آنها که از نزدیک در مجالس عزاداری حسینیه امام خمینی(ره) حضور داشتهاند میدانند که نظم و دقت برگزاری این مجالس ثابت و سالیانه (در ایام فاطمیه و محرم) برگرفته از نگاه شخص رهبری به مقوله تعظیم شعائر اسلامی است.
از همین رو دقت در انتخاب مداحان و ذاکران و خطیبان و همچنین نظارت دقیق بر بیان مطالب در این مجلس به عنوان الگویی برای برپایی مجالس عزاداری اهل بیت(ع) همواره زبانزد خاص و عام بوده است؛ چند نمونه از این دقت نظر را از زبان مداحان و خطیبان بخوانید:
صادق آهنگران
اوایل تیر ماه سال 67 که آیت الله خامنه ای برای بازید از جبهه های جنوب به اهواز رفته بود، محرم بود و شنیده بودم که حاج آقا در ماه محرم، همیشه روضه سیدالشهداء برپا می کنند و خودشان هم مقید هستند که دهه اول محرم را در مجلس بنشینند. آن روزها هم که ایشان به جبهه های جنوب آمدند، فرمودند که این 10 شب را در یگانهای رزمی و شهرهای جنگ زده مراسم بگیریم. اتفاقاً همان شب مجلس روضه ای در سوسنگرد برپا بود. به همین دلیل یک مینی بوس جهت انتقال ایشان و همراهان به سوسنگرد در نظر گرفته شد.
یکی از اهداف آقا دیدار با مردم سوسنگرد - که اکثراًً عرب زبان هستند - بود و به همین جهت ضمن انجام مراسم دیداری هم با مردم شهر داشتند.
در مصلی اهواز جمعیت انبوهی برای شرکت در مراسم آمده بود. خوب دقت کردم دیدم ایشان در حالیکه لباس فرم سپاه به تن داشت و چفیه ای بر گردنش انداخته بود وارد مصلی شد. مردم در حالیکه سر از پا نمی شناختند سربند نوحه را رها کرده بودند و می گفتند «صلی علی محمد، یار امام خوش آمد». دیگر کسی سینه نمیزد. عده ای دیگر به سمت جایگاه هجوم آورده بودند تا شاید بتوانند آیت الله خامنه ای را زیارت کنند.
حاج آقا که اوضاع مجلس را این طور دید بلند شد، روی منبر رفت و در حالیکه ایستاده بود هماهنگ با نوحه مشغول سینه زنی شد. مردم که ارادت و تواضع ایشان نسبت به مجلس عزاداری را تا این حد دیدند شور حسینی شان بیشتر شد و درحالیکه با دو دست سینه می زدند جواب سرنوحه را با صدای بلند می دادند و مجلس دوباره جان گرفت...
حجت الاسلام و المسلمین محسن کازرونی
چند سال پیش در یکی از منبرها، روایتی از امام صادق (ع) به نقل از شیخ صدوق بیان کردم و سندهای این روایت را گفتم. پس از منبر با یکی از دوستان بر سر صحت آن روایت بحث شد.آقا که متوجه بحث ما شد، فرمود: من آن راوی را می شناسم و روایتش صحیح است و صحیحه بودن روایت را تایید می کنم.
یکسال هم در حسینیه امام خمینی (ره) روایتی خواندم و گفتم که در زمان امام محمد باقر (ع) تعدادی نزد امام رفته و گفتند ما چهار هزار سؤال داریم که باید بپرسیم...
آقا پس از پایان منبر به من گفت: چهار هزار سوال عدد زیادی است و وقت زیادی را می طلبد... که من گفتم: منظور سئوالات زیاد از اما معصوم(ع) بود...
همچنین در یکی از سخنرانی ها به نقل از مولوی شعری خواندم و گفتم به قول مثنوی . ایشان پس از پایان مراسم به من فرمود: بهتر است بگویید مولوی، چرا که مثنوی وزن شعر است...
حجت الاسلام و المسلمین کاظم صدیقی
رهبری به نظم برنامه ها و کمیت و کیفیت آنها دقیق هستند و تأکید دارند که این مراسمها باید طوری برنامه ریزی شود تا حداکثر استفاده از آنها به عمل آید.
حضرت آقا، یکی از شبهای ماه محرم پس از پایان مراسم به من گفت: شنیدم که مراسمهای حسینیه امام (ره) 30 هزار نفر شنونده دارد و بعد از طریق تلویزیون هم پخش خواهد شد، سخنرانی شما باید طوری باشد که برای شنوندگان جذاب بوده و نهایت استفاده از آن بشود. من دقت کردم که مقدمه یکی از سخنرانی شما 13 دقیقه طول کشید. بهتر است از این وقت هم استفاده خوبی بعمل آید...
این را هم بگویم که رهبر انقلاب به تجلیل از خود حساس است و اصلاً دوست ندارد که مداحان، ذاکران و علما در مراسمها در وصف ایشان چیزی بیان کند و این امر را همواره گوشزد می کند.
محمّد رضا طاهری، مداح اهل بیت(ع)
خاطرم هست زمانی آقا در جمع مداحان نکته ای فرمود و تاکید کرد: من توصیه می کنم چارچوبی برای خود مشخص کنید یا مناقب اهل بیت (ع) را بگوئید و یا پند بخوانید...قبل از روضه و نوحه...
من هم بر همین اساس در یکی از شبهای محرم پندی خواندم که بعد از مراسم آقا به من گفتند: مقداری از آن چیزی که گفتم انجام شد...
در مراسمی دیگر نزدیک نیم ساعت وقت داشتم و می خواستم توصیه ایشان را هم اجرا کنم و قدری پند بخوانم. طبق عادت همواره خواندن غزل امام زمان (عج)، غزل مصیبت، روضه و نوحه خوانی از برنامه های من در مراسمهاست.
دوستان گفتند وقت ضیق است و پند نخوان! اما از ته دل علاقه داشتم بخوانم و خواندم.
آقا بعد از مراسم با رضایت از مراسم گفتند: «آنچه خواستم انجام شد. گاهی 2 بیت شعر کار یک سخنرانی را انجام می دهد».
روایتی از رهبر فرزانه انقلاب در خصوص منبر عاشورا در خراسان:
من هم مامورم
...وقتی از مجلس بیرون آمدم، شخصی با من همراه شد که قاضی عسگر شهر بیرجند بود در اثنای راه یکباره متوجه شدم که عده ای از جوانان شهر به همراه من می آیند. وقتی که قاضی از من جدا شد این جوانها گفتند که این شخص جاسوس و پلیس است چون با شما همراه بود نگران شدیم که مبادا برای شما مسأله ای پیش بیاید. فردای آن روز روز هشتم محرم بود در مجلس دیگری منبر رفتم. مجلس مهمی بود. در این مجلس بار دیگر درباره مسائل کشور و حادثه فیضیه مفصل صحبت کردم آنجا هم غوغایی شد و مردم به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند- شب تاسوعا در حسینیه ای به نام «راغبی» که نوچه های «علم» (وزیر دربار) نیز در آن حضور داشتند منبر رفتم- حضار این حسینیه 80 درصد از کسانی بودند که وقتی می نشستند باید پایشان را دراز می کردند تا اتوی شلوارشان نشکند- شهر بیرجند شهر اعیان و اشرافی است- فقیرترین مردم منطقه ما نیز در شهر بیرجند- منطقه خراسان شاید از منطقه بیرجند فقیرتر نداشته باشد. و شاید اشرافی ترین شهرها هم در منطقه بعد از مشهد، بیرجند باشد- در منبری که در این حسینیه رفتم بار دیگر درباره فیضیه مفصل صحبت کردم. البته حاضرین به همان علت که گفتم خیلی تحت تأثیر قرار نمی گرفتند لیکن از صحبت های من مانند آدم برق گرفته بهت زده شده بودند و با تعجب گوش می دادند- پس از پایان منبر طبق روال همه شب به مدرسه رفتم چون در مدرسه ساکن بودم و در یکی از حجره های آن مدرسه با چند نفر از طلاب زندگی می کردم. صبح پس از نماز مشغول تعقیب بودم که دیدم یک نفر وارد اتاق شد- چون مدرسه در و پیکر و قفل و بستی نداشت و افراد متفرقه راحت وارد می شدند- و خطاب به من گفت: بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مأمورید که حکم را به من ابلاغ کنید یا مرا جلب کنید؟ گفت: مأمور جلب شما هستم- من بی درنگ دو رکعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه «استخیر الله برحمه خیره فی ما فیه» را در راه که با مأمور می رفتم، گفتم: چون در روایت است که با نماز استخاره آنچه خیر و صلاح است بر قلب و زبان انسان جاری می شود- این نماز خیلی مجرب است و من آن زمان ها هر وقت مشکل مهمی داشتم، این نماز را بجا می آوردم- وقتی که با آن مأمور را ه افتادم آنهایی که در آن اتاق با من بودند خیلی متأثر و منقلب شدند لیکن من ابداً نترسیدم- با اینکه بار اولی بود که دستگیر می شدم، اصلاً برای من ترس و وحشتی در کار نبود- با ورود به شهربانی مرا به اتاق رئیس- راهنمایی کردند.
رئیس شهربانی سروانی بود که بعدها سرگرد شد و زمانی رئیس کلانتری یک مشهد بود. به نظر من جوان مؤدبی بود و خیلی با احترام با من برخورد کرد- اسم و مشخصات من را پرسید و یادداشت کرد- پرسید آیا شما این حرفها را در منبر زده اید؟ اشاره کرد به بعضی از حرفهایی که زده بودم از جمله: دعوت مردم به شورش و قیام- من انکار کردم- گفت: پس در منبر چه حرفهایی زده اید؟ گفتم: درباره مدرسه فیضیه و فجایعی که در آنجا اتفاق افتاد صحبت کردم چون من طلبه ام، مسلمانم. از فجایعی که در مدرسه فیضیه گذشت سخت متأثرم. خواستم مردم نیز بدانند که بر سر طلبه ها چه آمده است. شروع کرد مرا نصیحت کردن و در پایان گفت: قول بدهید که دیگر از این حرفها نزنید و بروید. گفتم: من چنین قولی نمی توانم بدهم. گفت: اگر قول ندهید، من مجبورم به شما سخت بگیرم زیرا که مأمورم.
گفتم: من هم مأمورم. من هم مأمورم که این حرفها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه مأموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم. پرسید: از طرف چه کسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا! ... سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: این کار خطر دارد، زحمت دارد، مشکلات دارد، شما جوانید.
گفتم: من فکر نمی کنم بالاتر از اعدام کاری باشد. شما مجازاتی بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده ام همه کارهای شما زیر اعدام است...
واقعاً مبهوت شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده کرده اید من به شما چه بگویم پس در اتاق تشریف داشته باشید- خیلی با احترام- تا ببینیم چه پیش می آید و از اتاق رفت بیرون.
پس از رفتن او یک استوار پیری وارد اتاق شد و بازجویی از من را شروع کرد- در بازجویی خیلی استاد و مسلط بود و موذیانه برخورد می کرد- من در آنجا زحمت بازجویی را احساس کردم. پس از بازجویی من را به اتاق دیگری بردند و زندانیم کردند- من از بیرون خبری نداشتم لیکن سر ظهر یکباره دیدم ظرفهای غذا را یکی پس از دیگری برایم آوردند. ما مشهدی ها می گوییم «مجمعه»؛ مجمعه پشت مجمعه غذا برای من میآمد؛ یک مجمعه از منزل آقای تهامی، یک مجمعه از منزل آقای شهیدی، یک مجمعه از هیأت ابوالفضلیها و ...