آن افسر جوانى که زن جوان دارد، دو تا بچّه دارد، پدر و مادر آرزومندى دارد که دوست میداشتند بچّهشان لباس افسرى بپوشد و نگاه کنند به او و لذّت ببرند، وسیلهی آسایش دارد، خانهی سازمانى دارد، کولر دارد، یخچال دارد، در زمستان شوفاژ دارد؛ این بعد بلند میشود میرود در جبههی غرب، در جبههی جنوب، میشود فرمانده یک گروهان، میشود فرمانده یک گردان؛ شب نمیشناسد، روز نمیشناسد، گذشتِ هفتهها و ماهها نمیشناسد، گرد و غبار نمیشناسد، گرسنگى نمیشناسد، جیرهی جنگى نمیشناسد، همهی اینها را تحمّل میکند، صد بار گلولهی توپ جلوى پایش، پشت سرش، پشت چادرش، پشت سنگرش منفجر میشود، از بودن در آنجا پشیمان نمیشود، متمایل به زندگى راحتِ در تهران یا شهرستان نمیشود؛ بعد هم در یک عملیّات تا میبیند که نیروهاى او احتیاج به تقویت روحى دارند، خودش بلند میشود، تفنگش را برمیدارد و راه میافتد میرود در کنار نیروهایش یا پشت سر آنها یا جلوى آنها، بعد هم همان جا به شهادت میرسد؛ این اگر آن جهانبینى و آن آرمان را نداشته باشد، این کار را نمیکند. بعد پدر و مادر او به جاى اینکه بیایند گریه کنند، اشک بریزند، پیش من بیایند، پیش این یکى بروند، پیش آن یکى بروند، گله کنند، شِکوه کنند، نوازش بطلبند، میآیند میایستند، سینهشان را سپر میکنند، در شهادتِ پسر رشیدشان، آرزویشان، امیدشان، جوانشان، شیرینى پخش میکنند؛ بعد هم میگویند اگر ما دو [فرزند] دیگر هم داشته باشیم میفرستیم. این فقط با آرمانهاى امام ممکن است؛ بدون آن اصلاً امکان ندارد.1368/03/18
بیانات در دیدار وزیر دفاع و جمعى از فرماندهان و کارکنان نیروهاى سهگانهی ارتش جمهورى اسلامى ایران و وزارت دفاع
حضور مردم در صحنه
جستار
لینک ثابت
حضور مردم در صحنه
جستار