news/content
نسخه قابل چاپ
1371/02/07

بیانات در دیدار مدیر و برنامه‌سازان گروه تلویزیونى شاهد

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

خیلی‌ خوشحالیم که شما عزیزان را از نزدیک زیارت می‌‌کنیم. کار شما از چند جهت هیجان انگیز است. اولاً از لحاظ مضمون و محتوا. ثانیاً از جهت این‌که انسان مشاهده می‌‌کند فیلمهای‌ خوبی‌ در تلویزیون پخش می‌‌شود. در طول این چند سال، متأسفانه همواره احساس یک خسارت عظیم را در تلویزیون داشتیم. چنین احساسی‌، امروز هم وجود دارد و چنین نیست که نباشد. وقتی‌ انسان می‌‌بیند آدمهای‌ غریبه که با انقلاب و با اسلام هیچ سرو کار ندارند، فیلم می‌‌سازند، مضمون درست می‌‌کنند و در دست و بال مردم می‌‌اندازند، یا سریالهای‌ بی‌‌مزه، بی‌‌معنی‌، بی‌‌هدف، بی‌‌پیام و احیاناً دارای‌ پیامهای‌ بیگانه و مغایر با اهداف صحیح، تولید می‌‌کنند و بعد ناگهان انسان می‌‌بیند که در مقابل آنها، بچه‌های‌ خوب ما آثار خوبی‌ درست کرده‌اند که از سیما پخش می‌‌شود، برای‌ من جالب است. جهت سوم، که به نظر من از هر دوی‌ اینها مهمتر است، این است که احساس می‌‌کنم در زمینه‌های‌ هنری، نسل انقلاب، قصد آمدن به میدان را دارد.

بنده وقتی‌ یک آهنگ خوب را که بچه‌های‌ انقلابی‌ ساخته‌اند می‌‌شنوم - مثلاً آهنگهایی‌ که گاهی‌ حوزه هنری‌ می‌‌سازد یا فیلم خوبی‌ را می‌‌بینم که بچه‌های‌ خوب ساخته‌اند، یا شعر خوبی‌ می‌‌بینم که بچه‌های‌ خودی‌ سروده‌اند، یا نقد خوبی‌ را می‌‌بینم که همین بچه‌ها چاپ کرده‌اند، برای‌ من واقعاً یک عید است.

من این مطلب را مکرر به برادران در حوزه‌ی‌ هنری‌ که گاهی‌ آنان را دیده‌ام، گفته‌ام که یک وقت یک نقد ادبی‌ را مطالعه می‌‌کردم. بعد از ظهر بود و می‌‌خواستم بخوابم؛ کتابی‌ را دستم گرفتم که نقد ادبی‌ - نوشته‌ی‌ یکی‌ از همین بچه‌های‌ انقلاب - بود. به قدری‌ تحت تأثیر قرار گرفتم که خواب از سرم پرید و از خوشحالی‌ نشستم به گریه کردن؛ که الحمدلله بچه‌های‌ انقلاب، این‌طور پا به میدان گذاشته‌اند و کارهای‌ جسورانه می‌‌کنند. کارهای‌ جسورانه، یعنی‌ همان که امام همیشه می‌‌گفتند «ما باید باور کنیم که می‌‌توانیم!» در هر جایی‌ که انسان این باور را احساس کند؛ بخصوص که با استعداد، کارایی‌ و درخششی‌ همراه باشد، خیلی‌ خوب است.

سریال «گل پامچال» را که شما گفتید، متأسفانه جزو مشتریهای‌ دائمی‌‌اش نبودم. فرصت نمی‌‌شد و نمی‌‌توانستم ببینم. نمی‌‌دانم چه شبهایی‌ پخش می‌‌شد که با وضع من تطبیق نمی‌‌کرد. گهگاه از وسط و اول و آخر، آن را دیدم. لکن این‌که گفتند «مربوط به بنیاد شهید است و از طرف گروه شاهد تلویزیون ساخته شده است» و این‌که بچه‌های‌ انقلاب جرأت می‌‌کنند و یک سریال ده، دوازده قسمتی‌ می‌‌سازند، خودش کار مهمی‌ است. این جسارت نشانه‌ی‌ باور نفس است. این هم جهت سوم که این فیلمها و این کارهای‌ هنری‌، بنده را تحت تأثیر قرار می‌‌دهد و به هیجان می‌‌آورد.

شما خودتان اهل هنرید؛ واقعیتهای‌ هنری‌ جامعه را می‌‌بینید و غصه‌ی‌ هر آدمی‌ را که اندکی‌ با این مسائل ارتباط داشته باشد - از وضع موجود جامعه‌ی‌ ما و از لحاظ کار فرهنگی‌ و هنری‌ - یقیناً درک می‌‌کنید. ما این حقیقت را باید باور کنیم که عمق یافتن و گسترش پیدا کردن انقلاب، هم در داخل و هم در خارج از مرزها، فقط و فقط با هنر امکانپذیر است. مثلاً فرض بفرمایید که بنده به عنوان رئیس جمهور آن وقتی‌ که متصدی‌ این عنوان بودم و در آن ساختمان بودیم - بنشینم و مدتی‌ مثلاً بیست روز کار کنم تا یک نطق فراهم شود. از مشاوران کمک بگیرم؛ از همفکریها کمک بگیرم؛ از اطلاعات گوناگون کمک بگیرم و نطقی‌ یک ساعته در سازمان ملل ایراد کنم. دیگر از این بالاتر چیست!؟ برای‌ یک کار رسمی‌، برای‌ یک نطق، کدام منبر از منبر سازمان ملل بلندتر و عمومی‌‌تر و کدام گوینده از یک رئیس جمهور رسمی‌‌تر و کدام حرف از آن حرفها جدی‌‌تر!؟ من سخنرانیهایی‌ را که داشتم، خدمت امام می‌‌بردم و ایشان هم غالباً تصحیح و حک و اصلاح می‌‌کردند؛ نظر می‌‌دادند و تأیید می‌‌فرمودند؛ چنان که همان سخنرانی‌ را ایشان تأیید کردند. خوب؛ یک سخنرانی‌ جانانه در چنان جایی‌ توسط یک رئیس جمهور، آن هم با جرأتی‌ که بنده آن‌جا به خرج دادم، خوانده شد و در دنیا هم پخش گردید. شما فکر می‌‌کنید این سخنرانی‌ چقدر در افکار و دلهای‌ مخاطبین خود اثر گذاشت؟ اگر محاسبه کنیم، به نسبت آنچه که یک پیام نیاز دارد، خیلی‌ کم بود! آن، پیام ما بود دیگر! به دوستانم گفتم که من در نطق سازمان ملل می‌‌خواهم «پیامبرانه» سخن بگویم نه «سیاستمدارانه!» همین‌طور هم بود. با دعا شروع کردم: «بارالها ...!» این‌طور شروع کردم. این پیام پیام انقلاب بود. توقع است که خیلی‌ گسترش و نفوذ پیدا کند و خیلی‌ در دلها تأثیر بگذارد و در گوشه و کنار دنیا، اگر کسانی‌ شنیده باشند، بگویند: «عجب! چه حرفهایی‌!» اصلاً طبیعت پیامهای‌ معنوی‌، آن طبیعتی‌ نیست که بشود با حرف زدن معمولی‌ بیان کرد؛ بخصوص از موضع یک حالت رسمی‌. این پیامها را جز از طریق هنر نمی‌‌شود بیان کرد.

شما امروز نگاه کنید، ببینید که برداشت مردم دنیا، فرضاً راجع به یهودیان آلمان چیست؟ حالا بگذرید از ما مسلمانها که با یهودیان میانه‌ی‌ خوبی‌ نداریم و در آن قضیه هم ذی‌‌نفع نیستیم. اما افکار عمومی‌ عالم، نسبت به یهودیان به اصطلاح قربانی‌ نازیسم، امر عجیبی‌ است. به جز هنر، کدام کتاب توانسته آنچه را که اتفاق افتاده است بیان کند؛ چه رسد که آنچه را اتفاق افتاده، آرایش دهد و چند برابر ارائه کند!؟ چقدر اینها فیلم ساختند! چقدر اینها در همه جای‌ دنیا فیلمهایشان را پخش کردند؟ در ایران هم فیلمهایشان گاهی‌ پخش می‌‌شود. توجه می‌‌کنید؟ امکان ندارد این پیامها را، جز از طریق هنر، از راه دیگری‌ بشود پخش کرد. حالا ما در نمایشنامه عقبیم؛ یعنی‌ کلاًّ جامعه‌ی‌ ما در کار نمایش و تئاتر عقب است. البته مردم ما با آن آشنا هستند و آن را دوست دارند. اما بعضی‌ از کشورهای‌ خارجی‌، نمایش را جزو سنن معمولی‌ و ملی‌‌شان می‌‌دانند. همه به تئاتر می‌‌روند و نمایش تماشا می‌‌کنند. اما در کشور ما، از اول، به خاطر دلایل خاصی‌ که داشته، این نوع هنرها معمول نبوده است. لکن فیلم رواج دارد. مردم، هم زیاد به سینما می‌‌روند و یا پای‌ تلویزیون می‌‌نشینند. ما از اینها چقدر می‌‌توانیم استفاده کنیم!

امروز فیلم در سینما در اختیار کسانی‌ است که یا نسبت به اهداف و پیام انقلاب بی‌‌اعتقادند، یا حتی‌ اعتقاد ضد دارند. اینها یک دسته‌اند. یک دسته هم کسانی‌ هستند که بی‌‌اعتقاد نیستند - به آن معنا که بگوییم ضدیت دارند - اما خبری‌ ندارند و چیزی‌ از پیام انقلاب و اسلام نمی‌‌دانند و در فیلمی‌ هم که گاهی‌ می‌‌خواهند دراین‌باره بسازند، ناموفقند. گاهی‌ تلاشهایی‌ می‌‌شود؛ گاهی‌ در تلویزیون، فیلمهایی‌ پخش می‌‌کنند که پیداست می‌‌خواهند مثلاً راجع به انقلاب و این گونه مسائل کار کنند؛ اما انسان می‌‌بیند اصلاً انقلاب را نمی‌‌فهمند! مثلاً فرض کنید فیلمی‌، راجع به مبارزات قبل از انقلاب و زندان و از این قبیل می‌‌خواهد بگوید؛ اما پیداست، آدمی‌ که آن را تنظیم کرده، حتی‌ یک شب هم در زندان به سر نبرده است! اصلاً نمی‌‌داند زندان و شکنجه، یعنی‌ چه؟ توجه ندارد که بازجویی‌ چطوری‌ بوده، یا آن زمان، مبارزات پشت پرده و زیرزمینی‌، چگونه انجام می‌‌شده است؟ اینها را نمی‌‌دانند. آدمهای‌ بی‌‌اطلاعی‌‌اند که کار را ناشیانه در می‌‌آورند. کسانی‌ هم هستند که بی‌‌علاقه نیستند؛ منتها ذهنیتشان آلوده است. یعنی‌ آمیخته به همان باورهای‌ رایج فرهنگ گذشته است. امروز شما ملاحظه کنید: کسانی‌ که می‌‌خواهند یک فیلم مورد توجه بسازند، خودشان را مجبور می‌‌بینند که به همان جاذبه‌های‌ معمولی‌ پناه ببرند. مثلاً زنی‌، را به گونه‌ای‌، در جایی‌ از فیلم بگنجانند! متأسفانه بعضی‌ خودشان را مجبور می‌‌دانند که چنین جلوه‌هایی‌ را در کارهای‌ هنری‌ بگنجانند. یعنی‌ در حقیقت یک نوع تسلیم در مقابل آن فضای‌ مسیطر و مسلط فرهنگ تحمیلی‌ گذشته.

حالا در این کشمکش، وقتی‌ در گوشه‌ای‌، عده‌ای‌ پیدا شوند که درست فکر می‌‌کنند، دلشان می‌‌سوزد، علاقه دارند، هنری‌ هم دارند و این هنر را به کار گرفته‌اند؛ این، ویژگی‌ برجسته و جالبی‌ است. بحمدالله شما جزو این عده‌اید. این مسائلی‌ را که می‌‌گویم، نه برای‌ این است که شما خوشتان بیاید یا خدای‌ ناکرده مغرور شوید. بلکه برای‌ این است که توجه کنید کارتان چقدر مهم است. حقیقتاً اگر شما مسؤولیت خود را درست و پیگیر انجام دهید و ان‌شاءالله استعدادهای‌ جوان، روزبه‌روز شکوفایی‌ پیدا کنند، شما از این بنده‌ی‌ حقیر، برای‌ اسلام و مسلمین و انقلاب مفیدتر خواهید شد. این، چیز کمی‌ نیست. یعنی‌ واقعاً شما می‌‌توانید از بنده که سالهای‌ متمادی‌ عمرم به تبلیغ گذشته و فوت و فن کار تبلیغ دینی‌ را بلدم و این قدر مسأله در ذهنم گذشته، برای‌ انقلاب، برای‌ اسلام، برای‌ شیرین کردن اهداف و آرمانهای‌ اسلام و انقلاب در چشم مستمعین و عمق بخشیدن به این تفکر، بیشتر مفید واقع شوید. تفکر بی‌‌عمق فایده‌ای‌ ندارد. کارتان کار بسیار مهمی‌ است.

البته در کارهای‌ سینمایی‌ و تلویزیونی‌ که آقایان دارید، به خوبی‌ روی‌ موضوع جنگ تحمیلی‌ و دیگر موارد، متمرکز شده‌اید. این رویکرد، بسیار هم خوب است. اما من معتقدم که موضوع جنگ، تمام شدنی‌ نیست؛ یعنی‌ ذخیره و گنجینه‌ی‌ عظیمی‌ است که تمام نمی‌‌شود و همیشه می‌‌شود از آن استفاده کرد. من حتی‌ به آقایانی‌ که برنامه‌ی‌ «روایت فتح» را ساختند، گفتم: واقعاً بنشینید و این کار را دنبال کنید:

یک عمر می‌‌توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است

یعنی‌ از جنگ تحمیلی‌، واقعاً یک عمر و بلکه عمرها می‌‌شود حرف زد. شما ببینید دیگران از یک حادثه‌ی‌ معمولی‌ چقدر برنامه می‌‌سازند؛ چقدر فیلم تولید می‌‌کنند و چقدر استفاده می‌‌کنند! ما جنگی‌ هشت ساله داشتیم. همین کتابهایی‌ که حالا معمول شده بچه‌های‌ بسیجی‌ می‌‌نویسند و حوزه‌ی‌ هنری‌ چاپ می‌‌کند، واقعاً هر یک سند ذی‌‌قیمتی‌ است که خیلی‌ مسائل با ارزش در آنها وجود دارد. یعنی‌ به نظر من، هر یک از این جزوه‌های‌ صد، صدوبیست صفحه‌ای‌، موضوع با ارزش و عظیمی‌ است که عظمت آن را ما هنوز درست درک نمی‌‌کنیم. در آینده بیشتر معلوم می‌‌شود که اینها چقدر مهم است. ما هنوز گرمیم و ملتفت نیستیم که چه اتفاقی‌ افتاده و چه اتفاق می‌‌افتد. یا همین مطالبی‌ که گاهی‌ آزادگان از خاطراتشان می‌‌نویسند، کارهای‌ عظیمی‌ است. منظور این است که موضوعات جنگ، تمام شدنی‌ نیست. فقط موضوعات جنگ هم نیست؛ همین موضوع شهدا، که شما خانواده‌ی‌ شهدا دنبال می‌‌کنید و من هم گزارشهای‌ آنها را گاهی‌ می‌‌بینم که مثلاً می‌‌روند با خانواده‌ی‌ شهیدی‌ می‌‌نشینند و صحبت می‌‌کنند، اینها کارهای‌ بسیار با ارزش و خوبی‌ است. از این آثار، می‌‌شود باز هم ساخت. از اینها، کارهای‌ هنری‌ و برنامه‌های‌ گوناگون دیگر می‌‌شود تولید کرد.

یک مقوله هم مقوله‌ی‌ جانبازان است. نمی‌‌دانم این کار، مربوط به شماست یا کار آقایانی‌ است که در بنیاد جانبازان هستند. به‌هرحال، فرقی‌ نمی‌‌کند؛ باید به آن پرداخت. کمونیستهای‌ روسی‌ - به اصطلاح، شورویها - در پرداختن به مقوله‌ی‌ مجروحین جنگی‌ از دیدگاه هنر، انصافاً و بلاشک، دست بالا داشتند. یعنی‌ من نظیر آنها را سراغ ندارم و گمان نمی‌‌کنم کسی‌ بتواند با این تبحر و تأثیرگذاری‌ کار کند. آنها در مقوله‌ی‌ مجروحین جنگی‌، کار هنری‌ بزرگی‌ کردند. خوب است ما هم ببینیم آنها چه کار کردند. البته من فیلمهای‌ روسی‌ را ندیده‌ام؛ چون در عالم فیلم و سینما و از این قبیل نبوده‌ام. اما کتابهایی‌ را که اینها نوشته‌اند، خوانده‌ام.

مثلاً فرض کنید «دن آرام» اثر شولوخف(۱) یا «گذر از رنجها» یی‌ که تولستوی‌ نوشته - تولستوی‌ دومی‌: آلکسی‌ تولستوی‌(۲) که از اقوام تولستوی‌(۳) بزرگ است - آثار بسیار مهمی‌ است. کتابی‌ با عنوان «داستان یک انسان واقعی‌» می‌‌خواندم که براساس آن، فیلم سینمایی‌ هم ساخته‌اند و ظاهراً از تلویزیون خودمان هم پخش شده است. زندگی‌ خلبانی‌ را روایت می‌‌کند که در جنگ پایش مجروح می‌‌شود و هواپیمایش آتش می‌‌گیرد و با چه زحمتی‌ خودش را از درون جنگلها به جایی‌ می‌‌رساند. بعد پایش را قطع می‌‌کنند و پای‌ چوبی‌ می‌‌گذارد و دوباره با همان پای‌ چوبی‌ پرواز می‌‌کند! «داستان یک انسان واقعی‌!» یعنی‌ او را به عنوان یک انسان واقعی‌ البته با معیارهای‌ مارکسیسم مطرح می‌‌کند. واقعاً یک انسان واقعی‌ نیز همین است دیگر! تلاش کند، کوشش کند، تا بالاخره خودش را به خانه‌ی‌ اول، یعنی‌ کار و تلاش و مبارزه برساند. این کتاب شیرین، زیبا و کم هزینه یعنی‌ با قیمت کم - را در شوروی‌ چاپ کرده‌اند که من چاپ شوروی‌‌اش را دارم. یعنی‌ تبلیغاتچیهای‌ کمونیست نشسته‌اند و درباره‌ی‌ هر موضوعی‌ کتاب نوشته‌اند: رمان، کار هنری‌ و نه گزارش؛ چون گزارش که ارزشی‌ ندارد. امثال ما اگر بنشینیم گزارش فرض کنید اقدام شورویها در زمینه‌ی‌ جمع کردن بچه‌های‌ ولگرد از خیابانها و آوردنشان به خانه‌ها را بخوانیم، مگر باور می‌‌کنیم؟ اما آنها در این خصوص کتاب می‌‌نویسند به نام «آموختن برای‌ زیستن». کتابی‌ است دو جلدی‌ که اخیراً آن را برای‌ من آوردند و خواندم.

از اول تا آخر این رمان، یک داستان و یک قصه است. نویسنده‌اش یکی‌ از آن کهنه کمونیستهای‌ متحجر دوران استالین است که عکسش بر جلد کتاب هست. از اول تا آخر این کتاب می‌‌خواهد بگوید «کانون اول ماه مه» کانونی‌ بود که بچه‌های‌ ولگرد را جمع می‌‌کرد؛ و این‌که آنها در آن‌جا چگونه زندگی‌ می‌‌کردند و چطور از ولگردهای‌ دزد، تبدیل به انسانهای‌ واقعی‌ شدند. در طراز مارکسیستی‌، این یک «رمان» است. البته دروغ هم به هم بافته است؛ یعنی‌ آدم وقتی‌ می‌‌خواند، می‌‌فهمد که این مطلب دروغ است و جز آرایش و زیاد کردن یک موضوع کوچک نیست.

متأسفانه ما در این زمینه‌ها هیچ کاری‌ نکرده‌ایم. انسان دلش برای‌ انقلاب اسلامی‌ می‌‌سوزد. انقلاب اسلامی‌ به دلایلی‌ که بر آدمهای‌ هوشمند پوشیده نیست، مورد تهاجم روشنفکران قرار گرفت؛ یعنی‌ هنرمند، فیلمساز، شاعر و غیره در مقابل انقلاب اسلامی‌ قرار گرفتند. خیلی‌ از اینها کسانی‌ بودند که طبیعتشان با یک تحول اجتماعی‌ سازگار بود؛ اما نه آن وقتی‌ که این تحول، با هویت و جوهر دین باشد. این را دوست نمی‌‌داشتند و لذا همه در آن طرف قرار گرفتند.

شما نگاه کنید به مجلّات و نوشته‌های‌ دشمنان و مخالفین انقلاب اسلامی‌! پر است از ظرفیّتهای‌ هنری‌ جامعه در دوران گذشته؛ البته ظرفیتهای‌ بالفعل، نه بالقوّه. همه یا اکثرش هم در مقابل انقلاب قرار گرفته است. انقلاب، غریب شده است. خوب؛ جوانها باید به میدان بیایند. جوانها باید هر چه می‌‌توانند این خلأ را سریع پر کنند و استعدادها را بجوشانند.

من نگاه می‌‌کنم به این آقای‌ کارگردان. خوب؛ ایشان هنوز بیست سال دیگر برای‌ کامل شدن وقت دارد. آدم در سنینی‌ تکاملش تمام می‌‌شود؛ مگر آدمهای‌ استثنایی‌ که تا آخر عمرشان مرتب کامل می‌‌شوند. مثل امام، که هر روز از روز قبلشان کاملتر می‌‌شدند. معمولاً تا سنین چهل چهل و پنج سالگی‌، وقت پرواز و حرکت آدم است و بعد، معمولاً متوقف می‌‌شود. خوب؛ حالا ایشان تا آن سنین، هنوز خیلی‌ وقت دارد. یا بقیه‌ی‌ برادران، که جوان هستند و اول کارشان است و می‌‌توانند تا آن زمان، هنرمندان برجسته‌ای‌ شوند. اما شرطش این است که این استعداد، امروز به کار گرفته شود؛ شکفته گردد و از آن کار کشیده شود. یعنی‌ آن خط مستقیم، به‌هیچ‌وجه گم نشود. ما امروز اهدنا الصراط المستقیمی‌ را که این قدر تکرار می‌‌کنیم - و هیچ دعایی‌ را این قدر در شبانه روز تکرار نمی‌‌کنیم - پیدا کرده‌ایم. صراط، مستقیم است دیگر. کدام صراط از صراط انقلاب اسلامی‌ مستقیمتر؟ درعین‌حال، مکرر می‌‌گوییم: اهدانا الصراط المستقیم. این برای‌ چیست؟ برای‌ این است که این صراط، هزاران هزار انشعاب دارد. دو راهی‌ و سه راهی‌ و چهار راهی‌ دارد. انسان در هر قدم و در هر لحظه، دائم احتیاج به هدایت الهی‌ دارد تا که این صراط، مستقیم بماند؛ صراط را مستقیم نگه داشتن و ان‌شاءالله پیش رفتن و کار ارائه دادن.

من خواهش می‌‌کنم که آقایان اصلاً مرعوب نشوند. یعنی‌ عنصری‌ که واقعاً فکر می‌‌کنم لازم است، مرعوب نشدن است. نباید مرعوب شد. همین‌طور که انسان نگاه می‌‌کند، استعداد شما، اگر نگوییم از همه که شاید مبالغه‌آمیز باشد از اغلب کسانی‌ که در دوران گذشته هنر به خرج دادند و هنرمند بودند، بیشتر است.

من امروز به فیلمهایی‌ که این آقایان درست می‌‌کنند و تلویزیون ما هم بی‌‌دریغ - همین‌طور اورت - اینها را از دهن خودش جلو چشم مردم بیرون می‌‌ریزد، نگاه می‌‌کنم و می‌‌بینم اینها واقعاً چقدر بی‌‌هنرند! جز چند هنر پیشه‌ی‌ خوب، که از هنرپیشه‌های‌ معروفند و انصافاً هنرپیشه‌اند و خوب بازی‌ می‌‌کنند، بازیگر و فیلمنامه نویس درست و حسابی‌ نداریم. فیلمنامه‌هایی‌ چرند، بی‌‌معنا، بی‌‌مضمون، با بازیهای‌ بد، بازیهای‌ غلط ... بعد از سی‌ سال که کار کرده‌اند، تازه این از آب درآمده است! آن وقت شما «تا مرز دیدار(۴)» یا فیلمی‌ را که یک آقای‌ دیگری‌ ساخته بود، وقتی‌ می‌‌بینید واقعاً حظ می‌‌کنید. بازی‌ خوب، فیلمنامه خوب، کارگردانی‌ بسیار خوب. پیداست شما هنرتان خیلی‌ بالاتر از این هنرهاست.

بنابراین من به آینده‌ی‌ کار شما جوانها امیدوار هستم. من جزو گروههایی‌ که به‌طور خاص دعایشان می‌‌کنم - غیر از «اللهم ارحم المؤمنین» یا «اغفر المؤمنین» - و اسم می‌‌آورم، همین گروههای‌ هنری‌ جوانند. تقریباً هر شبانه‌روز لااقل یک بار دعایشان می‌‌کنم. کمتر شب و روزی‌ می‌‌گذرد که من گروههایی‌ را به‌طور خاص دعا نکنم. من به درگاه پروردگار برای‌ حفظ و هدایت اینها تضرع می‌‌کنم؛ و یکی‌ از اینها، همین گروههای‌ هنری‌ جوان هستند که به‌طور ویژه از اینها اسم می‌‌برم.

امیدوارم خداوند کمکتان کند و بتوانید پیش بروید. ان‌شاءالله کارها را هر چه بهتر انجام دهید و خلاصه خلأ را پر کنید. چون ما عقب هستیم و دیر شده است، ان‌شاءالله زودتر برسید که همه‌ی‌ کارها به خوبی‌ انجام گیرد.

خوب؛ حالا درخواستهای‌ شما چه بود؟ در همین نامه هاست دیگر ...! من نگاه می‌‌کنم ان‌شاءالله؛ هرکدام که عملی‌ باشد، چشم ... اینها را ان‌شاءالله فکری‌ برایشان می‌‌کنم.

خیلی‌ لطف کردید. ان‌شاءالله که موفق و مؤید باشید.

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته

۱) میخائیل الکساندرویچ شوخولوف (۱۹۸۴ م - ۱۹۰۵ م)

۲) آلکسی‌ نیکولایوویچ تولستوی‌ (۱۹۴۵ م - ۱۸۸۲ م)

۳) کنت لئونیکو لایوویچ تولستوی‌ (۱۹۱۰م - ۱۸۲۸م)

۴) فیلم سینمایی‌ به کارگردانی‌ قاسمی جامی و بازیگری مجید مجیدی تولید سال ۱۳۶۸
 

لطفاً نظر خود را بنویسید:

کدامنیتی : *
اعدادي را که مي بینيد ، وارد کنید
*
جمله‌های برگزیده این دیدار
آخرین‌ها
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی