تفکّر لیبرالیسمِ غربی این است: آزادىِ شخصی و فردىِ مطلق انسان در همهی زمینهها و در همهی عرصهها که تجلّیگاه آن در تشکیل نظام سیاسی کشور هم خواهد شد. چون در جامعه، اقلیّت و اکثریّتی هستند، چارهای نیست جز اینکه اقلیت از اکثریت پیروی کند. این پایهی دمکراسی غربی است. اگر نظامی این را داشت، این نظام از نظر دموکراسىِ لیبرالی مشروع است؛ اگر نظامی این را نداشت، نامشروع است. این تئورىِ دموکراسىِ لیبرالیسمی است، در حالی که بهکلّی عمل دموکراسیهای غربی با این تئوری متفاوت است و آنچه امروز در عرصهی عمل در دموکراسیهای غربی مشاهده میشود، این نیست. اگر پایهی مشروعیت عبارت است از رأی اکثریّتِ مردم، یعنی کسانی که صاحبان رأی هستند، پس حکومت امریکا و همین رئیس جمهور امریکا نامشروع است؛ چون اکثریّت ندارد. سیوپنج یا سیوهشت و یا چهل درصد از صاحبان حقِ رأی در انتخابات شرکت کردهاند که از آن تعداد هم مثلاً بیستویک درصد به ایشان رأی دادهاند - البته اینطور هم نبود؛ میدانید که ایشان ناپلئونی به کاخ سفید رفتند؛ یعنی به حکم قاضی و به زور هُلش دادند به کاخ سفید! که اگر فرض کنیم همین رأی هم برای مشروعیت او کافی است، بنابراین حکومت فعلی امریکا مشروع نیست. ما برای عدم مشروعیت حکومت امریکا دلیلهای بیشتری داریم؛ ولی اکنون با منطق خودِ آنها بحث میکنیم که این منطق مخصوص آن حکومت هم نیست؛ بسیاری از همین دمکراسیهای رایج و سینه سپر کردهی دنیای دموکراسىِ غرب، در انتخاباتهای گوناگونشان این رقم شصت و شصتوپنج و هفتاد درصدی که شما در جمهوری اسلامی ایران ملاحظه میکنید، ندارند و رقمشان خیلی کمتر از اینهاست. البته بعضی از اوقات رقم آنها همین شصت و شصت و چند درصد است؛ اما غالباً چهلوچند درصد و پنجاه و سی وهشت درصد و... است.1382/09/26
لینک ثابت