keyword/content
1402/04/21
1401/07/22
1401/06/12
1401/03/04
1401/02/06
1401/02/06
1398/09/06
1395/02/01
1392/11/19
1391/11/10
1389/11/19
1386/08/09
1386/02/25
1385/05/30
1384/10/29
1384/02/19
1383/09/11
1382/01/22
1379/07/14
1376/09/18

امروز که نگاه میکنیم، مارکسیسمی دیگر وجود ندارد امّا یک عرصه‌ی دیگری، یک هماورد دیگری در مقابل ما است؛ امروز این تقابل وجود دارد. این تقابل بین دو جبهه است؛ اگر این دو جبهه را درست بشناسیم، بعد تشخیص خواهیم داد که آن پدیده‌ای که در مواجهه‌ی با ما قد علم کرده، خودش مستقل است یا وابسته‌ی به آن جبهه‌ی مقابل است. این دو جبهه چه هستند؟ یک جبهه، جبهه‌ی «نظام اسلامی» است ــ که بعد دو سه کلمه عرض میکنم ــ یک جبهه، جبهه‌ی دروغ‌گویی است که خودش را «لیبرال‌دموکراسی» نام‌گذاری کرده، در حالی که نه لیبرال است، نه دموکرات؛ به دروغ میگوید لیبرال‌دموکراسی. اگر شما لیبرال هستید، چرا استعمار کردید؟ استعمارِ سنّتیِ قدیم و استعمارِ جدید و استعمارِ فراجدید و فرانو. شما چطور لیبرالی هستید، آزادی‌خواهی هستید، آزاداندیشی هستید که مثلاً یک ملّت چندمیلیونی مثل هند را سالهای متمادی، بیش از صد سال، استعمار میکنید، در تصرّف خودتان نگه میدارید، همه‌ی دارایی‌هایش را از او بیرون میکشید، تبدیلش میکنید به یک ملّت فقیر؟ اینها حرفهای نهرو است؛ نهرو ــ جزو مبارزین هند که بعد هم نخست‌وزیر هند شد ــ مینویسد و شرح میدهد که هند قبل از آمدن انگلیس‌ها، وارد شدن انگلیس‌ها، چه بود و بعد از آمدن آنها چه شد. شما لیبرالید؟ این لیبرالیسم است؟ یا فرانسوی‌ها در الجزایر بیش از صد سال جنایت کردند، آدم کشتند. تعداد آدمها را البتّه گفته‌اند، نوشته‌اند، مشخّص است، [منتها] من حالا یادم نیست؛ اینها [کشتار] هزاران نفر ــ شاید ده‌ها هزار کشته ــ در طول چند سال در الجزایر، عمدتاً در تونس و همین‌طور بعضی جاهای دیگر در شمال آفریقا را مرتکب شدند. دموکرات هم نیستند، دروغ میگویند؛ برای خاطر اینکه حکومتهایی را بر یک جاهایی تحمیل میکنند؛ طرف‌دار دموکراسی نیستند. با دموکراسی‌ای که در خدمت آنها نباشد صد درصد مخالفند؛ این یک جبهه است. ببینید، کسی نگوید اینها گذشته؛ بله، ‌از قضیّه‌ی هند صد سال گذشته، از قضیّه‌ی الجزایر شصت هفتاد سال گذشته، امّا خوی [امروز] آن کسی که در الجزایر و در هند آن کارها را کرده، همان خوی آن روز است. امروز هم اینها حاضرند یک ملّتی مثل ملّت بیچاره‌ی بی‌پناه اوکراین را بیندازند جلو، برای اینکه جیب کمپانی‌های اسلحه‌سازی آمریکا پُر بشود؛ قضیّه این است دیگر؛ قضیّه‌ی اوکراین اصلاً این است: او بجنگند، او کشته بشود، برای اینکه سلاح فروش برود، برای اینکه اروپایی‌ها مجبور بشوند سلاح بخرند، سلاح بسازند، سلاح بدهند و جیب کمپانی‌های سلاح پُر بشود. اینها همانها هستند. حاضرند نفت سوریه را بدزدند، که دارند میدزدند. تصوّر انسان از دزد مثلاً یک آدم صغیر حقیر کوچکی است؛ یک دولتی مثل آمریکا نفت سوریه را دارد میدزدد؛ راحت، جلوی چشم همه! اینها همانها هستند، فرقی نکرده‌اند.

این رنجهای امّت اسلامی در زمان کنونی ناشی از چیست؟ چرا ملّتهای مسلمان این ‌قدر از لحاظ اقتصادی، از لحاظ فشارهای سیاسی، از لحاظ ایجاد جنگ و جنگهای داخلی و تسلّط و تصرّف و استعمار و استعمار نو و امثال اینها دچار رنجند؟ علّت این رنج کشیدن و در موضع رنج کشیدن قرار داشتن مسلمانها چیست؟ علل فراوانی دارد، علّتهای متعدّدی دارد. عقب‌ماندگی علمی یکی از علل آن است؛ تن دادن به تسلّط استعمارگران یکی از علل آن است. علل متعدّدی دارد که حالا در این زمینه افرادی که اهل سیاستند، اهل تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی و مانند اینها هستند در این زمینه‌ها کار کرده‌اند، هزاران مقاله نوشته شده، لکن یکی از عوامل که شاید مهم‌ترین یا یکی از مهم‌ترین عوامل باشد، تفرّق مسلمین است. ما قدر خودمان را نمیدانیم، قدر یکدیگر را نمیدانیم؛ اشکال بزرگِ کار ما این است؛ از هم جداییم، متفرّقیم.

در گذشته، در دوران استعمار و استعمار نو، همین امکانات وجود داشت منتها چیزی که وجود نداشت عزم راسخ بود، چیزی که وجود نداشت شناخت دشمن بود. ملّتهای ما در دوران استعمار، دشمن را نمی‌شناختند، عزم راسخی برای مقابله‌ی با دشمن نداشتند، کسی را که آنها را هدایت کند مثل امام بزرگوار ما نداشتند، این بود که نتوانستند کاری بکنند. امروز بحمداللّه اینها همه فراهم است، عزم و اراده‌ی لازم هم در ملّتها هست. ملّتها الان آماده‌اند، نخبگان ملّتها امروز آماده‌اند. [البتّه] یک ضعفهایی مشاهده میشود که این ضعفها ناشی از کم‌کاری ما است.

ببینید شرایط دنیا امروز یک شرایط ویژه است، ‌یک شرایط بخصوصی است؛ کمتر وضعی در دنیا پیش می‌آید مثل امروز؛ خب طبعاً در یک چنین شرایطی مدیریّت کشورها ــ همه‌ی کشورها ــ سخت‌تر میشود، پیچیده‌تر میشود.

ما البتّه یک مسئله‌ی دیگر هم داریم؛ ایران اسلامی علاوه‌ی بر کشورهای دیگر یک مسئله‌ی دیگر هم دارد و آن، این است که ما یک سخن نو را در مباحثات جهانی وارد کرده‌ایم؛ مردم‌سالاری دینی، مردم‌سالاری اسلامی؛ این یک حرف نویی است؛ این را ما در مباحثات سیاسی دنیا، در ادبیّات سیاسی دنیا وارد کرده‌ایم؛ این علی‌الظّاهر یک کلمه‌ حرف است امّا باطنش چیست؟ باطنش همین چیزی است که دشمنی و خصومت قدرتهای درجه‌ی یک دنیا را علیه این ادبیّات، علیه این واژه، علیه این حقیقت، علیه این پدیده برمی‌انگیزد؛ یعنی این حرکت در جمهوری اسلامی توانسته جدول تنظیم‌شده‌ی نظام سلطه را به هم بریزد. نظام سلطه یک جدول مشخّصی برای اداره‌ی دنیا تنظیم کرده بود. نظام سلطه را بارها بنده معنا کرده‌ام؛ یعنی تقسیم دنیا به سلطه‌گر و سلطه‌پذیر؛ حدّ وسط ندارد. یک عدّه‌ای حتماً سلطه‌گر باید باشند، یک عدّه‌ای حتماً سلطه‌پذیر؛ این نظام سلطه است. یک جدولی برای دنیا معیّن کرده بودند؛ یک روز به شکل استعمار، یک روز به شکل استعمار نو، یک روز دیگر هم استعمار پسا نو، بعد از استعمار نو. یک سیاستی، یک جدول منظّمی را برای دنیا تنظیم کردند؛ این حرف نوِ جمهوری اسلامی آمده این جدول را به هم ریخته؛ تنظیم این جدول را به هم زده؛ لذا با آن مواجهند، با آن مقابلند.

انقلاب، دانشگاه را یک جایگاهی برای نخبه‌پروری میدانست برای پیشرفت کشور و حلّ مسائل کشور؛ نظر انقلاب به دانشگاه این است؛ نخبه‌پروری برای حلّ مسائل کشور، برای پیشرفت کشور، برای جبران عقب‌ماندگی‌های دویست سیصد ساله‌ی کشور؛ به این چشم به دانشگاه نگاه میکرد. در حالی که نگاه آن جریان واپسگرا و ضدّانقلاب به دانشگاه اصلاً‌ این نبود؛ آنها دانشگاه را در کشور تشکیل دادند و اداره کردند برای مهره‌سازی، تا کسانی از درون خود ملّت و از خود ملّت کاری را انجام بدهند که آنها از بیرون میخواستند انجام بدهند. این یک داستان مفصّلی است، این مسئله‌ی خیلی طولانی‌ای است؛ سیاست نواستعماری.
متأسّفانه جوانها کم کتاب میخوانند. من نمیدانم شماها در مورد استعمار و استعمار نو و مانند اینها چقدر کتاب خوانده‌اید، چقدر مطلب میدانید. خب اروپایی‌ها در یک بُرهه‌ای از زمان [یعنی] از قرن هفدهم ــ حدود ۱۶۰۰ میلادی؛ اوّل پرتغالی‌ها و بعد اسپانیایی‌ها و بعد دیگران ــ مشغول استعمار دنیا شدند؛ یعنی کشورها را تصرّف میکردند و با خون‌ریزی و با قهر و غلبه و مانند اینها اداره‌ی کشورهای ضعیف را به عهده میگرفتند و منافع آنها را میچاپیدند. در قرن بیستم یعنی بعد از حدود سه قرن، چهار قرن استعمار، به این نتیجه رسیدند که استعمارِ مستقیم دیگر جواب نمیدهد؛ یک سیاست جدیدی به وجود آمد و آن سیاست این بود که در کشورهای هدف، افرادی را تربیت کنند تا آن افراد، همان کاری را انجام بدهند که استعمارگر بنا بود انجام بدهد، همان حرفی را بزنند که او بنا بود بزند، همان اقدامی را در کشور انجام بدهند که استعمارگر بنا بود انجام بدهد؛ اصلاً هدف این است. پس نگاه به دانشگاه و نخبه‌پروری و نخبه‌شناسی در کشورهای هدف برای غربی‌ها این بود که عرض میکنم؛ که اسم این، استعمار نو بود. در این زمینه کتابها نوشته‌اند، حرفها زده‌اند، مطالب تحقیقی زیادی افراد نوشته‌اند که خوب است نگاه کنید. نگاه جریان واپسگرا و ضدّانقلاب به دانشگاه این نگاه بود؛ خب این با نگاه انقلابی کاملاً در تضاد است.

شما امروز می‌شنوید در خیلی از بیاناتی که در روزنامه‌ها و در فضای مجازی پخش میشود، مسئله‌ی ایدئولوژی‌زدایی به ‌عنوان یک کار لازم [مطرح میشود]؛ این همان هویّت‌زدایی است. ایدئولوژی، تفکّر، ارزشها، هویّت یک ملّت است. امروز قبله‌ی ‌اینها آمریکا است و آمریکایی‌ها دائم روی ارزشهای آمریکایی تکیه میکنند که ارزشهای آمریکایی این‌ جور میگوید، ارزشهای آمریکایی این ‌جور میخواهد ــ ارزشهای آمریکایی یعنی همان ایدئولوژی ــ [امّا] اینها حاضر نیستند این را از آمریکا یاد بگیرند. اینکه گفته میشود ایدئولوژی‌زدایی که بایستی در داخل ایدئولوژی‌زدایی بشود، یعنی هویّت فکری جامعه که مظهر مهمّش هم دانشگاه و دانشجو است بایستی از بین برود؛ هویّت‌زدایی یعنی این: مبانی اندیشه‌ای و رویکردهای تاریخی و ملّی یک کشور تحقیر بشود، گذشته‌ی یک کشور تحقیر بشود، گذشته‌ی انقلاب تحقیر بشود، کارهای بزرگی که انجام گرفته کوچک‌نمایی بشود؛ و البتّه عیوبی وجود دارد و این عیوب هم ده برابر بزرگ‌نمایی بشود؛ هویّت‌زدایی یعنی این. آن وقت به جای این هویّت، منظومه‌ی فکری غرب جایگزین بشود؛ که یک نمونه‌اش همین سند ۲۰۳۰ آمریکایی‌ها است که این، مظهر سلطه‌ی نواستعماری غربی در زمان ما است؛ یعنی یکی از نمونه‌هایش این است.

وقتی ما از استقلال حرف میزنیم، یعنی از آزادی یک ملّت حرف میزنیم که آزادانه بتواند کار خودش را انجام بدهد. نظام سلطه ضدّ این آزادی است؛ یک روز با استعمار، یک روز با استعمار نو، یک روز با شیوه‌های امروز -که شیوه‌های جنگ نرم است- پدر ملّتها را دارند درمی‌آورند؛ البتّه هر جا لازم باشد با نیروی نظامی وارد میشوند و هیچ اِبائی هم نمیکنند.

یک مسئله مسئله‌ی استقلال کشور است -استقلال اقتصادی، استقلال سیاسی، استقلال فرهنگی- این یکی از عرصه‌های درگیری ما با استکبار است. استکبار و قدرتهای مستکبر طبیعت‌شان دست‌اندازی است؛ چه در دوران استعمار که مربوط به قرن هجدهم و نوزدهم و ادامه‌اش تا قرن بیستم است، چه به شکلهای جدیدتر و مدرن‌تری که بعدها تأسیس کردند و الان دارند مدام روزبه‌روز، نوبه‌نو وارد میدان میکنند. هدفشان دست‌اندازی است؛ دست‌اندازی به منافع ملّتها، به کشورها و سلطه و نفوذ. هدف استکبار این است. خب، اگر یک کشوری بخواهد در مقابل این هدف ایستادگی کند، و از استقلال خودش -چه استقلال فرهنگی، چه استقلال سیاسی، چه استقلال اقتصادی- دفاع کند، طبعاً درگیری به وجود می‌آید؛ یکی از میدانهای درگیری ما با استکبار این است.

بعد از شكست شیوه‌ی استعمار مستقیم - كه قبلاً معمول بود و كشورها را به صورت مستقیم استعمار میكردند - كه آن شیوه منسوخ شد، استعمار جدید جایگزین آن شد؛ استعمار جدید به این صورت بود كه قدرتهای مداخله‌گر خارجی مستقیماً وارد اداره‌ی كشورهای تحت استعمار نمیشدند؛ عوامل آنها و كسانی كه گوش شنوایی از آنها داشتند و متّكی به آنها بودند، در رأس كشورها قرار میگرفتند و چون حكومت متّكی به خارج بدون استبداد امكان‌پذیر نیست، با استبداد حكومت میكردند و منافع قدرتهای خارجی را تأمین میكردند؛ این استعمار جدید بود. مبارزه‌ی با استبداد بدون مبارزه‌ی با آن قدرت خارجی‌ای كه پشت سر دیكتاتور و مستبد قرار دارد، به جایی نمیرسید و نمیرسد.

بیداری اسلامی یک حقیقتی است که اتفاق افتاده است. بعد از دهها سال متمادی تسلط دشمنان اسلام و دشمنان مسلمین بر جوامع اسلامی، چه به شکل استعمار مستقیم، چه به شکل استعمار جدید و استعمار غیر مستقیم، چه به صورت سلطه‌ی فرهنگی یا سلطه‌ی اقتصادی یا سلطه‌ی سیاسی؛ بعد از سالهای متمادی که ملتهای مسلمان فشرده شدند در زیر این فشارهای عظیم سلطه‌ی غربی و دولتهای اروپائی و آمریکائی بر کشورهاشان، بتدریج هسته‌ی بیداری، یقظه‌ی اسلامی رشد کرده، ثبت شده است و دارد خود را نشان میدهد. مردم دنیای اسلام امروز احساس میکنند که وسیله‌ی عزتشان، وسیله‌ی سربلندی‌شان، وسیله‌ی استقلالشان، اسلام است. به برکت اسلام، همه‌ی آرزوهای ملیِ یک ملت در دنیای اسلام میتواند برآورده شود. ملتهای اسلامی به برکت اسلام میتوانند در مقابل تسلط غرب، در مقابل تکبر دولتهای غربی، در مقابل سلطه‌ی ظالمانه‌ی دولتهای غربی، در مقابل استثمار و استکبار دولتهای غربی بایستند.

امروز خاورمیانه بیدار شده است، دنیای اسلام بیدار شده است. سالهای سلطه‌ی قدرتمندانِ دور از این منطقه - که به خاطر وجود منابع عظیم این منطقه هجوم آوردند و دوران استعمار و استعمار نو و استعمار بالاتر از نو را تجربه کردند - دارد به پایان میرسد؛ این یک واقعیتی است. یک روزی در منطقه‌ی ما این دو قدرت بزرگی که آن روز بودند - یعنی آمریکا و شوروی سابق - بر همه‌ی امور سیاسی این منطقه مسلط بودند. یک بخشی مربوط به چپ بود، یک بخشی مربوط به راست بود؛ با هم اختلاف و دعوا، بعد هم یک وقتی با هم میساختند - در رأس، قدرتهای پشت سر اینها، آمریکا و شوروی با هم میساختند - یکهو میدیدیم مصر را فروختند! کمااینکه در یک دوره‌ای فروختند. در واقع جنگ بین دو اردوگاه بود. بعد در بالا با هم نشستند پشت پرده مذاکره کردند، ملتها، زمامدارانشان، منافعشان، همه زیر پا له میشد.

بعضی از قدرتها با یال و کوپال خود، با توانائیهای مالی و نظامی خود، به خود حق میدهند به ملتهای دیگر ستم کنند، ظلم کنند، وارد بشوند، بکُشند، لگدمال کنند، ببرند، غارت کنند؛ این میشود روابط ظالمانه. این میشود همان چیزی که ما اسم آن را گذاشته‏ایم نظام سلطه. نظام سلطه یعنی یک طرف سلطه‏گر، یک طرف سلطه‏پذیر.

این ملت زیر سلطه چه تصمیمی خواهد گرفت؟ چگونه عمل خواهد کرد؟ سرنوشت او را پاسخ به این سئوال مشخص میکند. یا راه اول را انتخاب میکند، میگوید میسوزم و میسازم، که خوب، معلوم است که سرنوشت چنین ملتی که سوختن و ساختن، تحمل‏کردن، دم برنیاوردن و تن به زندگی خفت‏بار و همین دوسه‏روز زندگی کردن را برمیگزیند، چه است. سرنوشت او زیر سلطه ماندن است. اگر میخواهید مثال واضحی برای چنین ملتهائی پیدا کنید، به امت اسلام در طول این دو قرن اخیر نگاه کنید.

کشورهای اسلامی در این دو قرن اخیر، این راه را انتخاب کردند؛ راه سوختن و ساختن را؛ راه دم برنیاوردن را. در این شرایط کی‏ مقصر است؟ روشنفکران مقصرند، علمای دین مقصرند، جوانان مورد نیاز و مورد امید آن جامعه مقصرند. سرنوشت این ملتها این میشود که شد. با آن میراث فرهنگی غنی، با آن سابقه‏ی درخشان سیاسی، کارشان به آنجا برسد که تمام کشورهای اسلامی تقریباً زیر سلطه‏ی استعمار بودند در این یکی دو قرن اخیر؛ یا استعمار صریح و علنی، مثل خیلی از کشورهای عربی و غیره، یا استعمار غیرمستقیم - به اصطلاح استعمار نوین - مثل کشور ما در دوره‏ی نظام طاغوت. نتیجه‏ی انتخاب راه اول همین است؛ از لحاظ علمی عقب میمانند، از لحاظ افتخارات بین‏المللی عقب میمانند، از لحاظ وضع زندگی روزبه‏روز رو به فقرِ بیشتر میروند، منابع انسانی‏شان معطل میماند، منابع طبیعی‏شان به غارت میرود؛ این میشود نتیجه؛ ویرانی کشورها. در مقابل، آن قدرتهای سلطه‏گر با تغذیه‏ی از منابع اینها، خودشان را روز به روز قوی‏تر میکنند و مسلطتر میشوند و زور بیشتری وارد میکنند.

رضاخان با شعار ترقی و اصلاح آمد سر کار. کودتا کرد؛ حکومت کودتا، بعد هم آن دیکتاتوریِ سیاه و بی‏نظیر، که همه تحت عنوان و زیر پرچم پیشرفت و توسعه و ترقی انجام گرفت. محمد رضا پسر او - حکومت موروثی و بعد هم کودتا در مرداد 32 - هم ادعای حرکت اصلاحی داشت و این همه فاجعه برای این کشور به وجود آوردند. ضربه‏ای که به این کشور و به این ملت زدند، این طوری بود.

در سطح جهانی هم همین طور است. استعمار ملتها - که لکه‏ی ننگ تاریخ بشر در یکی دو قرن اخیر هست - به نام پیشرفت ملتها انجام گرفت. استعمار یعنی نوسازی. انگلیس‏ها، هلندی‏ها، پرتغالی‏ها، فرانسوی‏ها در نقاط مختلف آسیا و آفریقا و امریکای لاتین رفتند بومی‏ها را قتل عام کردند، سرزمینها را تصرف کردند، دزدی کردند، خیانت کردند، هزار فاجعه به وجود آوردند؛ زیرِ نام نوسازی، پیشرفت، استعمار.

در دوره‏ی بعد هم که نواستعمار پدید آمد، باز هم همین بود. این همه تجاوز، این همه جنگ‏افروزی، این همه کودتا که به وسیله‏ی سرویسهای امنیتی کشورهای غربی - چه امریکا، چه انگلیس و چه غیر اینها - انجام گرفته، همه زیر پرچم تجددخواهی و پیشرفت و تحول و توسعه انجام گرفته. همین الان شما افغانستان و عراق جلوی چشمتان است. امریکایی‏ها آمدند وارد عراق شدند برای اینکه دنیای نوئی را؛ دنیای آزادی، دمکراسی و توسعه را برای مردم عراق به وجود بیاورند. شما ببینید الان در عراق چه خبر است! شاید در طول دوران حکومتهای کودتائیِ عراق - که آخرینش صدام بود - محنتی را که امروز مردم عراق دارند از دست امریکایی‏ها میکشند، تا حالا تحمل نکرده باشند. زن و مرد عراقی تحقیر میشوند. جوان امریکایی چکمه‏اش را میگذارد پشت گردنِ یک جوان عراقی؛ چرا؟ چون از خیابان عبور میکرده و به او مشکوک شده؛ او را میخواباند و جلوی چشم زن و بچه‏اش، صورتش را به خاک فشار میدهد. یا مرد را جلوی چشم مرد خانه کتک میزنند؛ مردها زن خانه را به اسم توسعه و پیشرفت و به اسم نجات ملت عراق بازرسی بدنی میکنند. در افغانستان هم همین طور است.

از وقتی پرچم اسلام در ایران بلند شد و جمهوری اسلامی با هدف تحقق بخشیدن به اهداف اسلامی تشکیل شد، دشمنان اسلام نقشه‌ی اختلاف را با دقت طراحی کردند و دنبال می‌کنند؛ چون وقتی مسلمانها احساس شرف و عزت کردند، وقتی دیدند می‌شود پرچم اسلام را بلند کرد، وقتی روح هویت اسلامی در آنها بیدار و زنده شد، وقتی توده‌های مسلمان شعار اسلام را در همه‌جا سر دادند، فهمیدند که خطر برای منافع استکبار در این منطقه‌ی عظیم اسلامی، خطر جدی است و منافع متجاوزانه‌ی آنها تهدید می‌شود.
دنیای اسلام، تقریباً با یک میلیارد و نیم جمعیت، با امکانات فراوان اقلیمی و جغرافیایی و طبیعی و انسانی و سرمایه‌های بی‌نظیری که در اختیار دارد، می‌تواند یک مجموعه عظیم و متحد را تشکیل بدهد. امروز بیش از دویست سال است که کیسه‌ی استعمار غربی از این منطقه پیوسته پُر می‌شود؛ چه در دوران استعمار، چه در دوران استعمار نو، چه در دوران جدید، به شکلی این منطقه در خدمت اهداف سیاسی دنیای استکبار بوده، که در رأس آن امریکاست. اگر امت اسلامی وحدت خود را به دست بیاورد، اگر قدرت اسلامی به معنای حقیقی کلمه خود را نشان بدهد، اگر استقلال اسلامی، استقلال حقیقی، در این مناطق به معنای واقعی کلمه تحقق پیدا کند، تسلط و سیطره‌ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی دشمن قطع خواهد شد. اینها به این راضی نیستند و با همه‌ی وجود تلاش می‌کنند این اتفاق نیفتد. راهی که آنها پیدا کردند، ایجاد اختلاف است و این بیماری متأسفانه در جسم دنیای اسلام نفوذ کرده. من از شما درخواست می‌کنم به این مسأله به طور جدّ بیندیشید.

اگر شما بتوانید گوهر اسلام ناب و آن درخشندگی‏ها را، به آن شکلی که بتواند در جامه‏ی آراسته‏ی علم، خودش را نشان بدهد، ارائه دهید، کار بزرگی که کرده‏اید، این است که راه را برای ورود نخبگان در این میدان‏ها باز کرده‏اید. آمیزش علم و معنویت، علم و ایمان، علم و اخلاق، آن خلأ امروز دنیاست. دانشگاه اسلامی، علم و ایمان، علم و معنویت، علم و اخلاق را با هم همراه می‏کند. علم را می‏آموزد و جهت‏گیری علم را از اخلاق و ایمان می‏گیرد. این که گفتند علم با دین می‏سازد یا نمی‏سازد، این ندیدن منطقه‏ی نفوذ علم و دین است؛ اینها هر کدام یک منطقه‏ی نفوذی دارند؛ تلفیق اینها، این است که علم -یعنی این سلاح را - ایمان - یعنی آن به‏کار برنده - می‏گیرد و جهتش را مشخص می‏کند؛ با این سلاح می‏شود بهترین و بدترین آدم‏ها را هدف قرار داد؛ منتها تا این سلاح دست که باشد؟ این سلاح «علم» است و «ایمان» جهت آن را مشخص می‏کند. اگر ایمان بر دانش غربی تسلط داشت، دانش غربی به بمب اتم نمی‏رسید، تا بعد این‏قدر تویش گیر کنند که چه کارش کنیم؛ محدودش کنیم؛ نگذاریم تا دنیا ویران نشود. کارشان اصلاً به این‏جا نمی‏رسید. اگر ایمان با دانش همراه بود، اصلاً استعمار و استعمار نو - که استعمار نو مخلوق دانش بود - به وجود نمی‏آمد. تسلط بر کشورها، تصرف کشورها، تسلط قهرآمیز بر ملت‏ها و بردن ثروت ملت‏ها - که این بلای این دویست سال گذشته‏ی دنیا و ملت‏هاست - اینها اصلاً به وجود نمی‏آمد. علمِ جدا از ایمان، این است و شما در دانشگاه اسلامی، می‏خواهید این خلأ را پُر و علم را با ایمان آمیخته کنید؛ یعنی دانش را چه در بافت درونی خودش، چه در استنتاجش و چه در جهت‏گیری‏هایی که در آن به کار خواهد رفت، از ایمان سیراب کنید.

یک نمونه‏ی دیگر از ناکامی‏های تجربه‏ی غربی در اداره‏ی بشر و تأمین خوشبختی انسان، مسأله‏ی استعمار است. شما ببینید پدیده‏ی استعمار چه بر سر دنیا آورد. اگر شما به آفریقا مسافرت کنید، یک نمونه‏ی بارز پدیده‏ی استعمار را در آن‏جا می‏بینید. آفریقا قاره‏یی است که هم استعداد انسانی در آن‏جا هست، هم استعداد عجیب طبیعی. اروپایی‏ها به آن‏جا رفتند و با کشتار و قتل و غارت، از بی‏خبری مردم استفاده کردند و حتّی مجسمه‏های خودشان را به عنوان آزادکننده‏ی این کشورها در آن‏جاها نصب کردند؛ یک نمونه‏اش کشور زیمبابوه بود. من وقتی به آن‏جا رفتم، دیدم مجسمه‏یی را در وسط جنگلی - که از تماشاگاه‏های معروف زیمبابوه است - نصب کرده‏اند. گفتم این کیست؟ گفتند مجسمه‏ی سردار انگلیسی است که اول‏بار زیمبابوه را فتح کرد و به انگلیسی‏ها داد! اسم او «رودِز» یا «رودْز» بود، که کشور زیمبابوه سالهای متمادی به نام او «رودزیا» نامیده می‏شد! شماها یادتان نیست؛ قبل از انقلاب، زمان جوانی ما، اسم کشور زیمبابوه به رودزیا تغییر داده شد. آمدند کشور را گرفتند، روی منابع دست گذاشتند، انسانها را تحقیر کردند، برده گرفتند و ده‏ها بلا بر سر مردم آوردند؛ آخر هم اسم خودشان را روی آن کشور گذاشتند؛ یعنی این کشور متعلق به ماست! هند یک نمونه‏ی دیگر آن است. اگر کتاب «نهضت آزادی هند» را - که حدود سی‏وپنج سال پیش بنده آن را ترجمه کردم - ببینید، نشان می‏دهد که در شبه‏قاره‏ی هند چه شده است. بنابراین مسأله‏ی استعمار، یک نمونه از تجربه‏ی غربی است.

یک نمونه‏ی دیگر، فاشیسم است. ممکن است کوره‏های آدم‏سوزی‏یی که یهودی‏ها ادعا می‏کنند، دروغ باشد؛ اما جنایات هیتلر دروغ نیست. فاشیسم یک نمونه از تجربه‏ی غربی است. کمونیسم و اردوگاه‏های کار اجباری و به سیبری فرستادن و بقیه‏ی چیزها از همین قبیل است. لیبرالیسم را هم امروز شما دارید مشاهده می‏کنید؛ زندان ابوغریب و زندان گوانتانامو و زندان‏های دیگر. من در گزارشی خواندم که امریکایی‏ها ده‏ها زندان شبیه ابوغریب و گوانتانامو در سرتاسر دنیا دارند؛ اما هیچ‏کس از آنها خبر ندارد و اجازه‏ی افشاء نمی‏دهند. در افغانستان امریکایی‏ها زندان دارند و خدا می‏داند در بسیاری جاهای دیگر هم دارند. در گزارش‏های موثق این را خوانده‏ایم، امریکایی‏ها هم این را انکار نکرده‏اند. استعمار نوینی که ده‏ها سال بر کشورها حاکم بود، و استعمار فرانوینی که امروز حاکم است، و طرح‏های بلندپروازانه و جاه‏طلبانه و ظالمانه‏یی که نسبت به کشورها دارند، نمونه‏هایی از این جنایت‏هاست.

استعمار را برای ما تعریف کردند، استعمار نوین را هم در کتابهای گوناگون برای ما تعریف کرده‌اند؛ اما استعمار را وقتی تعریف کردند که سالهای متمادی از آن گذشته بود. استعمار نو را هم جامعه‌شناس‌های دنیا زمانی برای ما تعریف کردند که سالهای متمادی از آن گذشته بود. استعماری که امروز مطرح است، بالاتر از نو است؛ کاملاً جدید است؛ استعمار تازه‌یی که ملتها را در چنبره‌ی خودش گرفتار می‌کند و مجال تکان خوردن را به آنها نمی‌دهد و دقیقاً باید طبق میل همان مجموعه عمل شود. در این ذیلِ بشری - که میلیاردها انسان در آن‌جا حضور دارند - گرسنگی و فقر و بیسوادی و ناکامی و محرومیت در حد اعلی وجود خواهد داشت. در رأس، حد اعلای کامیابی و سلطه و اقتدار زر و زور وجود خواهد داشت؛ قدر متوسطی هم وجود دارند که به نحوی زندگی خود را می‌گذرانند. چشم‌انداز و چیزی که در نهایتِ این سیطره و سلطه پیش‌بینی می‌شود، این است. لذا مجموعه‌ی غیور ِ با ایمانِ توانای آگاه از جوانب امر که مقابل این حادثه ایستاده، ایران اسلامی است.

قضیه‌ی چهارم، سلطه‌ی بعدی آمریكا بر عراق است. می‌خواهند علاوه بر اینكه تجاوز كردند و این فجایع و جنایات از آن‌ها سرزده است، اداره‌ی عراق را آن هم به وسیله‌ی یك حاكم بیگانه- آمریكایی و نظامی كه یا صهیونیست است و یا كاملًا مرتبط به محافل صهیونیستی است- بر عهده گیرند و او را در رأس یك كشور اسلامی و عربی غیور بگذارند. آن‌ها به خیال خود بین خودشان یك تقسیم‌بندی كرده‌اند كه البته نشانه‌های اختلاف بین آمریكا و انگلیس پیداست. بصره كه بوی نفتش كمی غلیظتر و به مناطق نفتی نزدیك‌تر است و انگلیسی‌ها هم كه خیلی از بوی نفت خوششان می‌آید، به انگلیسی‌ها، و بغداد هم كه مركز قدرت است و آمریكاییها نیز از قدرت‌نمایی خوششان می‌آید، به آمریكاییها رسیده است. البته آن‌ها باهم اختلافات زیادی دارند، كه بیشتر هم می‌شود و برای مردم هم روشن خواهد شد؛ اما گویا فعلًا این‌گونه باهم توافق كرده‌اند. این، برگشت به عهد اوّلِ استعمار و ارتجاعِ محض است. اوایل، استعمار همین‌گونه بود؛ دولتهای استعمارگر اروپایی كشورهایی را در آسیا و آفریقا به‌زور می‌گرفتند، بعد یك حاكم نظامی را از طرف خودشان در آنجا می‌گذاشتند تا تمام كنترل منطقه در دست او باشد. در هند، استرالیا، كانادا، آفریقا و كشورهای متعدّد همین كار را كردند. بعد از گذشت مدّتی دیدند حاكم بیگانه‌ی نظامی را بر ملتی گماشتن خطا و غلط است، فرمول را عوض كردند، حكّامی از خودِ آن كشورها می‌یافتند و نصبشان می‌كردند كه صددرصد مطیع این‌ها باشند، كمكشان هم می‌كردند، امكانات هم می‌دادند، او هم كشور را برای چپاول استعمارگران راحت و آزاد می‌گذاشت و دروازه‌ها را باز می‌كرد تا استعمارگران هر كار می‌خواهند، بكنند. یك دوره هم این‌گونه گذشت، كه دیدند این هم درست نیست و اشتباه كرده‌اند؛ برای اینكه ملتها علیه این حكّام كه هرچند وطنی و خودی به حساب می‌آیند، اما چون وابسته‌ی به آن‌ها هستند و مستبد و ظالمند، قیام می‌كنند. بعد از این روش، از یك دورانی شروع كردند روش را عوض كردن؛ این شیوه، یك شیوه‌ی علی‌الظّاهر دمكراتیك و با تسلّط و سلطه‌ی فرهنگی بود كه حاكمی را كه طرف‌دار آن‌هاست، به‌اصطلاح خودشان انتخاب كنند. در ایرانِ زمان طاغوت هم همین قضایا پیش آمد؛ اوّل انگلیسی‌ها «رضا پهلوی» را نصب كردند و سپس «محمّد رضا» را، بعد دیدند مشكلات به وجود می‌آید، آمدند او را وادار كردند تا «علی امینی» را به عنوان نخست‌وزیر منصوب كند، تا به‌اصطلاح اصلاحات كند. این دید كه زمام كار از دست خودش درمی‌رود، گفت خودم اصلاحات می‌كنم كه آن اصلاحات، مواد شش‌گانه‌ی فضاحت‌آمیزی بود كه در دوران طاغوت انجام گرفت. این تجربه‌های عمل‌شده‌ی استعمار در دورانها و در مكانهای مختلف دنیاست. این‌ها امروز به همان دوره‌ی اوّل استعمارگری برگشته‌اند؛ یعنی كشوری را با زور اسلحه بگیرند، بعد حاكمی از خودشان در آنجا بگمارند. كار بسیار عجیب،ارتجاعی، زشت، اهانت‌بار و حاكی از سرمستی و غرور است كه این‌ها را با مغز به زمین می‌كوباند.
نفهمیدن موقعیت و نشناختن زمان، كار بعدی آن‌هاست. این را تقریباً همه‌ی دنیا، حتّی دولتها محكوم كردند و گفتند این كار نشدنی است. ما كه موضعمان كاملًا روشن است و عرض خواهم كرد. این كار غلط اندر غلط است. آن حاكم نه خارجی باید باشد، نه نظامی و نه صهیونیست؛ بلكه باید برگزیده‌ی خودِ مردم عراق و بدون اتّكاء به پشتیبانی قدرتهای متجاوز باشد. مردم عراق چنین كسی را می‌خواهند. البته آمریكاییها پیش خودشان همه‌ی حسابها را كرده‌اند. فكر می‌كنند كه ما این شخص را نصب می‌كنیم، بعد زمام امور را در دست می‌گیریم و كمكهایی هم می‌كنیم و سپس فرهنگ مردم را عوض می‌كنیم؛ یعنی آموزش و پرورش را قبضه می‌كنیم. به خیال خودشان در افغانستان هم همین كار را می‌كنند. آمریكاییها در یكی از كشورهای آسیایی چندین تُن كتاب دبستانی به زبان فارسی و پشتو برای افغانستان چاپ كردند كه در دبستانهای افغانستان پخش كنند، تا چهره‌ی آمریكا در خلال این درسها برای بچه‌های افغانی چهره‌ی زشتی جلوه نكند و فرهنگ و دید و نگاه تاریخی افغانها به‌كلّی طور دیگری شكل بگیرد. این فكر را به خیال خودشان برای عراق هم می‌خواهند بكنند. این كار قطعاً با نتیجه‌ی مطلوب آن‌ها شكل نخواهد گرفت.

در تمدّن مادی غرب - همچنان که در همین ماههای جاری در دنیا مشاهده کردید - هرچه حرف می‌زنند، طرّاحی هزاره‌ی دوم را می‌کنند! حالا مگر تمدّن مادّی غرب، سرتاسر هزاره‌ی اوّل را فرا گرفته بود که شما می‌خواهید هزاره‌ی دوم را هم به آن ملحق کنید؟! مگر بشر از این دو، سه قرنی که از سیطره‌ی تمدّن مادّی غرب گذشته، راضی است؟! مگر تمدّن مادّی غرب توانسته است زخمهای کهنه‌ی بشریّت را علاج کند؟! آیا فقر در دنیا از بین رفت؟ آیا گرسنگی از بین رفت؟ آیا ظلم و تبعیض از بین رفت؟ آیا آرامش خاطر انسان تأمین شد؟ آیا مهربانی و صفای میان انسانها تأمین شد؟ یا بعکس، تمدّن مادّی غرب در دوره‌ی استعمار، سپس در دوره‌ی استثمار - که سلطه‌ی حکومتهای غربی در دوره‌ی استثمار، مثل دوره‌ی استعمار، مستقیم نبود؛ به شکل استثمار نیروها در دنیای عقب‌افتاده و فقیر بود؛ همان سلطه‌ی پنهانی قاهری که همه‌ی سرمایه‌ها و همه‌ی نیروها را از آنها می‌ربود و در خود هضم می‌کرد و جیب کمپانیهای سرمایه‌داری را بیشتر می‌انباشت - و سپس در دوره‌ی رسانه و در دوره‌ی ارتباطات - یعنی امروز - در همه‌ی این سه دوره، با زور، با قدرت‌نمایی، با زورگویی، با ایجاد اختناقِ طرف مقابل و صف مقابل همیشه وارد میدان شده است؛ در حالی که در بالاترین مراکز خود هنوز تبعیض هست؛ تبعیض نژادی هست؛ فاشیسم هست! با این سابقه، با این همه گرفتاری، با این همه مشکلات، تمدّن مادّی غرب ادّعای ابدیّت می‌کند! اما این ادّعا، ادّعای واهی، غیرعملی و ناکام است.

برادران! بیایید ما برای آیندگان، میراثی از این افتخارآمیزتر به ارث بگذاریم. در بررسی عوامل بیرونی وضع کنونی، من تهاجم جبهه‌ی استکبار را، از همه مؤثرتر می‌یابم. در فرهنگ ما، استکبار به آن مجموعه‌ی قدرتی گفته می‌شود که با تکیه بر تواناییهای سیاسی و نظامی و علمی و اقتصادی خود و با الهام از نگرش تبعیض آمیز به نوع بشر، مجموعه‌های بزرگ انسانی - یعنی ملتها و دولتها و کشورها - را با سیطره‌ای قلدرانه و تحقیر آمیز، به سود خود زیر فشار و استثمار می‌گذارد؛ در کار آنها دخالت و به ثروت آنها دست اندازی می‌کند؛ به دولتها زور می‌گوید و به ملتها ستم می‌ورزد و به فرهنگها و سنتهای آنان، اهانت روا می‌دارد. مثالهای بارز آن را استعمار کهن و سپس استعمار نو و اخیرا تهاجم همه جانبه‌ی سیاسی و اقتصادی و تبلیغاتی و حتی نظامی، از سوی استعمارگران دیروز و وارثان آنها، در برابر چشم ملتهای ما نهاده و طعم تلخ آن را به ایشان چشانده است. قدرتهای غربی در این تهاجم مؤثر، از پیشرفت علم و تکنولوژی و از برخی خصال ملی و بومی خود بهره برده‌اند. ما دشمن را ملامت نمی‌کنیم. کسانی سزاوار ملامتند که با کوته بینی و راحت طلبی و خود خواهی، زمینه‌ی پیروزی دشمن و زوال خویش را فراهم ساختند. غرب در تهاجم همه جانبه‌ی خود، ایمان و خصال اسلامی ما را نیز هدف قرار داد و در سایه‌ی متاع دانش خود که همه بدان احساس نیاز می‌کردند، فرهنگ اباحیگری و بی‌مبالاتی در دین و اخلاق را - که خود دچار آن است - مصرانه به جوامع ما صادر کرد.
نمودار
مقالات مرتبط
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی