news/content
پیوندهای مرتبطعکس پوستریعکس پوستری
نسخه قابل چاپ
1390/03/30

مطروحه‌ای از رهبر انقلاب برای «جانبازِ شهید»

در دیدار شاعران آئینی با رهبر معظم انقلاب، که روز چهارشنبه 25 خردادماه برگزار شد، معظم‌له در رهنمودهای‌شان شاعران را به موضوع دفاع مقدس و پاسداشت یاد شهیدان دعوت کردند و از مباحث مهم در این‌باره که کمتر به آن پرداخته شده، به مقوله‌ی «جانبازان شهید» اشاره فرمودند:
«یکی از همین چیزهائی که مربوط به جنگ است و از چیزهائی است که ذهن من را مشغول میکند، این جانبازهائی هستند که بعد از مدتی به شهادت میرسند؛ این خودش یک موضوع ویژه است؛ این غیر از شهیدی است که در جبهه شهید شده و درباره‌اش هم شعر گفته شده؛ این انسانی است که یک تجربه‌ای را گذرانده و رنجی را تحمل کرده، آخرش هم شهید شده. بگردید موضوعات اینجوری را پیدا کنید.»

در پایان این دیدار، یکی از شاعران از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای خواست که در این موضوع، «مطروحه‌ای» را طرح فرمایند تا شاعران به استقبال آن، شعر بسرایند. [مطروحه چیست؟]
ایشان نیز ساعتی پس از پایان محفل، مطروحه‌ی زیر را بر صفحه‌ی کاغذ نگاشتند و از شاعران آئینی خواستند تا بر اساس آن، شعر بسرایند. متن مرقومه به شرح زیر است:

«بسمه تعالی
بفرمائید اگر دوستان مایل‌اند، این مطلع را بسازند
خطاب به جانبازِ شهید:

رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
»

https://farsi.khamenei.ir/ndata/home/1390/13900330219e4786.jpg

علاقمندان و شعرای گرانقدر،‌ در صورت تمایل می‌توانند ابیات سروده‌ی خویش را در ذیل همین مطلب برای ما ارسال کنند،‌ تا در این پایگاه اطلاع‌رسانی منتشر شود.
آن دسته از کاربرانی که این صفحه را از خبرخوان (RSS Reader) مشاهده میکنند، میتوانند اشعار خود را از طریق
این لینک ارسال کنند.

ابیات یا اشعار خود را از اینجا ارسال كنید:

کدامنیتی : *
اعدادي را که مي بینيد ، وارد کنید
*
نظرات مخاطبان : [ تعداد نظرات منتشره : 49 نظر ]
  • 1394-03-25 - 18:20

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل
    خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه ی دل
    ای شمع جان تشنه ی نوش ،صد جام آویخته از دوش
    گفتی که این جام آخر باشد ز پیمانه ی دل  
    گفتی که در سر چه داری دادی به باد تبانی
    آهسته خیزان شبانه جستی ز مستانه ی دل
    ای نوشداروی جانت زخمی که بر خرقه بستی
    آنگه درآوردی از غیب دستی ز پنهانه ی دل
    عالم شده مست جامت مستی تو از صبابت 
    در هوای جام دیگر بردی دل از دانه ی دل 
    گفتند میزان نگردد زین زخم آسان نگردد
    بستی لبان و گشودی  حرم نجیبانه ی دل 
    خمخانه و خم فرو ریخت قلبیر در حلقه آویخت
    مشتاق شمع منیرت سودای پروانه ی دل
    این عشق در هم تنیده گوهر نگو آرمیده
    دیریست  درپای یاقوت  زنجیر میخانه ی دل 
    تقدیم به جانباز عزیز رهبر معظم انقلاب
    23/3/94 تهران کاظم اسپرهم ( یاقوت)
    
  • سید حسین حسینی نیا ،
    1392-12-13 - 00:30

    "بزرگ جانباز انقلاب"
    (رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه دل
    خونین چو برگ شقایق،رنگین چوافسانه دل)
    جان را به آتش كشیدی،جانا چوپروانه دل
    بی پر تو پر می كشیدی مستانه تا خانه دل
    جامی زساقی گرفتی،بی دست چون دست سقا
    دستی برای نوازش، دستی به كاشانه دل
    نقش رخ همچوشمست،می گیرد از من بهانه
    هر چند رخ برنتابد،شمس فروزانه دل
  • محمدحسن فرخی ،
    1392-11-11 - 07:49

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل/ خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل// مصداقِ «أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»/ دارد گواهیِ شكوه های دل// رفتیم و مانده ای به جمع ماندگان/ آری زمانم ببرده و جا مانده دل// از قطره باده ای كه تو را مست كرده بود/ آخر رسیده ای تو به مرادِ دل// رنگین ترین جام می ای از برای تو/ خونِ دلِ آب دلِ آشنایِ دل//
  • نوربخش شيخی ،
    1392-06-04 - 09:23

    ... ادامه شعر
    هستی "امین" دو دنیا ، ای رهبر خوب دنیا
    بی صبر و طاقت نمودی ، یاران مستانه ی دل
    جامی ز می ما چشیدیم با گفته ی تو كه گفتی
    "رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل"
    
    برگرفته شده از bitab.blog.ir
    
  • نسیم آشنا ،
    1392-03-31 - 21:27

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل/
    خونین جو برگ شقایق رنگین چو مستانه دل/
    با رفتنت عاشقی را معنای دیگر نشاندی/
    ما را سراسر نمودی مجنون و دیوانه دل/
    افسون دلهای تاریك از نور تو بی ثمر شد/
    این جان غمدیده كردی مفتون و بیچاره دل/
    آتش زدی بال خود را وقتی رسیدی به دلبر/
    دلبر شدت همچو شمع و گشتی تو پروانه دل/
    جان را به راهش نهادی بر پای او سر نهادی/
    از جسم خود پر گشودی گشتی تو همخانه دل/
    جسمت ز كف داده ای و پیمانه بر كف گرفتی/
    پیمانه ای از شراب و خونین چو پیمانه دل
  • سید محمد حسین مهدوی ،
    1392-03-22 - 16:38

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل   خونین  چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل 
    سرمست و دلخوش نشیند آخر در آغوش دلبر         هر كو نگهدارد این سان پیمان و پیمانه دل 
    
    تا  تو  نبودی  به عالم پروانه ضرب  المثل شد   اما كجا باشد اورا این عزم مردانه دل
    به به چه عشقی چه حالی زیبد كه بر خود ببالی      ساقی برایت سراید این گونه مستانه دل
    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل      خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل 
    
    چامی ربودی من اما بیرون ز خمخانه ماندم   دل بی دل روی ساقی سر بر سر شانه دل 
                سهم  تو شد عشق و مستی با ماهرویان هستی      سهم من اما  شد آخر آتش به كاشانه دل
    
    نومید هرگز مباش از الطاف ساقی" فقیرا"      آخر به جائی رسد این آه غریبانه دل
    
  • hojat.hassani@gmail.com ،
    1392-03-20 - 00:16

    رندانه آخر ربودی جامی زخـــــــــم خانه دل/خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل
    باید شبیه تو بستن ، بار سفـــــــر زین سیاهی/برگرد شمع نگاری ، ســـوزد چو پروانه دل
    دادی كلیـــــــــد دلت را دست نگاری و دیگر/از ماه روی نگارت روشــــــــن شده خانه دل
    من چون تو در آرزوی پرواز تا قــــاف بودم/اما دریغا كه هستـــــــــــــــم در بند ویرانه دل
    شد حسرت هر شب مـن در آرزوی تو بودن/هم پا و هم دوش با تو در رقص مستـــانه دل
    رفتی من و حجت و دل ماندیم در خانه تنها/دلگرمی این زمستان ، شـــــــــعر غریبانه دل
  • جواد محرابی ،
    1391-11-05 - 01:37

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل
    خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
    امشب دلم پر كشیده رو سوی میخانه ی دل
    شاید رها گردد امشب  از شرك بتخانه ی دل
    افتاد راهش به فكه در آب كارون وضو كرد
    شاید نمازی بخواند این تن به  شكرانه ی دل
    اینجا عجب سرزمینیست  قربانگه عاشقانست
    شمع و شقایق  به رقصند همراه پروانه  دل
    می پرسد از رود اروند یك مادر قد خمیده
    از سرو گمگشته ی خود شرح غریبانه ی دل
    ای كاش میشد كه ما هم مردانه اینجا بمیریم
    خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه دل
    جواد محرابی
    
  • سید محمد حسین مهدوی ،
    1391-06-23 - 15:40

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل   خونین  چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل 
    سرمست و دلخوش نشیند آخر در آغوش دلبر         هر كو نگهدارد این سان پیمان و پیمانه دل 
    
    تا  تو  نبودی  به عالم پروانه ضرب  المثل شد   اما كجا باشد اورا این عزم مردانه دل
    به به چه عشقی چه حالی زیبد كه بر خود ببالی      ساقی برایت سراید این گونه مستانه دل
    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل      خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل 
    
    چامی ربودی من اما بیرون ز خمخانه ماندم   دل بی دل روی ساقی سر بر سر شانه دل 
                سهم  تو شد عشق و مستی با ماهرویان هستی      سهم من اما  شد آخر آتش به كاشانه دل
    
    نومید هرگز مباش از الطاف ساقی" فقیرا"      آخر به جائی رسد این آه غریبانه دل
    سید محمد حسین مهدوی از حوزه علمیه امام صادق (ع) كرج
    
    
  • حسن علاءالدين ،
    1391-05-25 - 12:22

    رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه ی دل
    خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ی دل
    عقل ملائك به حيرت از صبر ايوبی تو
    سرمست نام انالحق دادی به ميخانه ی دل
    وقف خداكرده بودی كشتی روح وروان را
    ای ناخدای شهادت رفتی زغم خانه ی دل
    گشتی وساطت تو مارا با سيد اين نامه تحرير
    مرد خراسانی من صاحب شده خانه ی دل
    مستودعم جمله در متن از صاحب بيت اول
    از سبع احمد دعايی در محرٍِِم خانه ی دل
    ماحسبنا الله گوييم نعم الوكيل با خود او
    گراذن دارد كه آييم گرديم پروانه ی دل
    
  • شيخی ،
    1391-01-23 - 11:58

    ادامه شعر نظر قبلی 
    یادی ز ما تو نمودی با بال پروانه ی دل!
    هستی "امین" دو دنیا ، ای رهبر خوب دنیا
    بی صبر و طاقت نمودی ، یاران مستانه ی دل
    جامی ز می ما چشیدیم با گفته ی تو كه گفتی
    "رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل"
    شيخی ايذه ای
  • ابراهیم مجدی ،
    1391-01-14 - 17:26

    میرود چو پروانه همچو شمعخانه ی دل           عاشقانه گویم من همچو شمع وپروانه
  • نوربخش ململی شيخی ،
    1390-12-23 - 10:22

    ادامه شعر
    یادی ز ما تو نمودی با بال پروانه ی دل!
    هستی "امین" دو دنیا ، ای رهبر خوب دنیا
    بی صبر و طاقت نمودی ، یاران مستانه ی دل
    جامی ز می ما چشیدیم با گفته ی تو كه گفتی
    "رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل"
  • نوربخش ململی شيخی ،
    1390-12-22 - 14:14

    ادامه شعر قبلی...
    هستی "امين" دو دنيا ، ای رهبر خوب دنيا
    بی صبر و طاقت نمودی ، ياران مستانه ی دل
    جامی ز می ما چشيديم با گفته ی تو كه گفتی
    "رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل"
    http://forqan.persianblog.ir
  • نوربخش ململی شيخی ،
    1390-12-22 - 13:49

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه  ی دل/خونين چو برگ شقايق ، رنگين چو افسانه ی دل/در هجمه ای از سكوتت ، فرياد دادی تو ما را/لبيك گوی ولی ايم ، آن پير فرزانه  ی دل/گر ياد ما او نمی كرد ، با مطلع پر زمهرش/از ياد ها رفته بوديم ، در كنج ويرانه ی دل!/ما را خدا فرصتی داد ، تا روی ماهت ببينيم/ای رهبر آشنايم ، ای جان جانانه ی دل/ما را ببخشا وليا ، رفتيم و تنها بماندی/تو هم شهيدی و اما ، زنده به غمخانه ی دل!/آنقدر دعاگويت هستيم ، جمع شهيدان جانباز/يادی ز ما تو نمودی با بال پروانه ی دل!/ادامه دارد...شيخی
  • عمار ،
    1390-10-29 - 13:52

    سلام
    --------------------------------------
    رندانه آخر ربودى،جامى زخمخانه ى دل
    خونين چو برگ شقايق،رنگين چو افسانه ى دل
    با ياد حال و هوايت،حال دلم شد هوايى
    با نام آن مقتدايت،آن پير و فرزانه ى دل
    تو با دلى كربلايى،با شور و عشقى خدايى
    دل بسته اى بر ابوالفضل،جانان من،ناله اى دل
    از ياد تو اين جهانم،هم اين زمين،آسمانم 
    هم كل دنياى حاضر،گشته فنا خانه ى دل
    بعد از تو مقتدايت،روح خدا و دعايت
    دل بسته ام بر اميرى،مست است و مستانه ى دل
    بر اين اميدم كه روزى،با يارى اين اميرم 
    سر را دهم من به سرور،جان را به جانانه ى دل
    --------------------------------------
    " میلاد اسماعیل زاده - عمارگراف"
    --------------------------------------
    http://ammargraph.parsiblog.com/Posts/32
    --------------------------------------
    یا علی
    
  • مهدی هراتی ( بیگانه ) ،
    1390-04-03 - 13:42

    رندانه آخر ربودی ، جامی زخمخانه دل / خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه دل
    اكسیر ناز نگاهت ، یك عمر دین ما برد / بی بال و پر نمودی ، آخر تو پروانه دل
    مست و خراب گشتیم ، آنگه كه دل ببردی / حالا فقط تو هستی ، محبوب و دردانه دل 
    آباد كرده بودیم ، دل را به خون دلها / اكنون چگونه یابیم ، راهی زویرانه دل
    رها كن این آب فرات ، جمال خویشت بنما / سقایی طفلان چرا ، پر كن زپیمانه دل
    گر خیمه ها آتش گرفت ، مستانه با ما بنشین / یكدم رها كن بندگی ، فارغ چو همخانه دل
    عهد می بندم تا ابد ، باشم غلام درگهت / تنهایم ای شاه وفا ، تنها چو بیگانه دل
    
    
  • زهرا صف نورد ،
    1390-04-03 - 12:28

    رندانه آخر ربودی  جامی ز خمخانه دل
    خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه دل
    پوستر، سفر، عكس آخر ،رفتن، جنوب قدیمی
    ما همسفر با تو بودیم ،جویای میخانه ی دل
    بوی نسیم دوكوهه، عشق عجیبت به فكه
    مبهوت و گنگ و غریبه ،ماندم به ویرانه ی دل
    طرح سوال و تبسم، رد عمیق غریبی
    من بودم و بچگی ها ،جمع قطارانه ی دل
    ناگفتنی ها كه گفتنی، ناگفتنی ها كه پر زد
    با رفتنت ای امیدم ای شمع كاشانه ی دل
  • مجبتی آرش نیا ،
    1390-04-03 - 01:39

    رنـــــدانه آخر ربودی، جـــــامی ز خمخـــانه‌ دل       
    خونين چـو برگ شقايق، رنگين چو افسانه‌ دل
    
    تو زنده در مردگانی، خالی ز بیگانگانی
    همچو امام شهیدت، ای یار فرزانه ی دل
    
    ای صاحب ساغر و می ، ای آشنای دف و نی
    مستی به سان خمینی، آن پیر خمخانه ی دل
    
    از عشق وصل امامت، همچون « وهب » در گذازی
    « خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه ی دل »
    
    مجتبی آرش نیا، شمیرانات
  • مهدی محبی كردسفلی ،
    1390-04-03 - 01:29

     آن پیر فرزانه ی دل
    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل
    خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
    از نور خورشید رویت گردیده دنیا منور
    عشقت به بتابدشعاعی اكنون به كاشانه ی دل
    از بركت بارش تو خرم شده خاك ایران
    آباد و عمران نمودی با خون خود خانه ی دل
    ایثار تو هدیه كرده، آسایشی را به عالم
    باشد فدایت ،فداكار ،این جان پروانه ی دل
    بر خاك ،سر میگذاری ای آسمانی ، فرشته 
    یك دم سرت را تو بگذار بر خاك این شانه ی دل
    مثل كبوتر پریدی از این جهان بی علاقه
    اما نهادی تو خاطر ، در دفتر لانه ی دل
    گردیده احساس "مهدی"از عشق نابت تبرك
    و از مطلع شعر" آقا" آن پیر فرزانه ی دل
    
    مهدی محبی كردسفلی - كارشناس ارشد مدیریت فرهنگی 
    روستای كردسفلی - شهرستان تیران و كرون 
  • محمد حسین پور(طلبه-قم) ،
    1390-04-03 - 01:21

    رندانه آخر ربودی  جامی ز خمخانه دل
    خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل
    دیدم كه در نهانت بزمی پر آب داری
    معبود را چو دیدی در كنج خانه دل
    روزی كه از صدایت رفتن شنیده میشد
    جامی زخون برآمد از دردهای این دل
    مستانه چون پر كشیدی بر كوی پاكبازان
    زخمی دگر نشاندی بر زخمهای این دل
    پیر مرادمان را دوری تو را نیامد
    وصلش به جان خریدی با ناله های بر دل
    رفتی به جان  رسیدی راهی نشانمان ده
    احمد نشسته اكنون بر آستانه دل
  • ابوالفضل جعفری (طلبه از تهران) ،
    1390-04-02 - 20:51

    رندانه آخر ربودی  جامی ز خمخانه دل
    خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه دل
    مستانه پر را گشودی هم جسم و هم تن فسردی
    جان را سپردی به جانان رفتی به میخانه دل
    بزم دلت چون رواشد دلها به تو مبتلا شد
    عالم همه سر به سرشد چون گشتی همخانه دل
    آری تو بودی ز یاران تنها جدا مانده ره
    آخر چه جانانه بردی جامی ز خمخانه دل
    كس از دلت باخبر شد كو بر رهت رهگذر شد
    اینك نگه كن به محفل گشته نوانخانه دل
    دیگر شدی همنشین یاران آن پیر رفته
    خوش باش در بر آن بزم جمارانه دل
    
  • بسیجی ،
    1390-04-02 - 20:49

    بسم الله
    رندانه آخر ربودی، جامی زخمخانه دل
                            خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل
    استاده همچون سپیدار،افتاده چون بید مجنون
                            در خاك رفتی چو لاله، از بام كاشانه دل
    شد دودِ جانت هوایی، جسمت اگر آب می شد
                            تو شعله را می سرودی، با رقص پروانه دل
    آن قطره هایی كه می ریخت، از ساقه ات، برگ هایت
                            روئید از آن دشت ها دشت، گل در گلستانه دل
    رویت پریشان اگر شد، در تندباد حوادث
                            سامانش آمد سرانجام از دست و از شانه دل
    عمری صدف گونه تن را؛ بر دوش جان می كشیدی
                            ساكن شدی كوی جان را، در قصر شاهانه دل
    با سرو ها از چه گفتی؟ گردیده چون بید مجنون
                            خود را به طوفان سپردند چون زلف افشانه دل
    شب با امید لقایت، از جسم خود صبح می كند
                            یا دفتری پاره می كرد؛ هر شیخ فرزانه دل
    درد از رخت شرمگین بود؛ مرغ شفا نغمه خوانت
                            آنگه  كه عاكف شدی در؛ محراب میخانه دل
    آمین ترین مرغ حاجت؛ دریا ترین قطره اشك
                            ای جان ترین جسم ناقص؛ معراج جسمانه دل!
    زآه تو آید به رجعت، عیسی پی آن مسیحا
                            آهی بكش تا بیاید، آن یار دردانه دل!
  • علی شرفی از لرستان ،
    1390-04-02 - 20:30

    «رندانه آخر ربودی ، جامی زخمخانه ی دل
    خونين چو برگ شقايق ، رنگين چو افسانه ی دل»
    
    هفتاد خط را شكستی، از هفت خط جام باطل
    چون خط به آخر رساندی، خون شد به پيمانه‌ی دل
    
    شمع تو صد شعله بر پا ، می كرد و صد باره می زد
    هر گوشه هر خانه هر جا، آتش به پروانه‌ی دل
    
    زخم است و سم است و مرهم ، چيزی ندارد به جز غم
    خون است و آب است و در هم، عيش فقيرانه‌ی دل
    
    دل جز به دلبر نبستی، ای آخر عشق و مستی
    در خود شكستی نشستی، و يران به و يرانه‌ی دل
    
    پرواز و بال و پری نيست، جز پاره از پيكری نيست
    ردی ز خون كبوتر ، افتاده در لانه‌ی دل
    
    بر بال رنگين كمان ها ، رفتی تو تا آسمان ها
    معراجی از جسم و جان بود، اوج شهيدانه‌ی دل
    
    ای رفته منزل به منزل، بی دست و بی پا و بی دل
    می خواهم امشب بگيرم ، شام غريبانه‌ی دل
    
    دست تو می‌بوسم و سر، در پيش پايت سر افكن
     اين آخرين بيت من بود، حرف صميمانه‌ی دل
    
    علی شرفی كوهدشت ،لرستان
  • حسین خوش صحبتان ،
    1390-04-02 - 18:56

    رندانه آخر ربودی  جامی ز خمخانه ی دل          خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه ی دل
    آخر پَرَت را گشودی ، چون اهل ماندن نبودی          این رفتنت تیشه ای بود ، بر سقف ویرانه ی دل
    رفتی تو تا بی نهایت ، در بارگاه خدایت          با رفتنت تنگ تر شد ، این تنگ كاشانه ی دل
    رفتی ولیكن نرفتی ، از قلب آشفتگانت          از لحظه های عروجت ، پر از تو شد خانه ی دل
    گریان نمودی تو ما را ، رفتی ولی خنده بر لب          رفتیّ و صد غم فزودی ، بر شهر غمخانه ی دل
    از لحظه ی آشنایی ، تا روز تلخ جدایی          در گرد شمع وجودت ، گردیده پروانه ی دل
    ای سرو مجنون خلقت ، ای سرمه ام خاك پایت          با رفتنت شد خزانی ، بیچاره گلخانه ی دل
    بار نبودت كنارم ، بر دوش دل بس گران است          بشكست از این گرانی ، هم دوش و هم شانه ی دل
    من ماندم و درد هجرت ، من ماندم و زهر فرقت          حالا تو هستیّ و یك عمر ، لبخند مستانه ی دل
    این جمله هایی كه گفتم ، كم قدر و بی منزلت بود          بار دگر ملتفت شو ، بر پیر فرزانه ی دل:
    رندانه آخر ربودی  جامی ز خمخانه ی دل          خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه ی دل
  • زهرا.ص ،
    1390-04-02 - 17:22

    رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه ی دل
    رنگین چو برگ شقایق،خونین چو افسانه ی دل
    پای دل من زمینی ، بال دلت آسمان است
    تو فكر یار و من اما، در فكر یارانه ی دل!
    ...
    سلام آقا جان! من شاعر نیستم فقط، چون گفته  بودید "اگر مایل اند بسرایند..." می خواستم بگویم از ما به سر دویدن!
  • علی دهقانی ،
    1390-04-02 - 16:40

    رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه ی دل
    رنگین چو برگ شقایق،خونین چو افسانه ی دل
    در حسرت رفتن تو ساقی و اين رخت ماتم
    ساقی و ياد غم تو ، ساقی و  ويرانه ی دل
    ای دل بخوان روز و شب از شب های چون روز يارم
    شب های در ياد معشوق شب های جانانه ی دل
    ياد غزل های بی سر در قطعه های شلمچه
    ميخانه های دوكوهه ، مستی ز پيمانه ی دل
    در ياد پير طريقت ، ساقی خوب جماران 
    نوشيدی از جام زهر و رفتی ز ميخانه ی دل
    
    
    
  • مهدی اسماعیل زاده كندجانی ،
    1390-04-02 - 16:14

    بسم رب الشهاء و الصدیقین ...
    سلامی چو بوی عطر شلمچه ...
    رندانه آخر ربودی :: جامی ز خمخانه ی دل ... خونین چو برگ شقایق :: رنگین چو افسانه ی دل
    جانا دلم را دوا كن :: خالی ز هر مدعی كن ... گویی نظر بر خدا كن :: پر ... پر چو مردانه ی دل ...
    گویم چرا اینچنینی؟ :: از واژه ها كم گزینی؟ ... گویی سخن را رها كن :: نجوا و جانانه ی دل ...
    گویی مرا هم دعا كن :: گویم "تو" من را دعا كن! ... گویی دلم را رها كن :: باید چو پروانه ی دل
    از خانه ها دل بچینم :: با لاله ها من عجینم ... چشمی به میخانه دارم :: ارزان چو دیوانه ی دل
    گویم لبت خنده دارد :: نقشی ز آن بنده دارد ... كاندر زمین جماران :: زخمین چو آواره ی دل ...
    بر خاكها می نشست و :: قلب مرا می شكست و ... با هر دم بلبلانش :: لرزان چو رندانه ی دل
    گویی تو هم ناله داری؟ :: دردی مگویانه داری؟ ... سری غریبانه داری؟ :: من هم چو همخانه ی دل!
    گویی لبی تشنه دارم :: زخمی از آن دشنه دارم ... جامی بیاور برایم :: مرهم به كاشانه ی دل
    چشمان تو لاله گون و :: دلهای ما واژگون و ... ذكری برایت بخوانم :: نم نم به میخانه ی دل
    تربت برایت بیارم :: در كام تو دل بكارم ... پیشانی ات را سپارم :: سوی كریمانه ی دل
    دیگر نظر ها نبیند :: رنگی ز چشمت نچیند ... در فصل فصل زمستان ... رفتی بهارانه ی دل
    رندانه دل را ربودی :: جامی ز خمخانه بودی ... رسمی حسینانه بودی :: رنگین چو افسانه ی دل
    نسل من نسل سكوت است كه مردان دیده ...
    یا حبیب قلوب الصادقین ...
  • معصومه تیما ،
    1390-04-02 - 12:50

    رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه ی دل
    رنگین چو برگ شقایق،خونین چو افسانه ی دل
    
     آنقدر مستی كه گویا،ازمولوی سر تر هستی
    شاید كه شمسی نهفته در كنج ویرانه ی دل
    
    شیرین ترین زهرها را دنیا به كام تو می داد
    انگار سیری ندارد، از زهر پیمانه ی دل
    
    یك شب غزل می نوشتی ،یك شب عطش می سرودی
     من سالها می شنیدم نجوای مستانه ی دل
    
    كم كم بسوزم بمیرم تا پختگی را ببینم
     می خواست زیبا بمیرد درعشق پروانه ی دل
    
    معصومه تیما ازكرمانشاه شهرستان كنگاور
  • غلامرضا هاشمی ،
    1390-04-02 - 11:12

    بر اساس مطروحه حضرت امام خامنه ای:
    
    بر فرش قرمز نهادی پا را به كاشانه دل
    آرام و چابك نشستی كنج نهانخانه دل
    
    با دست خود جام صهبا كردی عطا بر رفیقان
     وانگه بر امد به بستان آواز مستانه دل
    
     بر چهره گل نشاندی شبنم به صبح دعایت
     از خنده ات شكرستان شد كنج غمخانه دل
    
    در بسترت یاس و نرگس در هم تنیده به هر سو 
    شرمنده گردیده بلبل در صحن گلخانه دل
    
     تیر دعایت رسیده تا اوج آن بی نهایت
    انگشت حیرت گزیده این پیر فرزانه دل 
    
    چون نور شمع وجودت ساطع سوی كهكشان شد
    از غصه گردیده پرپر پرهای پروانه دل
    
    بر روی بال فرشته كردی سفر سوی دلدار 
    شد جای خالی مهرت در صدر میخانه دل 
    
    چون پیر میخانه آگه از هجرت قاصدك شد 
    بر سینه میگساران زد نقش پیمانه دل
    
    " رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل 
    خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل"
    
    "تقدیمی از غلامرضا هاشمی از اراك. 
  • مطهره رضاپور ،
    1390-04-01 - 23:23

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل
    خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
    دردانه ی اشك گل ها! رفتی و سقایِ دل رفت
    با رشك می گوید زبانم:"رفتی ز كاشانه ی دل"
    محجوب بود جامم، پیمانه ای بی تكلّف
    چون بغض می رفت و می رفت، جانت چو پروانه ی دل
    گر ساغر و می به هم دوخت، جانان و چشم تَرت را
    با ناله هایت سحر یافت راهی به میخانه ی دل
    مبهوت هر قطره اشكم كز گوشه ی چشمت آمد
    شاهد به فال نگاهش، بُرد از تو مستانه ی دل
    مختوم گشت شعرم، واحسرتا از نگاهت
    عشقِ تو  و مهرت اما، سوزانده ویرانه ی دل
  • زهرا بشری موحد-طلبه-قم ،
    1390-04-01 - 22:42

    سلام.ببخشید اگه میشه شعر رو با این تغیرات مد نظر قرار بدید.
    
    رندانه آخر ربودی جامی ز خم خانه دل 
    خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه دل
    دلدار زیبا گزین است ، دلخواه ِ او بهترین است
    با آتش او چه زیباست پرهای پروانه دل
    فكه ،  شلمچه ، هویزه ، در چشم های توجاری است
    اروند،  خون می َبرد  از " سردشت" تا  " بانه " دل 
    اخبار می گوید: از درد ، جان داده مَردی و فردا
    تشییع خواهد شد اما  بر موجی از  شانه دل  
    دانه به دانه نشانه ، بردند  از این میانه 
    حالا به حیرت رسیده ؛ تسبیح صددانه دل...
    
    سلام ما رو به آقا برسونید.
  • رضا(عاشق ولایت) ،
    1390-04-01 - 18:35

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل 
    خونین چو برگ شقایق،رنگین چو افسانه دل
    
    آن می كه نوشیدی اما در ابتدای جوانی
    آیا دوایی نكردت،دردی ز غمخانه دل
    
    مستی به جایی رساندی در بزم یاران خوشدل
    گویی جوابت نمیداد،جامی ز پیمانه دل
    
    آخر بگو جان ما را،رمز نهانخانه ها را
    شاید كه ما هم بگیریم،دری چو دردانه دل
    
    مارا یقین گشته اما،شاید خطا گفته باشیم
    یاران به تو غبطه خوارند،در وضع سامانه دل
    
    دیگر بساطی نمانده،جز شرمرویی برایم
    مارا سكوتی بشاید،هم شان شاهانه دل
    
    
  • سید مهدی موسوی ،
    1390-04-01 - 17:42

    هو الحق
    
    رندانه آخر ربودی جامی ز میخانه دل
    خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل
    ..................
    آن شب كه با كوله باری از غم صدایت شنیدم
    دانستم آخر بگیری كامی ز پیمانه دل
    در خس خس ناله¬هایت حس غریبی هویدا
    با خنده های نگاهت آتش به سامانه دل
    در ماندنت حكمتی بود تا آشنایان بدانند
    سرخی خون رفیقان روشن به كاشانه دل
    چون رفتی و ما به زندان درگیر نفس و هوائیم
    بودی با دل و جان جویای دُردانه دل
    اینك كه در زیر نعشت مرثیه¬ها می سرایم
    بینم كه در رفتنت نیز بشكفته گلخانه دل
    نام بلندت به دوران ماند به شَهنامه عشق
    تابیده در مطلع شعر «جامی ز میخانه دل»
    
    سید مهدی موسوی
    حوزه علمیه قم
    عصر چهارشنبه 1/4/1390
    
    
  • امیر بیدختی ،
    1390-04-01 - 17:17

    رندانـه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل 
    خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
    
    پا در ره حق نهادی، جان بر سر عشق دادی
    ای قهرمان نبرد پر سوز و جانانه ی دل
    
    این قافله غافل از تو، سر سوی مقصد نهاده
    این حاصل عقد شوم است با مرد بیگانه ی دل
    
    ای شعله ی شمع از تو، وامانده ی خیل نیكان
    ای چشم های تو پر از تمثال دردانه ی دل
    
    از صحبت بی وفایان پروانه ها شرم دارند
    ما را سحرها دعا كن، پروانه ی خانه ی دل
    
  • علیرضا پیشگو ،
    1390-04-01 - 17:16

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل  
    خونین چوبرگ شقایق رنگین چو افسانه ی دل
    درد آشنایی چو مجنون آیینه ی جلوه ی حق
    تفسیر و معنا نمودی جانانه دردانه ی دل
    هر شب جدا از رخ مه می سوختی عاشقانه
    از بی نصیبی نشاید نالش ز پیمانه ی دل
    اكنون كه با یار دلبر پیوسته ای جاودانه
    خطی بگو نكته ای یا رمزی ز پویانه ی دل
    ای آنكه مردانه رفتی راه علی عاشقانه
    مارا ز خاطر مبر هان هیچان دیوانه ی دل
  • علی حسین بوالحسنی ،
    1390-04-01 - 14:56

    "رندانه آخر ربودی،جامی زخمخانه ی دل
    خونین چو برگ شقایق ،رنگین چوافسانه ی دل "
    
    بیگانه باهرخماری،پیچیده درزلف یاری
    ای عاشق دایم الخمر،تحلیل مستانه ی دل
    
    روزی صبای وصالت ازكوچه هامان گذر كرد
    عمریست پیچیده درشهر،بوی خوش شانه ی دل
    
    الحق حریم خدایی،گرم نمازوطوافند
    گردتوخیل ملایك،گردیده پروانه ی دل
    
    جغدخیال ستم را،درك عروجت محال است
    زیرا كه ازآب وگل نیست،تفسیر ویرانه ی دل
    
    یادخلیل خدایی،زخم زبان می خری از
    بخل بخیلان شهر ونمرودبیگانه ی دل
    
    یوسف ترین یادشهری ،سروی وشمشادشهری
    تعبیر مردانه كردی،رویای دیوانه ی دل
    
    حتی مقام شهادت،ناز تو را می كشیده
    در انتظار توچندیست ،پشت در خانه ی دل
    
    "سروده ی علی حسین بوالحسنی"-لرستان
  • مهدی طهماسبی دزكی ،
    1390-04-01 - 14:26

    با لاله ها همنگاهی
    وحالا غزلی كه من نذر جانباز شهيد حاج اسدالله شاكری  سروده ام تقديم می گردد.
    
    می خوانم اينك برايت از حس مستانه دل 
    
    از شوق پرواز ورفتن از شوق مردانه دل 
    
    ای مست جام طهورا درصبح همراهی عشق 
    
    " رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه دل " 
    
    آری امين گفته زيبا شرح دل خسته ات را 
    
    "خونين چوبرگ شقايق رنگين چو افسانه دل" 
    
    در كوچه باغ شهادت با لاله ها هم نگاهی 
    
    ای سبز وسرخ دلاور ای يار فرزانه دل 
    
    هرم نفسهای خسته آتش به جان می كشاند 
    
    درصبح غمگين ماندن بربام ويرانه دل 
    
    ای از تبار پرستو سرمست ياد رهايی 
    
    می خوانم اينك برايت از حس مستانه دل 
    
    90/3/31
  • دكترمحمدامین زاهدی ،
    1390-04-01 - 12:41

    برگ سبزیست تحفه درویش:
    
    رندانه آخرربودی جامی زخمخانه دل
    خونین چوبرگ شقایق رنگین چوافسانه دل
    
    مرغان دریائی عشق بودندهمسنگرانت
    پیوستی آخربه آنان دربزم مستانه دل
    
    بس سالها چشم بردردرانتظارمرادی
    تابلكه ازدرآیدمعمارویرانه دل
    
    آمدبه سرانتظارت آمدبه بروصل یارت
    پرازسبویش نمودی آخرتوپیمانه دل
    
    طی شدشبانگاه هجران روزوصالت برآمد
    آذین شدازمقدم دوست امروزه غمخانه دل
    
    هرچنددوراست زاهد ازبزم گرم شمایان
    دلبسته خاطراتیست ازجمع شاهانه دل
    
    دكترمحمدامین زاهدی-مشهدمقدس 
  • بچه‌های موسسه جهادی ،
    1390-04-01 - 12:35

    رندانه آخر ربودی، جامی ز خمخانه‌ی
    دل خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
    
    می بود صهبای صافی، تو مرد میخانه‌ كافی
    عقل تو عریان و حافی، در كار جانانه‌ی دل
    
    پایت كه خونین قدم زد، پا بر جنانِ عدن زد
    آنجا سر افكند و دم زد، گردیده ویرانه‌ی دل
    
    تو این و آن را نبینی، رنگ جهان را نبینی
    آن‌چه جهانی نبیند، بینی تو در خانه‌ی دل
    
    برخیز ای مرد سردار، بركش به دنیای قدار
    چون بانگ سرو علمدار، فریاد مردانه‌ی دل
    
    گویند خون شهیدان، وقتی كه بر خاك ریزد
    ریزد اضافات دنیا، از قلب میخانه‌ی دل
    
    دیریست سالی پس از سال، خون تو شوید زمین را
    خونی طهور و مطهر، از جنس خونابه‌ی دل
    
    سجاده و مهر و تسبیح، آرند پای تو سجده
    ای تار و پودت همه ذكر، یك سر شده واله‌ی دل
    
    آن روز كز كل عالم، فریاد و افغان برآید
    چشمان مردم به دستت، چشم تو دیوانه‌ی دل
  • جلیل شیروانی (عاشق) ،
    1390-04-01 - 11:25

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل \\\ خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل
    نوری كه روشن شد از آن یك عمر خمخانه ما \\\ تابانده شمع وجودت یك دم به كاشانه دل
    بی حرمتی باشد از من گر گویمت پا به دل نِه \\\ تاب تو را عرش باید كو تاب ویرانه دل
    شاید كبوتر دو روزی با زخم بالش بماند \\\ فرصت گذارد بگردد ملحق به پروانه دل
    ساقی شرابی نمانده دیگر به جز دُردی خم	 \\\ دُردی كشیدن نباشد جز كار دُردانه دل
    آن آشناتر ز هر كس بر پستی چرخ گردون \\\ آخر مرا خویش بودش چون گشته بیگانه دل
    در مجلس بزم مردان لاف گزافیست رندی \\\ عاشق مگر مرد گردی از داد مردانه 
    
  • سيدجواد منوّرزاده ،
    1390-04-01 - 06:58

    (بر شاه بیت بیت فزودن جسارت است - بر بیت شاه بیت فزودن جسارت است)
    
    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
    خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل
    
    جامی كه چون نوش كردی، عالم فراموش كردی
    خوردی و دستی فشاندی، اندر طربخانه دل
    
    در گوش جانان چه گفتی؟ دست از علایق چو شستی
    با طایر گلشن قدس، گشتی تو همخانه دل
    
    در انتظار گل و مل، هم ناله با آه بلبل
    با نعره ای عاشقانه، گشتی تو همسایه دل
    
    تو شمع سوزنده بودی، نور فروزنده بودی
    لختی نماندی و رفتی، با پرّ پروانه دل
    
    سودای جانانه داری، در سر چه افسانه داری؟
    گر قصد جانانه داری، برگو ز افسانه دل
    
    برگو چه جامی ربودی، كز جان جانان شنودی
    «خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل»
    
    چون دل به دلداده دادی، جامی پر از باده دادی
    «رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل»
    
    عمری نشستی و ماندی، صبر از صبوری ستاندی
    صبر از تو صبرش سرآمد، خواندی چو غمنامه ی دل
    
    90/03/31 - سید جواد منوّر زاده
  • یك ستاره كه بر زمین جا مانده ،
    1390-03-31 - 22:55

    در پاسخ به مطروحه ی امام خامنه ای با همه شاعر نبودنمان این غزل امروز آمد:
    
    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه‌ی دل
    خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه‌ی دل
    
    جام بلای غریبت با صبر و شكر عجیبت
    كرده مقرب شما را در بزم جانانه ی دل
    
    اشك تو را چونكه دیدند شوق تو را هم خریدند
    آغوش خود را گشودند رفتی به پیمانه ی دل
    
    نه! ماندی و "یُرزقون"ی، تو قهرمان جنونی
    ما را زمان با خودش برد بی بوی گلخانه ی دل
    
    بعد از شهیدان چو بودیم، دلخوش به روی تو بودیم
    ای شمع  جان كه ربودی دل را ز پروانه ی دل
    
    معشوق معشوق من تو، در خاكدان عیوق من تو
    بعد از شما از كه جویم نوری ز ویرانه ی دل؟
    پینوشت:
    1. یكی به آقا بگه مطروحه هاتون خیلی سنگینه مگه شاعران غیر حرفه ای دل ندارن؟ در هر حال برگ سبزی بود تحفه ی درویش
    2. 
  • صادقعلی رنجبر ،
    1390-03-31 - 18:29

    استقبال از مطروحه رهبر معظم انقلاب حضرت آیةالله العظمی خامنه ای دام افاضاته
    افســانه دل
    رنـــــدانه آخر ربودی، جـــــامی ز خمخـــانه‌ دل       
    خونين چـو برگ شقايق، رنگين چو افسانه‌ دل
    رمـــــزی كه در دل نهفتی، رفتــی و امـــا نگفتی       
    غمگین چو تیشه فرهاد، شیرین چو پروانه دل 
    پیمــــانه از كف نهـــادی، تا كه به دریــا فتــادی       
    گشتی چو شـــارب دائم، نوشین ز پیمانه دل 
    پرواز تو چو عقـــابان، تند و تیز است و شتــــابان         
    بال تو زخمی و مجروح، زرین چو گلخانه دل
    غبطـــــه خوردم ز عروجت، حیران ز نقطه اوجت         
    مبهوت مستـی عشقم، مسكین به میخانه دل
    خون تو عطر جهان است، اشك تو شیره جان است         
    نام تو جـــــلوه حق شد، در این گلستانه دل
    ذكر تو فــــزت بــــرب شد، نور تو فاتح شب شد         
    رفتی و آســـــان گذشتی، از مینِ شبانه دل  
    دردا كــه دردی ندارم، زخـــم نبــــــردی ندارم          
    دركـی چو زخم تو باید، چندین به كرانه دل
    معشوق شد عاشق طالب، شد عشق آخر به تو غالب         
    صــــــادق بیاد تو خوانَد، گلچین ز ترانه دل
                                                                                                      صادقعلی رنجبر-ساری
                                                                                                                 31/3/90 
    آدرس "انگیــزه" وبلاگ صادقعلی رنجبر-عضو هیئت علمی دانشگاهwww.angizeh.blogfa.com 
    در سال 75 در دیدار بسیجیان مازندران با رهبر عزیز من تنها شاعر بسیجی بودم كه توفیق قرائت شعر در محضر آقا را در یك دیدار عمومی یافته بودم.
    "مولوی ها بی شمارند و تو شمس دیگری  
    شمس ها را هم تو مولا،سیدی و سروری"   
                                                                                                                       
    
  • محمدحسين مهدی پور ،
    1390-03-31 - 13:57

    مستانه آخر پريدی در آسمان شهيدان
    جانانه آخر رساندی دل را به كاشانه دل
  • محمدحسن ابوحمزه ،
    1390-03-31 - 13:18

    رندانه آخر ربودی     جامی ز خمخانه‌ی دل
    خونین چو برگ شقایق   رنگین چو افسانه‌ی دل
    اینك كه بال ملائك     نیكو كجاوه ی توست
    مارا بده ز خُم می     زان كُنج خمخانه ی دل
    محمد حسن ابوحمزه 
    
  • شاعر: حجت اله قلی پور ،
    1390-03-31 - 12:15

    مستانه عمری نشستی در ساحت جان دلبر
    اصرار كردی گرفتی آخر تو پیمانه ی دل
    از قافله جا نماندی تو یادگار شهیدی
    تو در مسیر بهشتی در راه كاشانه ی دل
    در غربتت آشنایی، ما رفتنت را ندیدیم 
    بودی و ما غافل از تو، رفتی تو در خانه ی دل
    در سالهای پس از جنگ تنها تو بودی علمدار
    صبر و شكیب تو كرده تفسیر شكرانه ی دل
    ای مرد جا مانده برخیز چشم انتظارت شهیدان
    جامی مهیا برایت  جامی ز میخانه ی دل
    از سرفه هایت كلافه بودی ولی شكوه هرگز
    این است رسم رهایی این است افسانه ی دل
    پرواز تو از زمین نیست از آسمان پرگشودی
    با بالهای شكسته در كوی جانانه ی دل 
    در حسرت تو شكستیم شرمنده ات تا قیامت
    ماندیم و شمع وجودت هستیم و دیوانه ی دل
  • مهدی شریفی ،
    1390-03-31 - 11:52

    «رندانه آخر ربودی
    جامی ز خمخانه¬ی دل
    خونین چو برگ شقایق
    رنگین چو افسانه¬ی دل»
    
    تا موج غم شعله ور شد
    دل را به دریا سپردی
    تا سر بلندت نماید
    تصمیم مردانه¬ی دل
    
    برخی به یكباره رفتند
    اما تو با درد ماندی
    ماندی و هر شب نهادی
    سر بر روی شانه¬ی دل
    
    ماندی كه مردم نگویند
    خوبان همه پر كشیدند
    ماندی كه روشن بماند
    با نور تو خانه¬ی دل
    
    ماندی روی تخت تا كه
    باشد خیال دلم تخت
    ای ثروت بی نهایت
    ای گنج ویرانه¬ی دل
    
    آنانكه كه یكباره رفتند
    هر یك فقط یك شهیدند
    اما تو صدها شهیدی
    ای پیر میخانه¬ی دل
    
    هر چند ماندی تو اما
    شمع وجود شریفت
    با هر نفس آب می شد
    می ریخت بر شانه¬ی دل
    
    آخر تو هم پر كشیدی
    من ماندم و خاطراتت
    در پیشت ای شمع خاموش 
    می سوخت پروانه¬ی دل
  • سید محمد امیدخدا ،
    1390-03-31 - 10:08

    رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
    خونین چوبرگ شقایق رنگین چو افسانه دل
    
    جامی كه از معشوق با حیلت ربودی
    هر قطره اش خشتی فزون بر خانه دل
    
    هرخانه ای  بی تابش  خورشید رونق ندارد
    روشن نمودی بیگمان از نور حق ویرانه دل
    
    با من بگو  از  راز  و رمز عشقبازی
    راهی برایم میگشائی بر در میخانه دل ؟
در این رابطه بخوانید :
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی