newspart/index2
تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی / دوران پهلوی دوم/
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
تبعید امام خمینی(ره) در سال 43، به علت مخالفت با قانون کاپیتولاسیون

مناسبتهای تاریخی غالباً حکم یک نماد و یک سمبل را دارند. روز سیزده آبان به خودی خود با روزهای قبل و روزهای بعد تفاوتی ندارد؛ اما یک نماد است. نماد یعنی چه؟ یعنی یک رمزی که پشت سر خود، در دل خود، معانی فراوانی نهفته دارد. انسان یک کلمه بر زبان می‌آورد، معانی و حقایق بسیاری در دل این کلمه هست؛ سیزده آبان از این قبیل است. این روز یک نماد است و عقبه‌ی وسیعی دارد از مطالب مهم، مسائل مهم؛ مسائلی که به هیچ وجه تاریخی نیستند، بلکه مسائل امروز ما هم به حساب می‌آیند. یک نگاهی بکنیم به مناسبتهای این روز.
اولین مناسبت این روز این است که در سال 1343 در مثل یک چنین روزی، امام بزرگوار ما را تبعید کردند. چرا تبعید کردند؟ چون امام چند روز قبل از آن، در یک سخنرانی پرشور که در قم ایراد شد و بعد بلافاصله به وسیله‌ی نوار و نوشته در سراسر کشور پخش شد، یک حق ملی را مطالبه کردند. آن حق ملی، شکستن قانون ظالمانه‌ی کاپیتولاسیون بود. خوب است نسل جوان ما اینها را بروشنی بداند؛ بداند که ما از چه گذرگاه‌هائی عبور کرده‌ایم که حالا به اینجا رسیده‌ایم.
آمریکائی‌ها چند ده هزار مأمور در ایران داشتند - حالا رقم دقیقش مهم نیست؛ پنجاه هزار، شصت هزار، بیشتر - اینها مأمورین سیاسی بودند، امنیتی بودند، نظامی بودند؛ در داخل مجموعه‌ی مدیریت ایران - چه در ارتش، چه در سازمانهای اطلاعاتی، چه در بخشهای برنامه‌ریزی، چه در بخشهای گوناگون دیگر - نشسته بودند، پول و مزد خودشان را به اضعاف مضاعف از دولت ایران میگرفتند، اما برای آمریکا کار میکردند. این کار بدی بود که در کشور ما اتفاق افتاده بود. رژیم طاغوت پهلوی به خاطر وابستگی‌اش به آمریکا، به خاطر مزدوری‌اش برای آمریکا، بتدریج در طول چند سال اینها را داخل کشور آورده بود. تا اینجای کار، بد بود؛ اما آنچه که اتفاق افتاد، یک چیز بدِ مضاعف بود، بدِ به توان چند بود. آن کار بدِ مضاعف این بود که آمدند در مجلس شورای ملی و مجلس سنای آن روز تصویب کردند که مأمورین آمریکائی از دادگاه‌های ایران و امکانات قضائی و امنیتی ایران معافند. یعنی اگر فرض کنید یکی از این مأمورین جرم بزرگی در ایران مرتکب شود، دادگاه‌های ما حق ندارند او را به دادگاه بطلبند و محاکمه کنند و محکوم کنند؛ این اسمش کاپیتولاسیون است. این نهایت ضعف و وابستگی یک ملت است که بیگانگان بیایند در این کشور، هر کاری دلشان میخواهد، بکنند؛ دادگاه‌های کشور و پلیس کشور اجازه نداشته باشند اندک‌تعرضی به اینها بکنند. آمریکائی‌ها این را از رژیم طاغوت خواستند، رژیم طاغوت هم دودستی تقدیمشان کرد: قانون کاپیتولاسیون.
البته بی‌سر و صدا این کارها را میکردند، نمیگذاشتند در مطبوعات انعکاس پیدا کند؛ ولی امام اطلاع پیدا کردند. امام در سخنرانی قبل از سیزده آبان در جمع طلاب و مردم قم فریاد کشیدند که این چه قانونی است. تعبیر امام این بود که اگر یک مأمور دون‌پایه‌ی آمریکائی در کشور، یک مرجع تقلید را مورد اهانت قرار بدهد، با ماشین زیر بگیرد و هر جنایتی انجام بدهد، قوانین ایران نسبت به این مأمور کاملاً خنثی هستند؛ هیچ کسی حق تعرض به او را ندارد؛ خود آمریکائی‌ها میدانند با او چه کار کنند؛ که خوب، معلوم است چه کار میکردند. امام در مقابل این قانون ظالمانه فریاد کشید. امام آن وقت تازه هم از زندان آزاد شده بودند. حبس چند ماهه‌ی امام چند ماهی بود که تمام شده بود. امام ایستاد و فریاد خفته‌ی ملت ایران را به گوش همگان رساند. البته خیلی از آحاد مردم اطلاع هم نداشتند که ملت ایران اینجور دارد تحقیر میشود، اما امام اطلاع داشت. دیده‌بان حقیقی منافع و مصالح یک کشور اینجور است؛ وقتی اطلاع پیدا میکند که چه بلائی دارند سر ملت می‌آورند، چطور دارند ملت را تحقیر میکنند، چطور دارند شرف یک ملت را پامال میکنند، ساکت نمیماند؛ فریاد میزند. آن روز، فریاد هم خطرناک بود؛ لذا بلافاصله امام را دستگیر کردند و به تهران آوردند. امام را در ایران هم نگه نداشتند؛ ایشان را به ترکیه تبعید کردند. این، حادثه‌ی اول.
پس سیزده آبان، اینجا شد نماد دو حقیقت بزرگ، دو حقیقت بسیار حساس و خطیر: یکی طمع‌ورزی آمریکائی‌ها؛ که اگر یک ملت از حق خود، از شرف خود دفاع نکند، استبداد و استکبار تا اینجا پیش می‌آیند که یک قانون ظالمانه‌ای مثل کاپیتولاسیون را بر این ملت تحمیل میکنند. هدف سلطه‌های استکباری این است. اینجور نیست که روابط دولتی مثل دولت آمریکا با یک کشوری که به قدر او زور و قدرت ندارد، مثل دو تا کشور عادی باشد؛ نه، از نظر خود آمریکائی‌ها، رابطه‌ی بین آمریکا و کشورهای به قول خوشان جهان سوم، رابطه‌ی ارباب و رعیت است؛ آنها اربابند، اینها رعیتند. آنها هر اختیاری در این کشور دارند؛ نفتش را ببرند، گازش را ببرند، منافعش را ببرند، پولش را بگیرند، منافع آمریکا را در اینجا تأمین کنند، ملت را هم اینجور تحقیر کنند.
یک استوار آمریکائی توی گوش یک امیر ارشد ارتش ایران میزد، کسی هم جوابگویش نبود! توی همین پادگانهای گوناگون کشور، وقتی یک نظامی دون‌پایه‌ی آمریکائی با یک افسر ارشد ایرانی روبه‌رو میشد، مثل یک ارباب حرف میزد! ارتشی‌ها ناراحت بودند، جرأت نمیکردند؛ اما کاری نمیتوانستند بکنند. این مطلب اول است، که سیزده آبان نماد استکبار آمریکائی است؛ نماد روح تعدی و تجاوز استکبار نسبت به ملتها، از جمله نسبت به ملت ایران است.1389/08/12

لینک ثابت
وجود روحیه وابستگی در مسئولان رژیم پهلوی

مسئله‌ی واردات بی‌رویه و بی‌منطق ضرر بزرگی است، خطر بزرگی است؛ مردم هم باید این را بدانند. وقتی یك محصول خارجی را ما داریم مصرف میكنیم، در واقع داریم یك كارگر خودمان را بی كار میكنیم، یك كارگر دیگر را داریم به كار وادار میكنیم؛ این هست، منتها مسئله‌ی مرغوبیت و كیفیت خیلی مهم است؛ و استحكام؛ اینها خیلی مهم است. اگر چنانچه جنس داخلی، تولید داخلی، این خصوصیات را داشته باشد، به طور طبیعی تمایل پیدا میشود. البته متأسفانه بعضی هستند كه بر اثر فرهنگ غلطِ دوره‌ی منحوس پادشاهی - دوره‌ی طاغوت، دوره‌ی وابستگی - هنوز چشمشان به خارج است. یك روزی بوده است كه تو این كشور مسئولین دولتی ما آمدند صریح گفتند كه ایرانی یك لوله‌هِنگ نمیتواند درست كند! عملاً هم همه چیز را وارد كردند. در همان دوره‌ی طاغوت یك فردی از بلندپایگان دولتی كه تصادفاً بنده را توی یك مجلسی - ما كه با اینها هیچ وقت ارتباطی نداشتیم، ملاقات هم نمیكردیم - دید، من داشتم انتقاد میكردم از همان چیزهائی كه بود. این رو كرد به ما و گفت: چی چی را انتقاد میكنید؟ ما مثل آقا نشستیم، كشورهای دیگر مثل نوكر دارند برای ما كار میكنند، كالا میفرستند داخل؛ این بد است؟ شما ببینید؛ این منطق دولتمردان دوره‌ی طاغوت بود! حالا ظاهرش این منطق است، باطنش چیزهای دیگر بود؛ فسادهای اقتصادی فراوان و فسادهای اخلاقی فراوان. بله، مسئله‌ی واردات و مدیریت واردات مهم است.1389/06/16
لینک ثابت
پرورش شاعرانی بزرگ در انجمن‌های شعر مشهد

ما بهترین شاعرها را در مشهد داشتیم. انصافاً در یک دوره‌ای شعرای مشهد ما در کشور بهترین بودند. ما همه را از نزدیک می‌شناختیم؛ شعرای مشهد جزو بهترین‌ها بودند؛ هم قصیده‌سراهاشان، هم غزل‌سراهاشان. در مشهد از اول تا آخر، در آن دوره‌ای که این افراد روی کار آمدند و پرورش پیدا کردند، سه تا انجمن وجود داشت؛ یکی‌اش انجمن مرحوم نگارنده بود که توی خانه‌ی خود او تشکیل میشد. ایشان اجاره‌نشین هم بود و هر چند وقت یک بار خانه‌اش عوض میشد؛ لذا این‌هایی که می‌خواستند شرکت کنند بروند توی آن خانه‌ی جدید، باید آدرس جدید می‌گرفتند. بنده آن وقت قم بودم. هر وقت مشهد می‌آمدم، حتماً به آن جلسه می‌رفتم؛ تا بعد که از قم برگشتم. این یک انجمن بود؛ ده نفر، پانزده نفر در آن شرکت می‌کردند. یک سماوری هم آنجا روشن بود، که چایی‌اش را خود مرحوم نگارنده می‌ریخت. این آقای شفیعی کدکنی، میرزازاده، قهرمان، قدسی، اینها همه پرورش‌یافته‌ی همین جلسه‌اند. اینها اوّلش اینجور نبودند. مرحوم صاحب‌کار - سُهی - اوّلی که توی آن جلسه آمد، یک طلبه‌ای بود؛ خب، ذوق شعری داشت و غزل میگفت؛ اما چند سال قبل وقتی که فوت شد، قطعاً یکی از اساتید برجسته‌ی شعر سبک هندی در کشور ما بود. او از اول اینطور نبود؛ در آن جلسه این شد. حتّی آقای قهرمان که واقعاً شاعر ممتاز و برجسته‌ای است، اوایلی که در آن جلسه شرکت می‌کرد - سالهای 37 و 38 - اینجور نبود؛ لیکن ایشان و دیگران بعد توی این جلسه پرورش پیدا کردند. یک جلسه‌ی دیگر بود که روزهای جمعه در منزل مرحوم فرّخ تشکیل می‌شد و ده پانزده نفر، بیست نفر در آن شرکت می‌کردند. یک جلسه هم که بعدها این اواخر آقای قهرمان توی خانه‌اش تشکیل داد. چندی پیش که من مشهد بودم، ایشان آمده بود آنجا، میگفت هنوز هم جلسه توی خانه‌ی ما هست و تشکیل می‌شود. پس بنابراین انجمن ادبی این است. در این انجمن، شاعر ورز میخورد و نقطه‌ضعف‌هایی که هیچ شاعری از آن خالی نیست، به‌تدریج برطرف می‌شود و شعرش پخته می‌شود.1389/06/03
لینک ثابت
تقلیدی بودن صنعت خودرو ایران از دهه‌ی 40 تا 70

امروز حركت ما رو به جلو است؛ حركت جهشی است و باید اینجور باشد؛ هم در زمینه‌های علمی، هم در زمینه‌های معنوی و اخلاقی. صنعت میتواند یك صنعت پیشرفته باشد، در عین حال ملاحظات دینی، ملاحظات اخلاقی، ملاحظات انسانی در صنعت كاملاً رعایت بشود. ما میخواهیم شما صنعتگران كشورمان، مدیران صنعت، نماد این حقیقت باشید. پایبند به دین و در همان حال و به همان استناد، پایبند به پیشرفت جهشی صنعت.
خب، ما در قضیه‌ی صنعت قانع نیستیم به آنچه كه تا امروز به دست آمده. اگرچه آنچه تا امروز به دست آمده، بسیار ارزشمند است؛ نه اینكه ارزش اینها را ندانیم، قدر اینها را نشناسیم، كوشش ارزشمندی كه در راه آن انجام گرفته، ندیده بگیریم؛ نه، اینها همه به جای خود محفوظ، اما این آغاز كار است، آغاز راه است.
ما در خصوص صنعت خودرو یك عقب‌افتادگی طولانی‌ای را آزمودیم و تحمل كردیم. هنر بزرگ شماها این است كه توانسته‌اید این عقب‌ماندگی طولانی را با همت خودتان قطع كنید؛ یعنی این حال چُرت و خواب و خواب‌آلودگی را كه تقریباً از بعد از ورود صنعت خودرو به كشور حدود سی سال طول كشیده، به هم بزنید. ما از سالهای دهه‌ی 40 كه صنعت خودروسازی وارد كشور شده - در حدود سی سال تقریباً - همین‌طور درجا زدیم. در مرحله‌ی تقلید محض و تقلید صرف باقی ماندیم. نمیتوان مسئولین كشور را در دهه‌ی 60 مؤاخذه كرد؛ زیرا دهه‌ی 60، دهه‌ی انقلاب است، دهه‌ی دفاع مقدس است؛ به قول مسئول محترم، این سالن، سالن تسلیح رزمندگان است؛ همه‌ی خانه‌های ملت ایران در واقع به یك نحوی عقبه‌ی میدان جنگ بوده. دهه‌ی 60 را نمیشود مؤاخذه كرد؛ اما قبل از دهه‌ی 60 را، قبل از دوران انقلاب را، چرا؛ باید محاسبه كرد، باید مؤاخذه كرد. دوران حركت تقلیدی برای خودروسازی در كشورهائی كه خواستند خودروساز بشوند، چهار پنج سال است. چرا باید در اینجا این قدر طول بكشد؟ این گناه آن كسانی است كه به منافع كشور فكر نمیكردند؛ برای عزت كشور دل نمیسوزاندند؛ برای ضایع شدن و دور ریخته شدن سرمایه‌های مادی كشور اهمیتی قائل نبودند. اما در نظام جمهوری اسلامی از دهه‌ی 70 شما شروع كردید؛ خب، پیشرفت هم خوب بوده. امروز این موتور ملی كه از ایده و طراحی تا آخرین اجزائش را هنر ایرانی و سرانگشت ایرانی و فكر ایرانی و تلاش ایرانی ساخته، یك نماد عزت برای كشور است؛ این خیلی چیز پرمعنائی است. مسئله فقط این نیست كه ما توانسته‌ایم یك موتور خودرو تولید بكنیم؛ مسئله فراتر از اینهاست. امروز دنیا میدان مسابقه‌ی وسائل انواع موتورهاست و موتور خودرو به عنوان یك وسیله‌ی متعارف زندگی و جلو چشم و مورد استفاده‌ی همه، یكی از برجسته‌ترین اقلام است. توی این دنیای پر كشمكش، شما توانستید هنر سرانگشتِ هنرمندِ ایرانی را اینجا نشان بدهید؛ این خیلی باارزش است. دل انسان خون میشود وقتی به یاد می‌آورد كه ما در طول سالهای متمادی در خودروهای كشورمان - چه آنهائی كه از خارج می‌آمده، چه آنهائی كه به‌ظاهر در داخل تولید میشده - موتورهائی كار میكرده كه یكسره بیگانه بوده؛ دیگران ساخته بودند؛ كارگر دیگری این را ساخته. ما به جای اینكه كارگر خودمان را به كار مشغول كنیم، از هنر او استفاده كنیم، به او سود برسانیم و كشور را پیش ببریم، در واقع به دیگران كمك كردیم. امروز بحمداللَّه این زمینه را شما فراهم كردید، این امكان را به وجود آوردید؛ این خیلی باارزش است. من از این كارِ خوب تقدیر میكنم؛ منتها همانطور كه عرض كردم، این گام اول است.1389/01/09

لینک ثابت
دخالت آمریکا در عزل و نصب‌های محمدرضا پهلوی

بنده مكرر در دیدار جوانها، دانشجویان، قشرهای مختلف مردم، بر روی بصیرت تكیه میكنم، برای این است كه در وضع بسیار مهم امروزِ دنیا و موقعیت استثنائی كشور عزیز ما - امروز در دنیا كه موقعیت ممتازی است - هرگونه حركت عمومی به یك بصیرت عمومی احتیاج دارد. البته من این را هم به شما بگویم: امروز بصیرت جوانهای ما هم از جوانان آن روزگارِ اول انقلاب و در اثنای انقلاب، یقیناً بیشتر است. خیلی چیزها را شما امروز میدانید، برای شما جزو واضحات است، كه آن روزها باید برای جوانها، آنها را شرح میدادیم، بیان میكردیم؛ اما امروز جوانهای ما اینها را میدانند؛ بصیرت بالاست. در عین حال من تأكید میكنم بر روی بصیرت.
حالا اولین مسئله‌ی بصیرت این است كه این استكبار چیست كه باید با آن مبارزه كرد. استكبار یعنی قدرتی در دنیا یا قدرتهائی در دنیا؛ چون نگاه میكنند به خودشان، می‌بینند دارای امكانات پولی و تسلیحاتی و تبلیغاتی هستند؛ بنابراین باید به خودشان حق بدهند كه در امور زندگی كشورها و ملتهای دیگر، دخالتهای مالكانه بكنند؛ این معنای استكبار است. روح سلطه‌‌گری؛ این در كشور ما قبل از انقلاب به صورت واضحی بود. یعنی آمریكا مستكبرانه بر این كشور پهناور، بر این ملت بزرگ با این تاریخ غنی پنجه انداخته بود و در امور مهم و اساسی كشور ما دخالت میكرد. علت هم این بود كه زمامداران كشور فاسد بودند، در ملت جایگاهی نداشتند، دنبال تكیه‌گاه میگشتند، به آمریكا تكیه میكردند. آمریكا هم كه مفت به كسی چیزی نمیدهد؛ حمایت از آنها را در گرو دخالت كامل در امور كشور قرار داده بود. شاید برای شما تعجب‌آور باشد، اما بدانید
شاه - محمدرضا - برای اینكه یك نخست‌وزیری را از كار بركنار كند و یك نخست‌وزیر دیگر را جای او بیاورد، مجبور شد برود آمریكا، دو هفته، سه هفته در آمریكا بماند، تا موافقت آنها را جلب كند كه این زید را از كار بركنار كند، این عمرو را به جای او بگذارد! كار كشور ما به اینجا رسیده بود. در سالهای آخرِ حكومت پهلوی از این هم زشت‌تر بود. بحث رفتن به آمریكا دیگر نبود؛ همین‌جا سفیر آمریكا و سفیر انگلیس به كاخ شاه میرفتند، به او میگفتند شما در قضیه‌ی نفت اینجوری عمل كنید، در قضیه‌ی ارتباطات جهانی اینجوری عمل كنید، با ملت اینجوری عمل كنید، با مبارزین اینجوری عمل كنید؛ دستور میدادند. شاه هم قبول میكرد. خوب، وقتی كه رئیس یك مملكت اینقدر ضعیف، اینقدر زبون، اینقدر در مقابل بیگانگان تسلیم باشد، دیگران وضعشان معلوم است. این وضع كشور ما بود. استكبار معنایش این است.1388/08/12

لینک ثابت
سرمایه گذاری پهلوی در مازندران برای دین‌زدایی از مردم

مردم مازندران عموماً در قضایای گوناگون مربوط به اسلام و انقلاب، آزمایشی از خود نشان دادند که به نظر من در یک محاسبه‌ی منصفانه کم‌نظیر بود. علت هم این است که آن سرمایه‌گذاری حجیم دشمنان اخلاق و اسلام قبل از پیروزی انقلاب و در دوران طاغوت، بر روی این منطقه از همه جا بیشتر بود. آنهائی که هوای مطلوب، منظره‌ی زیبا و کم‌نظیر این استان و دریا و جنگل آنها را به این سمت و به تصاحب در این منطقه وادار میکرد، نمیخواستند مردم این استان بخصوص، این مناطق بسیار حساس، پایبند دین و اخلاق باشند؛ چون میدانستند که دین و اخلاق، بزرگترین مانع و معارض دست‌اندازی و ستمگری و طغیانگری است. آن مقداری که دستگاه‌های جبار دوران طاغوت برای دین‌زدائی در این منطقه و منطقه‌ی گیلان به کار بردند، در کمتر نقطه‌ای از نقاط دیگر ایران این سرمایه‌گذاری را کردند؛ اما با همه‌ی اینها، انسان مازندران را در دوران انقلاب یک پیشرو و پیشگام می‌بیند. این چه ایمانی است، این چه قدرت اخلاص و تدین است که از دلهای مردم سرمیکشد و با وجود آن همه خرابکاری، اینجور خود را سرباز دین نشان میدهد. در انقلاب اینجور بود، در جنگ تحمیلی اینجور بود، در قضایای بعد از جنگ تا امروز هم هر جا پای اسلام و دین و انقلاب و جمهوری اسلامی و نظام اسلامی مطرح بود، مردم مازندران جزو مدافعانِ سرسخت جبهه‌ی حق بودند.1388/07/15
لینک ثابت
احیاء اسلام و دمیدن روح خودباوری در ملت؛ دستاوردهای بزرگ امام خمینی(ره)

یك مطلب درباره‌ی ممشای امام و راه آن بزرگوار و هدفهای ایشان عرض میكنم. و آن این است كه در جمع‌بندیِ توصیه‌های امام و شعارهای امام و مطالباتی كه ایشان از مردم، از مسئولان، از آحاد مسلمانان جهان داشته‌اند، دو پرچم برافراشته را در دست امام ملاحظه میكنیم. در حقیقت امام بزرگوارِ ما در این نهضت عظیمی كه در كشورمان و در جهان اسلام به وجود آوردند، دو پرچم را بلند كردند و برافراشته نگاه داشتند: یك پرچم عبارت است از پرچم احیاء اسلام؛ به عرصه آوردن این قدرت عظیم و لایتناهی‌. پرچم دوم، پرچم عزت و سربلندی ایران و ایرانی. این دو تا پرچم برافراشته‌ی به دست قدرتمند امام بزرگوار ماست. پرچم اول كه در حقیقت یك بعد از دعوت امام و نهضت امام است، مربوط به امت بزرگ اسلامی است. پرچم دوم هم اگرچه كه مربوط به ملت ایران است، مربوط به ایران و ایرانی است، اما چون یك تجربه‌ی عملی از تحرك حیات‌بخش اسلام است، برای امت اسلامی امیدآفرین و حركت‌ساز است. چون این نهضت بزرگ در ایران تجربه‌ی عملیِ بیداری اسلام و تحقق اسلام بود، بنابراین اگرچه كه به طور مستقیم مربوط به ایران و ایرانی است، اما نتیجه‌ی آن باز برای امت اسلام دارای ارزش و اهمیت است. من درباره‌ی هر دو بعد، مطالب كوتاهی را عرض میكنم ... وجه دوم مربوط به عزت ایران و ایرانی است. اولین كار و مهمترین كاری كه امام بزرگوار ما در این بخش دوم انجام داد، این بود كه احساس حقارت را از ملت ایران گرفت و از روح آنها زدود؛ این خیلی مسئله‌ی مهمی است. ملت ما از صد و پنجاه سال پیش، صد سال پیش، بر اثر عوامل گوناگون، در خود احساس حقارت میكرد؛ خودكم‌بینی احساس میكرد؛ از جنگهای دوران قاجار بگیرید و آن شكستهای سخت و از دست دادن شهرهای مختلف در زمان قاجار، تا بعد در دوران پهلوی، زمان رضاخان، آن دیكتاتوری و سركوب سخت ملت، كه مجال نفس كشیدن به كسی داده نمیشد؛ بعد در دوران بعد از پهلوی اول، زمان محمدرضا، با حضور آمریكائیها، با ایجاد سازمان امنیت و ساواك، با آن رفتار خشنی كه با مردم میكردند، مردم احساس میكردند كه هیچ توانی دیگر برایشان نمانده است. در چند مسئله‌ی مهم ملت ایران احساس شكست كرد؛ از قضیه‌ی مشروطه كه ملت ایران شكست خورد بعد از اینكه پیروز شده بود، تا قضیه‌ی نهضت ملی كه باز ملت ایران با آنكه یك حركت عظیمی را كرد، متصدیان و مسئولان نتوانستند این حركت را نگه دارند و ملت ایران شكست خورد؛ بعد از آن یك دیكتاتوری سخت از سال 33 تا سال 57 - در طول بیست و چهار سال - بر مردم حاكم بود، كه مردم واقعاً روحیه‌ای دیگر نداشتند. از طرفی روشنفكران غرب‌زده كه خیلی از آنها در دستگاه‌های حكومت ظالم حضور داشتند، با حرف خودشان و با عمل خودشان به مردم اینجور تفهیم كرده بودند كه شما عرضه ندارید؛ عرضه‌ی هیچ كاری را ندارید؛ باید تقلید كنید. در علم تقلید كنید، در صنعت تقلید كنید، در فرهنگ تقلید كنید، در لباس تقلید كنید، در خوراك تقلید كنید، در حرف زدن تقلید كنید. حتّی كار را به جائی رساندند كه یك وقتی گفتند: باید خط فارسی را تغییر بدهیم! ببینید چقدر یك ملت باید از استقلال و عزت نفس دور شده باشد كه جرأت كنند كسانی بگویند خطّت را تغییر باید بدهید. خط فارسی كه هزار سال میراث علمی ما با آن نوشته شده است، این را عوض كنیم، تغییر بدهیم، خط اروپائی‌ها را بیاوریم و از آنها تقلید بكنیم؛ كار را به این جا رسانده بودند. امام آمد این روح حقارت را گرفت و در طول پانزده سال نهضت امام تا پیروزی انقلاب و از روز پیروزی انقلاب به نحو دیگری تا ده سال عمر بابركت آن بزرگوار، دائم روح خودباوری را در این ملت دمید: شما میتوانید، ما میتوانیم، شما قادرید، شما بزرگید، شما قدرتمندید.1388/03/14
لینک ثابت
بیگانه دانستن اقوام گوناگون؛ سیاست خبیث حاکم در دوران طاغوت

یك سیاست خبیثی از دوران طاغوت بر كشور حاكم بود و آن عبارت بود از بیگانه دانستن اقوام گوناگون؛ كُرد بیگانه بود، بلوچ بیگانه بود، ترك بیگانه بود، عرب و تركمن بیگانه بودند، اینها را بیگانه حساب میكردند. در عملكرد آنها هم این معنا مشهود بود. شما ببینید در دوران طاغوت، در این استان [کردستان] نه كار عمرانیِ درستی انجام گرفته است، نه كار فرهنگی درستی انجام گرفته است؛ رسیدگی نمیكردند و كاری نداشتند. در این استان، كارهای عمرانی در دوران طاغوت در حد صفر بود؛ كارهای فرهنگی هم همینجور. اگر شما امروز مشاهده میكنید كه در استان كردستان نزدیك به پنجاه هزار دانشجو وجود دارد كه در بیست و چند مركز آموزش عالی مشغول تحصیل هستند، این رقم در دوران طاغوت فقط 360 نفر بود! نسبت بیسوادی هم در این استان در دوران طاغوت وحشت‌آور بود: فقط 29 درصد مردم در این استان باسواد بودند! طاغوت نمیخواست مردم كُرد - این مردم با استعداد و این مردم دارای هوش و ذكاوت - باسواد بشوند. فقط 29 درصد استانی با این خصوصیات و با این كیفیت، باسواد بود! آن كار عمرانی‌شان، این هم كار فرهنگی‌شان! نگاهشان نسبت به این استان، نگاه شیطنت‌آمیز و غلط بود. نظام اسلامی آمد و این نگاه را تصحیح كرد؛ نه فقط در سطح مسئولان، بلكه در سطح آحاد مردم.1388/02/22
لینک ثابت
اجازه گرفتن محمدرضا شاه از بیگانگان برای تعیین نخست وزیر

اگر یك ملتی احساس عزت نكند، یعنی به داشته‌های خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفبای خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه كند، آن‌ها را كوچك بشمارد و احساس كند از خودش چیزی ندارد، این ملت به‌راحتی در چنبره‌ی سلطه‌ی بیگانگان قرار می‌گیرد.
استعمارگران از قرنهای شانزده و هفده كه وارد سرزمینهای شرق- از جمله سرزمینهای اسلامی- شدند، برای اینكه بتوانند كاملًا كمند اسارت را به دست و پای این ملتها ببندند و آن‌ها را اسیر خود بكنند، شروع كردند آن‌ها را نسبت به گذشته‌ی خود، نسبت به داشته‌های خود، نسبت به مذهب خود، نسبت به آداب خود و نسبت به لباس خود بدبین كردن. این‌ها عبرت‌آموز است؛ كار به جائی رسید كه در زمان اوائل مشروطیت در این كشور، یك روشن‌فكر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشته‌اش را و مفاخرش را كنار بگذارد و فراموش بكند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفكر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! این‌جور اعلان كردند. این فریاد مذلت‌بار را در كشور ما آن كسانی كه به دین پشت كرده بودند، سر دادند. معلوم است؛ وقتی یك كشوری همه چیز خود را از دست داد و از درون تهی شد، استعمار انگلیس به‌راحتی می‌تواند بر همه چیز او- نفت او، ارتش او، دارائی او، دستگاه سیاسی او- تسلط پیدا كند؛ كار در دوران پهلوی به جائی رسیده بود كه شاه خائن برای اینكه فلان‌كس را بعنوان نخست‌وزیر معین بكند، مجبور بود با سفیر انگلیس- و بعدها با سفیر آمریكا- در میان بگذارد و در واقع از او استجازه كند و اجازه بگیرد. این تاریخ دردبار گذشته‌ی ماست. این ضد عزت ملی است. حكومتهای دیكتاتوری وابسته و فاسد، ملت ایران را از اریكه‌ی عزت فرود آوردند؛ نه علم او را توسعه دادند، نه دنیای او را درست كردند، بلكه آخرتش را هم از او گرفتند و لباس اسارت بر او پوشاندند. انقلاب اسلامی در مقابل یك چنین وضعیتی قیام كرد. در مقابل یك چنین مصیبت بزرگی انقلاب اسلامی و امام بزرگوار ایستاد و ملت ایران خون خود را در این راه نثار كرد و به پیروزی رسید.
وقتی یك چنین روحیه‌ای در میان مردمی حاكم شد، دستگاه سیاسی آن كشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوكرمآب می‌شود: در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل بره‌ی رام؛ «اسد علیّ و فی الحروب نعامة». همان رضاخانی كه بخصوص در نیمه‌ی دوم سلطنتش آن‌جور با مردم خود با خشونت رفتار كرده بود- كه مردم جرئت نفس كشیدن نداشتند؛ توی خانه‌های خودشان پدر به فرزند و فرزند به پدر اعتماد نمی‌كرد- در مقابل یك پیغام ساده‌ی انگلیسی‌ها كه گفتند «باید از سلطنت كناره بگیری»، مثل موشِ مرده از سلطنت كناره گرفت و از كشور خارج شد! همین طور محمد رضای پهلوی؛ محمد رضای پهلوی در سالهای دهه‌ی چهل و دهه‌ی پنجاه شدیدترین فشارها را بر این ملت و بر مبارزان و بر آزادی‌خواهان- خشن؛ بدون اندك ملاحظه‌ای از مردم- وارد كرد؛ اما همین آدم در مقابل سفیر آمریكا و سفیر انگلیس خشوع و خضوع می‌كرد و از آن‌ها حرف می‌شنفت! ناراحت هم بود، اما مجبور بود. این حكومت یك ملتی است كه از عزت ملی محروم است.
یكی از اساسی‌ترین قلمهائی كه انقلاب اسلامی به ما ملت ایران عطا كرد، احساس عزت بود. امام بزرگوار ما مظهر عزت بود. آن روزی كه امام علناً فرمود «آمریكا هیچ غلطی نمی‌تواند بكند»، اوج اقتدار سیاسی و نظامی آمریكا در دنیا بود. امام احساس عزت را به این مردم برگرداند و انقلاب احساس عزت را به ملت ایران برگرداند.1388/02/22

لینک ثابت
نمایشی بودن انتخابات در رژیم پهلوی

ملت ما در طول تاریخ چند قرنیِ خود یك عنصر بی‌تأثیر در نظام مدیریت كشور بود. چرا؟ چون خاصیت حكومت استبدادی این است؛ خاصیت حكومت پادشاهی این است. ملت، كاره‌ای نیست. حالِ ملت چگونه خواهد بود؟ بسته به انصاف آن كسی كه آن بالا نشسته است. اگر یك‌وقتی اقبال ملت بلند باشد، یك نفر دیكتاتوری بر سر كار بیاید كه یك مقداری رحم در دلش باشد- مثلًا حالا در تاریخ ما كریم‌خان زند را اسم می‌آورند- خوب، یك مقدار وضع مردم بهتر خواهد شد. اما اگر چنانچه كسانی مثل رضا خان قلدر و ناصر الدّین شاه و سلاطین گوناگون دیگر- مستبدین- بر سر كار باشند، این‌ها كشور را ملك خودشان می‌دانند، ملت را هم كه نقشی نداشتند، رعیت خودشان می‌دانند. تاریخ را نگاه كنید- نمی‌گویم تاریخ قرنهای متمادی را؛ تاریخ همین دوران مشروطه به این طرف را- مشروطه اسماً در كشور به وجود آمد؛ اما از وقتی‌كه رژیم پهلوی بر سر كار آمد، انتخابات به معنای یك حركت نمایشیِ محض تلقی شد؛ جز در یك برهه‌ی كوتاهی در دوران نهضت ملی؛ در دوران دوساله‌ای كه یك مقدار اوضاع بهتر بود؛ ولی آن هم اشكالات فراوانی داشت؛ مجلس را تعطیل كردند، اختیارات مجلس را به دولت دادند كه این‌ها در زمان مصدق انجام گرفت. در بقیه‌ی این دوران، انتخابات نمایش محض بود. در آن برهه‌ای كه بنده و امثالی كه در سنین من هستند یادشان هست، همه می‌دانستند كه انتخابات مطلقا به معنای انتخاب مردم نیست. یك كسانی را دستگاه‌های قدرت، دربارِ آن روزِ شاهان در نظر می‌گرفتند، رقابت‌هائی بین خود آن‌ها انجام می‌گرفت، با همدیگر زدوخورد هم می‌كردند؛ اما آن كسی كه می‌خواستند بیاورند توی مجلس بنشانند كه مطیع باشد، سربه‌زیر باشد، منافع آن‌ها را تأمین كند، حق مالی غاصبانه‌ی آن‌ها را بدهد، او را می‌آوردند توی مجلس می‌نشاندند. مردم هم برای خودشان می‌رفتند. در تمام این دوران، كمتر وقتی اتفاق افتاد كه مردم احساس كنند حالا باید بروند در این صندوق رأی یك رأیی بیندازند تا در مدیریت كشور تأثیری ببخشد. مطلقاً چنین چیزی نبود. ماها اسم انتخابات را تو روزنامه‌ها می‌شنفتیم كه می‌گویند: حالا انتخابات است. نمی‌فهمیدیم روز انتخابات كِی هست؛ مردم نمی‌فهمیدند. در وقت انتخابات، چند تا صندوق می‌گذاشتند یكجا، خودهاشان هم گفتگو و هیاهوی مختصری می‌كردند و همان كاری كه می‌خواستند، انجام می‌دادند و تمام می‌شد می‌رفت. مردم نقشی نداشتند.
انقلاب اسلامی ورق را بكلی برگرداند؛ مردم نقش پیدا كردند؛ نه فقط در انتخاب نماینده‌ی مجلس، در انتخاب رئیس‌جمهور، در انتخاب خبرگانی كه رهبر را بناست انتخاب كنند، در انتخاب شوراهای شهر كه شهردارها را باید انتخاب كنند. در همه‌ی این مراحل حساس، نظر مردم شد تعیین‌كننده. قانون اساسی بر این اساس تدوین شد.1388/02/09

لینک ثابت
نمونه هایی از مبارزات تاریخی جنبش دانشجویی علیه استکبار

در کشور ما[جنبش دانشجویی] تاریخ بسیار جالبی دارد. این را از این جهت می‌گویم و رویش تکیه میکنم که این حرکت باید ادامه پیدا کند و این چیزی نیست که بتواند متوقف بشود؛ چون کشور در شرائطی است و نظام جمهوری اسلامی، ساخت و ویژگی‌ها و مختصاتی دارد که حتماً جنبش دانشجوئی در کنارش بایستی حضور داشته باشد. این جنبش دانشجوئی در کشور ما در تاریخِ ثبت شده و شناخته شده‌ی خود، همیشه ضد استکبار، ضد سلطه، ضد استبداد، ضد اختناق و بشدت عدالتخواه بوده است. این ممیزات جنبش دانشجوئی ما از روز اول است تا امروز. اگر کسی مدعی جنبش دانشجوئی باشد، اما این ممیزات را نداشته باشد، صادق نیست. دست جنبش دانشجوئی نمیتواند در دست کسانی باشد که در فلسطین قتل عام میکنند، در عراق جنایت میکنند، در افغانستان مردم را از دم تیغ میگذرانند؛ این جنبش دانشجوئی نیست. جنبش دانشجوئی خصلت و خاصیتش در کشور ما لااقل اینجور است - شاید در خیلی از کشورهای دیگر هم باشد - که ضد استکباری، ضد سلطه، ضد دیکتاتوری و طرفدار عدالت است. شروع این حرکت یا مقطع شناخته شده‌ی این حرکت، همین 16 آذر است.
جالب است توجه کنید که 16 آذر در سال 32 که در آن سه نفر دانشجو به خاک و خون غلتیدند، تقریباً چهار ماه بعد از 28 مرداد اتفاق افتاده؛ یعنی بعد از کودتای 28 مرداد و آن اختناق عجیب - سرکوب عجیب همه‌ی نیروها و سکوت همه - ناگهان به وسیله‌ی دانشجویان در دانشگاه تهران یک انفجار در فضا و در محیط به وجود می‌آید. چرا؟ چون نیکسون که آن وقت معاون رئیس جمهور آمریکا بود، آمد ایران. به عنوان اعتراض به آمریکا، به عنوان اعتراض به نیکسون که عامل کودتای 28 مرداد بودند، این دانشجوها در محیط دانشگاه اعتصاب و تظاهرات میکنند، که البته با سرکوب مواجه میشوند و سه نفرشان هم کشته میشوند. حالا 16 آذر در همه‌ی سالها، با این مختصات باید شناخته شود. 16 آذر مال دانشجوی ضد نیکسون است، دانشجوی ضد آمریکاست، دانشجوی ضد سلطه است.
بعد، از آن سال تا سال 42 - که شروع نهضت روحانیت و نهضت دینی و اسلامی در کشور ماست - جنبش دانشجوئی کم و بیش تحرکاتی دارد. من یادم است سالهای 38 و 39 و 40 و ...، دانشجوها تحرکاتی داشتند، منتها بشدت سرکوب میشد و اجازه نمیدادند بروز پیدا کند؛ تا نهضت روحانیت در سال 1341 و اوجش در سال 42 شروع شد، که اینجا باز شما نشانه‌ی جنبش دانشجوئی را مشاهده میکنید؛ یعنی در تمام پانزده سالی که بین 1342 است که شروع نهضت روحانیت باشد، تا 1357 که پیروزی انقلاب اتفاق افتاد، شما در همه جا و دوشادوش روحانیت و در کنار او، جنبش دانشجوئی را مشاهده میکنید. دانشگاه‌های کشور، محیطهای دانشجوئی کشور، مرکز تحرک و فعالیت است و یکی از بازوهای اساسی نهضت در تمام طول این مدت - که این را ما از نزدیک هم خودمان شاهد بودیم؛ هم دوستانی که در کار نهضت و مبارزات بودند و هم همه این را تجربه کرده‌اند و آزموده‌اند - دانشجویانند. بنابراین، دانشگاه‌ها یک بخش لاینفک از نهضت روحانیت بودند. البته در دانشگاه‌ها جریانهای الحادی و ضد دینی و مارکسیست و غیره هم بودند، لکن آن حرکت غالب، مربوط بود به دانشجوهای مسلمان. لذا گروه‌هائی که تشکیل میشد - گروه‌های مبارز - و کارهائی که انجام میگرفت مثلاً در زندانها - این زندانهای گوناگون در سالهای مختلف که ما خودمان تجربه کردیم - در همه جا، دانشجوها هم حضور داشتند؛ یعنی روحانیون و دانشجویان عمده‌ی زندانی‌ها را تشکیل میدادند. همین موجب شد که ما روحانیون مشهد، علمای مشهد و جمع کثیری از مردم مشهد در سال 57، قبل از پیروزی انقلاب، وقتی میخواستیم تحصن انجام بدهیم، این تحصن در مرکز دانشگاهی پزشکی امام رضا انجام گرفت؛ یعنی مرکزیت دانشگاه. در تهران هم تحصنِ علما و روحانیون و انقلابیون و مبارزین برای ورود امام - که در ورود ایشان تأخیر شده بود - در دانشگاه تهران انجام گرفت. اینها نشان‌دهنده‌ی نقش دانشگاه و نقش دانشجوست، تا انقلاب پیروز شد.
بعد از پیروزی انقلاب این حرکت دانشجوئی - جنبش دانشجوئی، حضور دانشجوئی - صحنه‌ی عجیبی است. در همان ماه‌های اول، مسئله‌ی تشکیل سپاه پاسداران و حضور فعال دانشجویان در سپاه است و به فاصله‌ی چند ماه، تشکیل جهاد سازندگی به وسیله‌ی خود دانشجوهاست، که خود دانشجوها جهاد سازندگی را تشکیل دادند و خودشان آن را توسعه دادند؛ خودشان آن را پیش بردند، که یکی از برکات و افتخارات نظام اسلامی، جهاد سازندگی بود. چند ماه بعد از این، موج دوم حضور دانشجویان در مواجهه و مقابله‌ی با عناصر مسلحی بود که دانشگاه را لانه‌ی خودشان کرده بودند، که اتفاقاً خیلی از آنها غیر دانشجو بودند و همین دانشگاه تهران تبدیل شده بود به مرکز تسلیحات و تفنگ و مهمات و نارنجک! آنها این وسائل را جمع کرده بودند برای اینکه با انقلاب مبارزه کنند. کسی که توانست اینها را از دانشگاه تهران ازاله کند، خود دانشجوها بودند؛ حرکت عظیم دانشجوها که اینجا هم خودش را نشان داد.
سال 59 با شروع دفاع مقدس، حضور دانشجوها در جبهه است که نمونه‌های مختلفی از آن وجود دارد که یکی از آنها همین حاج احمد متوسلیان و امثال اینها بودند که بلند شدند رفتند منطقه‌ی غرب در کردستان، در عین غربت - بنده در همان ماه‌های اول جنگ، پنج شش ماه بعد از اول جنگ، منطقه‌ی کردستان را از نزدیک دیدم؛ گرد غربت آنجا بر سر همه کأنه پاشیده شده بود - و در تنهائی، بی‌سلاحی و با حضور فعال دشمن و بمباران دائمی دشمن، این مخلص‌ترین نیروها در آنجا کارهای بزرگی را انجام دادند که قبل از عملیات فتح‌المبین - عملیاتی که این سردار بزرگوار و دوستانش انجام دادند - عملیات محمد رسول‌اللَّه (صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم) را انجام دادند که آن، یک نمونه از حضور دانشجویان است. یک نمونه‌ی دیگر دانشجوهائی هستند که در ماجرای هویزه حضور پیدا کردند که آن دانشجوها را هم بنده، تصادفاً در همان روزی که اینها داشتند میرفتند - روز 14 دی - به طرف منطقه‌ی نبرد و درگیری، دیدم؛ شهید علم‌الهدی و شهید قدوسی و دیگران. این مربوط به سالهای 60 و 61 است که البته ادامه پیدا کرد تا آخر جنگ. یعنی واقعاً یکی از بخشهای تأمین کننده‌ی نیروهای فعال ما در طول دوران هشت سال دفاع مقدس، دانشگاه‌ها بودند. بعد هم که در همان اوائل دهه‌ی 60، وقتی بازگشائی دانشگاه‌ها انجام شد، جهاد دانشگاهی تشکیل شد که یکی از نقاط حساس و یکی از مراکز مایه‌ی افتخار، جهاد دانشگاهی است. قبل از اینها هم در سال 58، تسخیر لانه‌ی جاسوسی به دست جنبش دانشجوئی است.
حالا دانشجو به حیث دانشجو، عضو جنبش دانشجوئی است. ممکن است آن کسی که خودش در تسخیر لانه‌ی جاسوسی فعال بوده، بعد از مدتی از کار خودش پشیمان شود - کمااینکه ما پشیمان‌شده‌هائی هم داریم! خیلی از کسانی که در جنبش دانشجوئی حضور داشتند، در برهه‌ی دیگری، گرفتاری‌های زندگی و انگیزه‌های مختلف، ثبات قدم را از اینها گرفت - لکن حرکت بزرگ مربوط به دانشجوست، که این حرکتِ تسخیر لانه‌ی جاسوسی یکی از مهمترینِ این حرکات است.
حالا این یک تاریخچه است، تا امروز هم ادامه دارد. در تمام دورانهای مختلف، در طول انقلاب، حوادث گوناگون، لحظه‌های حساس و خطیر، حضور دانشجویان مؤمن، متعهد، عدالتخواه، باگذشت، توانسته فضا را در جهت صحیح هدایت کند. این برداشت من از جنبش دانشجوئی و نگاه من به جنبش دانشجوئی است: ضد استکباری، ضد فساد، ضد اشرافیگری، ضد حاکمیت تجمل‌گرایانه و زورگویانه، ضد گرایشهای انحرافی؛ اینها خصوصیات جنبش دانشجوئی است.1387/09/24

لینک ثابت
مطیع بودن شاه پهلوی از سفرای آمریکا و انگلیس

نظام جمهوری اسلامی با دنیای استكبار، با آمریكا، با دولتهای دیگری از بلوك استكبار، معارضات و اختلافاتی دارد. اختلاف بر سر چیست؟ این نكته‌ی مهمی است. دعوا سر چیست كه امروز وقتی تحلیلگران تحلیل میكنند، میگویند در مسائل گوناگون دنیا كه آمریكا وارد میشود، گوشه‌ی چشمی به جمهوری اسلامی و ملت ایران دارد؛ چرا؟ علت چیست؟ ما هم وقتی به مسائل داخلی خودمان نگاه میكنیم، می‌بینیم بسیاری از مشكلات ملت و كشور ما به طرق مختلف، از ناحیه‌ی تحمیل آمریكائی‌هاست؛ چرا؟ علت چیست؟ بایستی این را با نگاه دقیق جستجو و پیدا كرد.
دعوا بر سر چند مسئله‌ی سیاسی نیست. خوب، دو كشور با همدیگر سر مسائلی ممكن است اختلاف داشته باشند كه می‌نشینند با مذاكره این اختلاف را حل میكنند؛ تمام میكنند. مسئله‌ی جمهوری اسلامی و دولت مستكبر آمریكا از این قبیل نیست. مسئله، مسئله‌ی دیگری است؛ مسئله ریشه‌ای‌تر است. مسئله این است كه رژیم ایالات متحده‌ی آمریكا از بعد از جنگ جهانی دوم، داعیه‌ی ابرقدرتی مطلق دنیا را داشت. البته آن روز شوروی در مقابلش بود، اما این مسئله‌ی رقابت بین آمریكا و شورویِ آن روز صرفاً رقابت بین دو ابرقدرت نبود. آمریكا میخواست بر روی تمام منابع حیاتی عالم دست بگذارد. عملاً هم منطقه‌ی عظیم و حساسی كه به آن خاورمیانه میگویند و شمال آفریقا و خلیج فارس - منطقه‌ی نفت - در پنجه‌ی اقتدار آمریكا بود. نفت، خون حیاتبخش تحرك دنیای امروز است. حالا فردا چه بشود، نمیدانیم؛ اما امروز و توی این دنیا، نفت مایه‌ی تولید، مایه‌ی گرما، مایه‌ی نور و روشنائی و در واقع مایه‌ی حیات برای خیلی از كشورهاست. اگر نفت نباشد، كارخانه‌ها نیست، تولیدات نیست، تجارتها نیست. نفت یعنی خون؛ یعنی زندگی. حالا بخش اعظم این نفت توی این منطقه است؛ منطقه‌ای كه اسمش خاورمیانه است. تسلط بر اینجا مهم است كه آمریكا هم تسلط پیدا كرده بود.
در وسط خاورمیانه، ایران قرار داشت؛ پایگاه اصلی استكبار. در اطراف ایران كشورهای مختلفی بودند كه هر كدام به نحوی در اختیار آمریكا بودند. شوروی البته در این خلال دست‌اندازی‌هائی كرده بود، اما آمریكائی‌ها غلبه داشتند و این روال باید ادامه پیدا میكرد. البته طمع‌ورزی مخصوص این منطقه و مخصوص نفت هم نبود. آمریكائی‌ها در آمریكای لاتین، در آفریقا، در شرق آسیا و در جاهای مختلف - كه حالا جای تفسیر آن نیست؛ یك وقتی به شما جوان‌ها عرض خواهم كرد - مشغول تحكیم قدرت خودشان بودند و پیش هم میرفتند و روزبه‌روز سلطه را تقویت میكردند و رقبایشان روزبه‌روز عقب میكشیدند. در وسط این بحبوحه‌ی روزافزونیِ اقتدار استكباری و در حساسترین نقطه، انقلاب اسلامی در ایران به وجود آمد كه مهمترین شعار این انقلاب مقابله با ظلم و استكبار بود؛ دفاع از حقوق ملتها بود. انقلاب اسلامی این نقطه‌ی اصلی یعنی ایران را از زیر سیطره‌ی آمریكا بیرون كشید. یك روز آمریكائی‌ها توی همین كشور شما، توی همین تهران شما، توی مناطق مختلف كشور، در همه‌ی نقاط حساس، آدم داشتند؛ در نیروهای مسلح، در بخشهای مربوط به مالیه و دارائی، در بخشهای حساس سیاست، در بخشهای امنیت، عناصر و آدمهای آن‌ها همه‌كاره بودند. خودِ شاه مملكت هم كه رئیس همه‌ی دستگاه‌های كشور بود و دخالت در همه‌ی امور میكرد، گوشش به دهان سفیر آمریكا و سفیر انگلیس بود. اگر آن‌ها چیزی میخواستند و اصرار داشتند، او ناگزیر، خواه و ناخواه، اطاعت میكرد. گاهی هم نمیخواست، اما مجبور بود اطاعت كند و اطاعت میكرد. از یك چنین نقطه‌ای آمریكائی‌ها بیرون رانده شدند. خوب، این خیلی حادثه‌ی مهمی بود؛ این زخم كوچكی نبود.1387/08/08

لینک ثابت
کارنامه مبارزات مردم کازرون

كازرون در تاریخ نزدیك به دوران معاصر ما، یك شهر شاخص و به‌یادماندنی است. در دوران تجاوز دولت استعمارگر انگلیس به خلیج فارس، كازرونی‌ها جایگاه بزرگی را در مبارزه به خودشان اختصاص دادند. در دوران نهضت ملی شدنِ نفت، در تبعیت از مرحوم آیت‌اللَّه كاشانی (رضوان اللَّه علیه) این مردم نقش آفریدند. در پانزدهم خرداد، مردم كازرون جزو مردم شهرهائی بودند كه حضور برجسته و روشنی را از خود نشان دادند. در سال آخر مبارزات و نزدیك پیروزی انقلاب هم جوانان كازرونی و مردم مؤمن این دیار در مقابله‌ی با رژیم طاغوت آن چنان استقامتی، آن چنان قیامی از خود نشان دادند كه در میان یازده شهری كه در سرتاسر كشور در آنها حكومت نظامی اعلام شد، یكی شهر كازرون بود؛ این خیلی اهمیت دارد. در همان دوره هم باز كازرون شهدائی را تقدیم كرد.1387/02/16
لینک ثابت
انتقال تجهیزات ونیروهای متفقین؛ دلیل ساخت راه آهن خلیج فارس- خزر توسط رضاخان

مردم كازرون و كلًا به یك معنا استان فارس، از نظر رژیم طاغوت یك استان مطلوب نبود؛ یك استان مغضوب به حساب می‌آمد. نگاه كنید به شیراز و ببینید تلاش فرهنگ‌سازی‌های طاغوتی را، تلاش استحاله را در آن دوره‌ی طاغوت. این را مقایسه كنید با فعالیتهائی كه یك دولت باید برای یك استانی مثل استان فارس انجام بدهد؛ از لحاظ عمرانی و آبادانی. می‌بینید كه در رژیم طاغوت كأنه برای آبادانی این استان و ساخت زیربناهای لازم برای رشد این استان، توجهی نشده است. راه‌های استان مشكل دارند؛ آب استان مشكل داشته است، سدبندی، راه‌سازی، ایجاد صنایع بزرگ در سرتاسر این استان مورد غفلت قرار گرفته است. استانی در قلب كشور و با این عظمت تاریخی، از لحاظ راه‌های مواصلاتی و ارتباطی جزو استانهای عقب‌افتاده محسوب می‌شده است؛ نمی‌خواستند. نگاه به این استان و به طور كلی به مسائل كشور در دوران حاكمیت طاغوت، نگاه دلسوزانه، علاج‌جویانه و معطوف به رفع مشكلات نبود. نگاه، نگاه دیگری بود؛ با محاسبات دیگری بود.
شما ببینید آن روزی كه راه‌آهن به این كشور آمد، آنچه كه در وهله‌ی اول به ذهن هركسی می‌رسید، این بود كه مركز كشور را از راه این استانهای مركزی- یعنی اصفهان و فارس- به خلیج فارس متصل كنند؛ این طبیعی‌ترین كاری بود كه در این كشور ممكن بود انجام بگیرد. این‌ها این كار را نكردند. آن نویسنده‌ی سیاسی انگلیسی كه خودش سیاستمدار است- وابسته‌ی به همان دستگاه استعماری خائنِ به منافع این كشور- در كتابی كه نوشته- كه ترجمه شده به فارسی- به نام «ایران و قضیه‌ی ایران»، اعتراف می‌كند كه راه‌آهن ایران باید از تهران می‌آمد، از مركز كشور- از استان اصفهان، از استان فارس- عبور می‌كرد، می‌رفت تا می‌رسید به خلیج فارس؛ اما این كار انجام نگرفت. راه‌آهن ایران را در دوران طاغوت، در دوران رضا خان، با محاسبه‌ی منافع قدرتهائی كه دشمنان بزرگ این كشور محسوب می‌شدند- یعنی انگلیس و روسِ آن روز- كشیدند، اسمش را هم گذاشتند راه‌آهن سراسری! دروغ محض؛ كدام سراسری؟ برای اینكه جبهه‌ی آن روزِ متفقِ جنگ- یعنی انگلیس و روس- بتوانند در دو طرف كشور ما سلاح و مهمات منتقل كنند، از نفت كشور بتوانند استفاده كنند، آمدند از بخشی از خلیج فارس، آن هم با یك فاصله‌ای، راه‌آهنی كشیدند به تهران؛ از آنجا هم به بخشی از دریای خزر، برای اینكه قشون روس و قشون انگلیس بتوانند به همدیگر متصل شوند و سلاح و تجهیزات و امكانات منتقل كنند و نفت ایران را بردارند ببرند هرجائی كه می‌خواهند، مصرف كنند. یعنی سیاست حاكم بر یك عمل عمرانی در كشور كه عبارت است از ساخت خط آهن این‌قدر تحت تأثیر سیاستهای استعماری و نفوذ بیگانگان در كشور انجام می‌گرفت. آن وقت نتیجه این می‌شود كه شیراز در قلب كشور راه‌آهن ندارد. البته به فضل الهی، به توفیق الهی، اولًا در این سالهای دوران انقلاب از لحاظ راه‌های مواصلاتی در این استان كارهای خوبی انجام گرفته؛ ثانیاً همین خط آهن و همین راه‌های متصل‌كننده‌ی این منطقه به مناطق آب و مناطق دیگر كشور، به لطف الهی، به حول و قوه‌ی الهی، به دست جمهوری اسلامی انجام خواهد گرفت؛ این كار خواهد شد. این حقِ استان فارس است و باید انجام بگیرد.1387/02/16

لینک ثابت
استقبال مردم ممسنی از آیت الله مدنی در دوران طاغوت ؛ نشانه‌ي اعتقاد به انقلاب

یقیناً اولین امتیاز مردم عزیز ممسنی همین است که با همه‌ی وجود و با همه‌ی دل، به انقلاب - که برخاسته‌ی از حقیقت اسلام بود - گرویدند. البته ریشه‌های ایمان و اعتقاد به اهل‌بیت و به خاندان پیامبر در مردم این شهر و این منطقه بسیار ریشه‌دار است. از گذشته همین جور بوده است. در دوران پیش از انقلاب و در دوران طاغوت، مرحوم آیة‌الله شهید مدنی - که از شهدای بزرگوار محراب در سالهای اول انقلاب هستند - مدتی را در این شهر تبعید بودند. مردم از این سید نورانی و بزرگوار با آغوش باز استقبال کردند. این نشانه‌ی همان اعتقاد عمیق و باور پاک و خالص به انقلاب و به خاندان پیغمبر و به امامت و ولایت است.1387/02/15
لینک ثابت
دربار پهلوی و حزب توده؛ دو جریان برانداز ایمان مردم شیراز

من به شما عرض بکنم، عمق ایمان مردم استان فارس- و بخصوص شهر شیراز- یک ادعا نیست؛ این سخن با مطالعه و دقت به همه‌ی جوانب گفته می‌شود. در این شهر، با آن سوابق مذهبی، با بُروز آن علما و روحانیونی که اشاره کردم و حرکاتی که در طول سالهای گذشته انجام داده بودند، از دو سو برای غلبه کردن بر ایمان دینی سرمایه‌گذاری شد:
یک جریان از سوی دربار طاغوت بود که از سالهای اول دهه‌ی سی شروع شد و تا نزدیک پیروزی انقلاب به مدت بیست و چند سال ادامه داشت؛ با همه‌ی تلاششان در این زمینه فعالیت کردند و سعی کردند شیراز را با یک هویت صددرصد غربی‌شده به دنیا معرفی کنند. بنده خودم در سالهای آخر دهه‌ی سی- شاید حدود سالهای 39 یا 40- در همین شهر و توی همین خیابان زند و مراکز گوناگون دیگر، شاهد نمونه‌ها و مظاهر فسادی که آن روز به عمد ترویج می‌شد، بودم. عمداً کوشش می‌شد جوانها به سمت منکرات اخلاقی و به سمت بی‌مبالاتی نسبت به دین، سوق داده بشوند. این همین‌طور ادامه پیدا کرد تا دهه‌ی پنجاه و جشن هنر شیراز و قضایائی که شاید همه می‌دانید؛ شاید هم بعضی جوانها نشنیده باشند و ندانند. این یک جریان بود.
یک جریان دیگر که باز علیه دین و دین باوری و دین‌داری، بیشتر از بسیاری از شهرها در این شهر ترویج می‌شد، جریان الحاد مکتبی از سوی حزب توده‌ای بود که در اینجا لانه‌ی عمیقی داشتند و فعالیت عمیقی می‌کردند. وقتی می‌دیدند زمینه‌ی نفوذ روحانیت و دین در این شهر زیاد است، بخصوص در آن سالهائی که مرحوم سید نور الدین- روحانی شجاع، سازمانده، فعال و زمان‌شناس- وارد میدان بود، شاید حزب توده را برای پنجه انداختن با این روحانی، تشویق هم کردند.
هم آن جریان هدایت‌شده‌ی از سوی دربار و هم آن جریان ترویج‌شده‌ی از سوی مارکسیستهای آن روز- جریان حزب توده- مثل دو تیغه‌ی یک قیچی، به جان ایمان این مردم و این جوانها افتاده بودند. اما این مردم و این جوانها، همان کسانی بودند که در سال 41 و 42- در قضایای شروع نهضت اسلامی و نهضت روحانیت- یکی از برجسته‌ترین کارها را توی این شهر انجام دادند؛ یعنی در سطح کشور، شهرهای قم و تهران و شیراز و تبریز و مشهد در درجه‌ی اول بودند و شیراز جزو شهرهای درجه‌ی اول بود. لذا عده‌ای از برجستگان علمای شیراز در همان قضایا دستگیر شدند و به تهران برده شدند.
آن همه برای دور کردن مردم از دین تلاش کردند، اما پاسخ مردم این بود: سرمایه‌گذاری آنها را با عمل خودشان و با ایستادگی خودشان باطل کردند. بعد هم در سالهای آخر دوران طاغوت - یعنی در سالهای 56 و 57 - باز مردم شیراز و مردم استان فارس، برای بسیاری از شهرهای این کشور به عنوان یک الگو شناخته می‌شدند.1387/02/11

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی