news/content
نسخه قابل چاپ
1390/11/04

پــری؛ گزارش حضور در منزل شهید رضایی‌نژاد

گزارشی از حضور سرزده رهبر معظم انقلاب در منزل شهید داریوش رضایی‌نژاد
محمد تقی خرسندی
گزارش صوتی این دیدار:

از همان لحظه‌ی ورودمان، دختربچه شروع می‌کند به ورجه وورجه توی اتاق. اسمش «آرمیتا»ست؛ آرمیتا رضایی‌نژاد؛ دختر شهید داریوش رضایی‌نژاد. 5 ساله است. احتمالا خوشحالی‌اش از این است که امروز این همه مهمان به خانه‌شان آمده. «خانه» که چه عرض کنم؛ نمی‌دانم با گذشت چندماه، توانسته اینجا را به عنوان خانه قبول کند یا نه. بعد از این که پدرش را جلوی چشمان او و مادرش شهید کردند، به‌خاطر مسائل روحی، به این محل نقل مکان کرده‌اند. خانه‌ای ظاهرا نوساز که هنوز به جز یک قاب عکس بزرگ از پدر، چیز دیگری روی دیوارهایش نصب نشده؛ حتی عکس آرمیتا روی دوش پدر هم روی میز است.

سعی می‌کنم سر صحبت را با آرمیتا باز کنم. اما بر خلاف ظاهر بازیگوشش، انگار خیلی اهل حرف زدن نیست. عمویش می‌گوید: «به این راحتی‌ها با کسی کنار نمی‌آید.» ناچار می‌شوم از تخصصم استفاده کنم. می‌روم سراغ حساس‌ترین موضوع برای دختربچه‌ها: «چی کار کردی موهات اینقدر بلند شده؟» جواب می‌دهد: «شیر خوردم.» لحن شیرین کودکانه‌اش بیشتر از بازیگوشی‌هایش جذاب است. کتابی که دستش هست را نشانم می‌دهد و از روی آن اعداد را می‌خواند. همه عددها را بلد است. به جز «صفر» که به آن می‌گوید «ده». قبول می‌کند که تا «20» برایم بشمرد و این کار را می‌کند. بعد هم کلمات نامفهومی زیر لب زمزمه می‌کند و می‌گوید: «تا 30 شمردم. اما تند تند.» ظاهراً یخش آب شده. می‌گویم کتابش را برایم بخواند. کتاب را روی زمین می‌گذارد و دراز می‌کشد برای خواندن کتاب. اما برگه‌های وسط کتاب پاره می‌شود. فوری می‌گوید: «شیطون پارش کرد.»

کم‌کم عکاس و فیلمبردار هم از راه می‌رسند. شلوغی اتاق، آرمیتا را کمی ساکت و مظلوم می‌کند و کار من را مشکل. پیشنهاد می‌کنم از مادرش اجازه بگیرد و برایم نقاشی بکشد. خوشبختانه انگار از نقاشی هم خیلی خوشش می‌آید. مادرش هم استقبال می‌کند و یک مقوای کوچک و بسته پاستل‌هایش را به او می‌دهد. خودش هم تاج قرمز رنگش را می‌آورد و کنار من مشغول نقاشی می‌شود. البته حواسش هست که: «اگه اینجا رو به هم ریخته بکنم، مامانم دعوام می‌کنه.»
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18637/A/13901029_0118637.jpg
قرار می‌شود نقاشی خودش را بکشد. اول سر، بعد بدن، بعد دست و پاها. از او می‌پرسم: «پس صورتش کو؟» تذکر می‌دهد که صبر داشته باشم. اول دهان را می‌کشد و بعد چشم‌ها را. آخر سر هم یک نقطه می‌گذارد و می‌گوید: «حوصله ندارم دماغ بکشم.» پاهای نقاشی که شبیه دم ماهی می‌شود، نظرش عوض می‌شود: «این پری دریاییه.» بعد هم برای پری دریایی یا همان آرمیتای سابق، یک تاج می‌کشد. لباس پری را بنفش می‌کند و می‌گوید: «لباسش صورتی باشه. از صورتی خیلی خوشم میاد.» و با رنگ زرد، تاج پری را رنگ می‌کند و برای این که مبادا من رنگ‌ها را اشتباه کنم، توضیح می‌دهد: «زرد همون طلاییه دیگه.» نقاشی کشیدن آرمیتا فرصت خوبی برای عکاس‌ها مهیا می‌کند تا قبل از رسیدن آقا، چند عکس خوب از او بگیرند.

من هم به سمت دیگر اتاق می‌روم، جایی که مادر آرمیتا در حال صحبت با یکی از مسئولین است و عمو هم با یکی از عکاس‌ها گرم گرفته. در جایی که بتوانم حرف‌های دو طرف را بشنوم، می‌ایستم. مادر از سوابق همسرش می‌گوید: «متولد 56 بود. اهل آبدانان ایلام هستیم. دو سال جهشی خوند و دیپلمش رو تو 16 سالگی گرفت. برای این که به خانواده فشار مالی نیاد، رفت دانشگاه مالک‌اشتر؛ مهندسی برق. همیشه شاگرد اول بود. حتی توی دانشگاه. قرار بود از مهرماه دکتراش رو شروع کنه. استادی که باهاش مصاحبه کرده بود، خیلی ازش راضی بود.» اینها را می‌گوید و لابه‌لای حرف‌هایش، چند چیز دیگر هم می‌گوید و بعد تذکر می‌دهد که: «البته اینا رو که نباید منتشر کنید.» و این چند چیز، از موضوع تحقیقات «داریوش» هست تا جایگاه مدیریتی و علمی‌اش. عمو هم آن طرف دارد همین حرف‌ها را می‌زند.

خود مادر، کارشناسی ارشد علوم سیاسی‌اش را از دانشگاه علامه گرفته. البته دوره لیسانسش را دانشگاه تهران بوده و همانجا از طریق برادر شهید که حقوق می‌خوانده با داریوش آشنا شده. برادر شهید که الان هم در خانه هست و همه «عمو» صدایش می‌زنند، الان دیگر قاضی شده.

همسر شهید می‌رود سراغ خاطراتش از شهید. از این که روز ترور، اول مرداد بوده و روز 26 تیر، یازدهمین سالگرد ازدواجشان. از این که هر از گاهی خواب شهید را می‌بیند که در آرامش است. و از این که «متاسفانه مادر شهید، کمتر خواب پسرش رو می‌بینه.» مادر و خواهر شهید هم در خانه هستند و توی آشپزخانه مشغول صحبت با یکدیگرند.

همسر شهید از احوال بعد از ترور می‌گوید و این که آنقدر پریشان‌حال بوده که یک روز بعد از ترور، پدرشوهرش او را نشناخته. می‌گوید معمولاً مردم در این شرایط دچار شوک می‌شوند. چند اصطلاح روان‌شناسی هم می‌گوید. حرف‌هایش چندان عجیب نیست. بالاخره وقتی مردی را جلوی همسر و دخترش ترور کنند، شوکه‌شدن چیز ساده‌ای به نظر می‌رسد. توضیح هم می‌دهد: «به‌خاطر همین هم دو تا روانشناس برای ما گذاشتن. اما چون من و دخترم، هر دوتامون «برون‌گرا» هستیم، مدام درباره‌ی روز حادثه باهم حرف می‌زنیم و دخترم اون روز رو برام تعریف می‌کنه. همین هم باعث شد که ما به اون شوک دچار نشیم. دکترها هم خیلی تعجب کرده بودن. حتی من دیگه وقتی ماجرای اون روز رو تعریف می‌کنم، گریه هم نمی‌کنم.» جمله همسر شهید تمام نشده که بغض میپرد توی گلویش. البته خیلی زود بر خودش مسلط می‌شود.

تازه متوجه می‌شوم که چرا وقتی از او اجازه گرفتم که عکس پدر را به آرمیتا بدهم، آنقدر راحت اجازه داد. البته مادر اشاره می‌کند که دخترش خیلی حساس است که تلویزیون حتما پدرش را در کنار سایر شهیدان نشان دهد و تعریف می‌کند که چند روز پیش، بعد از ترور مهندس احمدی روشن که تلویزیون کلیپی از دانشمندان شهید نشان می‌داده و تصویر داریوش در آنها نبوده، دخترش اعتراض کرده که: «پس چرا عکس بابا رو نشون ندادن.»

همسر ادامه می‌دهد که اگرچه اهل آبدانان ایلام بوده، نه در خانواده خودش و نه در خانواده همسرش، شهید نداشته‌اند. برای همین هم تازه متوجه حال و هوای خانواده شهدا می‌شود: «حالا که خودم قربانی هستم.» و ادامه می‌دهد که همین موضوع باعث شده با همسر سه دانشمند شهید دیگر، دکتر علی‌محمدی، دکتر شهریاری و مهندس احمدی روشن رابطه نزدیکی پیدا کند.

از جنب و جوش مسئولین می‌فهمیم که میهمان خانه شهید تا چند لحظه دیگر می‌آیند. عکاس‌ها و فیلمبردارها سعی می‌کنند در محل مناسبی قرار بگیرند. اما همسر شهید خیلی راحت در حال مصاحبه است. یکی از مسئولین پیش او می‌رود و آرام می‌گوید: «من فقط یه نکته خدمتتون عرض کنم. الان آقا تشریف میارن خونه‌تون.» همسر که حرف این مسئول را جدی نگرفته است، لبخندی می‌زند. اما بعد از چند لحظه که انگار تازه متوجه تغییر رفتار خبرنگارها می‌شود، می‌پرسد: «جدی می‌گین؟» و تازه متوجه می‌شود که میهمان امشب‌شان کیست. از او می‌پرسم مگر خبر نداشتید و می‌فهمم که او  فکر می‌کرده قرار است از «روایت فتح» برای مصاحبه بیایند. نگاهی به ظاهر تیم خبرنگاری می‌اندازم. تازه متوجه می‌شوم که واقعاً هم شک‌برانگیز نیست که از روایت فتح آمده باشند.

مادر و خواهر شهید هم که اینجا هستند، امروز صبح برای معالجه مادر شهید به تهران آمده بودند. اولین جمله‌ی همسر شهید این است: «کاش خبر داده بودین که به پدر شهید هم می‌گفتیم بیان تهران. تو روحیه‌شون خیلی تاثیر داشت.» یاد چند دقیقه قبل می‌افتم که تعریف می‌کرد پدر شهید، پاسدار بوده و از روز اولِ جنگ به جبهه رفته؛ با تفنگ «برنو» و «ام یک». تا آخر جنگ هم به ندرت مرخصی می‌آمده. همین هم باعث شده بود که داریوش همیشه با عکسی از امام خمینی که روی دیوار خانه‌شان قرار داشته درد و دل کند.

هرچند میوه و شیرینی و شکلات روی میز چیده شده و قبلا هم با چای از ما پذیرایی کرده‌اند، اما همسر شهید تازه به فکر می‌افتد که چه باید بکند. اولین کار این است: «آرمیتا! آقای خامنه‌ای میخوان بیان خونه‌مون. همونی که عکسشون رو نشونت می‌دادم. وقتی اومدن، بهشون خوشامد بگو.» بعد هم می‌پرسد: «لازمه روسری سرش کنم؟» و پاسخ می­شنود که هیچکدام از این کارها لازم نیست. بهترین کار این است که بچه را به حال خودش بگذارد و خودش هم دم در برود. چون آقا چند لحظه دیگر می‌رسند.

مادر به دختر می‌گوید که برای آقا نقاشی بکشد و «روز حادثه» را هم به‌عنوان موضوع پیشنهاد می‌دهد. دختر هم که انگار متوجه کم‌بودن وقت شده، همانجا فوری روی زمین دراز می‌کشد و شروع می‌کند به نقاشی. اول یک دایره می‌کشد که ظاهراً «سر» است. بعد هم یک دایره بزرگ توی همان سر. بعد هم دو تا چشم. مثل نقاشی قبلی، حوصله دماغ ندارد و جای آن یک نقطه بین دو چشم می‌گذارد. بعد هم روسریِ نقاشی را می‌کشد و در آخر بدن و دست و پا را. مادر که از نقاشی بچه تعجب کرده، می‌پرسد: «این چیه کشیدی؟ گفتم روز حادثه رو بکش.» و آرمیتا جواب می‌دهد: «خب. این تویی دیگه.» مادر که انگار از چهره زشت نقاشی ناراحت شده، می‌گوید: «پس چرا دهنم انقدر بزرگه؟» و آرمیتا توضیح می‌دهد: «یادت نیس؟ داشتی جیغ می‌کشیدی دیگه.» و معلوم می‌شود این تصویر دختربچه از مادرش است، روزی که پدرش را جلوی چشمانش شهید کردند.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18692/smpl.jpg
‫از او می‌پرسم «اون روز چی شد؟» و آرمیتا جواب می‌دهد: «بابام رو با تفنگ کشتن. من بالا سرش بودم. مامان جیغ می‌کشید. من رفتم خونه همسایه‌مون. بابا رو بردن بیمارستان. بعد رفتم خونه عمو خوابیدم. چون مامان نبود.» می‌پرسم: «کی بابات رو کشت؟» می‌گوید: «اسراییلیا. اسراییل جزیره آدم بدهاست. آدم خوبا رو شهیدشون می‌کنن.» می‌گویم: «می‌خوای چی‌کارشون کنی؟» می‌گوید: «اول دستگیرشون می‌کنیم. بعد میندازیمشون جهنم.» جهنم را آنقدر سفت و سخت می‌گوید که خنده‌ام می‌گیرد و می‌پرسم: «خودت؟» می‌گوید: «نه. پلیسا می‌گیرنشون. خدا هم میندازدشون جهنم.» جوابش به نظر قانع‌کننده می‌رسد.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18637/A/13901029_0218637.jpg
بالاخره چند دقیقه انتظار به پایان می‌رسد. ساعت حدود 7:45 است که مادر به همراه دختر به استقبال آقا می‌روند. عمو و مادر شهید هم همین‌طور. شروع صحبت‌ها طبق معمول، تسلیت است و صحبت از شهید. همسر شهید که از مقامات علمی داریوش می‌گوید، آقا حرفش را تایید و تکمیل می‌کنند: «اینها هم برجستگی علمی داشته‌اند، هم برجستگی معنوی. نشانه‌اش هم شهادت است. این حرف اینقدر تکرار شده که عمقش پنهان مانده. اما خدا شهادت را نصیب هرکسی نمی‌کند.»

رهبر سراغی از پدر شهید می‌گیرند و وقتی می‌شنوند در آبدانان است، از خاطرات حضورشان در آبدانان در زمان جنگ تعریف می‌کنند و می‌گویند: «آبدانان، اولین محل اسکان آواره‌های جنگ بود. به خاطر نزدیکی‌اش به مناطق جنگی. و از آنجا آواره‌ها را به تهران و شیراز و جاهای دیگر می‌فرستادند.»

لابه‌لای همین صحبت‌هاست که آرمیتا نقاشی‌اش از مادر را به مهمان نشان می‌دهد. وقتی از او می‌خواهند نقاشی را توضیح بدهد، ترجیح می‌دهد نقاشی را بگیرد تا کاملش کند و از آن طریق حرفش را بزند. انگار هنوز یخش برای حرف زدن باز نشده. می‌خواهد همانجا روی زمین نقاشی کند اما آقا او را کنار خودشان می‌آورند و میز کنار دست خودشان را هم برای «آرمیتا خانوم» خالی می‌کنند تا همانجا مشغول نقاشی شود. بعد هم همانطور که به حرف‌های میزبان گوش می‌دهند، چشم از نقاشی کشیدن دختر برنمی‌دارند و با دست هم نوازشش می‌کنند. آرمیتا هم تندتند نقاشی می‌کشد و رنگ می‌کند. این را از سریع عوض کردن پاستل‌هایش می‌توان فهمید. اما بعد از چند دقیقه نظرش عوض می‌شود. نقاشی را رها می‌کند و می‌دود و نقاشی «پری دریای‌»‌اش را از اتاق دیگر می‌آورد و به دست رهبر می‌دهد.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/home/1390/13901104163387d7c.jpg
آقا می‌پرسند: «این تو آبه؟ داره شنا می‌کنه؟» و آرمیتا که دیگر نطقش باز شده، جواب می‌دهد: «فکر کنم تو خشکی هم با دستاش بتونه راه بره.» همه از این حاضر جوابی خنده‌شان می‌گیرد. به‌خصوص خود آقا که می‌گویند: «معلومه خیلی باهوشه. از زمینی‌ها هم قوی‌تره.» و عمو باتعجب می‌گوید: «آرمیتا به این زودیا با کسی صمیمی نمی‌شه. با شما خیلی راحت صمیمی شد.» و آقا می‌گویند «القلب یهدی الی القلب».
آرمیتا از مادر اجازه می‌گیرد که از شکلات‌های روی میز بخورد. بعد هم شکلاتی برمی‌دارد و آن را جوری باز می‌کند و گاز می‌زند که میهمانشان هم ببیند. معنای این حرکاتش معلوم است. هرچند میزبانان به قدری در فضای جلسه قرار گرفته‌اند که چیزی تعارف نمی‌کنند.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18637/A/13901029_0718637.jpg
همسر شهید از برادر دیگر شهید می‌گوید که رشته برق را رها کرده و حقوق خوانده. و حالا که برادرش شهید شده، می‌گوید کاش من هم همان برق را می‌خواندم. رهبر هم تایید می‌کنند: «البته در همه رشته‌ها می‌شود موثر بود. واقعا کی فکرش رو می‌کرد مهندس برق یا فیزیک بتواند اینقدر در سرنوشت کشور تاثیر بگذارد. هرکس باید در بخش خودش قوی باشد. فقط باید مانع جلویش نباشد و بستر برای پیشرفت آن فراهم باشد. هرکس هم نیتش را خدایی کند، سودش مضاعف می‌شود.» بعد هم تعریف می­‌کنند که رئیس یکی از مهمترین دانشگاه‌های تونس، چند روز پیش چند دقیقه‌ای بعد از نماز پیش ایشان رفته و از حیرتش از رشد علمی ایران گفته است. رهبر اینها را می‌گویند و می‌رسند به این مطلب که جوان جمهوری اسلامی اینقدر مؤثر است که هزینه می‌کنند تا ترورش کنند؛ هم هزینه‌ی مالی، هم اعتباری، هم وقت، هم نیرو؛ چون این جوان برای سایرکشورها هم الگو می‌شود.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18637/A/13901029_1118637.jpg
آرمیتا که حالا یک نقاشی دیگر هم کشیده، آن را به رهبر نشان می‌دهد: «این خودمم.» توی این نقاشی، آرمیتا دو جفت بال دارد که بعداً به من می‌گوید قرار است با آنها تا «اون ور دنیا» پرواز کند. آقا هم حرفشان را قطع می­کنند و باز دختر را نوازش می­کنند؛ البته از همان موضوع حساس برای دختربچه‌ها می‌گویند: «چه موهای بلندی!» مادر که ظاهراً فکر می‌کند شاید بلندبودن موها چیز خوبی نبوده، فوری توضیح می‌دهد: «باباش خیلی این موها رو دوست داشت. برای همین آرمیتا نمی‌ذاره کوتاهش کنیم.» اما رهبر با یک حدیث منظورشان را تکمیل می‌کنند: «روایتی از امام صادق(ع) داریم که فرموده موهای «ام سلمه» همسر پیامبر(ص) آنقدر بلند بوده که آن را به «هجل» (پابند)ش می‌بسته و وقتی می‌ایستاده، از زیبایی مثل «پری» می‌شده است.» خیلی برایم جالب است که آرمیتا هم وقتی خودش را با موهای بلند نقاشی کرد، ترجیح داد نقاشی‌اش، تبدیل به تصویر یک پری بشود.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18637/A/13901029_0818637.jpg
رهبر حال و احوالی هم با مادر شهید می‌کنند. مادر از فرزندانش می‌گوید که به جز داریوش که شهید شده، دو تا از پسرها قاضی هستند و یکی معلم. هر چهار دخترش هم تحصیل‌کرده هستند که دو نفر از آنها هم معلم هستند. تحصیل‌کرده بودن هر 8فرزند، دوباره صحبت‌ها را برمی‌گرداند به ماجرای شهید و این که در جواب آشنایانی که پیشرفت‌های کشور را کوچک می‌دانستند، جواب می‌داده: «ما پیشرفت‌هایی کرده‌ایم که فعلا لازم نیست کسی بداند.» و این خاطره، انگار داغ رهبر را تازه می‌کند تا ایشان هم خاطره‌ای تعریف کنند: «البته بعضی‌ها غرض ندارند. اما باور نمی‌کنند. اون اوایل که هنوز نطنز کامل نبود و تازه یکی از این آبشارهای 64 تایی را راه انداخته بودند، یکی از دانشمندان فیزیک کشور که هم پیرمرد خوبی است و هم از نظر علمی برجسته است، نامه‌ای به من نوشت که شما واقعاً باور کرده‌اید؟ من هم نوشتم که ایشان را در جریان ماجرا قرار بدهند.»

آقا البته تاکید می‌کنند که «پیشرفت کار جوانهاست. موتور حرکت، جوان‌ها هستند. پیرها، تجربه‌شان مفید است.» و بعد اشاره می‌کنند که زمانی موانع ذهنی درونی و موانع بیرونی و البته خیانت‌ها اجازه پیشرفت به ما نمی‌داد. همسر شهید هم که واقعا خوب صحبت می‌کند، ادامه می‌دهد: «شهادت دکتر علی‌محمدی، آغاز مسوولیت‌پذیری و تعهد دانشمندان بود.» اما حرفش نصفه می‌ماند. چون آرمیتا حالا نقاشی مادربزرگ را هم کشیده و می‌خواهد آن را به میهمان نشان دهد.

بالاخره وقتی آرمیتا می‌دود به اتاق دیگر، بحث ادامه پیدا می‌کند. کسی هم به صدای باز و بسته‌شدن کشوها در اتاق دیگر توجه نمی‌کند، به جز من که کنجکاو می‌شوم و می‌روم تا ببینم چرا آرمیتا به اتاق دیگر رفته. هرچند من هم سردر نمی‌آوردم او به دنبال چه چیزی می‌گردد.

همسر شهید، از داریوش می‌گوید که پیشنهادهای زیادی از دانشگاه‌های خارجی داشت، اما حتی جواب آنها را هم نمی‌داد. می‌گوید داریوش مسیرش را آگاهانه انتخاب کرده بوده و نشانش هم این که بعد از ترور 2 دانشمند، حاضر نشد از کارش دست بکشد. بعد هم می‌گوید که خوشحال است همسرش شهید شده چون: «می‌شد همسرم تو همین سن، خیلی عادی بمیره. اما اونوقت من دیگه چه توجیهی برای دخترم داشتم؟» هرچند حرف‌های همسر شهید، خیلی شبیه حرف‌هایی‌است که همسران شهید در ایام جنگ می‌زدند، اما وقتی دقت می‌کنم به تغییر شرایط جامعه، به روحیه‌ی بلندش غبطه می‌خورم.

دختر با بسته‌ای «بادام‌زمینی» برمی‌گردد و جلوی رهبر شروع می‌کند به خوردن آن. آقا حرف‌های همسر شهید را ادامه می‌دهند: «واقعا یک زمانی شاید اگر کسی می‌خواست شهید نشود، می‌رفت سراغ دانشگاه. ولی حالا برعکس شده. بعد از شهادت شهید احمدی‌روشن، چندصد نفر از دانشجویان تقاضای تغییر رشته به فیزیک هسته‌ای داده‌اند. این یعنی انتخاب آگاهانه.» رهبر که اینها را می‌گویند، طبق معمول دست چپشان را هم تکان می‌دهند و همین فرصتی می‌شود برای آرمیتا که معلوم بود چند لحظه‌ای است برای انجام کاری، دل‌دل می‌کند. آرمیتا جلو می‌رود و چند دانه بادام زمینی توی دست میهمان می‌گذارد. محبت کودک که تعارف کردن هم بلد نیست، همه را به وجد می‌آورد. عمو توضیح می‌دهد که آرمیتا خوراکی‌هایش را به کسی نمی‌دهد و مادر ادامه می‌دهد که آرمیتا اصلا دست‌ودل‌باز نیست و هیچکدامشان این رفتارهای دختر را باور نمی‌کنند. رهبر هم از آرمیتا اجازه می‌گیرند که بادام‌ها را بخورند. آرمیتا که خیلی خوشحال شده، شروع می‌کند به چرخیدن جلوی رهبر. توی همین چرخیدن، بادام‌هایش روی زمین می‌ریزد. اما او ابتکار دیگری به خرج می‌دهد. یک دستمال کاغذی برمی‌دارد و بادام‌زمینی‌هایش را توی آن می‌ریزد و دستمال‌کاغذی را به میهمان می‌دهد. رهبر می‌گویند: «اینا برای من زیاده.» و آرمیتا ساده جواب می‌دهد: «خب یه کمش رو بخور.»

آقا از آرمیتا اسم مهد کودکش را می‌پرسد و اسم «خانمشان» را. آرمیتا هم اسم مهد فعلی و قبلی‌اش را می‌گوید و اسم خانمشان که زینب است. مادر توضیح می‌دهد که آرمیتا عکس چهار شهید دانشمند را با خودش به مهد می‌برد. بعد هم ادامه می‌دهد که هرچند می‌داند علم به سرعت پیشرفت می‌کند، اما جزوه‌های همسرش را نگه داشته تا بعدها به آرمیتا بدهد.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18637/A/13901029_0318637.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18637/A/13901029_1318637.jpg
دیگر کم‌کم وقت خداحافظی می‌رسد. رهبر قرآن‌هایی را به یادگار به همسر و مادر شهید هدیه می‌دهند. آرمیتا هم از دور سرک می‌کشد که ببیند رهبر چه چیزی در آنها می‌نویسند. بعد هم که مادرش قرآن را می‌گیرد، آن را توی دست مادر می‌بوسد. رهبر از آرمیتا اجازه می‌گیرند که یکی از نقاشی‌هایش را بردارند. آرمیتا اجازه می‌دهد: «باشه. همین رو ببر.» و آقا نقاشی آرمیتا از خودش را برمی‌دارند. در این نقاشی هم، لباس دختر صورتی است. از همان صورتی‌ها که ما بزرگترها می‌گوییم «بنفش». موقع خداحافظی، رهبر از آرمیتا می‌خواهند که «یک بوس خوشمزه» بدهد. آرمیتا هم همین کار را می‌کند و بعد هم خودش با بوسیدن صورت آقا، محبتش را تمام می‌کند.

لطفاً نظر خود را بنویسید:

کدامنیتی : *
اعدادي را که مي بینيد ، وارد کنید
*
نظرات مخاطبان : [ تعداد نظرات منتشره : 211 نظر ]
  • z.h.s bartar ،
    1394-05-04 - 14:19

    عالییییییییییییییییییییی بود.
    خوش به حال آرمیتا که حضرت آقا رو از نزدیک دید:"(
  • 1394-05-04 - 13:27

    خداوند رهبر ما را حفظ فرماید
    عمرش طولانی و سایه اش مستدام باد
    و البته خداوند ما را هم شایسته و قدرشناس چنین رهبری بگرداند
    
    مطلب بسیار گیرا و قشنگ بود و عکسها بسیار تاثیرگذار
    با تشکر از مسئولین این سایت ارزشمند
  • میلاد ،
    1394-05-04 - 11:48

    سلام خدابر شهیدان
    طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم
    
    آقا جان سحر ها به یادتم. بعد اللهم عجل لویک الفرج همیشه میگم اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای
    حتما شما هم به یاد ما هستی.
     آقا تو این جنگ نرمیه ما هم زخمی شدیم
    ... 
  • م.عابدی ،
    1394-05-04 - 01:56

    بسیار عالی
    لعنت بر جزیره ی آدم بدها
  • گمنام ،
    1394-05-03 - 22:12

    خیلی دوست دارم ای کاش خونه ی ماهم میومدی.
  • 1394-05-03 - 19:34

    سلام
    زیبا بود
  • فاطمه خودساز ،
    1394-05-03 - 17:21

    سلام به رهبر عزیز ایران
    دیدار از خانواده ی شهدا،امری است کاملا قرآنی
    و خدا شما را حفظ کند ای مردی که در سایه کتاب قرآن به رهبری ملت انقلابی ایران رسیدین...
    ان شا الله همه در پرتو کتاب قرآن به رشد و بالندگی برسند تا جایی که "شهادت"آرزوی اول و آخر همه باشد...
    التماس دعا
  • عبدالحسین ،
    1394-05-03 - 09:26

    سلام آقای خوبم،دوستت دارم.
  • مهرداد ،
    1394-05-03 - 02:24

    سلام به روح بزرگ شهدا.
    تشكر از پيام تون..
  • سید محسن ،
    1394-05-02 - 20:41

    سلام بر رهبرم
    آقا دلتنگتیم، دلتنگت تو و امام زمان و شهادت و خدا.......
    آقا دعا کن برامون داغونیم
    سرباز ارادتمندتون
    سید محسن حکیم
  • مهدی جلال ،
    1394-05-02 - 18:39

    سلام علیکم
    خیلی تشکر . تکان دهنده بود
    دوستان یادمان باشد اگر شهید نشویم باید بمیریم!!!!
    (شهیدآوینی ره)
    نسال الله منازل الشهدا...
  • فرزانه ،
    1394-05-02 - 17:10

    سلام من هم قبلا فیلم  این دیدار رو دیده بودم اما الان با خواندن این جزییات بیشتر تحت تاثیر قرار گرفتم و پر از عاطفه و احساس  منم مثل خیلیا  دوست دارم مثل آرمیتا اماممو از نزدیک ببینم . یا علی
  • محمدشاهرخی ،
    1394-05-02 - 12:33

    سردمداران ماراتهدیدکنند به حمله ای چون آتشفان 
    اما بهتر است این را بر گوش خود کننـد آویـزان
    که اگر غلطی ازشان سر بزند
    تل آویو وحیفا شود با خاک یکسان
  • مجتبی ،
    1394-05-02 - 11:41

    با سپاس بسیار زیبا بود 
  • 1394-05-02 - 11:35

    كاش اين سعادت نصيب ما هم ميشد. 
  • صادق ،
    1394-05-02 - 02:14

    خداوند حفظ کند رهبر عزیز ما و همه شیعیان و مسلمانان جهان را
    به کوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین
  • علی نژاد ،
    1394-05-01 - 18:40

    عالی بود
    
    
  • یاعلی انقلابی ،
    1394-03-14 - 16:31

    سلام
    بعض خیلی اذیتم کرد.خدایابابت تموم شهداوخانواده ی شهدا ومخصوصا رهبرعزیزیمون امام خامنه ای ممنونم.
    تنهاچیزی که میتونم بهتون هدیه بدم ادامه دادن راهشون وزیارت  بابای گلم امام رضاعلیه السلام است.نایب زیارتون هستم.
  • 1394-02-14 - 02:30

    خیلی خوب بود 
  • ززابلی از بم ،
    1393-12-18 - 03:59

    سلام خیلی عالی بود برای من تجدید خاطر برنامه تلویزیون  این متن شد در خاطرات مادر ارمیتا  از دیدار اقا در منزلشون این بود که از مقام معظم رهبری مادر ارمیتا لفظ حضرت اقا  به کار میبردند از این همه احترامشون واقعا سپاسگزارم
  • lila.ahmade ،
    1393-11-28 - 23:01

    واقعا عالی بود 
  • مرتضی ،
    1393-11-26 - 14:47

    خدایا از تو می خواهم که به منه گنه کار کمک کنی تا بتوانم زیر پرچم ولایت و امامت ودر راه تو قدم بردارم و شهید شوم. خدایا کمک کن تا همه کارم در راه رضای تو ودر راه امام و ولیم باشد.
  • نرگس نعمتی ،
    1393-11-05 - 16:01

    عالی بود اشکم درومد
  • محسن ،
    1393-11-02 - 12:42

    الهم ارزقتا توفیق الشهاده 
    دلم به شور  و شعف افتاد 
    بکذارید فکر کنند که کشتن ما میتوانند ما را از ارمانهای انقلاب دور کنند
    بگذارید فکر کنند 
    رهبرا از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن
  • یازهرا س ،
    1393-10-30 - 15:42

    بسم رب الشهدا    باسلام وتشکر از زحمات شما     نمیدانم اگر این سایت نبود که هروقت دلتنگ مرادم میشوم سراغش بیایم/ایا زنده بودم/خدایا/ مهربانا/تورا به جان زهرا س رهبر عزیزمان را حفظ کن از شر جن وانس تا ظهور مولایمان صاحب الزمان عج امین                                                                                                                 چشم من و امر ولی/جان من و سید علی
  • امیرم ،
    1393-10-30 - 15:26

    وای ی ی ی  ی ی ی ی ی  ی ی ی ی ی ی ی 
    خیلی جالب بود. خداخیرتون بده، استفاده کردیم.
    
    چشمام خیس شد.
    
    اللهم حفظ قائدناالخامنه ای.
  • عاشق سید علی ،
    1393-10-30 - 14:27

    جانم فدای یک لحظه عمر تو آقا.
    آرزو دارم یه با بتونم دستشون رو ببوسم
  • کیوان گیتی نژاد ،
    1393-10-30 - 13:33

    آقا دلم اگر می دونستی توش جا داری اگر می دونستی حیدریت حیدر چقدر آرزوی رسیدن به بوسه زدن به پایت را داره اینقدر ازم فرار نمی کردی بابا یک لحظه ام من و باور کن یک دم مرا خوشحال کن بگو که از من راضی هستی بگو از اعمالم خوشنود هستی آقا می خواستم شهید راه و وجودت شم ولی کجا کی پشت این شیشه کی من و شهید می کنه کی من و ناز و نوازش می کنه آقا بیا باورم کن بیا سردار تنهایت را از تنهایی رها کن بیا و من و ببر خونه اینجا بین این آدما غریبی بد دردی آقا باورم کن آقا باورم کن
  • سعید ،
    1393-10-29 - 19:47

    واقعا عالی بود و اشکم رو درآورد همان طور که فیلمش رو دیدم متنش هم جذاب بود 
       اجرکم عندالله 
  • 1393-10-29 - 17:36

    سلام باتشکر از این نمونه دیدار بیشتر بگذارید
  • به جرم عشق ،
    1393-10-29 - 13:26

    چقققدر گزارش صوتی این دیدار که زحمت کشیدید و گذاشتید محشره...
    خییلی عالی..خیلی..
    با اون شیرین زبانیهای آرمیتا...
    و .....و بیانات  و خنده های دلکش حضرت آقا..
    بویژه "متن"   همراه "ای لشکر صاحب زمان" اول کلیپ..
    که صد البته با  "متن"    همراه  "ای لشکر صاحب زمان"  آخر کلیپ کامل شد و عمق پیدا کرد..
    تفسیر سخنان آقا جونمون..
    سری توی "بی سرها"  در می آوری...
    تا   " أبد "   روزگارت   "خوش"   می شود...
    شهیــــــــد می شوی...
    شهیـــــــــد....
    اللهم الرزقنا....
  • به جرم عشق ،
    1393-10-29 - 13:02

    سلام  آرمیتا جون
    کارهای خدا رو می بینی؟خدا به هر کدوم از تو .. ،پدر شهیدت .. ،مادر مقاوم و فهیمت .. ،مادر بزرگ صبورت..، یه مأموریتی داده..
    من هرررر گز نمی تونم شرایط  تو رو درک کنم دختر نازم..
    فقط چون فکر میکنم هر وقت دلت هوایی میشه - مثل ما - میای به سایت  به قول خودت حضرت آقا.. و  شاید پیامهای مردم رو هم بخونی.. میخام ازت صمیمانه تشکر کنم که:
    این وجه از روح مهربون و لطیف حضرت آقا رو برامون رو نمایی کردی..
    ازت ممنونم که توی قلب نازنینشون جا گرفتی  تا خستگی رو از دلشون بیرون کنی و باعث نشاطشون بشی..و هر چه بزرگتر بشی، امیدشون بیشتر بشه بهت..  
    
    و ممنون از عوامل  خوش ذوق این سایت وزین و بسیار پر محتوا و جناب خرسندی..
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند...
    دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
    ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند 
  • فاطمه ،
    1393-10-29 - 12:16

    خيلي عالي بود انشا...منم اقارو ببينم
  • 1393-10-29 - 09:34

    مثل دیدن فیلم این دیدار، خواندن این مطالب هم اشکم را در آورد.
    واقعاً دیدار با خانواده شهدا این روشنگران طرق الی الله بسیار عالی و با برکت است.
    خدایا به امام عزیزمان سربلندی و عزت و به خانواده های شهدای ما صبر و عظمت عنایت بفرما. 
  • حديثه ،
    1393-10-15 - 12:12

    سلام آرميتا جان خيلي دوست دارم اميدوارم که مثل پدر به بالاترىن درجات برسى
  • مصطفی ،
    1393-05-09 - 09:09

    عالی بود مثل فیلمش بازهم به گریه ام انداخت...
  • امیر لطفی ،
    1393-04-22 - 21:21

    :((
    
    اشک رو چشمام جاری شد 
    
    یا زهرا س
  • رحمانی ،
    1392-09-07 - 17:45

    ارمیتا جون سلام  ای كاش من به جای تو بودم   لباس های تو را داشتم     من هم مثل تو دخترم  ملی من 12 سالمه  و كلاس
    ششم هستم   اسمم فا طمه است
  • بسیجی شهرزیبای خدااصفهان ،
    1392-07-02 - 22:46

    من یك داوطلب كنكورفیزیك هسته ای هستم ومی خواهم به رهبرعزیم بگویم همیشه گوش به فرمان شماهستم وانشاالله به یاری خداكشورمان راهمه باهم بسازیم وتاپای جان این رشته راادامه خواهم دادباتشكرفرزادجولایی.
  • ناشناس ،
    1392-05-12 - 14:01

    من خیلی ارمیتا را دوست دارم
  • طلعت آدینه ،
    1391-11-02 - 19:18

    هنوز راه همان است و مرد بسیار است
    
    خبر دهید كه اهل نبرد بسیار است...
    
    talateadineh.mihanblog.com
    rasad-pnu.mihanblog.com
  • سيد حسين ،
    1391-10-28 - 10:36

    وقتى فيلمش رو از تلوزيون ديدم منقلب شدم الانم با خوندنه گزارشش هم همون حال بهم دست داد.برخورد رهبرى و سخنوريشون واقعاً بينظيره.
  • فدایی امام خامنه ای ،
    1391-10-20 - 10:43

    لبیك یا خامنه ای
    جانم فدای رهبر
  • بسیجی ،
    1391-10-08 - 16:43

    من برنامه اش روازتلوزیون مشاهده كردم بسیاربسیار زیباست
  • مجتبی میرزاخانی ،
    1391-08-16 - 10:46

    آرمیتای عزیزم دوست دارم امیدوارم تو هم افتخاری بشی برای كشورم مثل پدرت.
    انشاالله كه ما هم فدایی كشور و مملكتو رهبر شجاعمان شویم اللهم التوفیق الشهاده بحق فاطمه الزهرا(س)
  • 1391-06-08 - 01:11

    آرمیتای عزیزم 
    من به تو پری باهوش ایرانمان افتخار می كنم و بی شك پدر دانشمندت یكی از صفحات زرین تاریخ كشور عزیزمان را به خودشان اخنصاص داده اند.
    آرمیتان جان دوستت دارم 
  • فاطمه ،
    1391-06-04 - 21:30

    خیلی آرمیتا رو دوست دارم وهمینطور خیلی دوست دارم ببینمش
  • به قول مها ،
    1391-05-25 - 01:57

    سلام پری زاده
    حواستو جمع كن تا بزرگ شدی پری بمونی . . . 
  • مرتضی ،
    1391-05-14 - 15:55

    سلام
    منون از زحماتتون
    خدا اجر هرچیز رو زود میده
    شهادت شهید رضایی نژاد و دیگر شهدای علمی كشور هم برای خود شهیدان هم برای خانواده و هم برای جامعه بركات و اجرهای زیاد داشت،دارد و خواهد داشت
    یكی از اجرهای خانواده و شاید هم بزرگترین اجر حضور نایب مهدی(عج) در خانه آنها بود
    خانه ای كه ساعتی رهبرم در آن ساكن شود و انفاس قدسی ایشان در آنجا پراكنده شود بی تردید قطعه ای از بهشت است.
    خوشا بحال آنهایی كه همیشه آقا را از نزدیك می بینند.
    یاعلی
  • بیك محمد لو ،
    1391-05-13 - 16:05

    ارمیتا خانم خوشا به حالت 
    خوش به سعادتت 
    شهادت پدرت رو هم به شما وهم به مادرتون ومادربزرگ و پدربزرگتون تبریك میگم 
    پری كوچولو در آینده نزدیك منتظریم كه ادامه دهنده راه پدرت باشی ماهم حمایتت میكنیم تا اسرائیل رو به جهنم بندازیم 
    از شما التماس دعا داریم 
    اول واسه امام زمان بعد حضرت آقا و بعد ایران و مردم ایران 
    حتما دعا كنید 
    موفق و موید باشید
  • ف.ل ،
    1391-05-12 - 02:17

    انشاالله كه سایه پربركت پدر معنویمون سالهای سال رو سرمون بمونه. 
  • ناهيد ،
    1391-05-10 - 23:53

    الهی دور اقا بكردم
  • man ،
    1391-05-09 - 19:31

    kheili dooset daram armita jan
    پیوند مرتبط :
  • 1391-05-09 - 13:58

    من آرمیتا رو خیلی دوست دارم وبرای آرمیتا آرزوی موفقیت می كنم
  • رضابرجی ،
    1391-05-04 - 14:03

    آرمیتا را مثل دختر خودم كه همسن و تقریباً هم شكل او میباشد
    دوست دارم
    امیدوارم كه مثل پدرش باعث افتخار اسلام و ایران باشد
  • هادی ،
    1391-05-04 - 10:54

    خداوند بر توفیقات جانشین حضرت امام زمان علیه السلام بیفزاید و دست قدسی آن حصرت و رجال الغیب یار و نگهدارش باشد و او را در تحقق اهداف بزرگ اسلام موفق گرداند و دشمنان و كینه توزان و بدخواهان و بد دلان و منافقان را خوار ذلیل گرداند و همیشه به او قوت و نصرت  دهد تا پرچم اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله را به دست حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه الشریف بسپارد. آمین  یا رب العالمین.
  • الهام ،
    1391-05-04 - 09:44

    خیلی با حال بود من كه از این كار رهبری لذت بردم. كاش بشه ایشون دستوری درباره گرونیها بدن
     
  • رضا ،
    1391-05-03 - 15:30

    سلام.لطفا اگه میشه فایل تصویری این دیدار هم بزارید.البته چون زیاده میشه تو چند قسمت برای دانلود گذاشت.من از سایت رجا نیوز گرفتم ولی با كیفیت نیست. سایه مقام معظم رهبری مستدام
  • محمدرضا صادقیان ،
    1391-05-03 - 14:29

    دمتون گرم  خدا بهتون خیر بده
  • شهید ردانی پور ،
    1391-05-02 - 16:53

    با سلام زحمت مسند آرمیتا مثل پری را در سایت قرار دهید
  • محمدحسین ،
    1391-05-02 - 14:17

    همراستایی تفكرات و اعمال ما با رهبری همتی چندمضاعف می خواهد
    التماس دعا
  • 1391-05-02 - 08:50

    ما زنده از آنیم كه آرام نگیریم
    موجیم كه آسودگی ما عدم ماست
    رهسپاریم با ولایت تا شهادت
    اللهم عجل لولیك الفرج
  • محبوبه ،
    1391-05-02 - 02:25

    ديشب مستند آرميتا رو از شبكه يك ديدم . خيلی احساس خوبی به من دست داد.مادر آرميتا راست گفت كه آرميتا بعد از شهادت پدرش خيلی چيزهای زيادی به دست آورد.
  • سارا ،
    1391-05-02 - 01:42

    آرمیتای عزیز ما مدیون خون پدر گرامی شما هستیم ولی کسانی هستند که در گمنامی می جنگند و در گمنامی هم شهید می شوند که ما آرام زندگی کنیم.
    محمد هم پدرش شهید است.
    کاش...
  • محمد ،
    1391-05-02 - 00:46

    اگر در توانم باشد راهشان را ادامه خواهم داد 
  • عمار ،
    1391-05-01 - 23:56

    در كجای دنیا می توانید رهبری پیدا كنید كه افتخار به رهبریتش نمی كند و مانند یك پدر با بچه ها رفتار می خواند آری او بهترین بابا ی دنیا است 
    لبیك یا خامنه ای
  • گمنام ،
    1391-05-01 - 19:32

    اللهم العن منافقین!
    اللهم اصلح كل فاسد من الامور المفسدین!
  • ولایتی هستم! ،
    1391-05-01 - 16:40

    با تمام وجودم آرزوی سلامتی این دختر رو دارم..این نوشته رو كه میخوندم اشكام ناخودآگاه میریختن!ایشالا یه روزی بتونه بشه افتخار این كشور..
    
    لبیك یا خامنه ای..
  • محمد ر ،
    1391-05-01 - 16:11

    ارميتا عزیز سلام؛ واقعا متاسفم كه بابات رو اونطور از بین بردند
    برای تو دختر پاك ایران زمین ارزوی موفقیت و شادكامی میكنم.
  • زهرا ،
    1391-05-01 - 15:12

    سلام.
    فقط می خواستم تشكر كنم حال خوبی بهم دادین!
  • علی و محمد رسول تقيان كازرونی ،
    1391-05-01 - 15:10

    ما دو برادر بنام های امير حسين ( علی)  9 ساله و محمد رسول 4 ساله  تقيان كازرونی خطاب به رهبر معظم انقلاب - حضرت آقا - عرض می كنيم ما هم عاشق و دوستدار شما هستيم و از خداوند متعال آرزوی توفيق زيارت و دستبوسی شما را داريم.
            حضرت آقا آيا می شود ما هم مثل آرميتا بديدار شما بياييم؟؟؟
    اين آرزوی قلبی ما دو برادر و همچنين پدر و مادر مان می باشد 
            دعا كن ما هم اين توفيق و سعادت بزرگ نصيبمان شود
    با آرزوی سلامتی و پايداری شما
    خانواده حسين تقيان كازرونی
  • سمانه ،
    1391-05-01 - 14:48

    سلام سلامی به زیبایی ارمیتا ها  خدایا پدر پیرمان را در پناه خودت نگه دار امین یا رب العالمین 
  • ایرا ،
    1391-05-01 - 14:08

    سلام جان به قربان اسلام عزیز كه اینگونه تربیت میكند .... و این صحنه های زیبا خلق میشود .
  • حسین ،
    1391-05-01 - 13:55

    فقط می گم به خاطر همینه دوست دارم آقا
  • یه بنده ی خدا ،
    1391-05-01 - 13:46

    واقعا عالی
  • مطهری ،
    1391-05-01 - 11:18

    جهان شاهد باشد كه چگونه رهبر ما سخنان خود را قطع می كند و بازی با كودكی را كه برخلاف دیگر كشور ها بدون تشریفات جلوی او ورجه وورجه می كند را ترجیح می دهد به كوری چشم  منافقان جانم فدای رهبر.
  • مهدی ،
    1391-05-01 - 10:03

    سلام
    نگاه به این دختر معصوم شهید انسان را ناخودآگاه یاد رقیه اما حسین میندازه,ولی آرمیتا جان هر وقت میگی بابا همه میگن جانم ,دست نوازش به سرت میكشن, عروسك واست میخرن,ولی رقیه امام حسین...........
    رهبر عزیزم ,دست نوازشت بر سر این دختر شهید مثل همیشه معجزه كرد كاش بودی تا دستی بر سر رقیه امام حسین هم میكشیدی.......
  • فاطمه ،
    1391-05-01 - 09:19

    با سلام؛ دیشب وقتی دختر 4 ساله‌ام بازی كردن با اسباب‌بازی‌هاشو كنار گذاشت و پای فیلم «آرمیتا مثل پری» میخكوب شد، قدری از احساس آرمیتا رو متوجه شدم. به قول مادر آرمیتا خدا دری رو به روی آرمیتا باز كرده كه شاید با وجود پدرش این شرایط برایش مهیا نبود. 
    آرمیتا جون بوسه‌های گرم و پر از محبت بابا (حضرت آقا)‌ گوارای وجودت.
  • زهرا ،
    1391-05-01 - 00:00

    سلام آرمیتا جون از صمیم قلب دوستت دارم
  • عباس حسینی ،
    1391-04-31 - 23:31

    ای رهبرم
    تو نه تنها پدر آرمیتا ،بلكه پدر ما هم هستی
  • محمد رضا ،
    1391-04-31 - 23:22

    خوشا آنان كه با عشق حسينی/شهادت را پذيرفتند و رفتند
  • حرف های نگفتنی ،
    1391-04-31 - 22:55

    خوش به حال آرمیتا!!!!!
    چقدر دلم می خواد جای آرمیتا بودم كه اینجوری آقا رو میدیدم!!!!
    ای كاش می شد یه جوری بهشون عشق خودم رو بهشون نشون می دادم
    شاید یه نقاشی مثل آرمیتا!!!!
    حیف كه اینقدر كوچیك نیستم كه اسن كارم احمقانه به نظر نرسه
    كاش حضرت آقا این حرفها رو می خوندن
    و فقط خدا می دونه كه چقدر برای من دوست داشتنی هستند.وهر بار كه آرمیتا و آقا رو توی اون دیدار می بینم حسابی دلم كباب میشه!!!!
    آرمیتا جوووون خوش یه حالت كه آقا اینقدر دوست داره...
  • امیر حسین ،
    1391-04-31 - 22:45

    رابطه ی ارمیتا با حضرت اقا خیلی جالب بود انگار چند سالی بود كه حضرت اقا را      میشناخت
  • شكیبا ،
    1391-04-31 - 22:40

    خوش به حال آرمیتا...!
  • حمید ملزوماتی ،
    1391-04-31 - 22:25

    با سلام
    همین الان گزارش تصویری این دیدار را از شبكه یك سیما مشاهده میكنم 
    واقعا از تواضع  رفتار و سخنان رهبر معظم  لذت برده  و شگفت زده شدم.
    خداوند رمح تمامی شهدا را شاد كند علی الخصوص شهدای راه علم . 
    
  • بنده خدا ،
    1391-04-31 - 01:52

    خیلی زیبا بود.
    واقعا به داشتن چنین رهبری افتخار میكنم و باید اقرار كنم كه مامردم ایران قدر سید علی روندانستیم.قدر او را مسلمانان بیداری اسلامی میدانند.
    كاش ما هم هرچه زودتر بیدارشویم.
  • vahid jafarzade ،
    1391-04-30 - 00:34

    السلام علیك یا سسید و سالاز شهیذاننننننننن
  • هادی ،
    1391-04-29 - 14:45

    دلم برای رهبرم تنگ شده . نمی دانم چه كنم . ای خدا دیدارش را نصیبم كن
  • مامان ثریا ،
    1391-04-29 - 11:05

    با سلام اشكم در اومد من چی بگم دخترم 42 روزه بودش كه حالا هشت ماهشه  كه پدر جانبازش بعلت شیمایی بودن به زندگی درود گفت دخترم تازه یاد گرفته بگه بابا ، ارمیتا جون دخترم اشكم داره مثل بارون سرازیر میشه خدایا دشمنان اسلام را ذلیل كن ای خدا، سلام بر ارواح طیبه شهدا 
    خدایا ایه الله خامنه ای را برایمان حفظ كن الهی امین
    برای روح شهدا صلوات اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
  • طاهره ،
    1391-03-09 - 12:07

    گزارشی خیلی دوست داشتنی بوده و هر چقدر می‌خوانیم تكراری نمیشه. قربون حضرت آقا برم با این همه محبتشون.
  • فاگمه ،
    1391-02-31 - 01:16

    داغ شهادت این شهید ازدلمون بیرون نمیره تازمانی كه در ركاب امام زمان روحی له فداه انتقام خون این شهید وتمام شهدای اسلام رو ازدشمنان بگیریم .لبیك یا خامنه ای 
  • زهرا ،
    1391-02-08 - 10:40

    سلام
    اون لحظه ای كه آقا به آرمیتا گفتن یه بوس خوشمزه بده شاید خیلی ها دلشون میخواست جای آرمیتا بودن
  • رامین ،
    1391-02-02 - 22:36

    سلام.خیلی واسم جالب بود.از صمیمیت رهبر انقلاب.جالبترین جاش اونجایی بود كه مادر میخواست روسری بزاره ولی گفتن نیاز نیست. این نشان از صمیمیت رهبر دروغ بودن تبلیقات. من تحت تاثیر قرار گرفتم
  • بابك ،
    1391-01-21 - 19:13

    به نام خدا 
    از خداوند می خواهم كه ایشان (مقام معظم رهبری )را برای مسلمانان جهان محافظت بفرماید تا انقلاب را  به صاحب ان تحویل دهند . انشاء ا...
  • الهه ،
    1391-01-16 - 16:31

    آرمیتا
    همیشه توی قلب منی
    می مونی
  • يوسف پرواسی ،
    1390-12-24 - 14:29

    با سلام 
    انشاءا... موفق باشيد 
  • صديقه ،
    1390-12-20 - 19:03

    خيلی قشنگ بود. من داستان كودك می نويسم و تصميم گرفتم اين داستان جديدم رو اگه خوب شد هديه بدم به آرميتا جون.
  • امير فنايی ،
    1390-12-14 - 16:09

    فقط ميتوانم بگم خداوند اقارا حفظ نمايد تا ظوهور اقا
  • هراحسین پور ،
    1390-12-10 - 09:34

    نمی دانم كه در سر این چه سوداست                                                                                                  همین اندازه میدانم كه زیباست!
  • محمدرضا ،
    1390-12-09 - 22:29

    با سلام به مقام معظم رهبری 
    به امید موفقیت همه دانشمندان ایرانی و ادامه راه شهیدان عزیز.
در این رابطه بخوانید :
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی