جلسه پانزدهم: بعثت در نبوت
نبوت یعنی رستاخیز و انگیزشی پس از سکون و آرامش! |
آیات این جلسه |
آیات ۱ تا ۸ سورهی مبارکهی ضحی
آیات ۱ تا ۸ سورهی مبارکهی علق
آیات ۱ تا ۱۲ سورهی مبارکهی نجم
|
واژگان کلیدی |
تحول |
دگرگونی |
بعثت |
برانگیختگی درونی |
نبی |
اجتماع |
آیه |
نکات کلیدی |
وَالضُّحَی (ضُّحَی ۱)
به هنگام برآمدن روز و تابش نور، قسم
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى(ضحی۲)
و به شبانگاه که تاریکی همه جا را بپوشاند، قسم. |
-
خود این قسم خوردن به آن وقت، این معنی دار است. پیداست که چون سخن دربارهی بعثت و رسالت پیغمبر است؛ لذا این ضحی اشارهی به آن نوریست که بر اثر بعثت پیامبر اسلام و نبوت اسلام ، همهی آفاق عالم را فرا گرفت.
|
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى (ضُّحَی ۳)
که پروردگارت تو را فرو نگذاشته و برتو خشم نگرفته است. |
-
گویا بعد از آنی که وحی آغاز شده بود، مدتی که گذشت، وحی قطع شد. پیغمبر بعد از آنی که آن برانگیختگی در او به وجود آمده، آن شور و هیجان در او پدید آمده، با پیام آور وحی خدا، جبرائیل، اُنس بسته؛ ناگهان میبیند که وحی قطع شد؛ به شدت غمگین بوده. چقدر طول کشیده دوران فَترَت؟ اسمش را میگویند دوران فترت. چهل روز گفتهاند، بیشتر هم گفتهاند. بعد سورهی «وَالضُّحی» اولین سورهی بشارت آمیزیست که به پیغمبر اکرم خطاب میکند، میگوید: «مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى»
|
وَلَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَى(ضحی۴)
و برای تو پایان کار، نیکوتر از آغاز است. |
-
آینده، برای تو بهتر است از آغاز، از گذشته؛ فرجام کارت بهتر از آغاز کارت است.
|
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى (ضُّحَی ۵)
و پروردگارت چندان به تو ببخشد که خوشنود گردی |
-
شفاعت یکی از چیزهاییست که به پیغمبر خدا داده شده و آن قدر داده میشود که خشنود میشود. اما در همین دنیا هم به پیامبر اسلام آن قدر داده شد، تا خشنود شد؛ هدایت انسانها، تشکیل مدینهی فاضله، قهر و غلبه بر دشمنهای خونین و سر سخت، فتح بلاد، روی غلطک انداختن سیرِ تکاملی جامعهی اسلامی، اینها همه نعمتهای خدا بود به پیغمبر اسلام.
|
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى (ضُّحَی ۶)
آیا تو را یتیمی نیافت که پناه داد! |
-
آیا خدا تو را یتیمی نیافت که پناه داد؟.... در آغوش مهر و محبت خود، تو را نگاه داشتیم ای پیامبر. این امید دارد میدهد، میخواهد بگوید پناه خدا همیشه با توست، از کودکی هم بوده، حالا هم که بار رسالتی به این سنگینی روی دوش تو و روی دست توست؛ مَترس، واهمه مکن، مبادا بپنداری که خدا تو را واگذاشته است، ابداً؛ خدا تو را وا نخواهد گذاشت، وقتی آن روز تو را پناه داد.
|
وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى (ضُّحَی ۷)
و گمگشتهای نیافت که راهنمایی کرد؟
وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى (ضُّحَی ۸)
و عیالمند تهی دستی نیافت که بینیاز کرد.
|
-
دارد میگوید تو گمگشته بودی،تو را هدایت کردیم؛ یعنی چه گمراه بودی؟ یعنی بتپرست بودی؟ ابداً؛ یعنی آدم منحرفی بودی؟ ابداً؛ یعنی گنهکار بودی؟ ابداً؛ پس چه؟ یعنی این صراط مستقیمی که با بعثت و نبوت به تو ارائه داده شد، در اختیار تو نبود. آن معارف، آن قوانین، آن افکار، آن ایدهها که با آمدن وحی بر پیغمبر، برای قلب مقدس او روشن و آشکار شد، مگر قبل از نبوت و قبل از بعثت، برای آن بزرگوار وجود داشت؟ مسلماً نه. گمگشته بودی یعنی این.
-
منظور از این آیه و طرح این سوره در این نوشته چه بوده؟ ... پیغمبر اکرم، همچنانی که مفاد ظاهر آیه است، گمگشته بود، در میان مردم معمولی حرکت میکرد، در میان جامعه راه میرفت و سیر میکرد، اگر چه از وضع ناراحت بود، اگر چه از اینکه آقازادههای قریش، کنیز فلان آدم تهیدست را بگیرند، به زور تصرف کنند، رنج میبرد و حِلفُ الفضول را درست میکرد؛ پیمان جوانمردان. اگر چه لحظهای حتی به خدا شرک نیاورد و در مقابل این بتها تعظیم و تواضع نکرد، اگر چه لحظهای با قلدرها و زورمندها نساخت و مثل یک انسان جوانمرد در آن جامعه زندگی کرد؛ اما با همهی این اوضاع، آنچه پیغمبر کرد، در مسیر معمولی زندگی آن جامعه بود... ناگهان وحی الهی میرسد. یک تحول عمیق در وجود او و در باطن او پدید میآید. (آنقدر این تحول عجیب است، آنقدر شدید است که حتی در جسم پیغمبر هم اثر میگذارد، در اعصاب پیغمبر هم اثر میگذارد. پیغمبر اکرم وقتی در کوه نور، اولین شعلهی وحی به جانش خورد، آتش گرفت؛ دید که پیام آور خدا میگوید« اقْرَأْ»
|
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (علق ۱)
بخوان به نام پروردگارت که آفرید. |
-
اقرا باسم ربک الذی خلق... آتش به جان پیامبر میزند، تحولی به وجود میآورد؛ ناگهان در این انسان متفکر، یک انقلابی بهوجود میآورد؛ یک رستاخیزی. اصلا آدم، آدم قبلی نیست. محمد، محمد یک لحظه قبل نبود... اول بعثت در وجود او، انقلاب و تحولی در باطن او به وجود آمد و بعد همین انقلاب منشأ شد که بتواند دنیایی را به تحول بکشد.
|
خَلَقَ الإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ (علق ۲)
آفرید انسان را از خون بسته (علق) |
-
یک سلسلهی منظمی را شروع میکند؛ اولین چیزی که برای یک انسان خداپرست مثل پیغمبر ما، که قبل از بعثت هم خداپرست بوده، مشرک نبوده؛ اولین چیزی که برای یک انسان خداپرست، موجب توجه او به خدا میتواند شد، دل او را به خدا جذب میکند، سادهترین موضوع است، موضوع آفرینش است. بخوان به نام پروردگارت که آفرید. آفرینش برای اوست، تمام این مظاهر عظیم خلقت از آنِ اوست.
-
نیروی فکر و نیروی اختیار و نیروی اراده و نیروی ابتکار در انسان، اینها چیزهایی هستند که انسان را ممتاز کردهاند از بقیهی موجودات. اصلاً یک چیز دیگریست انسان در مقابل آنها و تمام این امتیازاتی که در انسان هست، بر اثر فَیَضان روح خداست در او، تجلی روح خدا در انسان؛ که «وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی». باری، ناگهان پیغمبر را متوجه میکند به یک چیزی بالاتر از آفرینش خشک و خالی؛ آفرینش انسان، آفرینش عقل، آفرینش نیروی فهم و درک، آن هم از چه؟ « مِن عَلَق» از خون بسته و منعقد.
|
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (علق ۴)
آنکه به وسیله قلم بیاموخت |
-
مسئلهی آموزش را در انسان، باز مطرح میکند برای پیغمبر. و این را شما میدانید که اگر قلم نمیبود، اگر نوشتن نمیبود، باز بشر ترقی نمیکرد. آنچه که پیشرفت یک نسل را برای نسل دیگر میگذارد، تا آن نسل دیگر، مانند پلکانی از او استفاده کند، پایش را بگذارد روی تجربهی نسل قبل و خود یک تجربهی دیگری درست کند، آن نیست چیزی جز قلم. اگر چنانچه کشفیات علمی، تحقیقات علمیِ مربوط به نسل قبل، در اختیار نسل بعد قرار نمیگرفت، نسل بعد نمیتوانست چیزی بر او بیفزاید، این را بدانید شما.
|
عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ (علق ۵)
آموخت به انسان چیزی را که نمیدانست |
-
آموخت به انسان چیزی را که نمیدانست. اینها نعمتهای خداست دربارهی انسان. خب، پس انسان باید شکر کند این نعمتها را. وقتی خدا به انسان آموخته، وقتی خدا راه را به انسان نشان داده، قلم را به انسان داده، انسان را خردمند کرده و آموزش داده، پس انسان بایستی برود به طرف قلهی اوج، پس باید انسان یک لحظه انحطاط نداشته باشد. انسان باید دیگر برگشت و بدبختی نداشته باشد، آیا این جور است؟
|
کَلاَّ إِنَّ الإِنسَانَ لَیَطْغَى (علق ۶)
نه چنان است، همانا که انسان گردنکشی میکند. |
-
طغیان بشر، سرکشیها و گردنکشیهای انسانهای عاجز و طاغوتها در مقابل رحمانها، صفآرایی کردنشان، اینها بشریت را بدبخت کرد. این طغیانها نگذاشت که بشر به هدایت برسد. پرورش پیدا کند، بشود آن چنان که خدا برای او اراده کرده بود. طغیانگرها نگذاشتند. وقتی خودشان را بینیاز دیدند، طغیان کردند، سرکشی کردند، از راه خدایی خارج شدند.
-
ببینید، باز دارد پیغمبر ساخته میشود. توجه به لطف خدا، توجه به بزرگواری خدا، توجه به آموختن خدا، توجه به اینکه خدا آفریدگار است، توجه به اینکه خدا آموزنده است، توجه به اینکه خدا اکرم است و توجه به اینکه انسانیت به آنجا که باید برسد، نرسیده است و توجه به اینکه تقصیر طغیانگران است.
|
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى(علق۷ )
همین که خود را بینیاز ببیند. |
-
طغیان بر اثر احساس بینیازیست. استغناء، غناء، جمعِ ثروت، انباشتن گنجها و ثروتها، گردنها را برمیافرازد، و وقتی گردنها برافراشته شد، وقتی قدرتهای غیر خدایی به وجود آمد و شکل گرفت، آن وقت است که بشریت دیگر به آن سرمنزل نمیرسد.
|
إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى (علق ۸)
بیگمان به سوی پروردگار توست بازگشت. |
-
آیا این طغیانگران عاقبت موفق خواهند شد؟ نه! باز بازگشت به پروردگار توست؛ عاقبت برای خداست، پایان کار به سود خدا و جبههی خداییست.
|
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (نجم ۱)
قسم به اختر، چون فروافتد.
مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى (نجم ۲)
که دوست شما گمراه نگشته و به خطا نیفتاده است
|
-
[آیه] مربوط به مسئلهی معراج است، اگرچه که اشاره میکند به تحول درونی پیغمبر و حالت گیرندگی وحی، اما مناسبت سوره «والنجم» این است که پیغمبر آنچه که از ماجراهای سفر شبانه، سفر معراجی بیان میکرد، اینها گوش نمیکردند؛ آیه در این مقام دارد حرف میزند.
|
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (نجم ۶)
آن فرزانه خردمند، پس برپای ایستاده است
|
-
«مرة» به معنای فرزانگی و خردمندی و حکمت، که مفسرین گفتهاند اشاره است به جبرائیل؛ که آنچه او نقل میکند از قول جبرئیل نقل میکند و خدا به وسیله جبرئیل به او این چیزها را آموخته.
|
وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى (نجم ۷)
و او در افق برتر و بالاتر است |
-
«اعلی» یعنی برترین، افق هم که معلوم است. در یک افق برتری قرار دارد پیغمبر... یعنی در سطح بالاتری قرار داشت پیغمبر که توانست پیغمبر بشود.
|
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (نجم ۸)
پس نزدیک گشت و نزدیکتر. |
-
یعنی پیغمبر نزدیک شد به خدا و نزدیکتر، بر اثر عبادتها، بر اثر ریاضتها، بر اثر تفکرها و تدبرها و بر اثر لطفهایی که خدا به طور اختصاصی به او کرده بود، روحش به خدا نزدیک و نزدیکتر و آمادهی گرفتن وحی میشد. بعضی گفتهاند منظور از دَنا یعنی جبرئیل به پیغمبر نزدیک شد و تدلی بر او آویخت؛ یعنی خودش را رساند به پیغمبر تا اینکه وحی را به او برساند. بههر حال فرقی نمیکند؛ اما معنای اول به نظر ما نزدیکتر و ظاهرتر است.
|
فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى (نجم ۹)
پس به فاصلهی دو کمان رسید و یا از آن کمتر
|
-
به آن اندازهای به خدا نزدیک شد روح مقدس پیغمبر، آنقدر نزدیک شد که دیگر از او نزدیکتر برای هیچ انسانی متصور نیست؛ نزدیک نزدیک.
|
مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم ۱۱)
دل آنچه را دیده دروغ نگفته است
|
-
آنچه که مشاهدات دل پیغمبر است، به پیغمبر دروغ نگفته، درست دیده، اشتباهی ندیده [است].
|