newspart/index2
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
حضرت علی علیه السلام، کسی که جانش را می فروشد تا رضایت خدا را بدست آورد.

من فقط یک بخشی از شخصیت امیرالمؤمنین را امروز میخواهم این‌جا مطرح کنم و او مضمون این آیه‌ی شریفه است. چون این آیه‌ی شریفه‌ «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ»(۱) در شأن امیرالمؤمنین نازل شده و تأویل این آیه علی ‌بن ‌ابی‌طالب علیه‌الصّلاةوالسّلام است. آیه میگوید: در میان مردم کسانی هستند که جان خودشان را، وجود خودشان، یعنی عزیزترین سرمایه‌ای که هر انسانی دارد، این سرمایه‌ی عزیز انحصاری غیر قابل جبران که اگر این را دادی، دیگر به جای این چیزی نمی‌آید. بعضیها همین سرمایه را، همین موجودی را یکجا میدهند برای این‌که خوشنودی خداوند را به دست بیاورند؛ فقط همین. «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری» میفروشد، میدهد «نفسهُ» جان خود را، وجود خود را «ابتغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ». هیچ هدف دیگری، هیچ مقصود دنیویای، هیچ گرایش و انگیزه‌ی خودخواهانه‌ای، در بین نیست؛ فقط و فقط برای جلب رضایت خدا. اما خدا هم در مقابل این‌چنین ایثار و گذشت، یقیناً بدون عکس‌العمل شایسته نمی‌ماند؛ «وَ اللَّهُ رَئوفٌ بِالعِبادِ»(2). خدا به بندگان خودش رأفت دارد.
این مصداق کاملش امیرالمؤمنین علی بن ‌ابی طالب علیه‌السّلام است‌. من این بُعد را بیان میکنم. شما تاریخ زندگی امیرالمؤمنین را نگاه کنید، از کودکی، از آن وقتی که در ۹ سالگی یا سیزده سالگی به نبوت رسول اکرم ایمان آورد و آگاهانه و هوشیارانه حقیقت را شناخت و به آن تمسک جست، از آن لحظه تا آن لحظه‌ای که در محراب عبادت مثل سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضانی، جان خودش را در راه خدا داد و خشنود و خوشحال و سرشار از شوق به لقاء پروردگار رسید. در طول این پنجاه سال تقریباً -یا پنجاه ‌و دو سه سال از ده سالگی تا شصت‌وسه سالگی- شما ببینید یک خط مستمری وجود دارد در شرح حال زندگی امیرالمؤمنین و آن خط ایثار و ازخودگذشتگی است. در تمام قضایایی که در طول این تاریخ پنجاه‌ساله بر امیرالمؤمنین گذشته، شما نشانه‌ی ایثار را مشاهده میکنید از اول تا آخر. حقیقتاً درس است این برای ما.
و ما -من و شما- که علیگو و علیجو و معروف در جهان به محبت علی بن ‌ابی طالب هستیم، باید درس بگیریم از امیرالمؤمنین. صِرف محبت علی کافی نیست، صِرف شناختن فضیلت علی کافی نیست. بودند کسانی که در دلشان به فضیلت علی بن ‌ابی طالب اعتراف داشتند؛ شاید از ماها هم که هزاروچهارصد سال فاصله داریم با آن روزگار بیشتر. همان‌ها یا بعضیشان در دل علی را به عنوان یک انسان معصوم و پاکیزه دوست هم میداشتند، اما رفتارشان رفتار دیگری بود، چون همین خصوصیت را نداشتند؛ همین ایثار را، همین رها کردن منیت را، همین کارنکردن برای خود را. هنوز در حصار خود گرفتار بودند و علی امتیازش این بود که در حصار خود گرفتار نبود. «من» برای او هیچ مطرح نبود. آن‌چه برای او مطرح بود، وظیفه بود و هدف بود و جهاد فی‌سبیل‌اللَّه بود و خدا بود.
اولی که امیرالمؤمنین در اوان کودکی به پیغمبر ایمان آورد، مورد ایذاء و تمسخر همه در شهر مکه قرار داشتند. یک شهری را شما فرض کنید، مردمی که به طور طبیعی هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدنِ بانزاکتِ آهسته‌برو آهسته‌بیایی که نبودند. یک مردم خشن، اهل برخورد اهل اصطکاک، سر کوچکترین چیزی دعوا بکنند، به‌شدت متعصب نسبت به همان عقائد باطل، توی یکچنین جامعه‌ی این‌جوری، یک پیامی از سوی یک انسان بزرگی مطرح شده که همه چیز این جامعه را می‌برد زیر سؤال؛ عقایدشان را، آدابشان را، سنت‌هاشان را. خب طبیعی است که همه با او مخالفت میکنند و قشرهای مختلف با او مخالفت کردند. توده‌های مردم هم با پیغمبر مخالفت کردند. از یک انسان این‌جوری و یک پیام این‌جوری با همه‌ی وجود دفاع کردن و به آن پیوستن، این از خودگذشتگی میخواهد. این اولین قدم از خودگذشتگی امیرالمؤمنین است.
سیزده سال در کنار پیغمبر در سخت‌ترین مواقف، علی ابن ابی‌طالب علیه‌الصّلاة‌والسّلام ایستاد. بعد آن وقتی که سیزده سال رنج داشت به پایان میرسید، درست است که هجرت رسول اکرم هجرت از روی اجبار و ناچاری و زیر فشار قریش و مردم مکه بود، اما آینده‌ی روشنی داشت. همه میدانستند که این هجرت مقدمه‌ی کامیابی‌هاست، مقدمه‌ی پیروزیهاست. درست در آن‌جایی که یک نهضت از دوران محنت دارد وارد دوران راحتی و عزت میخواهد بشود، در همان لحظه که همه معمولاً تلاش میکنند زودتر خودشان را برسانند -اگر بتوانند- از مناصب اجتماعی چیزی را بگیرند، جایگاهی پیدا بکنند، در همین لحظه امیرالمؤمنین آماده شد تا در جای پیغمبر، در بستر پیغمبر، در شبی ظلمانی و تاریک بخوابد تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج بشود. توی آن شب، کشته شدن آن کسی که در این بستر میخوابد، تقریباً قطعی و مسلّم بود. این‌جور نبود که حالا چون من و شما قضیه را میدانیم، میدانیم که امیرالمؤمنین در آن حادثه به شهادت نرسید، بگوییم که آن‌جا همه میدانستند. نه‌خیر. مسأله این است که در یک شب ظلمانی در یک نقطه‌ی معینی یک کسی بنا است کشته بشود، قطعی است. میگویند آقا، این آقا برای این‌که بتواند از این‌جا خارج بشود، باید کسی در آن‌ جا به جای او باشد تا جاسوس‌ها که نگاه میکنند، احساس کنند کسی در آن‌جا هست. کی حاضر است؟ این ایثار امیرالمؤمنین خود یک حادثه‌ی فوق‌العاده مهم است، اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن میافزاید. زمان کی است؟ آن وقتی که بنا است این دوران محنت به‌سر‌بیاید. بنا است بروند حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند. مردم مدینه -یثرب- ایمان آورده‌اند، منتظر پیغمبرند، همه این را میدانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمؤمنین میکند. هیچ انگیزه‌ی شخصی باید در یک انسانی وجود نداشته باشد تا اقدام به یک ‌چنین حرکت بزرگی بکند.
بعد وارد میشوند به مدینه. جنگ‌ها و مبارزات شبانه‌روزی حکومت تازه‌پا و جوان پیغمبر شروع میشود، دائماً جنگ میشود. این خاصیت آن‌چنان حکومتی است؛ دائماً برخورد. از قبل از جنگ بدر برخوردها شروع شد تا آخر دوران زندگی پیغمبر. در این ده سال، در طول این ده سال، چند ده جنگ و برخورد پیغمبر اکرم با کفار و انواع و اقسام کفار و شعب کفار داشت. در تمام این دوران‌ها امیرالمؤمنین به عنوان پیشقراول، به عنوان فداییترین کس و پیشمرگ پیغمبر -آن‌چنانی که خود امیرالمؤمنین بیان میکند و تاریخ هم این را نشان میدهد- در تمام این مراحل و صحنه‌های خطرناک حضور داشته. «وَ لَقَد واسَیتُهُ بِنَفسی فِی المَواطِنَ الّتی تَنکُصُ فیها الأبطالُ و تَتَنافَرُ فیها الأقدام»(3) آن‌ جاهایی من در کنار پیغمبر ماندم و جانم را سپر بلای او کردم که قهرمانان و شیرمردان در آن‌جا پایشان میلرزید و مجبور به عقب‌نشینی میشدند.
در شدیدترین مراحل امیرالمؤمنین ایستاد. هیچ برایش مطرح نبود که این‌جا خطر است، بعضیها با خودشان فکر میکنند که ما خوب است جان خودمان را حفظ کنیم تا بعداً برای اسلام مفید واقع بشویم. امیرالمؤمنین هرگز خودش را با این‌گونه معاذیر فریب نداد و نفس والای امیرالمؤمنین فریب‌بخور نبود. در تمام مراحل خطر در خطوط مقدم امیرالمؤمنین حاضر بود.
بعد از آنی ‌که دوران پیغمبر به‌سرآمد و رسول اکرم رحلت کردند، به نظر من سخت‌ترین دوران‌های زندگی امیرالمؤمنین در این سی سال بعد، بعد از رحلت پیغمبر شروع شد. سخت‌ترین دوران‌های امیرالمؤمنین آن روزها بود. آن روزی که پیغمبر عزیز و بزرگوار بود و میرفتند در سایه‌ی او مجاهدت میکردند، مبارزه میکردند که روزهای شیرینی بود. روزهای خوبی بود. روزهای تلخ، روزهای بعد از رحلت پیغمبر است که روزهایی است که گاه‌گاه قطعات فتنه، افق دیدها را آن‌چنان مُظلَم میکرد که قدم از قدم نمیتوانستند بردارند آن کسانی که میخواستند درست قدم بردارند.
در یکچنین شرایطی امیرالمؤمنین بزرگ‌ترین امتحان‌های ایثار را داد. اولاً در هنگام رحلت پیغمبر، امیرالمؤمنین مشغول انجام وظیفه شد. نه این‌که نمیدانست یک اجتماعی وجود دارد یا ممکن است وجود داشته باشد که سرنوشت قدرت و حکومت را در دنیای اسلام، آن اجتماع تعیین خواهد کرد. مسأله این نبود برای امیرالمؤمنین. مسأله این است که برای او آن‌چه مطرح نیست، خود است. بعد از آنی ‌که مسأله‌ی خلافت استقرار پیدا کرد و مردم با ابیبکر بیعت کردند و همه چیز تمام شد، امیرالمؤمنین کناره گرفت. هیچ جمله‌ای، کلمه‌ای، بیانی که حاکی باشد از معارضه‌ی امیرالمؤمنین با دستگاه حکومت، دیگر از او شنیده نشد. آن روزهای اول چرا؛ تلاش میکرد شاید بتواند آن چیزی را که به عقیده‌ی او حق است و باید انجام بگیرد، او را به کرسی بنشاند. بعد که دید نه، مردم بیعت کردند، قضیه تمام شد و ابیبکر شد خلیفه‌ی مسلمین، این‌جا امیرالمؤمنین به عنوان یک انسانی که ولو معترض است، هیچ‌گونه از قِبَل او برای این دستگاه ضرری و خطری و تهدیدی وجود ندارد، شناخته میشود در تاریخ اسلام.
امیرالمؤمنین در این دوران، که خیلی هم نبود، مدت کوتاهی این دوران طول کشید، شاید چند ماهی، من دقیقاً الان یادم نیست، فرمود: «لَقَد عَلِمتُم أنّی أحَقُّ النّاسِ بِها مِن غَیری»(4) گفت: میدانید که من از همه‌ی مردم به خلافت شایسته‌ترم. این را خود شماها هم میدانید. راست هم میگفت امیرالمؤمنین، میدانستند. و واللَّه، سوگند به خدا؛ لأَسْلِمَنَّ یا لأُسَلِّمَنَّ یا لأُسْلِمِنَّ.(5) من دست روی دست خواهم گذاشت و تسلیم خواهم شد «ما سَلِمَتْ أمورُ المُسلِمینَ»(6) تا وقتی که احساس میکنم که امور مسلمین باسلامت در جریان است. تا وقتی میبینم کسی مورد ظلم قرار نمیگیرد، «وَ لَم یَکُن فیها جَورٌ الاّ عَلَىَّ خاصّة»(7) تا وقتی که به مردم ظلم نمیشود و در جامعه ظلم و جوری وجود ندارد، فقط من مظلوم واقع شدم در جامعه، تا این‌جور است، من هیچ کاری به کار کسی ندارم. هیچ مزاحمتی، هیچ اعتراضی، نخواهم کرد. نشست کنار.
بعد از مدت کوتاهی، شاید چند ماهی بیشتر نگذشته بود که شروع شد به ارتداد گروه‌ها. شاید تحریکاتی هم بود. بعضی از قبائل عرب احساس کردند که حالا پیغمبر نیست، رهبر اسلام نیست، خوب است که یک ایرادی، اشکالی درست کنند و تعارضی بکنند و جنگ و دعوایی راه‌بیندازند و شاید هم منافقین تحریکشان میکردند، درست نمیدانم. بالأخره جریان ردّه پیش آمد؛ یعنی ارتداد عده‌ای از مسلمین. جنگ‌ها شروع شد. جنگ‌های ردّه شروع شد. این‌جا که وضع این‌جوری شد، امیرالمؤمنین دید نه، این‌جا دیگر جای کنار نشستن هم نیست، باید وارد میدان شد به دفاع از حکومت. در این‌جا میفرماید: «فَأمسَکتُ یَدی»(8) من بعد از آنی که قضیه‌ی خلافت پیش آمد و أبیبکر خلیفه‌ی مسلمین شد، من دست کشیدم کنار، نشستم کنار. این حالت کناره‌گزینی بود، «حَتّی رَأیْتُ راجِعةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ یُریدُ مَحْوَ الإسْلامِ»(9) دیدم نه‌خیر، عده‌ای از مردم دارند از اسلام برمیگردند، میخواهند اسلام را از بین ببرند. این‌جا دیگر دیدم نخیر؛ وارد میدان شدم و امیرالمؤمنین وارد میدان شد به صورت فعال. در همه‌ی قضایای مهم اجتماعی امیرالمؤمنین بود. خود آن حضرت از حضور خودش در دوران بیست‌وپنج ساله‌ی خلافت خلفای سه‌گانه تعبیر میکند به وزارت. بعد از آنی ‌که آمدند امیرالمؤمنین را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند فرمود: من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم، همچنانی که در گذشته بودم. بگذارید وزیر باشم. یعنی مقام و موقعیت جایگاه بیست‌وپنج ساله‌ی خودش را جایگاه وزارت میداند. یعنی در امور دائماً در خدمت اهداف و در موضع کمک به مسئولینی که بودند و خلفایی که در رأس امور بودند. این هم یک ایثار فوق‌العاده بزرگی بود که انسان واقعاً گیج میشود وقتی که فکرش را میکند که چقدر گذشت در این کار امیرالمؤمنین وجود دارد.
در تمام این بیست‌وپنج سال به فکر قیام و کودتا و معارضه و جمع کردن یک عده‌ای و گرفتن قدرت و قبضه کردن حکومت نیفتاد. این چیزها به ذهن انسان‌ها می‌آید، امیرالمؤمنین جوانی بود سیوسه ساله. آن وقتی که رسول اکرم از دنیا رحلت کردند، تقریباً حدود سی سال تا سیوسه سال عمر آن حضرت بود، بعدها هم دوران‌های جوانی و قدرت جسمانی را میگذراند، دوران نشاطش را میگذراند، وجهه در بین مردم، محبوبیت در بین توده‌ی مردم و مغز فعال، علم فراوان، همه‌ی جاذبه‌هایی که برای یک انسان ممکن بود وجود داشته باشد، در امیرالمؤمنین به نحو اعلائی وجود داشت. او اگر میخواست یک کاری بکند، حتماً میتوانست بکند. در تمام این بیست‌وپنج سال به هیچ وجه، جز در خدمت همان هدف‌های عمومی و کلی نظام اسلامی که در رأسش هم خلفایی بودند، امیرالمؤمنین هیچ حرکتی نکرد و هیچ چیزی شنید نشد از آنها و ماجراهای فوق‌العاده عظیمی این‌جا وجود دارد که من نمیخواهم حالا وارد شرح موارد تاریخی بشوم.
بعد در شورای شش نفره‌ی بعد از در گذشت خلیفه‌ی دوم، امیرالمؤمنین را دعوت کردند. قهر نکرد وارد شد. بگوید آقا من با این‌هایی که شما میگویید هم‌ردیف نیستم، طلحه و زبیر کجا، عبدالرّحمن‌بن‌عوف کجا، عثمان کجا، من کجا، من نمیآیم با این‌ها. نه‌خیر. شش نفر را به عنوان شورا گذاشتند آن‌جا که این شش نفر بعد از عمر، طبق وصیت عمر، این شش نفر در بین خودشان یک نفر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. رفت، قبول کرد. در بین این شش نفر شانس او برای خلافت از همه بیشتر بود و عبدالرّحمن‌بن‌عوف که رأیش تعیین‌کننده بود در آن شش نفر. یعنی امیرالمؤمنین دو رأی داشت -خودش و زبیر- عثمان هم دو رأی داشت -خودش و طلحه- عبدالرّحمن‌بن‌عوف هم دو رأی داشت -خودش و سعدبن‌ابیوقاص- او رأی عبدالرّحمن‌بن‌عوف در این شورای شش نفره تعیین‌کننده بود. اگر با امیرالمؤمنین بیعت میکرد، او خلیفه میشد. اگر با عثمان بیعت میکرد، او خلیفه میشد. اول رو کرد به امیرالمؤمنین و به او پیشنهاد کرد که با کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره‌ی شیخین -یعنی دو خلیفه‌ی قبلی- حضرت حرکت کنند. فرمود نه؛ من کتاب خدا و سنت پیغمبر. سیره‌ی شیخین را من کاری ندارم. من اجتهاد خودم را عمل میکنم و به اجتهاد آنها کاری ندارم. میتوانست با کوچکترین اغماضی از آن‌چه که صحیح و حق میدانست، میتوانست حکومت را به دست بگیرد و قدرت را قبضه بکند. امیرالمؤمنین به این فکر یک لحظه هم نیفتاد و حکومت را از دست داد و قدرت را از دست داد. این‌جا هم ایثار کرد. این‌جا هم خود و منیّت را مطلقاً مطرح نکرد و زیر پا له کرد این‌گونه چیزها را. اگرچه این احساسات شاید در امیرالمؤمنین، اصلاً از اول بروز نمیکرد.
بعد از آنی که دوازده سال دوران حکومت عثمان گذشت، در آخرِ کار عثمان میدانید، این‌ها در تاریخ هست، فقط هم تاریخ شیعه ننوشته‌اند این‌ها را؛ همه‌ی مورخین اسلام نوشته‌اند. در آخر کار عثمان اعتراضات به او زیاد شده بود، کسانی مخالفت میکردند، اشکالات زیادی بر او وارد میکردند، از مصر آمده بودند، از عراق آمده بودند، بصره و جاهای دیگر؛ بالأخره یک جمع زیادی درست شدند و خانه‌ی عثمان را محاصره کردند، جان عثمان را تهدید کردند. خب این‌جا یک کسی در مقام امیرالمؤمنین چه میکرد؟ یک کسی که خودش را صاحب حق خلافت بداند و بیست‌وپنج سال است که از این حقی که برای خودش مسلم است که این حق اوست، او را کنار گذاشتند، به رفتار حاکم کنونی هم اعتراض دارد، حالا هم میبیند که اطراف خانه‌ی او را گرفته‌اند، او را محاصره کرده‌اند. آدم معمولی، حتی برگزیدگان و چهره‌های والا در این‌جا چه‌کار میکنند؟ همان کاری را میکنند که دیگران کردند. همان کاری را میکنند که طلحه کرد، زبیر کرد، عایشه کرد، بقیه‌ی کسانی که در ماجرای عثمان به نحوی دست داشتند، آنها کردند. که ماجرای قتل عثمان یکی از آن ماجراهای بسیار مهم تاریخ اسلام است و این‌که کی موجب قتل عثمان شد، این را انسان توی نهج‌البلاغه و تو آثار اسلامی و تاریخ اسلامی که نگاه کند کاملاً برایش روشن میشود که کی عثمان را کشت، کیها موجب شدند. این‌ها افرادی که ادعای دوستی با عثمان را بعدها محور کار خودشان قرار دادند، آن‌جا از پشت خنجر زدند، از زیر تحریک کردند. به قول عمرو عاص یکی پرسید از عمرو عاص که عثمان را که کشت، گفت فلانی، اسم یکی از صحابه را آورد. او شمشیرش را ساخت، آن دیگری تیز کرد، آن دیگری او را مسموم کرد، آن یکی هم بر او وارد آورد. واقعیت هم همین است.
امیرالمؤمنین در این ماجرا با کمال خلوص آن وظیفه‌ی الهی و اسلامی را که احساس میکرد دارد، انجام داد. حسنین را، این دو گوهر گرانقدر را و دو یادگار پیغمبر را فرستاد برای دفاع از عثمان به خانه‌ی عثمان. جزو مسلمات است. حسنین را فرستاد آن‌جا برای دفاع از عثمان. اطراف خانه‌ی عثمان را گرفته بودند نمیگذاشتند که آب وارد خانه بشود. امیرالمؤمنین آب فرستاد وارد خانه‌ی عثمان. آذوقه فرستاد. با کسانی که نسبت به عثمان خشمگین بودند، بارها و بارها مذاکره کرد تا خشم آنها را پایین بیاورد. وقتی هم که آنها عثمان را کشتند، امیرالمؤمنین خشمگین شد. خشمگین شد. البته آن کسانی که کشندگان عثمان بودند، بالمباشره یک حالتی داشتند، یک حکمی داشتند، آن کسانی که از پشت تحریک میکردند حکم دیگری داشتند که حالا آن ماجراها را نمیخواهیم وارد بشویم. در این‌جا هم امیرالمؤمنین باز منیّت و خودخواهی و احساسات خودی که برای همه‌ی انسانها وجود دارد، این‌جا در دستگاه امیرالمؤمنین مطلقاً مشاهده نمیشود.
بعد از آنیکه عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین میتوانست به صورت یک چهره‌ی موجه، یک آدم فرصت‌طلب، یک نجات‌بخش، بیاید توی میدان بگوید ها مردم دیگر حالا راحت شدید، خلاص شدید، مردم هم دوستش میداشتند. نه. در بعد از حادثه‌ی عثمان هم باز امیرالمؤمنین اقبالی به سمت قدرت و قبضه کردن حکومت، اولِ کار نکرد. «دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْری»(10) چقدر این روح بزرگ است. من را رها کنید ای مردم، بروید سراغ دیگری. اگر دیگری را به حکومت انتخاب کردید، من وزیر او خواهم بود، من در کنار او خواهم بود. این فرمایشاتی است که امیرالمؤمنین در آن روزها کرد. مردم قبول نکردند.
مردم دیگر قبول نکردند. نمیتوانستند غیر از امیرالمؤمنین کس دیگری را به حکومت انتخاب کنند. تمام اقطار اسلامی با امیرالمؤمنین بیعت کردند. تا آن روز، هیچ بیعتی به عمومیت بیعت امیرالمؤمنین وجود نداشت. هیچ بیعتی از بعد از پیغمبر به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین سابقه ندارد؛ جز شام که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند. تمام اقطار اسلامی و تمام بزرگان صحابه بیعت کردند. یک تعداد محدودی کمتر از ده نفر فقط ماندند که بعد امیرالمؤمنین فرمود این‌ها را آوردند توی مسجد و یکی یکی از این‌ها پرسید که شماها چرا بیعت نکردید؟ عبداللَّه‌بن‌عمر تو چرا بیعت نکردی؟ سعدبن‌ابیوقاص تو چرا بیعت نکردی؟ یک چند نفری بودند بیعت نکرده بودند. امیرالمؤمنین از این‌ها پرسید. هرکدام یک عذری آوردند، یک حرفی زدند. بعضی باز بیعت کردند، بعضی نکردند. حضرت رهایشان کرد رفت. تعداد خیلی محدودی انگشت شمار، بقیه‌ی بزرگان، چهره‌های معروف، طلحه، زبیر، دیگران، دیگران، همه با امیرالمؤمنین بیعت کردند.
بعد از این‌که امیرالمؤمنین بیعت کردند، البته قبل از آنی ‌که با آن حضرت بیعت کنند، حضرت فرمود که «و اعْلَمُوا» بدانید، «إنّی إنْ أجَبْتُکُمْ» اگر حالا که شما اصرار میکنید من حکومت را به دست بگیرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خیال کنید که من ملاحظه‌ی چهره‌ها و شخصیت‌ها و استخوان‌های قدیمی و آدم‌های نام و نشان ‌دار را خواهم کرد. مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد. روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد. ابداً. «وَ اعْلَمُوا أنّی إنْ أجَبْتُکُم رَکِبْتُ بِکُم ما أعْلَمُ»(11) آن‌جوری که خود من علم دارم و میدانم و تشخیص دادم، از اسلام دانستم، آن‌جور من شما را حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. این اتمام حجت‌ها را هم با مردم کرد امیرالمؤمنین و خلافت را قبول کرد. میتوانست امیرالمؤمنین در آن‌جا هم به خاطر حفظ مصالح و ملاحظه‌ی جوانب قضیه و این چیزها کوتاه بیاد، دل‌ها را به دست بیاورد. این‌جا هم با کمال قاطعیت بر اصول اسلامی و ارزش‌های اسلامی پافشاری کرد به طوری که آن همه دشمن در مقابل علی صف کشید و امیرالمؤمنین در یک اردوگاه، با تجلی کامل زر و زور و تزویر و در یک ارودگاه با چهره‌های موجه و معتبر و معروف، و در یک اردوگاه دیگر با عناصر مقدس‌مآب و علیالظاهر متعبد، اما ناآگاه از حقیقت اسلام، از روح اسلام، از تعالیم اسلام، از شأن و مقام امیرالمؤمنین، و اهل تَشَبُّث به خشونت و قصاوت و بداخلاقی، با این‌گونه افراد مواجه شد. در سه اردوگاه امیرالمؤمنین با سه خط جداگانه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند، امیرالمؤمنین جنگید که هرکدام از این وقایع نشان‌دهنده‌ی همان روح توکل به خدا و ایثار و دور شدن از منیت و خودخواهی در امیرالمؤمنین است.
و بالأخره هم در همین راه امیرالمؤمنین به شهادت رسید؛ که درباره‌ی آن حضرت گفته‌اند: «قُتِلَ فی مِحْرابِ عِبادَتِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» علی را عدلش به خاک و خون غلطاند. اگر امیرالمؤمنین میخواست عدالت را رعایت نکند، اگر میخواست ملاحظه‌کاری بکند، اگر میخواست شأن و مقام و شخصیت خودش را بر مصالح دنیای اسلام ترجیح بدهد، موفق‌ترین خلفاء میشد و قدرتمندترین و هیچ معارضی هم پیدا نمیکرد، اما امیرالمؤمنین شاخص حق و باطل است. اینی ‌که علی بن ‌ابی طالب را معیار و شاخص حق و باطل میدانند و هرکس دنبال علی است و علی را قبول دارد و میخواهد مثل او عمل کند، او حق است و هر که علی را قبول ندارد، باطل است، این به خاطر همین است،. به خاطر این است که امیرالمؤمنین لُبّ وظیفه، بدون ذره‌ای دخالت دادن مَنیّت و احساسات شخصی و منافع شخصی و خود، در آن راه و حرکتی که انتخاب کرده است. یک چنین شخصیتی است امیرالمؤمنین. لذاست که علی علیه‌السّلام میزان‌الحق است واقعاً.
این زندگی امیرالمؤمنین است. «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه»(۱). فقط در شهادت این بزرگوار نبود که یشری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه. در لحظه‌ی مرگ نبود که امیرالمؤمنین جانش را در راه خدا داد؛ در طول عمر، امیرالمؤمنین همواره جانش را در راه خدا داد. خودیها را رها کرد و سختیها و محنت‌های بسیاری هم امیرالمؤمنین کشید.1368/02/08


1 ) سوره مبارکه البقرة آیه 207
وَمِنَ النّاسِ مَن يَشري نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءوفٌ بِالعِبادِ
ترجمه:
بعضی از مردم (با ایمان و فداکار، همچون علی (ع) در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر ص)، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می‌فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
2 ) سوره مبارکه البقرة آیه 207
وَمِنَ النّاسِ مَن يَشري نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءوفٌ بِالعِبادِ
ترجمه:
بعضی از مردم (با ایمان و فداکار، همچون علی (ع) در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر ص)، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می‌فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
3 ) خطبه 197 : از خطبه‏هاى آن حضرت است در باره اختصاص خود به پيامبر
وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ( صلى الله عليه وآله ) أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ وَ لَقَدْ وَاسَيْتُهُ بِنَفْسِي فِي الْمَوَاطِنِ الَّتِي تَنْكُصُ فِيهَا الْأَبْطَالُ وَ تَتَأَخَّرُ فِيهَا الْأَقْدَامُ نَجْدَةً أَكْرَمَنِي اللَّهُ بِهَا وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ ( صلى الله عليه وآله ) وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِيَةُ مَلَأٌ يَهْبِطُ وَ مَلَأٌ يَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ فَوَالَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ .
ترجمه:
حافظان دين و سنّت از اصحاب محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- مى‏دانند كه من هرگز لحظه‏اى از فرمان خدا و رسول او روى نگرداندم، و با جان خود پيامبر را يارى دادم آن هم در ميدانهايى كه شجاعان فرار مى‏كردند، و قدمها به عقب بر مى‏گشت، با شجاعتى كه خداوند مرا به آن گرامى داشت. رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- در حالى كه سرش روى سينه من بود قبض روح شد، و جان آن حضرت در دستم روان گشت و آن را به چهره خود كشيدم. من عهده دار غسل آن حضرت- صلّى اللّه عليه و آله- بودم و فرشتگان در آن امر مرا يارى مى‏كردند، در و ديوارهاى خانه فرياد مى‏كشيدند، گروهى از ملائكه فرود مى‏آمدند، و گروهى ديگر به آسمان مى‏رفتند، سر و صداى فرشتگان از گوشم جدا نمى‏شد، بر او درود مى‏فرستادند تا او را در ضريحش پوشانيديم. پس چه كسى از من در حيات و مرگ به او سزاوارتر است اينك با ديده بصيرت به راه افتيد، و بايد در جنگ با دشمنانتان نيّت شما صادق باشد. به خداوندى كه جز او خدايى نيست من بر راه حق هستم، و دشمنان بر لغزشگاه باطل. آنچه را مى‏شنويد مى‏گويم، و براى خود و شما از خداوند آمرزش مى‏طلبم.
4 ) خطبه 74 : از سخنان آن حضرت است زمانى كه شوراى خلافت قصد بيعت با عثمان كرد
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ .
ترجمه:
شما مى‏دانيد كه من به حكومت از ديگران شايسته‏ترم، و به خدا قسم آن را رها مى‏كنم تا وقتى كه امور مسلمين سالم بماند، و ستمى در برنامه امت جز بر من روى ندهد، رها مى‏كنم به اميد پاداش و فضل آن، و اعراض از زر و زيور دنيا كه شما نسبت به آن دچار رقابت شده‏ايد
5 ) خطبه 74 : از سخنان آن حضرت است زمانى كه شوراى خلافت قصد بيعت با عثمان كرد
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ .
ترجمه:
شما مى‏دانيد كه من به حكومت از ديگران شايسته‏ترم، و به خدا قسم آن را رها مى‏كنم تا وقتى كه امور مسلمين سالم بماند، و ستمى در برنامه امت جز بر من روى ندهد، رها مى‏كنم به اميد پاداش و فضل آن، و اعراض از زر و زيور دنيا كه شما نسبت به آن دچار رقابت شده‏ايد
6 ) خطبه 74 : از سخنان آن حضرت است زمانى كه شوراى خلافت قصد بيعت با عثمان كرد
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ .
ترجمه:
شما مى‏دانيد كه من به حكومت از ديگران شايسته‏ترم، و به خدا قسم آن را رها مى‏كنم تا وقتى كه امور مسلمين سالم بماند، و ستمى در برنامه امت جز بر من روى ندهد، رها مى‏كنم به اميد پاداش و فضل آن، و اعراض از زر و زيور دنيا كه شما نسبت به آن دچار رقابت شده‏ايد
7 ) خطبه 74 : از سخنان آن حضرت است زمانى كه شوراى خلافت قصد بيعت با عثمان كرد
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ .
ترجمه:
شما مى‏دانيد كه من به حكومت از ديگران شايسته‏ترم، و به خدا قسم آن را رها مى‏كنم تا وقتى كه امور مسلمين سالم بماند، و ستمى در برنامه امت جز بر من روى ندهد، رها مى‏كنم به اميد پاداش و فضل آن، و اعراض از زر و زيور دنيا كه شما نسبت به آن دچار رقابت شده‏ايد
8 ) خطبه 74 : از سخنان آن حضرت است زمانى كه شوراى خلافت قصد بيعت با عثمان كرد
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ .
ترجمه:
شما مى‏دانيد كه من به حكومت از ديگران شايسته‏ترم، و به خدا قسم آن را رها مى‏كنم تا وقتى كه امور مسلمين سالم بماند، و ستمى در برنامه امت جز بر من روى ندهد، رها مى‏كنم به اميد پاداش و فضل آن، و اعراض از زر و زيور دنيا كه شما نسبت به آن دچار رقابت شده‏ايد
9 ) نامه 62 : از نامه‏هاى آن حضرت است به اهل مصر كه با مالك اشتر فرستاد، زمانى كه او را به حكومت مصر منصوب كرد
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ( صلى الله عليه وآله ) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى ( عليه السلام ) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ( صلى الله عليه وآله ) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ( صلى الله عليه وآله ) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ وَ مِنْهُ : ‏إِنِّي وَ اللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ كُلِّهَا مَا بَالَيْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّي مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ وَ الْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَ يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ فَلَوْ لَا ذَلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَ تَأْنِيبَكُمْ وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِكُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِكُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِكِكُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلَادِكُمْ تُغْزَى انْفِرُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ يَكُونَ نَصِيبُكُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ وَ السَّلَامُ .
ترجمه:
اما بعد، خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ترساننده جهانيان از عذاب فردا، و گواه بر انبيا فرستاد. چون از جهان در گذشت- صلّى اللّه عليه و آله- پس از او مسلمانان در رابطه با خلافت به نزاع برخاستند. به خدا قسم در قلبم‏ نمى‏افتاد، و بر خاطرم نمى‏گذشت كه عرب پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خلافت را از خاندانش بيرون برند، يا آن را بعد از او از من دور دارند. چيزى مرا شگفت زده نكرد مگر شتافتن مردم به جانب فلان كه با او بيعت مى‏كردند. از مداخله در كار دست نگاه داشتم تا آنكه مشاهده نمودم گروهى از اسلام باز گشته، و مردم را به نابود كردن دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله دعوت مى‏كنند، ترسيدم اگر به يارى اسلام و اهلش برنخيزم رخنه‏اى در دين ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من بزرگتر از فوت شدن حكومت بر شماست، حكومتى كه متاع دوران كوتاه زندگى است، و همچون سراب از بين مى‏رود، يا همچون ابر از هم مى‏پاشد. بنا بر اين در ميان آن فتنه‏ها قيام كردم تا باطل از بين رفت و نابود شد، و دين به استوارى و استحكام رسيد. و قسمتى از اين نامه است به خدا قسم اگر به تنهايى با دشمنان روبرو شوم در حالى كه تمام زمين را پر كرده باشند، مرا نه باك است و نه ترس. من بر گمراهى آنان و هدايت خويش از جانب خود بر بصيرت از سوى پروردگارم بر يقينم. هر آينه من آرزومند لقاى خدايم و به پاداش نيك او در انتظار و اميد، اما تأسّفم از اين است كه حكومت اين امت به دست بى‏خردان و تبهكاران افتد، و مال خدا را در بين خود دست به دست كنند، و عباد حق را به بردگى گيرند، و با شايستگان به جنگ خيزند، و فاسقان را همدست خود نمايند، زيرا از اينان كسى است كه در ميان شما شراب حرام نوشيد، و حدّى كه در اسلام مقرر بود بر او جارى گشت، و هم از اينان كسى است كه مسلمان نشد تا اينكه براى اسلام آوردنش به او بخشش كمى شد. اگر از حكومت اين نابكاران بر شما نمى‏ترسيدم اين مقدار شما را ترغيب و توبيخ نمى‏كردم، و در جمع و تحريك شما كوشش روا نمى‏داشتم، و زمانى كه سر باز زديد و سستى نموديد رهايتان مى‏كردم. آيا شما نمى‏بينيد سرزمين شما با حمله دشمن كم شده، و شهرهايتان تحت فرمان آنان در آمده، و كشورهايتان ربوده شده، و در شهرهاى شما جنگ در گرفته خدا شما را بيامرزد، به جانب جنگ با دشمنانتان كوچ كنيد، و خود را بر زمين سنگين مسازيد كه تن به خوارى بسپاريد، و به ذلّت برگرديد، و پست‏ترين برنامه نصيب شما شود. مرد جنگجو هميشه بيدار و هوشيار است، و هر كه از دشمن آسوده بخوابد دشمن نسبت به او نخواهد خفت. و السلام
10 ) خطبه 92 : از سخنان آن حضرت است به هنگامى كه مردم پس از كشته شدن عثمان خواستند با او بيعت كنند
دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً
ترجمه:
رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد، زيرا ما با حادثه‏اى روبرو هستيم كه آن را چهره‏ها و رنگهاست، حادثه‏اى كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمى‏ماند. آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانيد اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مى‏دانم با شما رفتار مى‏كنم، و به گفتار هيچ گوينده و سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى توجه نمى‏كنم. و اگر رهايم كنيد مانند يكى از شما خواهم بود، و شايد شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى كسى باشم كه حكومت خود را به او مى‏سپاريد. و من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است
11 ) خطبه 92 : از سخنان آن حضرت است به هنگامى كه مردم پس از كشته شدن عثمان خواستند با او بيعت كنند
دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً
ترجمه:
رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد، زيرا ما با حادثه‏اى روبرو هستيم كه آن را چهره‏ها و رنگهاست، حادثه‏اى كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمى‏ماند. آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانيد اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مى‏دانم با شما رفتار مى‏كنم، و به گفتار هيچ گوينده و سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى توجه نمى‏كنم. و اگر رهايم كنيد مانند يكى از شما خواهم بود، و شايد شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى كسى باشم كه حكومت خود را به او مى‏سپاريد. و من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی