما به مشروطه افتخار بكنید و مشروطه را جزو نقاط عطف تاریخ ایران بدانید؛ اما حقیقت صحنه و آنچه در خارج واقع شد، این است.1385/02/09

لینک ثابت
عدالت‌خانه؛ مطالبه‌ علما در مشروطه برای کنترل و نظارت بر حکومت

ما[باید] ببینیم نهضت علما[در مشروطه] چه بود. به نظر من روی آن خیلی كار نشده و یكی از نقاطی كه حتماً باید رویش تكیه بشود، این است؛ این‌كه نهضت علما چه بود؟
نكته‌ی اول این است كه شعار علما، «عدالت‌خواهی» بود. به طور مشخص آنچه كه می‌خواستند، «عدالت‌خانه» بود. درست است؟ این، یك توقع اخلاقی نبود؛ چون خواست عدالت چیزی نبود كه این همه سر و صدا بخواهد. اگر یك درخواست و توصیه‌ی اخلاقی بود، این چیزی است كه همیشه بوده و همیشه علما و بزرگان، مردم را به عدالت یا حكام را به عدالت تشویق می‌كردند؛ اما این جنجالی كه به وجود آمد و آن تحصن‌ها، آن ایستادگی‌ها و بعد مقابله‌هایی كه با دستگاه استبداد شد و فداكاری‌هایی كه انجام گرفت، فقط یك درخواست اخلاقی محض نبود، بلكه آنها چیز دیگری را كه فراتر از یك درخواست اخلاقی بود، می‌خواستند.
نكته‌ی دوم این‌كه آن عدالتی كه اینها می‌خواستند، دقیقاً و مستقیماً عدالت در زمینه‌ی مسائل حكومتی بود؛ چون مخاطب اینها حكومت بود. می‌دانید قضایا از عملكرد حاكم تهران شروع شد؛ آن جنجال در مسجد سید عزیزاللَّه و مسجد جامع ظاهراً. البته همه‌ی اینها زمینه‌های تاریخی دارد و معلوم است؛ اما این غده این‌جا بود كه سر باز كرد و منفجر شد. بنابراین، مخاطب این عدالت‌خواهی، حكومت و دولت بود و آحاد مردم - تجار، بقیه‌ی كسانی كه ظلم می‌كنند در خلال جامعه - نبودند؛ بلكه محور و مركز اصلی، حكومت بود.
نكته‌ی سوم این است كه آنچه اینها می‌خواستند، یك بنیاد تأمین‌كننده‌ی عدالت بود، كه اسمش را می‌گذاشتند «عدالت‌خانه». حالا این عدالت‌خانه چه‌جور تفسیر می‌شد، ممكن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمی‌كنیم كه آنها مثل نسخه‌ی مشروطیت كه در نظر اروپایی‌ها و غربی‌ها یك نسخه‌ی عمل‌شده‌ی واضحی بود، روشن بود كه چه می‌خواهند؛ ما نمی‌گوییم كه در نظر علما و متدینین، نسخه‌ی عدالت‌خانه به همین وضوح بود؛ نه، لیكن فی‌الجمله این بود كه می‌خواستند یك دستگاه قانونی‌ای وجود داشته باشد كه بتواند پادشاه و همه‌ی سلسله مراتب حكومتی را تحت كنترل و نظارت خودش قرار بدهد، تا اینها ظلم نكنند؛ تا عدالت تأمین بشود؛ یعنی یك دستگاه این‌جوری می‌خواستند. حالا این می‌توانست تفسیر شود به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی؛ می‌توانست تفسیر شود به یك چیز دیگر. آنچه آنها می‌خواستند یك نهاد عملی و یك واقعیت قانونی بود كه قدرت این را داشته باشد كه جلوی شاه را بگیرد؛ چون شاه اسلحه و سرباز داشت كه اگر می‌خواستند جلوی او را بگیرند، طبعاً بایستی این دستگاه قدرتی فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اینها را بایست فكر كرد، كه اگر می‌خواستند، دنبال این بودند، لابد قاعدتاً فكر این را هم می‌كردند؛ یعنی طبعاً منابع مالی و منابع نظامی در اختیار او قرار می‌گرفت، تا بتواند اجرای عدالت كند و عدالت را بر حكومت و بر شخص شاه تحمیل كند.
نكته‌ی آخر هم این‌كه معیار این عدالت، قوانین اسلامی بود؛ یعنی عدالت اسلامی می‌خواستند؛ در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند. آنچه كه مورد درخواست مردم بود این بود، كه متنش هم مواد اسلامی و احكام اسلامی و قوانین اسلامی است. انگلیس‌ها همان‌طور كه شما فرمول واقع شده‌ی خارجی‌اش را به‌روشنی می‌دانید، آمدند بر این موج فرصت‌طلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم هدایتش كردند به سفارت انگلیس، بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهام‌دهندگان معلوم بود كه معنایش چیست! كسانی كه تحت تأثیر اینها بودند، در درجه‌ی اول روشنفكرهای غرب‌زده بودند كه البته قدرت‌طلبی هم در آنها مؤثر بود؛ یعنی این‌طور نبود كه ما فرض كنیم روشنفكرهای آن زمان از قبیل همین افرادی كه اسم آوردید كه تاریخ‌ها را نوشته‌اند و در انجمن‌ها حضور داشته‌اند، صرفاً می‌خواسته‌اند نسخه‌ی غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا كند؛ ولو خودِ آنها كنار بمانند؛ نه، به‌هیچ‌وجه این را نمی‌خواستند. آنها می‌خواستند در حكومت باشند؛ كما این‌كه برای این كار تلاش هم كردند و كسانی كه به اینها ملحق شدند؛ از قبیل تقی‌زاده و غیر او، می‌خواستند در حكومت حضور داشته باشند. پس، فعالان روشنفكر این طور بودند. علاوه بر این، عده‌ای از قدرتمندان و رجال حكومتی هم به‌تدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین، حقیقت آنچه كه در صحنه اتفاق افتاد، این است.1385/02/09

لینک ثابت
علل کامیابی غربی ها در مسئله مشروطه

چه شد كه غربی‌ها، مشخصاً انگلیسی‌ها، در این مسأله[مشروطه] كامیاب شدند؛ از چه شگردی استفاده كردند كه كامیاب شدند. در حالی كه مردم كه جمعیت اصلی هستند، می‌توانستند در اختیار علما باقی بمانند و اجازه داده نشود كه شیخ فضل‌اللَّه جلو چشم همین مردم به دار كشیده شود؛ قاعده‌ی قضیه این بود. به نظر من مشكل كار از این‌جا پیش آمد كه اینها توانستند یك عده‌ای از اعضای جبهه‌ی عدالت‌خواهی - یعنی همان اعضای دینی و عمدتاً علما - را فریب بدهند و حقیقت را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد كنند. انسان وقتی به اظهاراتی كه مرحوم آسید عبداللَّه بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابله‌ی با حرف‌های شیخ فضل‌اللَّه و جناح ایشان داشته‌اند، نگاه می‌كند، این مسأله را درمی‌یابد كه عمده‌ی حرف‌ها به همین است كه این‌طور می‌گفته‌اند. این حرف‌ها به نجف هم منعكس می‌شده و شما نگاه می‌كنید كه همین اظهارات - انسان در كار مرحوم آقا نجفی قوچانی، در آن كتاب و در مذاكراتی كه در نجف در جریان بوده، اینها را می‌بیند - و حرفهایی را كه از سوی روشنفكرها و به‌وسیله‌ی عمال حكومت گفته می‌شد و وعده‌هایی را كه داده می‌شد، حمل بر صحت می‌كردند. این‌طور می‌گفتند كه: شما دارید عجله می‌كنید؛ سوءظن دارید؛ اینها قصد بدی ندارند؛ اینها هم هدف‌شان دین است! این مسائل در مكاتبات، نامه‌های صدر اعظم و ... به مرحوم آخوند منعكس شده است. انسان می‌بیند كه حساسیت آنها را در مقابل انحراف كم كرده‌اند؛ اما حساسیت بعضی‌ها مثل مرحوم آشیخ فضل‌اللَّه باقی ماند؛ اینها حساس ماندند؛ اصرار كردند و در متمم، آن مسأله‌ی پنج مجتهد جامع‌الشرایط را گنجاندند و مقابله كردند. یك جمع دیگری از همین جبهه، این حساسیت را از دست دادند و دچار خوش‌باوری و حُسن‌ظن و شاید هم نوعی تغافل شدند. البته انسان حدس می‌زند كه بعضی از ضعف شخصیتی‌ها و ضعف‌های اخلاقی و هوای نفس بی‌تأثیر نبود؛ حالا ولو نه در مثل مرحوم سید عبداللَّه یا سید محمد؛ اما در طبقات پایین، بلاشك بی‌تأثیر نبوده كه نمونه‌ی واضحش امثال شیخ ابراهیم زنجانی‌ست. اینها بالاخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم هم تحصیلكرده‌ی نجف بود، هم مرد فاضلی بود؛ اما تحت تأثیر حرف‌های آنها قرار گرفتند و غفلت‌زده شدند و مقداری هوای نفسانی در اینها اثر گذاشت و اختلاف از این‌جا شروع شد.
من به انقلاب خودمان كه نگاه می‌كنم، می‌بینم هنر بزرگ امام این بود كه دچار این غفلت نشد؛ اساس كار امام این است. امام اشتباه نكرد كه حرفی را كه گفته بود و هدفی را كه اتخاذ كرده بود، در سایه‌ی تنبیه و ظاهرسازی‌های شعارهای دیگران گم كند و فراموش كند. این، اساس كار موفقیت امام بود كه مستقیم به طرف هدف پیش رفت؛ صریح و عریان آن را جلوی چشمش قرار داد و به طرف آن حركت كرد. متأسفانه این كار را زعمای روحانی و مشروطه نكردند و بر ایشان غفلت ایجاد شد؛ فلذا اختلاف شد. اختلاف كه به وجود آمد، آنها تسلط پیدا كردند. وقتی قدرت دست آنها آمد، دیگر كاری نمی‌شد كرد. عین همین قضیه را من در قضایای عراق دیدم. در قضایای عراق هم اول علما به طور جدی وارد شدند، بعد تعبیر و توجیه شروع شد: حالا شاید اینها راست بگویند! شاید هدف بدی نداشته باشند!انگلیس‌ها در آن‌جا بین مردم عراق شعارهایی را پخش كردند: «جئنا محررین لا مستعمرین!»؛ ما نیامده‌ایم برای استعمار شما، ما آمده‌ایم شما را از دست عثمانی‌ها آزاد كنیم! همین حرفی كه حالا آمریكایی‌ها در این برهه‌ی اخیر به عراقی‌ها می‌گفتند: ما آمده‌ایم شما را از دست صدام آزاد كنیم، نیامده‌ایم برای این‌كه بر شما تسلط پیدا كنیم! آن وقت آنها در آن‌جا از 1920 تا 1958 ظاهراً یا 57، سی‌وهشت سال عراق را آن‌چنان فشردند كه وقتی انسان این سال‌های طولانی را نگاه می‌كند و می‌خواند، گریه‌اش می‌گیرد كه اینها در عراق و البته غالباً هم به‌وسیله‌ی خودِ همین عناصر عراقی چه كرده‌اند: از كشتار مردم، از نهب مردم، از غارت كشور، عقب نگه داشتن كشور و ذلت‌هایی كه بر ملت عراق تحمیل كردند.
در این‌جا هم همین‌جور است؛ در این‌جا هم آمدند و شعارهای برّاقی را مطرح كردند و عده‌ای را غافل كردند، كه ما اگر می‌خواهیم از تجربه‌ی مشروطیت استفاده كنیم، نباید بگذاریم این اشتباه تكرار شود؛ یعنی بایستی آن هدفی را كه انقلاب اسلامی ترسیم كرده، صریح و بدون هیچ‌گونه مجامله در نظر داشته باشیم. البته رعایت اقتضائات زمان غیر از این حرف‌هاست؛ غیر از این است كه ما هدف را فراموش و گم كنیم و به شعارهای دیگران دل ببندیم.1385/02/09

لینک ثابت
علماء؛ عامل پیدایش و پیروزی انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت

هیچ كانون و مركزی در ایران وجود نداشت كه بتواند ملت را بسیج كند؛ مگر روحانیت و پرچمداران دین، با شعار دین. در كشور ما این یك تجربه‌ی طولانی است؛ اینها را باید با چشم دقّت نگاه كرد.

در قضیه‌ی مشروطه اگر علما نبودند، مشروطیت به وجود نمی‌آمد و به پیروزی نمی‌رسید. وقتی هم كه غربزده‌ها و نوچه‌های انگلیسی در ایران، علمای دین و شعارهای دینی را كنار زدند، باز استبداد و تسلّط و نفوذ خارجی مسلّط شد. در نهضت ملی شدن صنعت نفت هم همین‌طور بود. تا وقتی روحانیت وسط میدان بود - كه مرحوم آیةاللَّه كاشانی یكی از اصلی‌ترین محورهای این مبارزه بود - ملت در میدان حضور داشت؛ اما وقتی با سوء رفتارها، كج‌سلیقگیها و انحصارطلبیها، دستِ روحانیِ روشنفكر و آگاه و شجاعی مثل مرحوم كاشانی كوتاه شد، ملت هم كنار كشید و رؤسای دولت نهضت ملی تنها ماندند. لذا دشمن آمد و با آنها هر كار می‌خواست كرد.

در ایران همیشه ملت با ندای دین به میدان آمده است؛ عدالت را در سایه‌ی دین دیده است؛ به خاطر اعتماد به روحانیت، هر جایی كه آنها پیشگام در تحوّلی شده‌اند، آنها را تنها نگذاشته است. بنابراین وقتی امام بزرگوار ما به عنوان یك مرجع، یك عالِم دین و یك انسان آزمایش‌شده‌ی پاك و صدیق، با آن عزم راسخ وارد میدان شد و روحانیت پشت سر او وارد میدان شدند، همه‌ی ملت به میدان كشیده شدند و دشمن دیگر نتوانست مقاومت كند. آن روز، حضور ملت توانست ریشه‌ی استبداد را از این كشور بكَند.1381/03/14

لینک ثابت
رهبری علمای دین؛ مانع انحراف انقلاب اسلامی بر خلاف مشروطیت

چون انقلاب [اسلامی ایران]، دینی است و رهبری علمای دین در این انقلاب، نقش مهمی بوده است، دچار انحراف نشده است. اگر غیر از این بود و خوشبین بودیم كه دشمن هم آن را شكست نمی‌دهد و حادثه‌ای هم برای پیكره و ظاهر انقلاب پیش نمی‌آید، نهایتاً از داخل منحرف می‌شد. مثلاً با ابرقدرتها می‌ساخت؛ با این و آن كنار می‌آمد و از درون می‌پوسید و شعارهایش از بین می‌رفت. چه چیز مانع از بروز چنین مشكلاتی برای انقلاب اسلامی شد؟ مسلماً دینی بودن انقلاب و رهبری علمای دین و رهبری دینی نگذاشت كه انقلاب از مسیر صحیح خود منحرف شود؛ كمااین‌كه در بعضی كشورهای دیگر هم انقلابهایی شده بود، ولی به مرور منحرف گردید.
پیش از این، در كشور خود ما، انقلاب مشروطیت بود. اما بعد از پیروزی، هنگامی كه علما را كنار زدند، از مسیر منحرف شد و مشروطیت به جایی رسید كه رضاخان قلدر،فردی كه ضد همه‌ی آرمانهای مشروطه خواهی بود، به حكومت رسید. اگر انقلاب اسلامی ما هم تحت رهبری دینی نبود،سرنوشتی چون انقلاب مشروطیت پیدا می‌كرد. هر انسان هوشمندی، وقتی توجه می‌كند كه اولاً شروع این نهضت و پیروزی آن، ثانیاً بقای جمهوری اسلامی و مضمحل نشدن آن و ثالثاً مستقیم حركت كردن جمهوری اسلامی و انحراف نشدن آن، به بركت دین و رهبری دینی است، پشت سر آن، یك نكته‌ی دیگر را هم می‌فهمد و آن نكته این است كه دشمنان انقلاب اسلامی، چه در خارج و چه در داخل، سعی می‌كنند دین و رهبری دینی را از این انقلاب بگیرند.1371/10/19

لینک ثابت
تبدیل مشروطه به استبداد رضاخان؛ نتیجه حذف طراز اول

شورای نگهبان مطمئن‌ترین دستگاه و ارگانی است که انقلاب به نظام کشور بخشیده است. ما برای این‌که به طور کلی از سلامت نظام مطمئن باشیم، مهمترین و رساترین و فعالترین و مؤثرترین مجموعه‌ی ما همین شورای نگهبان است. در قانون اساسی ما، شورای نگهبان حتّی نقشی مهم‌‌‌تر از طراز اولی که در صدر مشروطیت گذاشته شد، دارد. اولًا طراز اول، به مسائل قانون اساسی و امثال این‌‌‌ها کاری نداشت؛ فقط به مسأله‌‌‌ی شرع کار داشت؛ ثانیاً این کسانی که امروز در شورای نگهبان هستند، با مسائل کشور و مسائل انقلاب و مشکلاتی که بر سر راه انقلاب هست، واقف‌‌‌ترند، تا آن کسانی که در آن روز می‌‌‌خواستند در نقش طراز اول کار کنند. البته دیدیم که در آن روز دشمنان اسلام و دشمنان آزادی ایران نتوانستند طراز اول را تحمل کنند و چه زود آن‌‌‌ها را از صحنه خارج کردند؛ اول وجودشان را، بعد خودِ اعیانشان را بی‌‌‌اثر کردند و این ارگان را بکلی حذف کردند! بدون طراز اول، دهها سال مشروطیت ادامه پیدا کرد و شد آنچه شد: مشروطه به استبدادی از طراز استبدادهای درجه‌‌‌ی اول تبدیل شد؛ یعنی از استبداد ناصر الدّین شاهی بالاتر! هیچ‌‌‌کس نمی‌‌‌تواند بگوید که استبداد رضا خان از استبداد ناصر الدّین شاه کمتر است؛ بلکه بلاشک بیشتر از آن است. ناصر الدّین شاه در قضیه‌‌‌ی تنباکو وقتی‌‌‌که حرکت مردم را دید، عقب نشست؛ اما رضا خان در سال 1314 هنگامی که حرکت مردم و علما را دید، حرکت مردم را سرکوب کرد و علما را دستگیر نمود و واقعه‌‌‌ی مسجد گوهرشاد را پیش‌‌‌ آورد! به اعتقاد ما، همه‌‌‌ی این‌‌‌ها ناشی از عدم حضور طراز اول در آنجاست؛ و الّا اگر علمای پیش‌‌‌بینی‌‌‌شده‌‌‌ی در متمم قانون اساسی که همان طراز اول باشند حضور می‌‌‌داشتند و می‌‌‌توانستند نقش خودشان را ایفا کنند، ما امروز از آنچه که هستیم، خیلی جلوتر بودیم.1370/12/04
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی