1393/07/14
سب مؤمن و غیبت
آنچه در زیر میآید، دروس "شانزدهم و هفدهم و هیجدهم و نوزدهم و بیستم" از جلد دوم «رسالهی آموزشی» احکام و مسائل شرعی است که مطابق با فتاوای حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای مدظلهالعالی تهیه، تنظیم و منتشر شده است.
سب مؤمن(۱)
تعریف: سب در جایی است که کسی را به امر قبیحی بنامند که در آن اهانتی وجود دارد، یا او را بدان خطاب کنند یا عمل زشتی را به او نسبت دهند؛ مثل بعضی فحاشیها که در آنها قصد نسبت دادن عمل زشت به صورت جدی نیست تا مصداق قذف
(۲) باشد، اما کسی را به عمل یا صفتِ قبیحی منسوب میکنند؛ مثلا به کسی نسبت بخل یا خساست میدهند. یا او را به پستی منتسب کرده و مثلا "گدازاده" مینامند، یا او را به نام حیوانی صدا میکنند، یا در صورتیکه به نقص جسمانی مبتلا باشد، به شکل زشتی بیان کنند؛ مثلا او با به نام کور یا چلاق صدا میزنند. چنانچه این تعبیرات در عرف، شتم و تحقیر محسوب شود، سب و دشنام است.
نسبی بودن امور قبیحه
قبح امری نسبی است؛ یعنی در شرایط مختلف متفاوت است؛ مثلا در عرف ما گفتن سگ، دشنام بزرگی است. اما نسبت به کسانیکه سگ را با خودشان به حمام میبرند و میشویند و با آنان همخواب و همسفره میشوند، ممکن است سب نباشد.
حرمت سب و دشنام
سب و دشنام مؤمن، خواه شیعه و خواه غیرشیعه، حرام است. اما سب کافر در صورتیکه ظلم به او باشد، حرام است و اگر ظلم محسوب نشود، مکروه است. مگر در جایی که لازم باشد کفار را هجو کنند.
موارد استثناء از حکم حرمت
۱. بدعتگذار
(۳)؛ چه بدعتگذار در اصول باشد و چه در فروع
:
الف) در صورتیکه دشنام به این افراد، سبب منزوی شدن آنها شود، بهگونهای که نتوانند در ایمان مؤمنان اثر بگذارند، دشنام و سب آنها واجب است.
ب) اگر در جایی سب این افراد اثر عکس گذارد، این سب حرام است؛ مانند اینکه به بدعتگذاری دشنام دهند و او در مقابل، منشِ مظلومانه به خود بگیرد و باعث شود عدهای بگویند که این دشنام از بی منطقی است.
۲. دشنامی که مسبوب
(۴) به عنوان جواب و از باب تقاص به ساب
(۵) میدهد؛ به شرطی که همان دشنام یا مثل آن دشنام داده شود، نه بیشتر یا غلیظتر.
۳. اهانت و دشنام دادن متجاهر به فسق، در همان فسقی که به آن تجاهر میکند؛ به شرطی که به قصد نهی از منکر باشد؛ یعنی دشنام میدهد تا به این وسیله او را از آن منکر باز دارد.
نکته
در حرمت دشنام، حضور مخاطب شرط است؛ چه مخاطب همان فرد مسبوب باشد و چه غیر او. بنابراین اگر انسان در خلوت که مخاطبی ندارد، دشنامی به دیگری بدهد، حرام نیست.
حرمت معامله
امروزه یکی از کارهای اساسی در جنگهای روانی دنیا، اکتساب به سب است؛ مثلا روزنامهنگاری را برای فحاشی به جناحی اجیر میکنند یا به شاعری پول میدهند که دیگری را هجو کند. از آنجا که سب مومن حرام است، معاملهای هم که بر این اساس است نیز حرام و باطل است.
غیبت
مقدمه:
یکی از کسبهای حرام، کسب از راه غیبت است؛ مثل اینکه به مقالهنویسی پول دهند تا شخصیتی را رسوا کند یا خطیبی پول بگیرد بالای منبر، کسی را مفتضح کند و امر مستور وی را برملا سازد. این کسب به غیبت است.
غیبت از محرمات کبیره است. ازاینرو اگر غیبت کننده توبه نکند، از عدالت (۶) ساقط میشود.
مبحث اول: تعریف غیبت
غیبت به معنای بیان عیب مستور کسی در غیابش به قصد مذمت و انتقاص است.
توضیحی در مورد قیود معتبر در تعریف:
۱. عیب محسوب شدن آن امر
بیان امری که ناشایست نیست، بلکه پسندیده است، ولی مستور است و بیان آن باعث ناراحتی صاحب امر میشود، غیبت محسوب نمیشود؛ هر چند آن را در مقام تنقیص بگوید؛ مثلا میگوید: «فلانی ملتزم به مستحبات است و شبها از دو ساعت پیش از اذان صبح، خود را به نماز و عبادت مشغول میکند و روزها چرت میزند!» یا مثلا میگوید: «فلانی هر چه داشت، به فقرا داد و جیب خودش را خالی کرد.» در چنین مواردی حتی اگر در مقام انتقاص هم بیان شود، چون از نظر شرع و عرف ناروا نیست، غیبت محسوب نمیشود، هرچند طرف مقابل راضی به بیان آن نباشد.
البته ممکن است در مواردی عنوان دیگری بر آن صدق کند که موجب حرمت آن شود. فرض کنید یک مأمور اطلاعاتی در جایی نفوذ کند و اگر بفهمند که اهل نماز و عبادت است، مصلحت بزرگی را از دست بدهد. یا او را در معرض خطر قرار دهد. گاهی امر مستوری پسندیده است، ولی به طور طبیعی انسان دوست ندارد دیگران بفهمند؛ مثل علاقات و ارتباطات زناشویی افراد. در چنین مواردی افشای آن حرام است، ولی غیبت نیست؛ مثلا بگوید: «این زن و شوهر هر وقت به هم میرسند، به هم اظهار محبت و عشق میکنند.»
پس اگر عناوین دیگری بر آن مترتب شد، مثل عنوان ایذاء، در معرض خطر قراردادن یا برملا کردن اسراری که دوست ندارند آن اسرار فاش شود، این کار حرام است، اما غیبت نیست.
محدوده عیبی که در صدق غیبت شرط است
ذِکر هر عیب و نقصی از انسان غایب، غیبت است؛ اعم از اینکه آن عیب و نقص در دین او باشد یا در دنیای او، صفتی از صفات او باشد یا فعلی از افعال او یا کلامی از او صادر شده باشد، یا در خلقت و جسم او.
ذکر عیب متعلقات شخص (نه خود شخص)
ذکر عیب و نقص در متعقات انسان دو نوع است:
۱. در واقع ذکر عیب متعلق، ذکر عیب از خود شخص است غیبت محسوب میشود.
۲. ذکر عیب متعلق، ذکر عیب از خود شخص نیست غیبت نیست.
مانند اینکه گفته شود: «لباسهای او کهنه و کثیف است، یا خودروی او قراضه است» که با این جملات ممکن است قصد تنقیص به خود شخص را داشته باشد؛ مثلا قصدش این است که بگوید وی آدم کثیفی است و به نظافت اهمیت نمیدهد یا آدم بخیلی است که پولش را برای خودروی بهتری هزینه نمیکند. ولی اگر ذکر سوء متعلقات شخص، برگشتش به ذکر سوء خود شخص نباشد، غیبت نیست.
۲. مستور بودن عیب
معیار و ملاک صدق غیبت، عبارت است از کشف امر مستور. اگر مستور باشد، گفتن آن غیبت است. اما اگر ظاهر باشد، صدق غیبت نمیکند.
مراد از ستر و کشف در اینجا، ستر و کشف برای خصوص مخاطب نیست. بلکه ستر و کشف عرفی است. مستور عرفی آن است که معمولا کسی از آن عیب خبر ندارد یا بیشتر مردم اطلاعی ندارند. و مکشوف عرفی آن است که مردم معمولا میدانند این شخص دچار این عیب یا نقص است؛ اگرچه عدهای هم بیاطلاع باشند.
بنابراین ذکر امری که مستور عرفی است، بهطور مطلق غیبت است و همچنین ذکر امری که مکشوف عرفی است -یعنی اغلب مردم میدانند، ولی یک عدهای هم خبر ندارند- حتی نزد کسانی که اطلاع ندارند هم غیبت نیست.
قدر متیقن از ستر و کشف، ستر و کشف در همان محیط و جامعه است
مقصود از ستر و کشفی که موجب جواز یا عدم جواز ذکر عیب میشود، ستر و کشف در همان محیط و جامعه است. بنابراین جایز نیست انسان آن عیب را در محیطها و شهرهای دیگر، یا در وسایلی از قبیل روزنامه، رادیو و سایت که امکان انتشار فراوانش وجود دارد، افشا کند.
تقلید از لهجههای مختلف
تقلید از لهجههای مناطق مختلف، در صورتیکه برای تمسخر و استهزاء باشد، در حرمت آن هیچ شکی نیست؛ اگرچه غیبت نیست؛ چون این لهجهی خاص، امر مستوری نیست. علاوه بر اینکه اصلا عیب نیست؛ ازاینرو غیبت نیست. اما اگر از روی تمسخر و استهزاء باشد، حرام است و فرقی هم نمیکند که لهجهی عمومی منطقهای را تقلید کند، یا شخص خاصی را. تنها تفاوت در این است که اگر غرض او تقلید لهجهی عموم باشد، این اهانت به همهی آن جمعیت میشود که طبعا آثار خاص خودش را دارد؛ مثلا اگر بخواهد استحلالکند، بایستی از یکایک آنها حلالیت بطلبد. اما آنجایی که یک نفر باشد، از یک نفر استحلال (۷) میکند. ولی اگر تقلید لهجه برای تمسخر نیست، حرام نیست.
۳. قصد انتقاص
چنانچه عیب کسی را در غیاب او بگوید، لکن نه به قصد انتقاص و مذمت، در این صورت غیبت محسوب نمیشود.
توضیح: نقطهی مقابل قصد انتقاص داشتن، نداشتنِ قصد انتقاص است و این اعم است از اینکه قصد نصح داشته باشد، مثل اینکه به پدری گفته شود: «فرزند تو، دچار این مشکل، گناه یا عادت بد است» یا اینکه قصد نصح ندارد. ولی قصد انتقاص هم ندارد؛ مثل اینکه موضوع حرف مربوط به این شخص نیست. این عیبی که ذکر میکند، در ضمن بیان موضوع و مقصود دیگری است؛ مثل اینکه میخواهید بگویید فلانی آدم مستحقی است و میشود به او زکات داد؛ در مقام بیان این معنا میگویید: «پدرش هم که این فرزند واجبالنفقهی اوست، به او پول نمیدهد!» این را در مقام عیبجویی پدر نمیگویید. بلکه این عیب در مقام بیان یک مقصود دیگری ذکر میشود. گاهی هم این عیب مربوط به خود این شخص است، اما باز قصد انتقاص نیست؛ مثل اینکه جنایتی، اتفاق افتاده است و آن را به زید نسبت میدهند. شما برای دفاع از زید میگویید: «این آدم آن قدر ترسو است که اصلا وارد یک چنین میدانی نمیشود و ممکن نیست دستش را به خون کسی آلوده کند!» این عیبجویی از اوست، ولی نه در مقام نصح است و نه در مقام انتقاص. این هم غیبت محسوب نمیشود.
مبحث دوم: شرایط تحقق غیبت یا حرمت آن
۱. معین بودن مغتاب (۸)
مغتاب باید معین باشد. بنابراین اگر بهگونهای ذکر عیب شود که مغتاب بین چند نفر مردد شود، صدق غیبت نمیکند؛ چه آنجایی که تردید بین افراد محصور باشد، مانند اینکه گفته شود یکی از برادرهای خسرو شرابخوار است و چه غیر محصور باشد، مانند اینکه بگوید در مجلس هزار نفری یک نفر شراب نوشید. هر چند اگر مردد بین افراد محصور باشد، حکم حرمت غیبت را دارد.
مغتاب جماعتی است (نه یک فرد)
اگر ذکر سوء از جماعتی باشد نه از یک فرد؛ مثل اینکه گفته شود این خانواده همهشان شرابخوار هستند، غیبت است.
۲. غیبت شونده از جهت رشد در حدی باشد که درک میکند.
الف) غیبت طفل
اگر طفل ممیز باشد (۹)، بدگویی از او غیبت و حرام است.
اما طفل غیرممیز، مثلا بچهی دو سالهای که ملتفت نیست و از غیبت متأثر نمیشود، غیبت او حرام نیست.
ب) غیبت مجنون
مجنون نیز به مجنون ممیز و غیرممیز تقسیم میشود؛ مجنون غیر ممیز، مجنونی است که هیچ نمیفهمد و غیبت از او در حکم غیبت طفل غیرممیز است. اما مجنونی که میفهمد و از شنیدنش متأثر و ناراحت میشود، در حکم طفل ممیز است.
۳. مسلمان بودن مغتاب
حرمت غیبت به مسلمان اختصاص دارد؛ چه امامی اثناعشری باشد و چه غیر امامی. مگر فرقههایی که محکوم به کفرند؛ مثل غلات و نواصب.
۴. عدم شرط کراهت
غیبت حرام است؛ چه مغتاب از ذکر عیب کراهت داشته باشد و چه نداشته باشد.
۵. وجود سامع
در صدق غیبت، وجود شنونده شرط است؛ چه شخص معینی را خطاب کند یا با صدای بلند بگوید تا دیگری هم بفهمد.
سامعی که وجودش کالعدم است
اگر سامع وجود دارد، اما وجودش کالعدم است، مثل وجود نداشتن است و حکم غیبت محرم را ندارد.
مثال:
۱. اگر مادری نزد بچهی شیرخوارهاش از کسی بدگویی کند، این بچه وجودش در حکم عدم است و شنیدنش در حکم نشنیدن.
۲. غیبت کردن در مقابل انسان ناشنوا؛
۳. انسان به زبانی سخن گوید که شنونده نفهمد؛ مثلا غیبت کننده با زبان عربی در مقابل کسی که با این زبان آشنا نیست از دیگری بدگویی کند.
۴. گاهی انسان به گمان اینکه شنوندهای هست، صحبت میکند، درحالیکه کسی نیست؛ مثل نابینایی که میپندارد نزد او کسی است، درحالیکه تنهاست یا مثل زمانیکه انسان با تلفن صحبت میکند و متوجه نیست که تلفن قطع شده است.
سامع کودک ممیز یا مجنون است
اگر شنونده پسر بچهی ممیز است یا مجنونی است که مغمور نیست؛ دیوانهای است که حرف میزند، کار میکند و تصمیم میگیرد؛ نه دیوانهای که هیچ چیز نفهمد، اینجا نیز صدق غیبت میکند.
۶. عدم شرط ذکر سوء به لسان
چنانچه با اشارهی دست، عیب کسی بیان شود، مثلا کمعقل بودن کسی را بفهمانند؛ این اشاره غیبت محسوب میشود. یا با کاریکاتور، بخل یا سارق بودن کسی را بفهمانند یا در کتابی نوشته شود؛ هرچند این کتاب هماکنون خواننده ندارد، اما چند سال دیگر منتشر شده، خواننده پیدا میکند، این هم غیبت است.
همچنین در مواردی که انسان با پیامک، وبلاگ، نامه یا فیلم عیب کسی را بیان کند، مثلا با دوربین خطای کسی را ضبط کند و سپس در جایی نشان دهد، این هم غیبت است.
ذکر سوء با کنایه
فرقی نمیکند که انسان آشکارا از کسی بدگویی کند، یا با کنایه؛ مثلا بگوید: «ما دچار این مشکل نمیشویم، مال حرام نمیخوریم یا در مال وقفی تصرف نمیکنیم» و همه بفهمند مرادش فلانی است. این هم مصداق ذکر سوء است و به همین دلیل غیبت و حرام است.
مبحث سوم: استماع غیبت
مراد از استماع غیبت این است که کسی غیبت را گوش کند، نه اینکه تصادفا کلمهای به گوشش برسد که به آن سماع گویند. فرق نمیکند این گوشدادن همراه با رضایت باشد یا بدون رضایت.
گاهی انسان دوست ندارد غیبت کسی را بشنود، اما گوش میدهد. این هم استماع است؛ چون از روی اختیار است. همچنین فرقی نمیکند که این مستمع، مخاطب غیبتکننده باشد یا نباشد؛ مثل اینکه دو نفر غیبت کسی را کنند و نفر سومی به سخنان آنان گوش دهد یا کسی در مجلسی غیبت کرده و صدای او را ضبط کردهاند و کسی آن را بشنود. این هم استماع غیبت است.
استماع غیبت مطلقا حرام است؛ حتی در موردی که غیبتکردن برای غیبتکننده حرام نیست؛ مثل آنجایی که غیبتکننده مکرَه یا طفل است. اما استماع برای مستمع حرام است.
موارد استثنای از حکم حرمت استماع
۱. غیبتکردن از این شخص برای مستمع حلال باشد؛ مثل اینکه مغتاب کسی باشد که فسق علنی کند و غیبتکننده و مستمع، هر دو این مطلب را میدانند. پس همچنانکه برای غیبتکننده حلال است که غیبت او را بکند، برای شنونده هم حلال است که غیبت را بشنود.
۲. در صورت تظلم مظلوم که غیبت جایز است، استماع آن نیز اشکال ندارد.
۳. مستمعْ مکرَه بر استماع است. فرض کنید کسی غیبت میکند، دیگری هم میشنود. اما شنونده در وضعیتی است که نمیتواند از مجلس بلند شود یا رد کند؛ مثلا غیبت کننده، سلطان جائری است که اگر این مستمع رد غیبت کند، یا از مجلس بلند شود، مورد غضب او قرار میگیرد. بنابراین با اکراه مینشیند و میشنود.
وظایف مستمع غیبت:
۱. وجوب رد غیبت
رد غیبت، یعنی نفی آن نسبتی که غیبتکننده به غیبتشونده میدهد؛ مثلا وقتی گفته میشود: "فلانی مال ناحق خورده"، بگوییم: "از کجا معلوم، شاید معامله کرده یا شاید حلال بوده است." اگر هم بهگونهای است که نمیشود آن را توجیه کرد، مثلا بگوید: "بشر جایزالخطاست یا ممکن است تاکنون توبه و استغفار کرده باشد."
نکته اساسی این کار در این است که چون زندگی، بر پایه روابط اجتماعی است، بدبینی و بدگمانیهای افراد باعث تیره و تار شدن فضای جامعه میشود. ازاینرو باید رد غیبت کرد و اصل را بر صحت عمل افراد گذاشت.
نکته
کسی که استماع غیبت نکرده است، ولی اطلاع پیدا میکند که دیگری غیبت کرده، رد بر او واجب نیست. یا کسی که سامع قهری است، مثلا همینطور که عبور میکند، غیبتی را میشنود، رد برای او واجب نیست. اما کسی که گوش میکند، برای او واجب است که رد کند.
۲. نهی از منکر
بر مستمع غیبت واجب است از غیبت نهی کند.
مواردیکه نهی از غیبت واجب نیست
اگر انسان میداند که این غیبت، برای غیبت کننده حلال است، نهی واجب نیست؛ چرا که او منکری انجام نمیدهد. همچنین اگر مستمع شک کند که عمل غیبت کننده حلال است یا نه، مثلا کسی نزد شما از فردی غیبت میکند و شما احتمال میدهید که او مظلوم واقع شده است و به این وسیله شکوا میکند، اما یقین ندارید، اینجا نهی واجب نیست؛ زیرا وقتی احتمال دادید که ممکن است این عمل حلال باشد، پس موضوع نهی احراز نمیشود. بنابراین نهی واجب نیست. اما رد، واجب و استماع آن نیز حرام است.
یا مثلا کسی که گمان میکند دیگری در حق او ظلمی کرده و غیبتش را میکند، چون میپندارد که مظلوم واقع شده، به حسب حکم ظاهری، این غیبت حلال است؛ اگرچه مغتاب مستحق غیبت و بدگویی نیست.
گاهی ممکن است که مغتاب ظلمی کرده باشد، ولی از روی اکراه بوده است. بنابراین مرتکب حرام نشده است؛ چون مکره بوده است.
نکته
چنین نیست که در همهی موارد غیبتهای مجاز، غیبتشونده مستحق غیبت بوده باشد تا عمل این شخص حلال واقعی باشد. پس شنیدن این غیبت جایز نیست، و رد آن نیز واجب است.
وجوب استحلال و استغفار
اگر غیبت شونده زنده است و امکان استحلال از او میباشد، باید از او طلب مغفرت و بخشش کند و اگر در قید حیات نیست یا امکان استحلال از او نیست، برایش استغفار نماید.
مبحث چهارم: مستثنیات حرمت غیبت
۱. فاسق متجاهر
مراد از متجاهر این است که شخص، ابایی نداشته باشد از اینکه مردم گناهش را ببینند یا بفهمند؛ مثل کسی که آشکارا شراب مینوشد. البته اطلاع مردم به این معنا نیست که لازم باشد همهی مردم بدانند؛ همین که عدهای از مردم میدانند، او هم ابایی ندارد که همهی مردم هم بدانند، این معنای متجاهر به فسق است.
مسئله
الف) غیبت کسی که تجاهر به فسق میکند، فقط در همان گناهی که تجاهر کرده، جایز است و نمیتوان تمام اسرار و گناهان او را فاش کرد.
ب) غیبت شخص فاسق مصر، اگر تجاهر به فسق نکند، جایز نیست.
ج) اگر شخصی گناهی را آشکارا انجام دهد، ولی برای آن توجیهی بیاورد، مثل اینکه شراب میخورد، ولی میگوید به تجویز دکتر است:
یک- اگر شخص مطمئن شود که این عذر موجه است غیبت جایز نیست؛ زیرا میداند عمل او حرام نبوده، پس جهر به حرام هم واقع نشده است.
دو- اگر شخص این عذر را نپذیرد و بداند که عامل، دروغ میگوید غیبت این شخص جایز نیست؛ زیرا این شخص لاابالی نیست؛ چرا که برای گناه خود عذر میآورد و پیداست که نمیخواهد مردم ببینند و بدانند که او مرتکب فسق میشود. لذا توجیه میکند و میگوید: "من فسقی انجام نمیدهم."
سه- انسان شک میکند آیا این عامل، متجاهر است یا متجاهر نیست؛ یعنی نمیدانیم آیا عذر او صحیح است یا اینکه بهانه میآورد غیبت حرام است.
۲. تظلم مظلوم
اگر به شخصی ظلمی شده است، آن شخص میتواند نزد دیگران شکایت و تظلم کند و آن ظلمی را که به او شده، نقل نماید. البته مقصود آنجایی است که ظلمِ صورت گرفته در خفا انجام گرفته شده باشد؛ زیرا چنانچه این ظلم آشکارا انجام شده باشد، به سبب تجاهر، غیبت جایز است.
۳. تزاحم بین دو حکم
هرگاه بین حرمت غیبت و حکم دیگری تزاحم واقع شود، به گونهای که مصلحت آن حکم مهمتر از مصلحت ترک غیبت، یا مهمتر از مفسدهی غیبت باشد، در اینجا آن حکم مقدم میشود.
نکته
در تزاحم دو حکم زمانی غیبت جایز میشود که دو مطلب احراز شود:
الف) وجوب امر دیگر؛
ب) ملاک آن امر، اقوی از ملاک حرمت غیبت باشد و در واقع، اهمیت آن بیشتر از اهمیت حرمت غیبت باشد یا حداقل احتمال اهمیت آن داده شود؛ درحالیکه این احتمال در مورد حرمت غیبت داده نمیشود.
بعضی از موارد تزاحم بین دو حکم
۱. در مقام مشورت (نصح مستشیر)
کسی دربارهی امری با شما مشورت میکند و این امر مستلزم غیبت از فرد دیگری است؛ مثلا کسی در مورد خواستگار دخترش با شما مشورت میکند، اگر بخواهید به او مشورت بدهید و نصیحت کنید، ناچارید از خواستگار غیبت کنید. یا کسی میخواهد با دیگری شراکت مالی داشته باشد و با شما مشورت میکند. یا شخصی در نظر دارد فردی را در منصب مهمی بگمارد و با شما مشورت میکند. در اینجا لازم است که از آن شخص غیبت کنید.
وجوب نصیحت
اگر میدانید شخصی در کاری که قصد انجام آن را دارد، آسیبخوردنش حتمی است، اینجا واجب است خیرخواهی کرده، او را راهنمایی کنید و از آسیب او جلوگیری کنید. خواه از شما راهنمایی بخواهد و خواه نخواهند.
اقوا بودن ملاک نصح
چنین نیست که در همه موارد، ملاک وجوب نصیحت، از ملاک حرمت غیبت اقوا باشد. ازاینرو گاه در تزاحم بین وجوب نصح و حرمت غیبت، حرمت غیبت مقدم میشود و گاه وجوب نصح؛ مثلا فردی که در امر ازدواج مشورت میکند، چنانچه طرف مشورت از ظالم و جائر و فاسق بودن آن فرد مطلع باشد، باید نصح کند و صفات او را بگوید؛ در غیر این صورت ظلم بزرگی کرده و خسارت جبرانناپذیری بر مشورت کننده زده است. پس در اینجا، ملاکِ نصیحت اقواست. بنابراین در جایی که امر دائر است بین امساک بیان حقایق، و گرفتار کردن مسلمانی در دام بلا (بلای دنیوی یا اخروی)، و گفتن حقیقت و ذکر صفت یک فرد فاسق و فاجر، در این صورت غیبت مجاز است.
۲. قصد از بین بردن ماده فساد
اگر کسی موجب اشاعه و رواج فساد در جامعه باشد، انسان برای اینکه جلوی فساد را بگیرد، جایز است از او غیبت کند؛ مثلا کسی مطلبی را که از دین نیست، در دین وارد میکند و مردم را به آن دعوت میکند. درحالیکه مردم نمیدانند اینها بدعت و خلاف حقایق الهی است و به دین مربوط نیست؛ اگر با غیبت از او، جلوی فساد گرفته شود، غیبت واجب است.
نکته
فساد اعم است از فساد در عقیده و فساد در عمل؛ مثل اینکه کسی نهادی را بهطور مخفیانه برای اغوا و ترویج شهوات و فساد مردم تشکیل دهد؛ مثلا در کار توزیع سیدیهای محرک شهوت بین افراد باشند؛ این نوع اشاعهی فساد، فساد در عمل است، نه عقیده.
اهمیت ملاک از بین بردن ماده فساد
از نظر فهم متشرعه واضح است که اهمیت و ملاک منع از فسادی که در جامعه در حال انتشار است و افرادی را گرفتار خود میکند، اقوای از ملاک حرمت و منع غیبت یک شخص است؛ کسی که میخواهد عدهای را به هلاکت بیندازد، ذکر گناه او اگرچه فی نفسه ـ چنانچه ملاحظهی این معنا نبودـ حرام بود، اما بدون شک منع از عمل او که مخرب و مفسد است، قطعا اقواست از اینکه انسان بخواهد غیبت او را نکند.
نکته
لازمه اینکه ملاک وجوب قطع مادهی فساد، اقوی از حرمت غیبت است، این است که دایره جواز غیبت در این مورد وسیع باشد. اینچنین نیست که فقط غیبت او در خصوص فسادش جایز باشد. بلکه غیبت او به هر کیفیتی که موجب قطع ماده فساد شود، جایز است؛ مثلا این شخص مفسد کسی است که رفتار شهوانی یا رفتار سیاسی خائنانهای دارد. اگر اینها افشا شود، مردم از کنارش پراکنده میشوند و حرف بدعتآمیزش را گوش نمیکنند. این غیبتها نیز جایز است.
البته چون مسئله، مسئلهی اهم و مهم است، باید این ملاک در دایرهی جواز غیبت هم رعایت شود؛ یعنی اگرچه از بین بردن مادهی فساد اهم از غیبت است، اما اگر فرض کردیم که غیبت او با یک کلمه موجب قطع مادهی فساد میشود، دیگر دو کلمه نمیشود گفت؛ یعنی اولویت و اقواییت ملاک، موجب میشود که همان مقدار غیبتی که با آن میشود قطع مادهی فساد کرد، جایز شود، نه بیشتر از آن.
۳. جرح شهود و روات
اگر شاهدی در دادگاهی به ادای شهادت قیام کرده است و شما میدانید که این شاهد، فاسق است، اینجا اگر فسق او را بیان کردید، این غیبت محرم نیست و از حکم غیبت استثناء شده است.
همچنین اگر کسی حدیثی را از شخص ثقهای نقل کند و شما میدانید که ناقل، شخص فاسق یا دروغگو و جعال است، اینجا غیبت این شخص اشکالی ندارد. حتی ممکن است گاهی در هر دو مورد واجب باشد که بگویید این شخص ثقه و متحرز از کذب نیست.
اهمیت قضاء و روایت
اهمیت قضاء و محکمهی عدل الهی در اسلام بهگونهای است که اگر حادثهای در شرف اتفاق افتادن باشد و این حادثه، محکمه را خراب کند و قضای الهی را مخدوش کند، دفع این حادثه و برطرف کردن مفسدهاش، اولاست از اینکه از شخصی که به نظر ما فاسق است، ذکر سوء کنیم. ازاینرو اگر انسان بفهمد که این شاهد یا حتی خود قاضی فاسق است و شرط عدالت را ندارند، غیبت او برای حفظ طهارت ساحت قضا جایز است.
مسئله روایت نیز همینطور است. درست رسیدن آنچه از ائمه(ع) است، اهمیتش خیلی بالاتر از این است که ما شخصی را جرح کنیم؛ مثلا اگر فردی نقل حدیث میکند و شما هم میدانید که درغگو و جعال است، اگر این مطلب را نگویید، سلسلهی سند احادیث و نقل مأثورات از ائمه(ع) متزلزل میشود. بنابراین در اهم بودن آن شکی نیست.
البته جواز جرح راوی در صورتی است که عدم اعتنای به نقل این آدم جاعل و کذاب، متوقف بر جرح او باشد. گاهی همین که بگویید: "ما وثاقت این شخص را نمیدانیم" یا بگویید: "کسی او را توثیق نکرده است"، در رد آن روایات کافی است؛ در عین حال که جرح هم نیست. در این موارد غیبت جایز نیست. اما اگر راه منحصر باشد به اینکه انسان جرح کند، قطعا جرح جایز است.
۴. دفع ضرر از مغتاب (غیبت شونده)
اگر غیبت موجب دفع ضرر از غیبتشونده شود، غیبت او جایز است؛ به شرط آنکه ضرری که با غیبت دفع میشود، اهمیتش بیشتر از کشف ستر آن عیب باشد.
گاهی انسان با غیبت و کشف ستر مؤمنی که ممکن است این کشف ستر برایش مهم باشد، ضرر کوچکی را از او دفع کند؛ مثلا پول مختصری را میخواهند از او بگیرند، برای اینکه جلوی این کار را بگیرد، غیبت بزرگی از او میکند و میگوید: "دیشب ایشان گدایی رفته بود". این برای مؤمن اهانت بزرگی است. بنابراین باید اهمیت ضررها و کشف عیوب را ملاحظه کرد و هر کدام اهمیت بیشتر داشت، آن را مقدم کرد.
نکته
غیبت، مسئله مهمی است؛ چراکه از گناهان کبیره است. پس نباید برای غیبتکردن، سعی کنیم وجهی از این وجوه را برای خودمان درست کنیم؛ زیرا برای خروج از این حکم (حرمت غیبت)، لازم است انسان بهطور قطع مجوزی داشته باشد.
(۱) دشنام دادن به مؤمن
(۲) قذف یعنی نسبت حرام به کسی دادن؛ مانند نسبت زنا.
(۳) بدعت به این معناست که چیزیکه مسلما از دین است، نفی کند، یا چیزیکه از دین نیست، وارد دین کند و فرقی نمیکند که این بدعت، در فروع باشد یا در اصول. همچنین فرقی نمیکند در اصول اساسی باشد یا در اصولی که اعتقاد به آن ملاک کفر و ایمان نیست؛ مثل بسیاری از مبانی اعتقادی که جزو اصول دین یا مذهب به حساب نمیآیند. لکن جزو اعتقاداتند.
(۴) دشنام داده شده
(۵) دشنام دهنده
(۶) اگر عملی از محرمات صغیره باشد، نه از محرمات کبیره، با یک بار انجام دادن آن، از عدالت نمیافتد. بلکه اگر اصرار بر این صغیره کرد، از عدالت میافتد. اما اگر از محرمات کبیره باشد، با یکبار انجام دادن از عدالت ساقط میشود.
(۷) طلب حلالیت
(۸) غیبت شونده
(۹) ممیز در اینجا به این معناست که بفهمد از او بدگویی میکنند و از این بدگویی متأثر شود و چنانچه از او تعریف و ستایش کنند، خوشحال شود. (البته ممیز در بعضی ابواب دیگر، ضابطهی دیگری دارد.)
در این مجموعهی آموزشی، علاوه بر موارد موجود در رسالهی «اجوبة الإستفتائات»، استفتائات جدید نیز اضافه و از جزوههای دروس خارج فقه معظمله نیز بهره گرفته شده است، تا بر غنای آموزشی مجموعه، بر طبق اسلوب و بیان معظمله اضافه شود.
شایان ذکر است که دفتر استفتائات حضرت آیتالله العظمی خامنهای این رسالهی آموزشی را تأیید و عمل به آن را مجزی اعلام کرده است.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR، دروس این رسالهی آموزشی را برای استفاده مقلدان، به مرور منتشر میکند.