[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان - 1390/05/19 عنوان فیش :استمرار در آرمانها و جهتگیری؛ وجه ممیزه انقلاب اسلامی با سایر انقلابها کلیدواژه(ها) : مقایسهی انقلابهای جهان, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, ثبات انقلاب اسلامی, استقرار نظام جمهوری اسلامی, انحراف انقلابها, تاریخ انقلابهای فرانسه, انقلاب فرانسه, ناپلئون بناپارت, تاریخ شکلگیری، استقلال و جنگهای داخلی آمریکا, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, تاریخ آسیا و آفریقا, انقلابهای شمال آفریقا, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, اهداف انقلاب اسلامی, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, جوان امروز انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ثبات و استمرار و استقرار نظام جمهورى اسلامى از جملهى مهمترین عواملى بوده است که ملتهاى منطقه و ملتهاى مسلمان را امیدوار کرده و میتوان گفت نقش مؤثرى در ایجاد این حرکت عظیم اسلامى منطقه و آزادى و بیدارى ایفاء کرده. امروز میخواهم یک مقدارى راجع به ثبات و استمرار و استقرار انقلاب مطلبى را عرض کنم؛ یک مقدارى آن را باز کنم. تحولات بزرگى در جامعه رخ میدهد، که نمونهى بارزش انقلابهاى سیاسى و اجتماعى است. این تحول را کى به وجود مىآورد؟ یک نسلى به وجود مىآورد؛ که البته معلول شرائطى است که براى آن نسل پیش آمده، اما براى نسل قبل و نسلهاى قبل پیش نیامده بود؛ مثل انقلاب اسلامى. یکى از دو حال پیش خواهد آمد: یا این است که وقتى این تحول به وسیلهى این نسل به وجود آمد، نسلهاى بعدى این را پى میگیرند، دنبال میکنند، تکمیل میکنند، ادامه میدهند. در این صورت، این یک جریان ماندگارى خواهد شد؛ «و امّا ما ینفع النّاس فیمکث فى الأرض»(1) خواهد شد؛ یعنى جایگزین میشود، مستقر میشود. یا این است که نه، نسلهاى بعد - حالا نسلهاى بعد که میگوئیم، نه لزوماً نسل سنى؛ یعنى کسانى که از آن گروه اول تحویل میگیرند، که ممکن است خودشان هم جزو همان نسل سنىِ آن گروه اول باشند - تحت تأثیر عوامل گوناگون، کار را دنبال نمیکنند؛ دچار رکود میشوند، دچار انحراف میشوند، دچار زاویه میشوند. در این صورت، آن تحول فوائدش را براى مردم از دست میدهد و خسارتهائى که بالاخره در یک تحول پیش مىآید، براى مردم میماند و جبران هم نمیشود. کلىِ مسئله این است. در تحولاتى که در طول دو سه قرن اخیر، که قرن انقلابهاى بزرگ است، اتفاق افتاده، هرچه من نگاه کردم - حالا شما مطالعه کنید، شاید مواردى را شما پیدا کنید - موردى را پیدا نکردم که مثل انقلاب اسلامى، تحولى که در دورهى اول پدید آمد، در دورههاى بعد یا دهههاى بعد، با همان شکل، با همان هدفها، به سوى همان آرمانها و با همان جهتگیرىها ادامه پیدا کند. یا اصلاً ادامه پیدا نکرده، مثل انقلاب شوروى؛ یا ادامه پیدا کرده، منتها با یک فترتى، با یک فاصلهى طولانى زمانى، همراه با مرارتها و محنتها و سختىهاى فراوان، مثل انقلاب کبیر فرانسه، مثل استقلال آمریکا؛ حالا تعبیر کنیم به انقلاب یا هرچه. آن اهداف اولیه در نهایت به یک شکلى تأمین شد، اما با زحمات زیاد و با یک فاصلهى طولانى. مثلاً در همین انقلاب کبیر فرانسه، «کبیر» که میگویند، به خاطر این است که بعد از این انقلاب، دو سه تا انقلاب دیگر در طول پنجاه شصت سال در فرانسه اتفاق افتاد؛ منتها آن انقلاب اول، انقلاب مهمتر و مؤثرترى بود که در سال 1789 - براى اینکه یادتان بماند: هزار، بعد هفت، هشت، نُه! این، سال انقلاب کبیر فرانسه است - علیه حکومت سلطنتى فرانسه به وقوع پیوست؛ یعنى همین کارى که در ایران انجام گرفت. البته آن خانوادهى سلطنتى که آن وقت در فرانسه حکومت میکردند، خیلى ریشهدارتر و مقتدرتر بودند از این خانوادهى پیزُرى پهلوى ما! خانوادهى بوربنها بودند، چند صد سال بود که اینها بر فرانسه حکومت میکردند، در میانشان پادشاهان بسیار مقتدرى از همین سلسله وجود داشتند. این انقلاب در این سالى که گفتم - 1789 میلادى - اتفاق افتاد. خب، انقلاب، یک انقلاب مردمى به تمام معنا بود؛ یعنى واقعاً مردم حضور داشتند - مثل انقلاب خود ما - رهبران هم رهبران صددرصد مردمى و داراى افکار نو و به دنبال ایجاد یک جامعهى مردمى. البته آنچه که مورد نظرشان بود، ایدئولوژیک نبود، اعتقادى نبود؛ اما میخواستند یک حکومت مردمى داشته باشند، میخواستند یک حکومت مردمسالار داشته باشند. خب، این انقلاب در این سال اتفاق افتاد. به فاصلهى سه چهار سال، آن گروه اوّلى که انقلاب را انجام داده بودند، به وسیلهى گروه تندروِ افراطىِ شدید کنار زده شدند؛ بعضىشان اعدام شدند و این گروه افراطى سر کار آمدند. چهار پنج سال این گروه افراطى سر کار بودند؛ بعد بر اثر شدت عملى که با مردم به خرج میدادند، از طرف مردم مورد عکسالعمل قرار گرفتند و کنار زده شدند. عدهاى از آنها اعدام شدند و یک گروه سومى سر کار آمدند. یعنى در ظرف حدود یازده، دوازده سال - تا سال 1800 - سه گروه سر کار آمدند که هر کدام آن گروه قبلىِ خودشان را قلع و قمع و نابود کردند. در همین ده یازده سال اول، شخصیتهاى معروف سیاسىاى از گروههاى انقلابى اعدام شدند. بعد هم این هرج و مرجى که به وجود آمد - در یک کشورى با این خصوصیات، بدیهى است که هرج و مرج به وجود مىآید - مردم را خسته کرد؛ تا اینکه یک گروه سه نفره تشکیل شد، که ناپلئون جزو این گروه سه نفره بود؛ یک افسر جوانى بود که فتوحاتى هم در مصر کرده بود - که حالا داستانهایش فراوان و مفصل است - عنوانى پیدا کرد و آمد بر این گروه سه نفره حاکم شد و بعد هم پادشاه و امپراتور شد. همین کشورى که با آن همه خسارت، پادشاهى را کنار گذاشته بود و لوئى شانزدهم و زنش را اعدام کرده بود، دوباره تبدیل شد به پادشاهى و روى کار آمدن ناپلئون. البته ناپلئون شخصیت نظامىِ مقتدرِ فعالى بود و براى فرانسه هم کارهاى بزرگى انجام داد. او کارهاى غیر نظامى هم دارد، منتها عمدتاً کارهاى او نظامى است. چند تا از کشورهاى اروپائى را به فرانسه ملحق کرد؛ ایتالیا را، اسپانیا را، سوئیس را جزو فرانسه کرد. چند تا کشور اروپائى به وسیلهى او فتح شدند و جزو فرانسه شدند؛ که البته بعد از رفتن ناپلئون، یکى یکى از فرانسه جدا شدند؛ یعنى این فتوحات، ناپایدار بود. اما کشورى که با آن همه خسارت انقلاب کرده بود، به حکومت مردمى رسیده بود، بهآسانى دوباره تبدیل شد به حکومت پادشاهى. بعد از تبعید و مرگ ناپلئون - یعنى حدود 1815 - تقریباً حدود پنجاه سال حکومت پادشاهى در فرانسه استقرار داشت؛ البته با تحولات بسیار سخت و رقتبار و مرارتبار؛ که شما اگر رمانهاى قرن نوزده فرانسه را بخوانید، کاملاً نشانهى این انقلابها و این مرارتها و این محنتها و این تلخىها براى مردم فرانسه را در این کتابها خواهید دید؛ از جمله کتابهاى ویکتورهوگو و بالزاک و دیگران. البته بعد در سال هزار و هشتصد و شصت و خردهاى، مجدداً باز یک انقلاب دیگرى به وقوع پیوست و آن پادشاهى که از قوم و خویشهاى ناپلئون هم بود - ناپلئون سوم - کنار زده شد و حکومت جمهورى سر کار آمد؛ که حالا جمهورىها هم تغییر پیدا کرد: جمهورى اول، جمهورى دوم، جمهورى سوم، تا رسید به اینجائى که امروز شما کشور فرانسه را ملاحظه میکنید، که یک حکومت مردمسالار و دموکراسى است. انقلاب فرانسه با این مرارتها مواجه بود؛ یعنى در آغاز پیدایشِ خود این توان و ظرفیت و تمکن را نداشت که خودش را در بین مردم خودش جایگزین کند، مستقر کند و ادامه و استمرار پیدا کند. تقریباً در همهى تحولاتى که در این دورهى طولانى دویست ساله و صد و پنجاه ساله و صد ساله در دنیا اتفاق افتاده، این وجود دارد. عین همین قضیه در آمریکا اتفاق افتاده. انقلاب آمریکا - یعنى به اصطلاح آزادى آمریکا از دست دولت انگلیس - پنج سال، شش سال قبل از انقلاب فرانسه است؛ یعنى حدود سال 1782. البته آن وقت آمریکا جمعیت چهار پنج میلیونىاى بیشتر نداشته. یک حرکتى کردند، یک دولتى تشکیل دادند، شخصیتهائى سر کار آمدند - مثل همین شخصیت معروف جورج واشنگتن و دیگران و دیگران - لیکن اینها هم همین طور. بعد از آن حرکت اولیهاى که اینها انجام دادند، ملت آمریکا محنتها کشیدند و جنگهاى داخلىِ عجیب و غریبى را پشت سر گذاشتند، که در یکى از جنگهاى داخلى - که مهمترین جنگ داخلى بین شمال و جنوب است؛ یعنى در واقع شمال شرقى و جنوب شرقى؛ چون آن وقت غرب آمریکا تازه هنوز در اختیار این کشور و این دولت قرار گرفته بود - در طول چهار سال اقلاً یک میلیون نفر کشته شدند. البته آن وقت آمار هم وجود نداشته؛ آن کسانى که نوشتند و حرف زدند، این را میگویند. تا بالاخره بتدریج بعد از گذشت تقریباً صد سال از استقلال آمریکا، دولت یک استقرارى پیدا کرده و توانسته حرکت خودش را در همان بسترهاى قبلى ادامه بدهد. البته ماجراى جنایتهائى که اتفاق افتاده، فاجعههائى که به وسیلهى همان حاکمان و اطرافیان و ارتششان اتفاق افتاده، داستان غمانگیز طولانى عجیبى است: حملهى به کشورهاى همسایه، تعرض به شهروندان اصلى - یعنى سرخپوستها - قلع و قمع قبائل سرخپوست. من تأسف میخورم که جوانهاى ما این قضایا را نمیدانند. وقتى انسان بداند که آنچه امروز از تمدن و از پیشرفت و از ثروت در بعضى از این کشورها وجود دارد، محصول چقدر خرابکارى و بدعملى و سنگدلى و بىانصافى است، آن وقت نسبت به کارى که باید انجام بگیرد، نسبت به وظیفهاى که انسان دارد، یک افق دید دیگرى پیدا میکند. در شوروى هم یک جور دیگر اتفاق افتاد. در شوروى هدفهائى که ترسیم شده بود - که هدفهاى آن، عقیدتى و ایدئولوژیک بود - تحقق پیدا نکرد. اصلاً ادعا شده بود که حکومت شوروى یک حکومت مردمى است، حکومت تودهاى است، سوسیالیست است؛ حکومت تودهاىِ مردمىِ متکى به حرکت مردم و متعهد به نیازهاى مردم؛ این از همان سالهاى اول نقض شد. بعد از 1917 که سال انقلاب شوروى است، پنج شش سالى که گذشته بود، راه عوض شد؛ مردم از محاسبات دولت به معناى حقیقى کلمه حذف شدند؛ یک حزب کمونیست با چند میلیون عضو حاکم شد و در حزب کمونیست هم حاکم، همان چند نفرى بودند که در هر دورهاى در رأس بودند. حالا در دورهاى مثل دورهى استالین، حاکم یک نفر بیشتر نبود؛ اما در دورههاى بعد، آن هیئت اصلى حزب کمونیست، همهکارهى کشور بودند. چه فشارهائى به مردم وارد آمد، چه محدودیتهائى ایجاد شد، مردم چه محنتى کشیدند. در آن دورهها نوشتههائى از درون شوروى درز میکرد، بیرون میرفت؛ بعضىهایش هم به فارسى ترجمه میشد، ما هم مطالعه میکردیم. تا قبل از سقوط شوروى، خیلى از این زوایاى دشوار و تلخ پنهان بود؛ بعد از سقوط شوروى بود که خیلى چیزها معلوم شد، که چه کارهائى میکردند، چه محدودیتهائى بوده. ادبیاتى که آفریده شد، نشاندهندهى سختى زندگى مردم در دوران حکومت شوروى بوده. یعنى انقلاب بکل از اول زاویه پیدا کرد؛ نه اینکه استمرار پیدا نکرد، اصلاً به وعدههاى اولیه عمل نشد. خب، اینها انقلابهاست. حالا یک شبهانقلابهائى هم در منطقهى خاورمیانه و عمدتاً شمال آفریقا و آمریکاى لاتین داریم که در واقع انقلاب نبود؛ غالباً کودتا بود. در اواخر دههى 50 و اوائل دههى 60 در کشورهاى شمال آفریقا - یعنى مصر و لیبى و سودان و تونس - یک حرکتهاى انقلابى با گرایش چپ اتفاق افتاد. همهى این کشورها، کشورهاى انقلابى بودند؛ اما جز استثناهاى معدودى، همان کسانى که خودشان عوامل انقلاب بودند، از انقلاب منحرف شدند. انقلابها، انقلابهاى چپ بود، ضد آمریکائى بود، ضد انگلیسى یا ضد فرانسوى بود؛ مردم را اینجورى توى میدان آورده بودند؛ اما همان کسانى که خودشان در رأس این انقلابها قرار داشتند، عملاً منحرف شدند و به سمت همان نیروهاى استعمارگر غلتیدند! یکىاش همین بورقیبهى تونس بود. خب، بورقیبه رهبر انقلاب تونس بود؛ اصلاً انقلاب تونس را او به وجود آورده بود؛ اما خودش تبدیل شد به یک عنصر دستنشاندهى غرب و فرانسه؛ رفت در آن جهت، که بعد هم بنعلى بود که دنبال او آمد. یا در مصر، انورسادات جزو یاران جمال عبدالناصر بود؛ جزو کسانى بود که کودتا یا به قول خودشان انقلاب افسران آزاد را به وجود آورده بودند؛ اصلاً حرکت افسران آزاد در زمان جمال عبدالناصر، با شعار «نجات فلسطین» بود؛ اما کارشان به آنجا رسید که با غاصب فلسطین آشتى کردند، علیه مردم فلسطین توطئه کردند، و در این اواخر کار به جائى رسید که حتّى با صهیونیستها همکارى کردند براى محاصرهى فلسطین، براى محاصرهى غزه، براى نابودى مردم فلسطین! یعنى صد و هشتاد درجه جهت آن حرکت اولیه عوض شد. یا در سودان. به نظرم شماها یادتان نیست از نُمیرى. ما از روى کار آمدن نُمیرى هم یادمان هست. نُمیرى یک افسر انقلابى بود که در واقع سودان را از دست غرب نجات داد؛ اما همین نُمیرى بتدریج رفت به سمت غرب، تبدیل شد به یک عامل غرب؛ که این انقلابیون بعدى که امروز در سودان سر کار هستند، علیه او قیام کردند و کشور را از دست او بیرون آوردند. جعفر نُمیرى از یک عنصر ضد غربى که علیه حکومت غربى کودتا میکند، بتدریج تبدیل میشود به یک عنصر غربىِ مستخدم غرب و کارگزار غرب و مزدور غرب! بقیه هم همین جورند. من یادم هست که در سالهاى دههى 40 شمسى در مشهد، ما رادیوى صوتالعرب مصر را - که زمان عبدالناصر بود - میگرفتیم و میشنیدیم. جمال عبدالناصر به لیبى رفته بود و به اتفاق همین قذافى - که آن وقت یک جوان بیست و هشت نُه سالهاى بود که کودتا کرده بود - و همان جعفر نُمیرى، هر سه در رادیوى صوتالعرب مصر سخنرانى میکردند. آنها با همدیگر اجتماع داشتند و حرفهاى انقلابى و تند میزدند. همین قذافى شعارهائى میداد که ما آن وقت به هیجان مىآمدیم. ماها غالباً در عین مبارزه بودیم. گرفتن این رادیو هم خلاف قانون بود. ما با بعضى از رفقا - که یکىمان رادیو داشت - شب میرفتیم در یک خانهاى مىنشستیم و رادیوى صوتالعرب را گوش میکردیم. حرکتها اینجورى بوده. یعنى انقلابها بر اثر عوامل گوناگون، یا از همان اول منحرف شدند، یا بعد از اندکى منحرف شدند. گاهى این انحراف، دهها سال هم طول کشیده. در کشورى مثل فرانسه، این انحراف هفتاد و چند سال به طول انجامید، تا اینکه توانست بتدریج پارهاى از اهداف را - آن هم نه همهى اهداف را - تحقق ببخشد. انقلاب اسلامى یک استثناء است. انقلاب اسلامى حرکتى بود که با اهداف مشخصى - ولو آن اهداف که مشخص هم بود، در یک جاهائى کلى بود؛ بتدریج خرد شد، روشن شد، مصادیقش معلوم شد؛ اما اهداف، اهداف روشنى بود - به وجود آمد. هدف اسلامخواهى، هدف استکبارستیزى، هدف حفظ استقلال کشور، هدف کرامتبخشى به انسان، هدف دفاع از مظلوم، هدف پیشرفت و اعتلاى علمى و فنى و اقتصادى کشور؛ اینها اهداف انقلاب بوده. انسان وقتى در فرمایشات امام (رضوان اللَّه علیه) و در اسناد اصلى انقلاب اینها را نگاه میکند، مىبیند که همهى اینها در متون اسلامى هم ریشه دارد. مردمى بودن، متکى به ایمان مردم، عقاید مردم و انگیزههاى مردمى و عواطف مردمى، جزو پایههاى اصلى انقلاب است. این خط ادامه پیدا کرده؛ این خط انحراف پیدا نکرده، این خط زاویه نخورده. امروز سى و دو سال از انقلاب میگذرد؛ این خیلى حادثهى مهمى است. این ثبات انقلاب و استقرار انقلاب که ما میگوئیم، یعنى این. ما یک حرفى را زدهایم: «انّ الّذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا».(2) ملت ایران «ربّنا اللَّه» را گفت، پایش ایستاد. این ایستادن پاى این سخن، از نسلى به نسل دیگر منتقل شد. امروز شما جوانهائى که این بیانات پرنشاط و شاداب و صادقانه و پرتپش را اینجا مطرح کردید، احتمالاً هیچکدامتان در آغاز انقلاب در این دنیا نبودید، دورهى انقلاب را ندیدید، دورهى جنگ را ندیدید، زمان امام را درک نکردید؛ اما خط، همان خط است؛ راه، همان راه است؛ هدف، همان هدفهاست؛ مطالبى که گفته میشود، درست همان مطالبى است که آن روز اگر میخواستیم بگوئیم، میگفتیم. من هفتهاى یک بار دانشگاه تهران مىآمدم و آنجا با دانشجوها جلسه داشتیم و نماز میخواندیم؛ بعد از نماز هم پاسخ به سؤالات و سخنرانى بود که مدتها ادامه داشت. همان حرفهائى که آن وقت ما آنجا میگفتیم و دانشجوها میگفتند، همان حرفهاست؛ البته امروز پختهتر است، سنجیدهتر است، کارشناسانهتر است. احساسات به همان اندازه وجود دارد، اما در مطالبى که امروز توى محیط دانشجوئى گفته میشود، عقلانیت، بیشتر از آن زمان است؛ این خیلى باارزش است. خب، این تا حالا تحقق پیدا کرده؛ از حالا به بعد چى؟ آنچه که من میخواهم بگویم، همین یک جمله است: از حالا به بعد تکلیف نسل جوان کنونى و عمدتاً دانشجوئى همین است که این خط را در همان جهتگیرى، به سوى تکاملِ بیشتر ادامه بدهد و پیش ببرد. این مشخص میکند که در محیط دانشجوئى تکلیف ما چیست. کار مال شماست. این نسلى که ماها در آن حضور داشتیم و فعال بودیم و نیروى جوانى داشتیم و جوانىمان را مصرف کردیم، رو به اضمحلال است؛ مثل همهى چیزهاى عالم، رو به فنا و زوال است. نسلى که امروز این حقیقت را تحویل میگیرد، شما هستید؛ جوانهاى امروز، دانشجوهاى امروز هستند. در آینده مسئولیتهاى کشور با شماست. طراحان کشور، تصمیمگیران و تصمیمسازان، شماها خواهید بود. میتوانید همین راه را ادامه بدهید، آن را به تکامل برسانید، از ظرفیتهاى استفاده نشده استفاده کنید، خلأها را پر کنید و همین چیزهائى را که هى شما میگوئید این اشکال هست، این اشکال هست، این اشکال هست، انتقاد، انتقاد، انتقاد - که درست هم هست - برطرف کنید؛ میتوانید هم این کار را نکنید. نسل جوانِ امروز میتواند تصمیم بگیرد بر بىعملى. البته چنین تصمیمى نخواهد گرفت؛ من شک ندارم. نسل جوان به خاطر ریشهى دینىِ این حرکت و پایهى مستحکم اعتقادىِ این حرکت، این راه را ادامه خواهد داد. براى اولین بار در تاریخ انقلابهاى گوناگون در دنیا، انقلابى به وجود آمده است و خودش را به دنیا عرضه خواهد کرد و حرف اول و اصول و ارزشهاى اولیهى خودش را با همهى وجود، بدون انقطاع استمرار بخشیده و انشاءاللَّه آن را به هدفهاى نهائى خودش میرساند. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان - 1390/05/19 عنوان فیش :تحلیلی از فراز و نشیبهای انقلاب شوروی کلیدواژه(ها) : تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, انحراف انقلابها نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در شوروى هدفهائى که ترسیم شده بود - که هدفهاى آن، عقیدتى و ایدئولوژیک بود - تحقق پیدا نکرد. اصلاً ادعا شده بود که حکومت شوروى یک حکومت مردمى است، حکومت تودهاى است، سوسیالیست است؛ حکومت تودهاىِ مردمىِ متکى به حرکت مردم و متعهد به نیازهاى مردم؛ این از همان سالهاى اول نقض شد. بعد از 1917 که سال انقلاب شوروى است، پنج شش سالى که گذشته بود، راه عوض شد؛ مردم از محاسبات دولت به معناى حقیقى کلمه حذف شدند؛ یک حزب کمونیست با چند میلیون عضو حاکم شد و در حزب کمونیست هم حاکم، همان چند نفرى بودند که در هر دورهاى در رأس بودند. حالا در دورهاى مثل دورهى استالین، حاکم یک نفر بیشتر نبود؛ اما در دورههاى بعد، آن هیئت اصلى حزب کمونیست، همهکارهى کشور بودند. چه فشارهائى به مردم وارد آمد، چه محدودیتهائى ایجاد شد، مردم چه محنتى کشیدند. در آن دورهها نوشتههائى از درون شوروى درز میکرد، بیرون میرفت؛ بعضىهایش هم به فارسى ترجمه میشد، ما هم مطالعه میکردیم. تا قبل از سقوط شوروى، خیلى از این زوایاى دشوار و تلخ پنهان بود؛ بعد از سقوط شوروى بود که خیلى چیزها معلوم شد، که چه کارهائى میکردند، چه محدودیتهائى بوده. ادبیاتى که آفریده شد، نشاندهندهى سختى زندگى مردم در دوران حکومت شوروى بوده. یعنى انقلاب بکل از اول زاویه پیدا کرد؛ نه اینکه استمرار پیدا نکرد، اصلاً به وعدههاى اولیه عمل نشد. مربوط به :بیانات در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیأت دولت - 1386/06/04 عنوان فیش :تغییر اصول و مبانی انقلابهای جهان در مدت کوتاهی کلیدواژه(ها) : تاریخ انقلابهای فرانسه, مقایسهی انقلابهای جهان, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, انحراف انقلابها نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : دولت[نهم]، هم در قول و شعار - که مهم است - و هم در عمل، نشان میدهد که به اصول انقلاب و ارزشهای انقلاب پایبند است. توجه کنید به اینکه وقتی به همهی انقلابهای بزرگ دنیا نگاه میکنیم - تحولات عظیم سیاسی که در این قرون نوزدهم و بیستم میلادی در دنیا اتفاق افتاده و قبل از اینها انقلاب فرانسه - میبینیم این انقلابها در مدت کوتاهی به مبادی و اصول خودشان پشت کردند و بیوفایی کردند! این - بدون هیچ تحلیلی - برخاسته و برگرفتهی از متن تاریخ است. حالا گاهی اوقات این اصول را به زبان میآوردند؛ اما همه میدانستند که این مفاهیم تغییر کرده؛ هم در فرانسه و هم در انقلاب شوروی در مدت کوتاهی اینطور شد و این مبانی در قول و عمل تغییر کرد و دگرگون شد. در این خرده انقلابهایی هم که در این مدت در گوشه و کنار دنیا اتفاق افتاده، بدون استثناء - یعنی تا آنجایی که من اطلاع دارم، حتی یک مورد استثناء برای این پیدا نمیکنم - این مبانی تغییر کرده است. این برای انقلاب ما یک پدیدهی معجزآسا و بینظیر است که ما امروز همان شعارهایی را میدهیم و همان اصول و مبانیای را برای خودمان برنامهی عمل قرار دادهایم که در اول انقلاب همانها اعلام شده بود؛ یعنی در برنامهریزیهای ما و در خواست ما، هیچ تخطیای از این اصول صورت نگرفته است. این خیلی مهم است. روشها تغییر پیدا میکنند، لکن مبانی و اصول باقی میمانند. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش - 1383/11/19 عنوان فیش :عدم تغییر در مسیر وجهت گیریها ؛ تفاوت انقلاب اسلامی با انقلابهای فرانسه و شوروی کلیدواژه(ها) : تاریخ انقلابهای فرانسه, مقایسهی انقلابهای جهان, انقلاب فرانسه, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من به شما عرض كنم، این [انقلاب اسلامی] نخستین انقلاب بزرگ تاریخ انقلابهای دنیا در طول قرنهای اخیر است كه توانسته خط مستقیم و جهتگیری خود را در یك چنین مدت طولانی حفظ كند؛ این سابقه ندارد. در آخر قرن هجدهم، هنوز پانزده سال از انقلاب فرانسه نگذشته بود كه این انقلابِ علیه استبداد، تبدیل شد به یك استبداد بسیار سهمگین در خود كشور فرانسه! ملت فرانسه در انقلابی كه به اسم «انقلاب كبیر فرانسه» معروف است، علیه استبداد بهپاخاسته بود؛ مسألهی آنها مبارزهی با سلطنت و رژیم پادشاهی بود؛ اما هنوز پانزده سال نگذشته بود كه پادشاهی بسیار مستبدتر و فراگیرتر و قویپنجهتر از پادشاهیِ سلسلهی بوربنها- كه آنها را برانداخته بودند- روی كارآمد و یك امپراطوری با استبداد كامل تشكیل شد. بعد از آن هم نیم قرن یا بیش از نیم قرن، كشور فرانسه در حال تلاطم دایمی بود؛ این از دست آن میربود، آن به صورت این پنجه میزد؛ سلسلهها و پادشاهان متخالف روی كار میآمدند و این ملت را دچار وحشت و اضطراب و زیان دایمی میكردند. این انقلابی است كه در دنیا معروف به انقلاب كبیر فرانسه است. انقلاب شوروی خیلی زودتر از پانزده سال دچار انحراف شد. انقلابی كه به كمك تودهی مردم روی كار آمده بود، تبدیل شد به دیكتاتوریِ استالینی كه سالهای متمادی ادامه داشت و بعد به اعقاب استالین به ارث رسید. مردم در آن كشور بزرگ، حتّی كمترین اختیاری برای بخش مهمی از زندگی شخصیِ خودشان نداشتند؛ چه برسد در زمینههای اجتماعی و سیاسی و حكومتی و مملكتی. سرنوشت انقلابهای دنیا این است. خرده انقلابهایی هم كه در دنیا اتفاق افتادهاند، هركدام سرنوشتی شبیه همینها داشتند؛ كه اگر كسی اهل تاریخ باشد و نگاه كند، شگفتیهای فراوانی خواهد دید. اولین انقلابی كه با مردم شروع كرد، با مردم ادامه داد، حرف خود را عوض نكرد، راه خود را تغییر نداد و اهداف خود را كم و زیاد نكرد، انقلاب اسلامی ایران است. این انقلاب به نام خدا و برای مردم و برای عدالت و استقلال و آزادی آغاز شد و این راه را همچنان ادامه داده است. هنوز شعارها همینهاست و به توفیق الهی این شعارها همچنان خواهد بود. مربوط به :بیانات در دیدار مردم قم - 1381/10/19 عنوان فیش :پایمال شدن حقوق مردم در انقلاب فرانسه و شوروری کلیدواژه(ها) : مقایسهی انقلابهای جهان, انقلاب فرانسه, تاریخ انقلابهای فرانسه, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, انقلاب اکتبر روسیه, رفراندوم جمهوری اسلامی, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, دستاوردهای انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : كسانی كه تاریخ انقلابهای دنیا را خواندهاند، میدانند كه انقلابها در كشورهایی كه انقلابهای بزرگ در آنها به وجود آمد، چه فجایعی ایجاد كرد. همهی آن انقلابها یا بیشترین و مهمترین آنها هم به دیكتاتوریهای سیاه منتهی شدند. انقلاب فرانسه در دو قرن قبل، انقلاب روسیهی شوروی در یك قرن قبل و انقلابهایی كه به شكل كودتا و امثال آن به وجود آمدند، حقوق مردم را پایمال كردند، دمكراسیها را متوقّف كرده و آرای مردم را بهكلّی نادیده گرفتند. انقلاب اسلامی توانست آزادی را به این ملت بدهد و در كمترین فاصله- كه موجب حیرت دنیا شد- همین مردم را كه قرنها معنای رأی دادن و معنای دخالت كردن در امور كشور را نتوانسته بودند بهطور ملموس بچشند، پای صندوقهای رأی بیاورد و آنها را با همان شیوهای كه دنیای مدرن آن را معتبر میداند و نمیتواند كمترین خدشهای در آن وارد كند، در امور كشور دخیل نماید. اینهمه انتخابات در این كشور اتّفاق افتاده است، مردم بدون هیچ ضایعهای شركت و دخالت كردهاند. این هنر بزرگ نظام اسلامی بود. در كشورهای به اصطلاح دمكراتیك هم گاهی در انتخابات حوادث خونین و تلخ به وجود میآید. ملت ما با كمال متانت در انتخابات گوناگون شركت كرد. مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر - 1379/12/09 عنوان فیش :جدایی نسل اول انقلاب فرانسه و شوروی از انقلابشان کلیدواژه(ها) : تاریخ انقلابهای فرانسه, انقلاب فرانسه, انقلاب اکتبر روسیه, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, جوان امروز انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : یکى از حرفهایى که امروز محور جنگ روانى دشمن است - که لازم است آن را بگویم - این است که مىگویند نسل سوم انقلاب از ایدههاى انقلاب جدا شده است! بعد به دنبالش یک فلسفه هم مىگذارند - مثل همه فلسفههاى قلاّبى و دروغین و جعلى که فقط براى توجیه یک حرف دروغ و غلط درست مىکنند - تا کسى جرأت نکند بگوید این حرف غلط است. مىگویند این حرف متّکى به یک فلسفه است! آن فلسفه چیست؟ آن فلسفه این است که همواره در همهى انقلابها، نسل سوم از آن انقلاب رو برگرداندهاند! حرف دروغ، حرف غلط، حرف چرند! کدام انقلابها را مىگویید؟ در سال 1789 در فرانسه انقلاب شده؛ اما نه نسل سوم، نه نسل دوم، بلکه همان نسل اوّل از انقلاب برگشتند! بعد از چهار، پنج سال، یک حرکت علیه انقلابیّونِ اول به وجود آوردند و سه، چهار سال قدرت را قبضه کردند؛ باز بعد از چهار، پنج سال علیه آنها فعّالیت شد. به سال 1802 که رسید، چنان ماهیّت این انقلاب دگرگون شده بود که کسى مثل ناپلئون توانست بیاید و تاج پادشاهى را روى سرش بگذارد! یعنى کشورى که علیه سلطنت مبارزه کرده بود و لویى شانزدهم را زیر گیوتین گذاشته بود، بعد از ده، دوازده سال وضعش به گونهاى شد که ناپلئون بناپارت آمد و تاج شاهى را بر سرش گذاشت و خودش را امپراتور نامید و سالها هم در آن کشور حکومت کرد؛ بعد هم تا نزدیک به هشتاد، نود سال رژیمهاى سلطنتى - البته سلطنتهاى گوناگون و سلسلههاى مختلف - در فرانسه پابرجا بود، که دائماً در حال جنگ و ابتذال و فساد بودند! آن انقلاب به نسل سوم که هیچ، به نسل دوم هم نرسید؛ چون پایههاى انقلاب، پایههاى سستى بود. امروز بعد از گذشت دو قرن، بعضى کسان در جمهورى اسلامى خجالت نمىکشند؛ مىآیند ایدههایى که در زمان خودش یک انقلاب را نتوانسته بود به سامان برساند، با تیتر درشت به انقلابیّون ایران تقدیم مىکنند؛ انقلابیونى که توانستهاند عظیمترین انقلاب را با پایههاى مستحکم به وجود آورند و سالهاى متمادى آن را در مقابل توفانها حفظ کنند. انقلاب اکتبر شوروى هم به نسل سوم نرسید. هنوز شش، هفت سال از پیروزى انقلاب نگذشته بود که استالینیسم بر سرِ کار آمد. استالینى بر سرِ کار آمد که امروز در دنیا هر کس را بخواهند به گردنکلفتى و زورگویى و ظلم و بىملاحظگى و دورى از انسانیت متهم کنند، به استالین تشبیه مىکنند! درست هم هست؛ استالین واقعاً مظهر این صفات بد بود. حکومت به اصطلاح کارگرى، که براى طبقات ضعیف تشکیل شده بود، به حکومت استبدادِ مطلق فردى تبدیل شد! استالین حتّى به حزب کمونیست هم که در نظام شوروى همهکاره بود، اجازه نمىداد که در زمینههایى تصمیمگیرى کند. با آن وضعیت خشن و عظیم، استالین یک حکومت مطلقه سىوچند ساله را ادامه داد؛ هیچ کس هم جرأت نداشت اعتراض کند. شاید شما ماجراى آن تبعیدهاى عجیب را شنیده باشید. اولین کتابى که بعد از فروپاشى حکومت شوروى در تشریح اوضاع اختناقآمیز دوران اتحاد جماهیر شوروى منتشر شد، یک رمان است - که الان اسمش یادم نیست - دو جلدش به فارسى ترجمه شده که من آن را خواندهام؛ بسیار هم قشنگ نوشته و اوضاع آن زمان را تشریح کرده است. این تازه مربوط به اوضاع بعد از استالین است که وضعیت کاملاً فرق کرد، اما روش آن استبداد باقى ماند. بنابراین مسأله نسل دوم و سوم و این حرفها نبود؛ همان اوایل کار، همه چیز از دست رفته بود. این کدام فلسفه است، با کدام انقلاب تطبیق شده و در کجا تجربه شده که نسلهاى سوم انقلاب، از انقلاب برمىگردند؟ نخیر، این بسته به این است که ایده آن انقلاب چه باشد. اگر ایدههاى یک انقلاب بتواند نسل دوم و سوم و دهم را به خاطر اصالت و صحّت خود قانع کند، آن انقلاب عمر ابدى خواهد داشت. ایدههاى انقلاب اسلامى، ایدههایى هستند که عمر ابد دارند. عدالتخواهى هیچ وقت کهنه نمىشود؛ آزادىخواهى و استقلالخواهى هیچ وقت کهنه نمىشود؛ مبارزه با دخالت بیگانگان هیچ وقت کهنه نمىشود. اینها ایدههایى است که همیشه براى نسلها جاذبه دارد. تئوریسینهایشان نشستند بافتند، سادهلوحان هم در اینجا باور کردند؛ گفتند نسل سوم انقلاب ایدهها را پس مىزند و چون جاذبهى انقلاب کم مىشود، ما مىتوانیم برویم انقلاب را از دست انقلابیون خارج کنیم و به دست خودمان بگیریم! «خودمان» یعنى چه کسانى؟ یعنى کسانى که قبل از انقلاب، سالها بر این کشور مسلّط بودند! من مىگویم این فکر، بسیار سادهلوحانه و ابلهانه است. مطمئن باشند همان شور و هیجان و ایمان و عواطفى که در نسل جوانِ آن روز وجود داشت و توانست آن کار را بکند، در این نسل جوان هم موجود است. بدانند هر سنگى به سمت انقلاب پرتاب کنند، کمانه مىکند و به سر و روى خودشان برمىگردد. انقلاب کهنه نمىشود و آتش انقلاب آنگاه که با انبار پنبه پوسیده آنها درگیر شود، باز هم تازه خواهد بود و خواهد سوزاند. مربوط به :بیانات در دیدار شرکتکنندگان در همایش آسیبشناسی انقلاب - 1377/12/15 عنوان فیش :مقایسه عوامل آسیب زننده به انقلاب اسلامی با انقلاب فرانسه و شوروی کلیدواژه(ها) : آسیبشناسی انقلاب اسلامی, مقایسهی انقلابهای جهان, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, تاریخ دفاع مقدس, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, کمبود امکانات در دفاع مقدس, پشتیبانی آمریکا از رژیم بعثی عراق در جنگ, تاریخ انقلابهای فرانسه, انقلاب فرانسه, عملکرد روشنفکران غربزده در ایران, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در آسیبشناسى انقلاب، باید نقش عوامل درونى و بیرونى، هر دو ملاحظه بشود. البته اینجا دو افراط وجود دارد که من مایلم ذهن خودم را همواره از هر دو افراط، رها کنم و ذهن مردم را هم برحذر بدارم که دچار این دو افراط نشوند. یکى این که ما عوامل برونى را عمده کنیم و از عوامل درونى غافل بمانیم؛ دیگرى بهعکس، عوامل درونى را عمده کنیم و از عوامل بیرونى غافل بمانیم. الآن کسانى هستند که به هر دو این افراطها هم مبتلا هستند؛ هر دو عامل، جداً وجود دارد. اگر انسان نگاه کند، مىبیند که عوامل بیرونى، دشمنى دشمنان انقلاب از هر دو جهت است. ببینید، این مهم است که آن روز در دنیا با انقلاب کبیر فرانسه، به آن صورت قدرتى وجود نداشت و ارتباطات، آنجور نبود که بخواهد بایستد و مقابله و مبارزه کند؛ ولى بعد که فتوحات ناپلئون شروع شد، انگلیس و دیگران با او مقابله کردند. البته صرافهاى انگلیس، مخالف بودند، لردهاى خود فرانسه، یا آلمان، یا فلان ملّاکین عمده، مخالف بودند؛ اما قدرت سازمانیافتهى منسجم سیاسى که بنشیند طراحى کند و مبارزهى سیاسى و نظامى و تبلیغاتى و روانى و همه را باهم بکند، اصلًا وجود نداشت. و اما انقلاب شوروى، وقتىکه واقع شد، یکخرده از دشمنان خود روسیه هم کم شد! چون روسیه، یک دشمنان سنتى هم داشت. روسیه، در جنگ بینالملل اول هم بود. یکى از دشمنهاى روسیه در همان جا آلمان بود؛ به مجرد این که انقلاب شوروى پیروز شد عکس انقلاب ما که وقتى پیروز شد، جنگ را به آن تحمیل کردند جنگش تمام شد! موقتاً شوروى روسیه از جنگ بینالملل اول کنار کشید و جبههى به اصطلاح متفقین آن جنگ را که در مقابل آلمان و اینها بودند، تنها گذاشت؛ یعنى جبههى شرقى را بکلى خالى کرد و ضربههاى محکمى خورد. تقریباً حدود یک سال به همین شکل بود، بعد دوباره شوروى در اواخر جنگ، وارد جنگ شد و در منافع جنگ سهیم گردید! بنابراین در آن زمان، آن هم دشمنان آنچنانى نداشت. آنچه که مهم است، این است که دشمنان انقلاب شوروى که دشمنان سیاسى، یا دشمنان اقتصادى بودند با آن محتواى خودش مبارزه کردند؛ اما با انقلاب ما، هم دشمنان انقلاب یعنى دشمنانى که از لحاظ سیاسى ضربه مىدیدند، مثل کسانى که در ایران نفوذ داشتند؛ یا از لحاظ اقتصادى ضربه مىدیدند، مثل کسانى که از ایران، بهره مىبردند؛ چه داخلیها، چه خارجیها با انقلاب، دشمن شدند، هم دشمنان دین! یعنى کسانى که در دنیا به خاطر اهداف بلندمدت، یعنى بهخاطر ایدهها و تفکرها، با اصل دین مخالف بودند. لذا شوروى با انقلاب ما تقریباً همان قدر دشمنى کرد که امریکا! لااقل در جنگ، اینجور بود دیگر؛ درحالىکه شوروى، سابقهى حضور در ایران نداشت که از دست داده باشد. بهعکس، چون رقیبش رفته بود و دستگاههاى استراق سمع آمریکاییها در پشت مرز شوروى سابق، برچیده شده بود، باید از ما ممنون مىشد و با ما همکارى و به ما کمک مىکرد؛ ولى نکردند! چرا؟ براى خاطر این که آنها از دین، ضربه مىخوردند. ایجاد یک حکومت دینى براى شوروى بخصوص با همسایگى این جمهوریهاى مسلماننشین همان قدر ضرر داشت که انقلاب براى امریکا و از دست رفتن نفوذ کمپانیهاى امریکایى و مستشاران امریکایى، ضرر داشت! ببینید، پس ما دو جور دشمن در داخل داشتیم. در انقلاب شوروى، سرمایهدارها، زمین دارها و اینگونه افراد با انقلاب، مخالفت کردند؛ اما یکمشت روشنفکرهایى بودند که نان و آبى از رژیم گذشتهى شوروى عایدشان نمىشد، بعد هم با این رژیم، کنار آمدند و این رژیم هم زرنگى کرد و جلبشان کرد. لذا مىبینید روشنفکرهایى که حتى در برههاى، ناراضى بودند، جزو رژیم جدید شوروى شدند و با آن همکارى کردند؛ برایش کتاب نوشتند! کتابهایشان الآن هست؛ همان روشنفکرهاى قبلى بودند رمان نویس، شاعر، موسیقىدان و غیره همه همکارى کردند! در ایران نه، کسانى بودند که از لحاظ آسیب دیدن از برخوردارىهاى مادى، هیچ مشکلى با انقلاب نداشتند، تنها از لحاظ اینکه یک حکومت دینى بود و آنها از دین، لجشان مىگرفت و دین را قبول نداشتند، با انقلاب، مقابل شدند! این یکى از مسایل و حقایق قابل توجه است؛ چون انقلاب، مدعى و مروّج دین بود و مردم را به دیندارى سوق مىداد و آنها تحت تأثیر فرهنگ غربى، یا تفکرات گوناگون و به قول خودشان گرایش به ایدئولوژىها و مکتبهاى گوناگون با دین، میانهیى نداشتند، قبول نداشتند. در صورتى که حکومتهایى بودند که اصلًا انگیزههاى استعمارى نداشتند، نمىتوانستند هم داشته باشند؛ اما به هر دلیلى چه به دلایل سیاسى، چه به دلایل عقیدتى که با دین مخالف بودند، با انقلاب اسلامى، مخالف شدند! لذا یک چنین صفآراییهاى عظیمى در مقابل کشور ما شده است؛ الآن هم ادامه دارد! اینها عوامل بیرونى هستند که همه، روى تضعیف انقلاب، کار کردند! شما خیال نکنید اینها بىکار نشستند؛ اینها همه کار و تلاش کردند، تا جنگى شروع شد و همه به دشمن ما در آن جنگ، کمک کردند! یکى از کارهایى که به نظر من فرض و واجب است، این است که شما جوانها لااقل تاریخ جنگ را بخوانید؛ حالا تاریخ انقلاب، یکخرده دورتر است، تاریخ جنگ را که نزدیکتر است، ببینید. قضایاى جنگ را بدانید. از آنچه که در دوران هشت سال دفاع مقدس در ایران اتفاق افتاده، مطلع بشوید. در این دوران هشت سال جنگ، همهى دنیا دنیایى که مىتوانست به میدان بیاید به عراق کمک کرد! من شاید یکوقت گفته باشم، ما سیمخاردار، لازم داشتیم، از جایى خریدیم؛ وقتىکه به ایران مىآوردند، چون جادهاى که از ترکیه مىآمد، به دلیلى بسته بود، مجبور بودیم آنها را از طریق شوروى بیاوریم؛ اجازه ندادند! سیمخاردار را اجازه ندادند! ما در جنگ، آر پى جى لازم داشتیم آنهایى که در جنگ بودند، مىدانند دیگر، آر پى جى، یک سلاحانفرادى دمِ دستى است ولى به ما نفروختند و اجازه ندادند به ما فروخته بشود! توجه مىکنید؟! همان کسانى با ما اینجور عمل کردند که پیشرفتهترین هواپیماها و پیشرفتهترین تجهیزات جنگى را به عراق دادند و بهترین کارشناسهاى نظامى خود را به عراق فرستادند، تا عراق در بیابانهاى اطراف خرمشهر و بین مرز ما و مرز خودشان که در اختیار عراق بود، سالها مستحکمترین استحکامات جنگى را به وجود بیاورد! امریکا که جاى خود دارد؛ آمریکاییها کمک کردند. ما آن وقت به حدس دریافتیم فقط به حدس، مستند به هیچ اطلاعى نبود که آمریکاییها کمک اطلاعاتى ماهوارهیى به عراق مىکنند. بنده در نماز جمعه، همان وقتها گفتم ماها همه مىگفتیم خیلىها هم باور نمىکردند؛ ولى یکى دو سال اخیر، خواندید و شنیدید که آمریکاییها در دوران جنگ، اطلاعات ماهوارهیى خود را به عراق مىدادند! یعنى همان چیزى که ما به حدس دریافته بودیم و از قراین مىفهمیدیم، معلوم شد که تحقق دارد! خوب، این دشمنیها با انقلاب، الآن هم وجود دارد، الآن هم هست، الآن هم سرمایههاى زیاد و پولهاى بسیارى دارد صرف مىشود. بعضى از این موارد را اخیراً آمریکاییها به خاطر این که قدرى وقیحتر شدهاند، اظهار مىکنند؛ لیکن خیلى بیشتر از این را نمىگویند! مثلًا بیست میلیون دلارى را که در مجلسشان رسماً تصویب کردند؛ ولى خرجهایى مىکنند که خیلى بیشتر از این حرفهاست! علیه انقلاب، تبلیغاتى سازمانیافتهیى دارد مىشود؛ کار مطبوعاتى، کار سیاسى و کار دیپلماسى بسیار قوى دارد مىشود! عوامل آنها در داخل هم هستند؛ که این هم جزو عوامل بیرونى است. من که مىگویم عوامل بیرونى، حتى کسانى منظور است که از آنها الهام مىگیرند و در داخل، علیه انقلاب کار مىکنند، یا قلم مىزنند، یا توطئه مىکنند، یا ضربهى اقتصادى و ضربهى سیاسى مىزنند! این عوامل است؛ نباید اینها را ندیده گرفت. هرکس اینها را توهّم بداند کمااینکه کسانى مىخواهند بگویند اینها توهّم است مثل کسى است که شب در جنگلى قرار گرفته، اطرافش را گرگها احاطه کرده و منتظر یکلحظه غفلت او هستند، تا او را بدرند، ولى او بگوید که من خیال مىکنم! خیلى خوب، خیال مىکنى، بگیر بخواب! کسى غیر از خودت که ضرر نخواهد دید. لذا با «خیال مىکنم»، این دشمن موجود و مترصّد، از دست نخواهد رفت. این یک طرف قضیه است. مربوط به :بیانات در دیدار شرکتکنندگان در همایش آسیبشناسی انقلاب - 1377/12/15 عنوان فیش :مقایسه بیست ساله انقلاب اسلامی با انقلاب فرانسه ، شوروی،الجزائر کلیدواژه(ها) : مقایسهی انقلابهای جهان, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, انقلاب فرانسه, بینوایان, تاریخ انقلابهای فرانسه, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, انقلاب اکتبر روسیه, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, عملکرد استعمارگران در الجزایر, الجزایر نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من یادداشت کرده ام که انقلابمان را با سه انقلاب معروف که کم وبیش شما آقایان می شناسید مقایسه کنم؛ البته غیر از اینها هم مواردى هست، اما این سه انقلاب، مهم است. یکى انقلاب کبیر فرانسه است از انقلابهاى دور دست؛ با دویست و خردهاى سال فاصله یکى انقلاب شوروى در فاصلهى تقریباً نزدیک به ما که یکى از بزرگترین انقلابهاى قرون اخیر است، یکى هم یک انقلاب اسلامى، یعنى انقلاب الجزائر که حقیقتاً انقلاب بود. آدم نمىتواند این کودتاهایى که به اسم انقلاب، در آفریقا و امریکاى لاتین انجام گرفت، واقعاً خیلى انقلاب بداند؛ و الا من بعضى از این جاهایى که انقلاب کردند کشورهاى آفریقایى و غیر آفریقایى، موزامبیک، زیمبابوه، یا آنچه در هند اتفاق افتاد دیدهام؛ اگر بشود اسم آنها را انقلاب گذاشت! ما اینها را از نزدیک مشاهده کردیم؛ هیچکدام آنچنان خصوصیتى را ندارند که اصلًا بشود آنها را با انقلاب ما مقایسه کرد. اما این سه انقلاب، تا حدودى قابل مقایسهاند. البته به نظر من مقایسهى اینها هم یک کار بسیار شیرین علمى است؛ چقدر خوب است که کسانى هم این کار را بکنند! هم علمى، به معناى جامعهشناسى است، هم علمى، به معناى تاریخى است. بیست سال از انقلاب ما گذشته است؛ شما بیست سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه را، بیست سال بعد از انقلاب اکتبر، یا بیست سال بعد از انقلاب الجزائر را در نظر بگیرید. شما بیست سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه حدود سال 1809 را نگاه کنید، چیزى که از فرانسهى دوران لوئى شانزدهم تغییر پیدا کرده، شخص پادشاه است! در سال 1809، پادشاهى به نام ناپلئون بناپارت بر سر کار است؛ یک امپراطور، تاجگذارى کرده و به معناى واقعى کلمه، پادشاهى مىکند! آراى مردم و آزادى به آن معنایى که انقلاب کبیر فرانسه برایش تلاش کرد در زندگى و در حکومت مطلقهى ناپلئون، یکذرّه وجود ندارد! بله، تفاوت دیگرش آن است که لوئى شانزدهم، پادشاه کمعرضهیى بود، در حالى که بناپارت، پادشاهى با عرضه و قوى بود. آن چیزى که امروز فرانسه مىتواند بهعنوان افتخار بناپارت یاد کند، این است که او ایتالیا و اتریش و بلژیک را فتح کرد کارهاى او این است دیگر و الا بیست سال بعد از انقلاب براى بناپارت، هیچ افتخار دیگرى از لحاظ آرمانهاى انقلاب آن حرفهایى که «ژان ژاپلوسه» و «ولتر» و دیگران مىگفتند در حکومت فرانسه، مطلقاً وجود ندارد! البته اگر شما در این بیست سال نگاه کنید و ببینید در فرانسه چه گذشته است، حقیقتاً خواهید دید که انقلاب عظیم و شکوهمند ما، اصلًا برترین پدیدهاى است که مىتواند در این نمونهها مورد نظر قرار بگیرد. در طول این بیست سال در فرانسه تا قبل از این که ناپلئون روى کار بیاید سه گروه، هر سه بهعنوان انقلاب، سرکار آمدند. گروه اول، گروه انقلابیونى بودند که شاید ماجراهایش را شنیده، یا خواندهاید آن برخوردهاى خشن، کور و فراموشنشدنى و آن ویرانیها را در تاریخ فرانسه کردند! به هر حال، یک انقلاب کردند؛ تا حدودى قابل تحمل بود. بعد از حدود پنج سال، گروه دوم سرکار آمدند و گروه اول را قلعوقمع کردند! شخصیتهاى برجستهى انقلابى تقریباً بدون استثنا اعدام شدند! این گروه دوم، گروه افراطیون بودند؛ کسانى بودند که انقلابیون اولیه را متهم به سازشکارى کرده و آنها را اعدام کردند. گروه سوم آمدند و گروه دوم را متهم به تندروى کردند؛ بعضى از آنها را اعدام و خیلى را تبعید کردند و این تبعید، تا سالها ادامه داشت! شما اگر بینوایان ویکتور هوگو را خوانده باشید، در اول داستان، صحبت پیرمردى است که جزو منتخبین همان گروه دوم بوده است. تا آن تاریخى که داستان ویکتور هوگو شروع مىشود تقریباً اواخر قرن نوزدهم، یعنى حدود سال 1825، شاید هم بیشتر هنوز آن تبعیدى وجود داشته است؛ که شما ماجراى آن تبعیدى را و این که چه مىکرد و چه مىگفت و چطور هنوز مىترسید، در آن داستان مشاهده مىکنید! بعد، گروه سوم که کار خودشان را انجام دادند البته با ضعف تمام زمینه را براى روى کار آوردن ناپلئون فراهم کردند و ناپلئون با استفاده از زرنگىها و نبوغ خودش و اوضاع نابسامان فرانسه، در رأس قدرت آمد و پادشاهى را برگرداند؛ منتها نه پادشاهى به اصطلاح سلسلهى برنبها که همان لوئى شانزدهم و غیره، جزوش بودند. البته این وضعیت، تا زمانى بود که ناپلئون زنده بود؛ بعد که ناپلئون مرد، باز همان گروه یعنى پادشاهان برنبها، لوئى هجدهم و اینها سرکار آمدند و فرانسه تا دهها سال دچار اضطراب بود تقریباً صد سال بعد از انقلاب فرانسه اینها واقعاً چیزهاى عجیب و داستانهاى مهمى است! من افسوس مىخورم که چرا بعضى از جوانهاى ما با این ماجراها آشنا نیستند! راست مىگویید؛ من هم اتفاقاً مىخواستم به رادیو تلویزیون بگویم که شما جلو افتادید! یک مقدار هم تقصیر همین آموزشها و همین چیزهاست که متأسفانه نداریم؛ ولى کتابخوانى هم بىنقص نیست، باید کتاب هم نوشته شود. خلاصه، صد سال بعد از انقلاب، فرانسه مثل یک کشتى در حال تلاطم بوده است؛ پادشاهان متعدد سرکار آمدند و رفتند! بعد از ناپلئون، باز برنبها آمدند و رفتند؛ تا بالاخره کمونیستها سرکار آمدند و باز رفتند؛ تا بالاخره بعد از یکصد و خردهاى سال، جمهورى فرانسه سروسامانى به خودش گرفت! حالا شما آن را با بیست سال بعد از انقلاب ما مقایسه کنید. ما الآن سر بیستسالگى هستیم دیگر؛ ببینید آنجا چه خبر بوده و اینجا چه خبر است! شما بیست سال بعد از انقلاب اکتبر یعنى سال 1937 شوروى را نگاه کنید؛ اینها را من و امثال من یادمان است؛ دیکتاتورى سیاه استالین بر شوروى در آن بیست سال حاکم بود، که صدها هزار آدم به جرم مخالفت با حکومت استالین یا توهّم مخالفت اعدام و نابود شدند! و چند برابر آن در سیبرى، تبعید شدند و چه شدند! تمام رؤساى سطح اول انقلاب، یکسره بهوسیلهى کسانى که بعداً وارث آنها بودند، اعدام، یا فرارى شدند و عدهیى در تبعید کشته شدند! شما خود شوروى را هم که در 1937 نگاه کنید، مىبینید که آن اوج دیکتاتورى سیاه استالین است. این دیکتاتورى، با حفظ مبانى انقلاب نبوده؛ یعنى استالین، یک تزار واقعى بود. فقط از خانوادهى رُمانف نبود، فرد دیگرى بود؛ اما یک تزار و یک پادشاه مطلق بود! من گمان نمىکنم هیچ پادشاهى که در قصر «کرملین» حکومت کرده بود، به قدر استالین پادشاهى کرده باشد! چون او هم در همان قصر و با همان تشریفات و همان امکانات و همان زندگى و اینها بود. استالین، تنها چیزى که از انقلاب حفظ کرد، آن نیمتنهاى بود که تا آخر عمرش به شکل یک فرم مىپوشیدند که تا بالا دکمه مىخورد! آن را هم به مُجردى که مرد، اعقابش همان چند نفرى که بودند کنار گذاشتند و هیچچیز دیگر نماند؛ تمام شد! از انقلاب، فقط اسمش ماند؛ اگرچه از اول هم که انقلاب شد و سرکار آمده بودند، حکومت کارگرى، فقط اسم بود! این هم انقلاب شوروى، بعد از بیست سال! انقلاب الجزائر را بعد از بیست سال، خود من دیدم؛ سالى که من به الجزائر رفتم، حدود نوزده سال از انقلاب گذشته بود. وضع آنها واقعاً عبرتانگیز است. انقلاب الجزائر، انقلاب اسلامى، انقلاب مساجد و انقلاب علماى دین بود؛ انقلاب، از مساجد، از مدارس دینى و از حوزههاى علمیه شروع شد مثل انقلاب خود ما لیکن حتى یک روز، حکومت دینى در الجزائر به وجود نیامد! از همان اول، فرانسویها توانستند هم فرهنگ و آداب خودشان، هم بىاعتقادى به دین را در الجزائر که تحت نفوذشان بود و داشت از استعمارشان خلاص مىشد نفوذ بدهند! در زمان ریاست جمهورى من، یکى از بزرگان الجزائر به دیدن من آمد؛ با من که صحبت مىکرد، به زبان عربى حرف مىزد. بعد مىخواست جملهاى را بگوید، لغت عربى به یادش نیامد؛ با این که زبان خودش و سخنگوى دولت بود! یکخرده فکر کرد، یادش نیامد؛ برگشت و به زبان فرانسه، از همراهش پرسید که این لغت، چه مىشود؟ او لغت عربى را به وى گفت؛ بعد او حرفش را با بنده ادامه داد! یعنى آنها حتى زبان عربى را نه دین را، بلکه زبان عربى و عربیت را که ظاهراً خیلى برایش اهمیت قائل بودند، نتوانستند در الجزائر حفظ کنند و نگه بدارند و زنده کنند! در آنجا از اسلام، مطلقاً خبرى نبود؛ از لحاظ وضع زندگى و مادى و اقتصادى هم زیر بد! وضع آنها از لحاظ کشاورزى، از لحاظ اقتصادى همهچیزشان واقعاً زیر بد بود! البته یک ظاهر حکومت انقلابى داشتند و مواضع سیاسى خوبى در دنیا مىگرفتند. الجزایریها فقط در زمان «بومدین» که رئیسجمهورى بود وقتى انقلاب پیروز شد، بر سر کار آمد مواضع انقلابى، به معناى موضع مستقلى در مقابل امریکا و استکبار مىگرفتند و از مسألهى فلسطین دفاع مىکردند! بعد از گذشت چند سال، همین هم عوض شد! البته من وقتى به وضع آنها نگاه مىکنم یادم است، خودم هم در یادداشتهاى روزانهاى که گاهى مىنوشتم، چیزهایى را در همین زمینه نوشتهام؛ حالا که ملاحظه مىکنم، خیلى عبرتانگیز است حرفهایى را که آن روز الجزایریها مىگفتند، براى اینکه دفاع خودشان از قضیهى فلسطین را پس بگیرند و از قضیهى فلسطین دفاع نکنند و بخصوص به امریکا نزدیک بشوند، خیلى شبیه به حرفهایى است که مرتب رادیوهاى بیگانه، در شرایط کنونى القا مىکنند تا در ذهنیت ماها مسئولین کشور بیاید! نوع حرفها همان حرفهایى است که الآن هم وقتى آدم، رادیوBBC ، رادیو آمریکا و رادیوى صهیونیستى را مىشنود، مىبیند که آنها مىکوشند بلکه بتوانند همان جور استدلالها و همان حرفها را که آن روز در زبان الجزایریها بود، در زبان ما هم جارى کنند! که خوشبختانه نتوانستهاند و نخواهند توانست. آنها حرفهاى رادیوهاى بیگانه را قبول کرده بودند و بیست سال بعد از انقلاب الجزائر، دیگر انقلابى، اسلامى و دینى نبود! ارزشهاى اخلاقى و معنوى، مطلقاً وجود نداشت؛ پیشرفت مادى هم نبود! شورویها اگر نتوانستند زندگى مردم را درست کنند، لااقل توانستند در مسابقهى فضایى، کار برجستهاى نشان بدهند. فرانسویها اگر نتوانستند آزادى و استقلال و اصول انقلابشان را تحقق ببخشند، لااقل توانستند فتوحات جهانى بکنند؛ اگرچه آن، مثبت نیست، اما از لحاظ مثلًا عنوان تاریخى مىگفتند که ناپلئون از لحاظ فتوحات نظامى، شخص برجستهاى بود. که او هم آخر کار، نابود شد؛ یعنى در جنگ با روسیه، به خاکستر نشست و بکلى از بین رفت. بنابراین وقتىکه ما مقایسه مىکنیم، مىبینیم انقلاب ما بعد از بیست سال، آسیبهاى گوناگون یک انقلاب بزرگ مثل انقلاب فرانسه، یک انقلاب پرسروصدا مثل انقلاب شوروى و یک انقلاب به اصطلاح اسلامى مثل انقلاب الجزائر را مطلقاً نداشته است؛ و این نشاندهندهى بنیهى این انقلاب است. مربوط به :بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور - 1373/04/22 عنوان فیش :همراه نبودن هنرمندان برجسته دوران پهلوی با انقلاب اسلامی کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, مقایسهی انقلابهای جهان, انقلاب اکتبر روسیه, تولستوی آلکسی, شولوخوف، میخائیل, کتابخوانی رهبری, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ایستادن [انقلاب]در مقابل چنین خلافهایی[بی حجابی ، میگساری ، شهوت جنسی]، [عدّهای] از [روشنفکران و هنرمندان] را از ما گرفت. اگر ما برای این خلافها و خلافکارها، منع و مجازات نداشتیم، یک نفر در این نظام کافی بود که بتواند صد نفر از برجستگان عالم روشنفکری را جذب کند. یک نفر به راحتی میتوانست چنین کاری را بکند. چون روشنفکر و هنرمند و آن روح لطیف، همچنان که از آن طرف گَهگیری دارد، از این طرف هم گَهگیری دارد. گاهی با یک لبخند میشود آنها را جذب کرد. «به حُسن خلق توان کرد صیدِ اهل نظر - «اهل نظر» را باید بگویند «اهل هنر» - «به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را.» طرف، نه مقام میخواست، نه پست میخواست و نه وزارت میخواست. یک لبخند و یک توجّه و احیاناً یک گعدهی دوستانه - به قول ما طلبهها - میخواست. خوب؛ نمیشد دیگر! من وقتی با دید مقایسه به انقلابِ سوسیالیستىِ شوروىِ سابق و انقلاب اسلامی خودمان نگاه میکنم، میبینم آن انقلاب چقدر خشن بوده است! اگر کسی تاریخ وقایع آن انقلاب را خوانده باشد، به خشونتش پی میبرد. متأسّفانه، اغلب جوانان ما، اصلاً از انقلابهای دیگر خبر ندارند. من گاهی از این بابت، واقعاً غصّه میخورم. اصلاً نمیدانند انقلاب سوسیالیستی شوروی سابق که بزرگترین انقلاب زمان معاصر تا قبل از انقلاب اسلامی بود و این همه هیاهو در دنیا داشت، در مقایسه با انقلاب ما، از چه ظواهر ناخوشایندی برخوردار بود. انسان وقتی با دید مقایسه به این انقلاب در قبال آن انقلاب نگاه میکند، میبیند واقعاً فرقشان از زمین تا آسمان است. بنده مطالب زیادی در این زمینهها خواندهام و تقریباً جزئیّاتِ قضایا را میدانم. یعنی هم از طریق نوشتههای مستقیم و تاریخ نگاری و هم از طریق داستانهایی که در این زمینه نوشته شده است و خیلی از خصوصیات را دقیقتر و ریزتر و روشنتر بیان میکند، میدانم که در شوروی سابق چه گذشته است. علیایحال، وقتی انقلاب خودمان را با انقلابِ سوسیالیستىِ شوروىِ سابق مقایسه میکنم، میبینم انقلاب ما خیلی بهتر از آن انقلاب است. اما همان انقلابِ خشنِ غیر قابلِ پذیرش، عدّهی بیشماری از روشنفکران، نویسندگان و شعرای درجهی یک روسیهی آن زمان را جذب کرد. حتی کسانی هم که ابتدا مخالف انقلاب سوسیالیستی بودند، پس از مدّتی، جذب آن شدند. یکی از آن مجذوبین آلکسی تولستوی است که من یکی دوبار، به مناسبتی اسم او را در جمع بعضی از شما آقایان که به اینجا آمده بودید، آوردهام؛ چون از او خیلی خوشم میآید. او که چند کتاب معروف هم دارد، نویسندهی عجیبی است. آلکسی تولستوی تا سال ۱۹۲۵ میلادی، ضدّانقلاب بوده است و حتّی از کشور فرار میکند و به قول آقایان، به اصطلاح به عنوان «عنصر سفید» آن روزگار، به آلمان یا فرانسه میرود. ولی پس از مدّتی که به شوروی برمیگردد، کتاب «گذر از رنجها» را مینویسد. نمیدانم این کتاب را دیدهاید یا نه؟ «گذر از رنجها» رمانی بسیار عالی در بابِ انقلابِ سوسیالیستىِ شوروی است. این آدم که ابتدا ضدّ انقلاب بوده است، چنین کتابی مینویسد. همانطور که میدانید، تاکنون کتابهای بسیاری راجع به انقلاب اکتبر نوشته شده است. اما بنده، دو رمان از رمانهای معروف و درجهی یک در این خصوص را خواندم و با هم مقایسه کردم؛ اگرچه بیش از دو کتاب و تقریباً میشود گفت تعداد زیادی کتاب راجع به انقلاب اکتبر خواندهام. یکی از این دو رمان «دُنِ آرام» اثر شولوخف است که معروف است. خودِ شولوخف هم، بلاتشبیه مثل شما آقایان است. یعنی اصلاً پدید آمدهی انقلاب است؛ مربوط به طبقهی انقلاب است؛ نویسندهی انقلاب است. او که در دوران انقلاب اکتبر در جوانی به سر میبرده است، «دُن آرام» را تحت تأثیر حوادث و وقایع انقلاب نوشته است. دومین رمان هم «گذر از رنجها» ی آلکسی تولستوی است که گفتیم ابتدا ضدّانقلاب بود. رمان «گذر از رنجها» نه فقط از لحاظ داستانی، که از لحاظ گرایش به اصول انقلاب و مجذوب بودن در مقابل حوادث و پدیدههای انقلاب و ترسیم زیبای حوادث آن، بهتر از رمان «دُنِ آرام» است. «گذر از رنجها» در واقع چهرهی انقلاب را زیبا ترسیم کرده و زیبا نشان داده است. راجع به رمان «دُنِ آرام»، در جایی خواندم: زمانی که شولوخف نوشتن آن را به پایان برد، به او اجازهی انتشار و پخشش را ندادند. ولی بعداً ماکسیم گورکی که رئیس شورای ممیّزىِ فرضاً وزارت ارشادِ شوروىِ آن روز بود - و آن وزارتخانه هم، از اوّل انقلاب، خودىِ خودی محسوب میشد - گفت: «من به عهده میگیرم که شولوخف خودی است.» و الّا، مسؤولینِ فرهنگىِ نظامِ سوسیالیستىِ شوروی، مدّعی بودند چون شولوخف اهل قزّاقستان است، لذا در رمان خود، احساسات قزّاقی و بومىِ منطقهی «دُن» را منعکس و القا کرده است. بههرحال، این نویسنده، یک ضدّ انقلاب بوده است که تبدیل به فردی انقلابی میشود و چنان رمانی را مینویسد. ما چنین کسانی را نداریم. اگرچه قبل از انقلاب هم رماننویس نداشتیم؛ اما هنرمندان برجستهی معروفِ آن زمان، خیلی به ندرت به انقلاب گراییدند. واقعاً به ندرت به این طرف آمدند. از آن نویسندگان معروفِ حسابی، از آن شاعران معروفِ حسابی، از آن طنزنویسان معروفِ حسابی، از آن موسیقیدانان معروفِ حسابی، از آن فیلمسازان معروف - اگر چه در این میدان، اثر چندان برجستهای مثل شعر و ادبیّات نداشتیم - از آن ادبای معروفِ حسابی و از آن مطبوعاتیهای معروفِ حسابی، هیچ یک به این طرف نیامدند؛ هیچ یک! مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان وزارت امور خارجه و سفرا و کارداران جمهوری اسلامی ایران - 1369/05/01 عنوان فیش :افزایش گرایش به مذهب؛اثر جهانی حضور مردمی در انقلاب اسلامی کلیدواژه(ها) : فروپاشی شوروی, تاریخ عملکرد اتحاد جماهیر شوروی و فروپاشی آن, اثرات انقلاب اسلامی, تاریخ غرب, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خیلی سادهلوحی است، اگر ما تغییر وضع شوروی از «شوروی برژنف» به «شوروی گورباچف» را فقط نتیجهی مشکلات اقتصادی بدانیم. مشکلات اقتصادی شوروی که مربوط به این یک سال و دو سال و پنج سال و ده سال نیست. این مشکلات، قبل از آنکه برژنف بیاید در رأس حکومت قرار بگیرد، گریبانگیر شوروی بوده است. حکومت چندسالهی مطلقهی برژنف با آن خصوصیات، در همین شرایط اقتصادی تحقق پیدا کرد. حکومت جانشینانش هم همینطور بود. در این دهه، چه عاملی است که از جمعبندی آن حقایق اقتصادی و اجتماعی، به این نتیجه میرسد؟ این عامل را احتمالاً میشود در جای دیگری - غیر از خود شوروی - جستجو کرد. مطرح شدن حضور مردمی و قوّت ارادهی ملتها به حد ایجاد یک قطب جدید در معادلات جهانی - کاری که ایران اسلامی کرد - از کجا معلوم که در آن تصمیمگیریها مؤثر نبوده است؟ چه کسی میتواند این را به آسانی نفی کند؟ در اروپای شرقی، حوادث از یک خاستگاه مذهبی آغاز شد. اصلاً شعار جنبش همبستگی در لهستان - که مادر همهی قضایای اروپای شرقی است - عبارت از درخواست انجام عملیات دینی و تشریفات مذهبی در کلیسا بود. در سال دوم انقلاب ما - یعنی همان سال 58 - خبرهایش برای ما میآمد که برایمان خیلی جالب بود. آن روز، ما در شورای انقلاب بودیم. تحلیل ما در آن روز، این بود که گرایش به مذهب در این نقطهی از دنیا، با رویکارآمدن یک حکومت مذهبی بر اساس یک انقلاب مذهبی - که دنیا را تکان داد و متوجه به خودش کرد - بیارتباط نیست. اینها رانباید دست کم گرفت. من اینها را به عنوان نظر نمیگویم؛ به عنوان یک احتمال که در خور پیگیری است، مطرح میکنم. مربوط به :بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور - 1369/03/07 عنوان فیش :کمبودنان؛ عامل تحریک انقلاب روسیه کلیدواژه(ها) : مقایسهی انقلابهای جهان, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, انقلاب اکتبر روسیه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : انقلاب اسلامی در کشور ایران کاری کرد که در هیچ جای دنیا نظیر آن کار انجام نشده است. من که این نکته را عرض میکنم، شاید بتوانم بگویم که سرگذشت همهی انقلابهای دوران انقلابات - یعنی قرن بیستم - را خواندهام و یادم نمیآید که ماجرای یکی از انقلابهای این کشورها را نخوانده و ندانسته باشم. از انقلاب کشور روسیه و شوروی گرفته، تا آنچه که در هند و مصر و کشورهای امریکای لاتین و دیگر کشورهای آفریقایی و آسیایی پیش آمد. در هیچکدام از این کشورها، آن حادثهیی که در ایران اتفاق افتاد، اتفاق نیفتاد. اسم همهی اینها، انقلاب بود. یعنی مثلاً انقلاب در ایران و انقلاب در شوروی، واقعاً مشترک لفظی است، ولی اصلاً یک کار انجام نشده؛ دو کار انجام شده است. آنچه که در ایران اتفاق افتاد، با آنچه که در کشور شوروی در سال ۱۹۱۷ اتفاق افتاد و منجر به انقلاب مارکسیستی و کمونیستی شد، بکلی متفاوت است. البته اینها مشترکات و وجوه تشابهی با هم دارند؛ اما حقیقتشان یک چیز نیست. حالا اگر من بخواهم وارد این بحث بشوم و فرقهایش را بگویم، میترسم از اصل مطلب دور بمانم. اگر بخواهیم اجمالاً مطرح کنیم، باید بگوییم در آن انقلابی که در کشور شوروی اتفاق افتاد، محور و عامل قضیه، عبارت از حزب یا تشکیلاتی بود که با ایدئولوژی و تفکر خاصی، در رأس و رهبری کشور قرار داشت. آنها سالها کار کردند، بعد هم آمدند وارد میدان شدند و درحقیقت روی یک حرکت مردمی اثر گذاشتند و بعد هم از آن حرکت مردمی، بُل گرفتند. بنابراین، استفادهی واقعی را آنها بردند که در رأس کار آمدند و حکومت کردند. آنها در مقابل مردم هم هیچ تعهدی نداشتند. اصلاً از اول، به مردم اجازهی نفسکشیدن ندادند. در ایدئولوژیشان هم این هست؛ دیکتاتوری پرولتاریا. یعنی آن قوّهی - به قول و ادعای آنها - کارگری که در رأس کار قرار میگیرد، اصلاً دیکتاتوری میکند و به کسی اجازهی نفس کشیدن نمیدهد. آنکه فعال مایشاء است، همان رأس قدرت و هیأت حاکمه میباشد که عبارت از یک حزب است. واقعاً مردم در انقلاب روسیه و در کنار حزب، چهکاره بودند؟ قضیه این بود که قبل از حکومت کمونیستها، حکومت معروف تزارها در رأس کار قرار داشت که زیاد فساد و ظلم میکرد، ولی درعینحال مردم زندگی میکردند؛ یعنی هیچ نشانهیی از اینکه بناست این اوضاع تغییر کند، وجود نداشت. حادثهیی پیشآمد کرد که عبارت از کمبود نان بود. حالا تشکیلات دولتی، یا خیانت کردند و یا بیعرضگی نشان دادند. البته در بحبوبهی جنگ بینالمللی اول بود و حکومت روسیه با آلمان و اتریش و آن گروه جنگ بینالمللىِ اول میجنگید. ناگهان، این طرف، کمبود نان پیدا شد و در شهر مسکو نان کم آمد و مردم به خاطر گرسنگی، از خانهها بیرون آمدند. این، واقعیت و متن تاریخ است و ادعا نیست. آن حزب هم از بلبشوی اوضاع جنگ استفاده کرده بود و کسانی را به داخل کشور فرستاده بود. تا دیدند که قضیه اینطوری است، به مسأله رنگ سیاسی دادند و جنجالی درست کردند. بعد هم با طرح شعارها و هدایت حزبی، مردمی را که برای نان - نان به معنای واقعی، یعنی قرص نان - شورش کرده بودند، علیه حکومت تحریک کردند. به عبارت دیگر، اگر در آنجا نان پیدا میشد و به مردم میدادند میخوردند، شورش تمام شده بود! این، حادثهی روسیه بود. چهقدر خطا میکنند کسانی که وقتی میخواهند انقلاب اسلامی را تحلیل کنند، میروند از سوابق و اندوختههای ذهنی خودشان نسبت به انقلابهای دیگر استفاده میکنند، تا این انقلاب را تحلیل کنند؛ درحالیکه اصلاً این انقلاب، با آن ابزارها قابل تحلیل نیست. در انقلاب روسیه، قضیهی نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحریک کردند. پیداست که یک گروه متشکلِ سیاسىِ ایدئولوژیدارِ زرنگِ کهنهکار و سابقهدار در مبارزه، وقتی بخواهند یک عده مردم را آنتریک کنند، راه بیندازند، به آنان شعار یاد بدهند و سیاسیشان بکنند، راحت میتوانند. زمینهی مردم آماده بود، اینها هم نانها را در تنور گرم چسباندند، بعد هم خودشان کندند و استفاده بردند. این، انقلاب شد! غالب انقلابهایی که در دنیا اتفاق افتاده، یا چیزی شبیه این است - حتّی با نقش کمتری برای مردم - یا یک کودتاست. |