news/content
نسخه قابل چاپ
۱۳۶۹/۰۸/۰۱

بیانات در دیدار وزیر و مدیران وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکى و رؤساى دانشگاه‌هاى علوم پزشکى سراسر کشور

 بسم الله الرّحمن الرّحیم

اوّلاً بایستى به برادران عزیز خوشامد عرض بکنم و تشکّر هم بکنم از شما به خاطر این اجتماع و دیدارى که امروز ترتیب دادید. اگر چه ایشان(۱) فرمودند که من با حال کسالت [آمدم]، اوّلاً که حالا سرماخوردگى چیزى نیست، وانگهى شماها که اهل علم و اهل معرفت و جزو زبدگان فعلى کشور هستید، وقتى جمع میشوید، دیدار شماها به انسان نشاط میبخشد؛ اینجور نیست که حالا زحمتى یا ثقلى باشد؛ نه، البتّه در صورتى که همهى بحث به آن جنبههاى مادّى دانشگاهها کشانده نشود؛ نه اینکه گفته نشود، آن هم باید گفته بشود، من اعتراضى ندارم، لکن یک قدرى به آن روح مسئله در دانشگاهها که شماها متکفّل آن هستید بپردازیم و به جلسه انشاءالله رنگ و بوى علم و علمجویى و دانشجویى بدهیم. انشاءالله موفّق باشید؛ مسئولیّت سنگینى است که بر عهده گرفتهاید و خدا باید به شما کمک کند و انشاءالله کمک هم خواهد کرد.

فرصتها انصافاً فرصتهاى ارزشمندى است. امروز در نظام جمهورى اسلامى، شما که رئیس یک دانشگاه هستید، میتوانید از بن دندان با اعتقاد راسخ احساس کنید و باور کنید که دارید به پیشرفت علمى کشورتان و به مردمتان کمک میکنید. این خصوصیّت جز در دورههاى بسیار معدودى در محیط علمى کشور ما متأسّفانه وجود نداشته. آن وقتى که بر کلّ حیات سیاسى و اجتماعى یک کشور، حاکمیّت بیگانه مسلّط باشد، فکر میکنید دانش در آن کشور چه نقشى ایفا خواهد کرد؟ آن هم دانش پزشکى که قهراً کارى به مسائل سیاسى نخواهد داشت؛ [فرد] یک پزشکى میشود و خدمات ارائه خواهد کرد؛ غیر از این است که حالا فرضاً یکى برود و روزنامهنگار بشود که ممکن است بگوید میروم تا مبارزه کنم؛ امّا پزشک، طبیب و دردشناس و درمانشناس و عطوف و حنینِ(۲) نسبت به انسانها است؛ او درد انسانها را میجوید تا درمان کند و خدمات ارائه خواهد داد. آن وقت در یک جامعهاى که کلّ جریان سیاست کشور در اختیار کانونهایى است که به نفع ملّت فکر نمیکنند و کار نمیکنند، هر دانشجویى که درس میخواند، نمیتواند مطمئن باشد به نفع مردم کار خواهد کرد؛ نه اینکه در آن‌چنان نظامی، هیچ کس به نفع مردم کار نمیکند؛ اشتباه نشود؛ چرا، با مجاهدت، کسانى درمىآیند و به نفع مردم هم کار میکنند، امّا روال کلّى این نیست؛ روال کلّى نفى سلامت زندگى در یک جامعه است.

بعد از همان چند صباح دوران امیرکبیر که یک بساط کوچکى را شروع کرد به درست کردن و با یک ایده و انگیزهى خوبى این کار انجام گرفت، متأسّفانه در محیط تحصیلات عالیهى جدید کشور ما این فرصت به طور مستمر پیش نیامده؛ آنچه من میتوانم قاطع بگویم، این است. اینکه میگویم به طور مستمر پیش نیامده، زیرا گاهى رجال علمى مسلّط بر کار دانش در کشور افرادى بودند که خواستند یک کارى بکنند، یک حرکتى کردند، یک تلاشى کردند، [امّا] مثل یک جرقّه فوراً خاموش شده؛ اجازه داده نشده که ادامه بدهند؛ امروز نه؛ امروز ممکن است شما بودجه کم داشته باشید ــ خب بله، همینجور است که آقاى دکتر فاضل اشاره کردند ــ من میدانم کمبودها و کسرىها زیاد است. دانشجو زیاد گرفتید که مملکت احتیاج هم دارد، دانشگاه نداریم؛ استاد جذب کردید و آوردید، [ولى] نمیتوانید او را پشتیبانى بکنید که دلش خوش باشد که مىآید براى شما در دانشگاهتان درس میدهد؛ رتبهى علمى را بالا دارید میبرید، [امّا] آزمایشگاه مناسب ندارید. همان‌طور که اشاره کردند، کتاب لازم است، ندارید؛ نشریّهى علمى روزبهروز لازم دارید که از مسائل علمى دنیا مطّلع بشوید، ندارید؛ همهى اینها هم برمیگردد به پول؛ هیچ‌ چیز دیگر کم ندارید در این قضیّه. واقعاً اگر پول داشته باشید، همهى این چیزها حل خواهد شد. این کمبودها هست، اینها هم حل میشود؛ همچنان که ما امروز مجموعاً وضع مالى دولت را بهتر از دو سال قبل یا سه سال قبل مىبینیم، مطمئنّاً دو سال دیگر، سه سال دیگر از امروز بهتر خواهد بود. روال کار کشور این را دارد نشان میدهد و بهتر هم خواهد شد؛ این مشکلات برطرف میشود، امّا اینها مشکل واقعى نیست، اینها مشکل اساسى نیست، اینها مشکل ساختارى نیست در محیط دانش کشور ــ آن هم دانشى به این حسّاسیّت که شماها دنبال آن هستید، یعنى پزشکى و بعد منشعبات و توابع آن ــ مشکل اساسى این است که در یک محیط دانشگاهى ایمان به آن کار وجود نداشته باشد، مسئولین براى کشور نسوزند، احساس درد نکنند، یک آقایى را بیاورند بگذارند در رأس یک دانشگاهى ــ دیدید چه کسانى در دانشگاه تهران رئیس بودند؛ غالباً مسائل سیاسى بود؛ دانشگاههاى دیگر هم، بخصوص دانشگاههاى بزرگ و مهم، کم و بیش همینجور [بود] ــ یکى را آنجا بگذارند، او هم به فکر شغل سیاسى خودش و موقعیّت سیاسى خودش و منش سیاسى خودش باشد، به فکر نزدیکى به دربار آن روز باشد، به فکر پُر کردن کیسهى خودش باشد. چیزى که براى او در درجهى اوّل نیست، عبارت است از محیط زیر کلید او و زیر نگین او؛ آن اشکال اساسى است، آن اشکال ساختارى است که بحمدالله امروز نیست. در گذشته وزارتها را چه جورى تقسیم میکردند؟ چه کسانى وزیر میشدند؟ به چه اعتبارى وزیر میشدند؟ چقدر صلاحیّتهاى واقعى در نظر گرفته میشد؟ چقدر دلسوزى به حال مردم، به حال کشور، به حال آیندهى این ملّت رعایت میشد در انتخاب افراد و گزینش افراد؟ آنهایى که سرِ کار بودند چقدر میجوشیدند براى کارشان؟

شما امروز را مقایسه کنید با آن روز، خواهید دید که امروز بنیان کار، بنیان مستحکمى است، بنیان طیّب و طاهرى است، بنیان پاکیزهاى است. انسان که واقعاً نگاه میکند، این آقاى دکتر فاضل حقّاً یک عنصر شایسته و برجسته است. من حقیقتاً این را اعتقاد دارم و خوشحالم از اینکه ایشان این مسئولیّت را دارند؛ در آزمایشهاى گوناگون این کشور ایشان امتحان خوبى دادند؛ اینها خیلى مهم است. فى تَقَلّبِ الاَحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجال؛(۳) آن روزى که با یک تلفنِ یک مرکزى ایشان بلند میشود و با یک کیف میرود به هشت کیلومترى خطّ تماس در جبههى جنگ و آنجا اتاق عمل راه مىاندازد؛ مدام عمل میکند؛ مدّتها آنجا میماند، نه منتظر یک بارک‌الله است از کسى، نه منتظر دانستن این و آن است، نه منتظر این است که اسمش در عِداد(۴) کسانى که براى انقلاب و براى جبهه خدمتى کردهاند، بیاید و این و آن بگویند؛ هیچ کس هم نمیگوید، هیچ کس هم نمیداند، هیچ کس هم نمیفهمد؛ اینها مهم است، اینها خیلى با‌ارزش است. کسى که قدر انقلاب را میداند، از انقلاب استقبال میکند؛ یعنى مثل یک ماهى‌ای که بیاید داخل آب؛ این ارزش دارد؛ غیر از غریبهها و بیگانهها و کسانى است که از روى مصلحت با یک دستگاهى کار میکنند. خب حالا مثل آقاى دکتر فاضل با این رتبهى علمى هم که بحمدالله ایشان برخوردار هستند و دوست و دشمن در این جهت اختلافى ندارند و متّفقند، و با آن سوابق انقلابى ــ که واقعاً سابقهى انقلابى یعنى همین ــ و بدون یک ذرّه انگیزهى مادّى، اگر واقعاً مسئلهى انگیزهى مادّى باشد، یک جرّاح و یک طبیب برجستهاى مثل ایشان و خیلى از شماها، مثلاً چند درصدِ آن درآمدهایى که ممکن است در شغل معمولى به دست بیاورید، ممکن است در شغل دولتى گیرتان بیاید؟ این کجا و آن کسانی که براى وزارت کیسه میدوزند و میروند و مىافتند در کار دولتى کجا؟ حالا وزارت که هیچ؛ آن زمانها وزارت بالاتر از این حرفها بود که بشود این‌جورى حرفش را زد؛ نخیر، مدیر کلّ یک جایى که بودند، دیگر یک فامیل که بچاپند، بدزدند، ببرند و خودشان را از خاک سیاه برسانند به عرش اعلاى مادّى، تأمین شده بود.

امروز این بنیان، همان بنیان صحیحى است که وجود دارد. من چیزى که میخواهم به شما برادران عزیزى که چه در وزارتخانه هستید با آقاى دکتر فاضل، چه در دانشگاهها هستید، بگویم این است: قدر این بنیان صحیح اسلامى را باید شماها بیش از همه کس بدانید. این هم از اسلام است؛ باید اسلام را در محیط دانشگاهى خودتان به حدّ اعلیٰ پاس بدارید. کارى کنید آنهایى که از انقلاب غریبهاند، از اسلام غریبهاند، احساس نکنند که کار زیر نگین اینها است؛ حرف من این است. البتّه با آقاى دکتر فاضل مکرّر خصوصى صحبت کرده‌ایم و این را به ایشان گفته‌ام، حالا هم به همهى شماها عرض میکنم: محیط را محیطى بکنید که حزباللهى در آن محیط رشد کند. دشمنان ما در تبلیغات دنیایى سعى میکنند حزباللهى را چهره‌ی بدى نشان بدهند، حزباللهى را عبارةٌ اُخراى(۵) یک آدم بىهمهچیز و یک لات تصوّر میکنند! نخیر، خود این آقاى دکتر فاضل یک حزباللهى است، حزب اللهى یعنى این؛ حزباللهى یعنى آن که در خدمت خدا است، هیچ وابستگى تشکیلاتى و سیاسى جز وابستگى به انقلاب و اساس انقلاب ــ که ارادهى الهى است ــ ندارد؛ این یعنى حزب‌اللهى. اوایل هم آن لیبرالها خیلى تلاش میکردند این عنوان را خراب کنند. من یادم مىآید همان وقت هم اتّفاقاً یک پزشک ــ حالا اسم نمىآورم ــ در هیئت دولت، اوّل‌کسى بود که من دیدم با افتخار گفت آقا این قدر میگویند حزباللهى، من خودم یک حزباللهىام؛ او هم یک پزشک بود که در یک رتبهى بالاى دولتى بود.

باید کوشش بکنید که جناح حزباللهى کشور، دانشگاه، مدیریّت، یعنى آن که خودش را متعلّق به این انقلاب میداند، براى انقلاب دل میسوزاند، براى این ملّت میسوزد، هیچ وظیفهاى هم براى خودش جز خدمت به این کشور و به این انقلاب قائل نیست، احساس کند که در اینجا خودى است. غریبهها متأسّفانه ــ یا به یک معنا شاید گفت خوشبختانه ــ چهرهشان را در طول این امتحانهاى گوناگون نشان دادند. سر همین قضایاى سه چهار سال قبل از این، چند نفر کارگردانى کردند و یک مشت پزشک را تحت عنوان نظام پزشکى و غیره در مقابل نظام ایستاندند؛(۶) اینکه یادمان نرفته؛ بنده که با خیلى از جزئیّاتش خوب یادم است. همان وقت هم دکترهاى مؤمن، دکترهاى حزباللهى، وزیر حزب‌اللهىِ آن روز که از برادران خیلى خوبمان است ــ آقاى دکتر مرندى(۷) ــ و امثال اینها بودند که در مقابل آن موج باطل ایستادند. البتّه حق با اینها بود، امکانات هم با اینها بود، جامعهى پزشکى هم خوشبختانه با اینها بود؛ منتها آنها با ادّعا و دهان پُر کردن که ما چنین هستیم و چنان هستیم، میخواستند [امور را] قبضه کنند.

ما کسانى را در این دوران انقلاب یافتیم از مدّعیان علم؛ خیلىهایى که مدّعى علم بودند و شرف علم را نگه نداشتند، و من در طول زندگىام دیدهام. عالِم بودن مهم نیست؛ شرف علم را و عالِم بودن را نگه داشتن مهم است. من یک استاد معروفِ عالىمقامى را در دوران اختناق می‌شناختم که افتاد روى کفش محمّدرضاشاه! در صفى اساتید ایستاده بودند، شاه داشت عبور میکرد، او افتاد روى پاى [شاه]! خب از این کارها میکردند؛ امّا چه کسانى؟ خب بله، تیمسارها گاهى مىافتادند، پایش را میبوسیدند؛ امّا از یک عالِم، یک دانشمند، یک آدم محقّق ــ واقعاً هم محقّق است، این آدم در رشتهى شما نیست، در رشتهاى است که به ما بیشتر میخورد ــ و عالِم، فاضل، نامآور، نامدار که چقدر تحقیقات و چقدر کتاب [دارد بعید بود]؛ بعد شاگردهایش ملامتش کردند و گفتند استاد شما [چرا]؟ آخر این بىسواد است، این چه کسى است! آخر عالِم جماعت کسى را قبول ندارد، سیاست برایش مسئلهاى نیست؛ نگاه میکند ببیند چه کسى عالِم است، اصلاً براى عالِم، جاذبهاى و ارزشى بالاتر از علم نیست. بدترین فحش در محیط اهل علم «بىسواد» است؛ اینجور نیست؟ فلان کس مثلاً، فلان مدّعىِ پزشکى کیست؟ این یک آدم «بىسواد» است؛ هیچ فحشى از این بالاتر نیست؛ در همهى محیطهاى علمى همینجور است. آن وقت شما افتادید روی پاى یک جاهل و قلدر! آخر چطور؟ شاگردهایش و رفقایش ملامتش کردند، این خب جواب نداشت؛ گفت هیبت سلطانى مرا گرفت! این عبارت معروف شد همان وقت‌ها در محیطهاى دوستهاى ما که به دانشگاه میرفتند و مىآمدند. آن وقت علما و دانشمندان تقسیم میشدند به آنهایى که هیبت سلطانى آنها را میگیرد و آنهایى که جز هیبت علم چیزى آنها را نمیگیرد! البتّه همان وقت هم داشتیم دانشمندانى مثل همان آدم که با فقر حتّى میساختند، براى اینکه نگاه نکنند به سمت آنها؛ نه اینکه روى پایشان نیفتند یا دستشان را نبوسند یا تواضعشان نکنند؛ نه، اصلاً خودشان را بالاتر از این میدانستند که به فکر آن دستگاههاى جاهل و دور از معرفت بیفتند؛ زندگى پولى و مادّى را اصلاً کمارزشتر از این میدانستند که خودشان را [ذلیل کنند]. غرض، این‌جور آدمهایى هم بودند.

حالا یک کسانى که اینجور زندگىشان را در ذلّتِ در مقابل قدرتها گذراندند، نوبت جمهورى اسلامى که میرسد، گردنکشى میکنند! این گردن ارزش ندارد، این گردنفرازى نیست؛ برافراشتن آن گردنى خوب است و افتخار دارد که نشان داده باشد گردنافراز است. کسانى که حتّى عزّت علم را نگه نداشتند، حالا وقتى نوبت به یک نظام مردمى رسید که هیچ ادّعائى ندارد جز اینکه از مردم است و براى مردم است و در خدمت مردم است با هدایت دین، نوکر بیگانهها و نوکر آمریکا و مانند اینها نیست، ناگهان نوبت سرفرازى اینها و گردنفرازى اینها رسید؛ ایستادند در مقابل [نظام]؛ خب باید زد تو سر اینها. این بىاحترامى به علم است که ما اینها را در عِداد علما راهشان بدهیم و جایشان بدهیم. آن کسى که احترام نظامى را که مبتنى بر معرفت و علم است نگه نمیدارد، احترام ملّتى را که در این نظام مُندَمج(۸) و مندرج است نگه نمیدارد [بشناسید]؛ واقعاً اینها را بشناسید.

من یک وقتى در چند سال قبل(۹) از این یک حرفى زدم که بعضىها هم جنجال کردند؛ گفتم که باید ریاست دانشگاهها ریاست علمى باشد. الان هم اعتقادم همین است؛ یعنى آن کسى که در رأس دانشگاهها است باید از لحاظ علمى هم جورى باشد که آن کسانى که آنجا هستند، او را به عنوان ریاست قبول داشته باشند؛ عقیدهام باز هم همین است، امّا علمِ با عمل، علمِ با اعتقاد؛ جورى نباشد که یک آدم بىاعتقادى که میخواهد سر به تن این نظام نباشد، اصلاً اعتقادى به اسلام ندارد، یا حزباللهىها را مسخره میکند، یا دانشجوى مؤمن را مسخره میکند، بیاید در رأس کارها؛ نه آقا، دستش را بگیرید و کنار بگذارید. میخواهد بیاید سر کلاسهاى ما درس بدهد، حرفى نداریم، سر کلاسهایمان بیاید؛ هر کس بیاید درس بدهد ما قبول داریم؛ هر کس معلّم باشد، ما از علم او استفاده میکنیم، ولو کسى که ما را قبول نداشته باشد، علمش را بگوید، ما مىنشینیم با کمال تواضع از علم او استفاده میکنیم و نظام [هم] استفاده میکند از علم او، امّا آنجایى که بنا است تعیینکننده باشد در ادارهى امور دانشگاه، ابداً. اگر کسى به دختر چادرى یا باحجاب با نظر تحقیر نگاه میکند، تحقیرش کنید؛ ملاحظه نکنید؛ اگر کسى به جوان حزباللهى که ریش دارد، با نظر تحقیر نگاه میکند و دورش میکند ــ حالا این گزارشهایى که گاهى به ما از گوشه و کنار رسیده، اگر راست باشد؛ اگر راست نیست که هیچ ــ او را تحقیر کنید.

ارزش در اطاعت از خدا است، ارزش در ایمان است، ارزش در دلسوزى براى کشور و براى جامعه است، ارزش در شیک و پیک بودنِ آن‌جورى نیست. کسى که از لذّت شهوانىاش نگذشته، از خورد و خوراکش نگذشته، اصلاً نگاه نکرده به تکلیف سنگینش، او چه حق دارد که بگوید که من در این نظام کارهاى هستم؟ علمش هم در خدمت شکمش است، در خدمت زندگى شخصى خودش است، علمش هم براى خاطر مردم نیست، این چه [ارزشى دارد]؛ علمش هم ارزش ندارد. آن که با جهتگیرى انقلابى در وزارتخانه‌ی شما، در محیط دانشگاه شما مقابله میکند، علمش هم ارزش ندارد. بله، اگر بیاید علمش را در کلاس به دانشجوهاى ما بگوید، ما حرفى نداریم، بیاید دانشجوهاى ما از او استفاده کنند؛ به شرطى که بگوید. من شنفتم بعضىها حتّى از علمشان دریغ میکنند! من نمیدانم، حالا این به عهدهى شماها است که ببینید واقعاً همینجور است یا نه؛ یعنى سر کلاس هم چیزى یاد نمیدهند، یا دانشجو را پرورش نمیدهند. او که اصلاً هیچ به درد نمیخورد، امّا آن کسى که حاضر است علمش را ارائه بدهد، بروند علمش را از او بگیرند، حرفى نیست سر کلاس درس بدهد، لکن مادامى که اعتقادى به این نظام، به این جریان، به این حرکت اسلامى، به این انقلاب نداشته باشد، به او نبایستی خیلى میدان بدهیم. آن وقت آن استادى یا آن مسئولى که با این معیارها تطبیق میکند و میگذارید، او را باید همه احترام کنند، باید واقعاً او را روى چشم بگذارید، دانشجو هم باید او را احترام کند.

بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردى (رضوان الله علیه) که خب همه جا به هم خورد در سطح کشور، چند هزار طلبه که در قم بودند، زار‌زار گریه میکردند؛ مسئلهى استادى در حوزهها و استادى در دانشگاهها، در محیطهاى دانشگاهى مطرح شد. من آن وقت یک سخنرانى از مرحوم جلال همایى شنفتم که آمد در همین دارالفنون در خیابان ناصرخسرو؛ یک سخنرانى کرد به مناسبت همین قضیّه که ما هم رفتیم و شرکت کردیم. دوستانى داشتیم که آنجا از این حرفها زیاد میگفتند. آن وقت من طلبهى خیلى جوانى هم بودم و همان محیط روحانى را دیده بودم؛ درست نمیدانستم که تفاوت این محیطهاى روحانى ـ علمى ما و دیگران چه جورى است، من آن وقتها از آن حرفها خیلى نکات فهمیدم. یکى از حرفهایى که آن وقتها گفته میشد این بود که علم و دین چندین قرن با هم توأم بودند؛ یعنى علما غالباً کسانى بودند که اهل دین بودند؛ یعنى علم دین و علم غیر علوم دینى با هم مخلوط بود و دست یک دسته از افراد بود. محمّدبنزکریاى رازى یا ابنسینا یک فقیه هم بودند؛ ضمن اینکه یک دانشمند بزرگ هم بودند و دیگران هم همینطور. میگفت چند قرن دین و علم با هم توأم بود.

در آدابالمتعلّمین، یعنى آداب احترام شاگرد به استاد، کتابها نوشته شد. شهید ثانى کتابى دارد [به نام] منیة‌‌ المرید فى آداب المفید و المستفید که اصلاً آداب مفید یعنى استاد و مستفید یعنى شاگرد، در مقابل هم چیست. شاگرد بایستى مثل نوکر استاد باشد؛ واقعاً هم ماها در حوزههاى علمیّه همین‌جور بودیم. حقیقتاً اگر چنانچه یک استادى اجازه میداد که شاگرد دنبال سرش تا خانه او را بدرقه کند، این شاگرد خوشحال بود. اصلاً شاگرد، استاد را انتخاب میکند؛ چون آنجا اجبارى هم نیست؛ هنوز هم در حوزه همین‌جور است. [طلبه] میرود این درس، آن درس، آن درس، بالاخره یکى را [به عنوان استاد] انتخاب میکند و میرود درسش؛ بعد سر درس اشکال میکند، هیچ حرفى را از استاد تعبّدى قبول نمیکند. الان هم همینجور است، هر ‌کسى هم باشد فرقى نمیکند. حالا بنده درس میدهم اینجا، طلبهها مىآیند، [طلبه‌] اشکال میکند، تا وقتى هم که باور نکند و قبول نکند ساکت نمیشود؛ اگر هم ساکت بشود، میگوید استاد اشتباه کرده؛ هیچ تعبّدى نسبت به حرف استاد در محیطهاى علمى ما نیست؛ یعنى شاگرد اینجور با استاد جرى برخورد میکند، امّا همین شاگرد با آن استادى که اینجور جرى برخورد میکند، مثل نوکر او است. حالا البتّه به آن شدّت نیست، تا زمانهاى ما واقعاً بود؛ [امّا] هنوز هم خیلى فرق دارد با محیط دانشگاه. یعنی [اینکه] یک شاگردى رد بشود و به استادش احترام نکند، اصلاً چنین چیزى معقول نیست، چه برسد به استادش اهانت کند. اگر اهانت کند، میگویند چرا اهانت میکنى، خب درسش نیا، چه اجبارى دارى. غرضم حرف آن آقا است؛ میگفت چندین قرن، مثلاً سیزده قرن، دوازده قرن علم و دین همراه بود؛ شاگرد در تاریکى باید جلوتر از استاد برود که اگر چالهاى هست، او بیفتد و استادش نیفتد؛ باید مثل نوکر استادش باشد، و کارهایی مانند اینها بکند. پنجاه سال [گذشته] است ــ آن روز میگفتند ــ که علم و دین از هم جدا شده؛ ما چندین پرونده‌ی قتل استاد به دست شاگرد داریم، نه براى خاطر چیز مهمّى، براى خاطر نمره فقط؛ استاد نمره کم داده، شاگرد او را کشته! چنین چیزى در محیط اسلامى و ادب اسلامى اصلاً قابل تصوّر نیست.

من عرض میکنم اگر دانشگاه ما دانشگاه اسلامى است، یکى از بزرگترین مظاهرش باید احترام بیش از حدّ معمول دنیا به اساتید باشد، مخصوصاً از طرف شاگردها؛ شاگرد باید به استاد بىقیدوشرط احترام کند؛ اگر آن استاد بد هم هست و فرض بکنید یک استاد کافرى را آوردند گذاشتند در یک کلاس پُر از حزباللهىها، آیا این حزباللهىها باید به این کافر احترام کنند یا باید اهانت کنند؟ نخیر، باید احترام کنند، باید از او تجلیل کنند، باید او را بر خودشان مقدّم بدارند؛ چون استاد آنها است؛ هیچ دلیل دیگر نمیخواهد. حالا آن کسى را گفتیم که اصلاً معتقد به اعتقاد اینها نیست، چه برسد به استادى که خب مؤمن و مسلمان است. به هر حال احترام استاد در محیط دانشجویى و دانشگاهى خیلى بایستى محفوظ باشد.

این مشکلاتى هم که ذکر شد،(۱۰) باید برطرف بشود؛ یعنى بنده که معتقدم برطرف خواهد شد؛ حالا اگر شما خیلى هم این را قبول نداشته باشید و به این خوشبینى هم نباشید، حرفى نداریم، میگوییم باید تلاش کنید تا انشاءالله برطرف بشود. ما هم حاضریم که تلاش کنیم، شما هم انشاءالله همکارى کنید و نظرات کارشناسىتان را بفرمایید، ما هم به مسئولین دولتى و غیر دولتى هر ‌وقت لازم باشد سفارش میکنیم تا انشاءالله هر کارى که باید بشود، انجام بگیرد. و صرفهجویى هم البتّه یکى از مهمترین کارها است. هر چه ممکن بشود در غیر کارهاى لازم صرفهجویى خوب است تا انشاءالله در وقتى که امکانات کم است، پول کم است، بیشتر کمک بشود به کارهاى اساسى و واجب.

 خداوند انشاءالله شماها را حفظ کند. آقاى دکتر فاضل، وزیر محترم و برادر عزیزمان را خداوند محفوظ بدارد و کمک کند. بار سنگینى است؛ به همهی شما خداوند انشاءالله کمک کند و بتوانید این بار سنگین را به بهترین وجهى به منزل برسانید.
 
 والسّلام علیکم و رحمة ‌الله و برکاته      

 
وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی
مهربان، دلسوز
نهج‌البلاغه، حکمت ۲۱۷؛ «در دگرگونى‌هاى روزگار، گوهرِ مردان دانسته شود.»
شمار، زمره
تعبیر دیگر
قبل از پیروزى انقلاب، کادر اصلى گردانندگان سازمان نظام پزشکى، مرتبط با دربار و طرف‌دار نظام ستم‌شاهى بودند. اگرچه بعد از پیروزى انقلاب شاهد تغییر و تحولّى در این سازمان بودیم، ولى ریشه‌هاى عناصر یاد‌شده به طور کامل خشکانده نشد؛ به همین خاطر پزشکان انقلابى و مسلمان نارضایتى خود را از این سازمان بارها به مسئولان اعلام کردند. هنگام بررسى لایحه‌ى نظام پزشکى در مجلس، آن افراد با تحریک عوامل خود، دست به اعتصاب زدند و با جنجال‌آفرینى، جوّ جامعه‌ى پزشکى را ملتهب ساختند. حرکت انقلابى دولت و تدبیر پزشکان مؤمن و حزب‌اللهى، ریشه‌ى این فتنه را قطع کرد.
آقای علیرضا مرندی
واردشده
ر.ک: بیانات در دیدار وزیر فرهنگ و آموزش عالی، اعضای ستاد انقلاب فرهنگی و رؤسا و معاونان دانشگاه‌های سراسر کشور (۱۳۶۳/۲/۵)
(۱۰ ناتوانى دانشگاه‌ها و درگیرى آنها با مسائل مالى
 

آخرین‌ها
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
ایران همدل

شرکت در پویش ایران همدل

ورود به صفحه پرداخت