تحول و ارتقاء علوم انسانی
اگر بخواهیم در زمینهی گسترش و توسعهی واقعی فرهنگ و اندیشه و علم حقیقتا کار کنیم، احتیاج داریم به اینکه از مواهب خدادادی و در درجهی اول آزاداندیشی استفاده کنیم. آزاداندیشی در جامعهی ما یک شعار مظلوم است. تا گفته میشود آزاداندیشی، عدهای فوری خیال میکنند که بناست همهی بنیانهای اصیل در هم شکسته شود، و آنها چون به آن بنیانها دلبستهاند، میترسند. عدهای دیگر هم تلقی میکنند که با آزاداندیشی باید این بنیانها شکسته شود. هر دو گروه به آزاداندیشی - که شرط لازم برای رشد فرهنگ و علم است - ظلم میکنند. ما به آزاداندیشی احتیاج داریم. متأسفانه گذشتهی فرهنگ کشور ما فضا را برای این آزاداندیشی بسیار تنگ کرده بود. همین مطلبی که راجع به ترجمه فرمودند، درست است. منظور از ترجمه فقط ترجمهی کتاب نیست، بلکه ترجمهی فرهنگ، ترجمهی فکر، ترجمهی نظریات بیگانه، آنها را به شکل وحی منزل تلقی کردن و در یک جایگاه غیرقابل خدشه قرار دادن، بلایی بوده که در جامعهی ما وجود داشته است. همان ترجمهها را تکرار کردهایم؛ هر چه را که دیگران گفتهاند، تکرار کردهایم و دچار جمود شدهایم. اگر بخواهیم رشد کنیم، بایستی بتوانیم در فضای لایتناهی فکر بال و پر بزنیم؛ باید حرکت کنیم. اگر بخواهیم در اقتصاد، فرهنگ، علوم انسانی، فلسفه و در همهی زمینههای علمی و فرهنگی در چارچوب آن نظری که فردی در جایی گفته و یک عده طرفدار هم پیدا کرده و حالا مترجمی آن را ترجمه کرده یا خود ما آن را یاد گرفتهایم؛ یعنی در چارچوب آن فکر بهعنوان یک شیء مقدس غیرقابل دست زدن، حرکت کنیم، این آزاداندیشی نیست، بلکه دنبالهی «کاغذباد» شدن است. ما در مشهد به این بادبادکها، کاغذباد میگوییم. خیال میکند در هوا پرواز میکند، اما دنبالهی کاغذباد است، نخ آن هم دست یکی دیگر است. این کار آزاداندیشی نیست. محیط آزاداندیشی، محیط خاصی است که باید آن را ایجاد کرد؛ آن هم کار شماهاست. البته به نظر من، گفتگوی آزاد باید از حوزه و دانشگاه شروع شود.1381/11/08
لینک ثابت
جمهوری اسلامی آزادی را به معنای حقیقی کلمه وارد جامعهی ما کرد؛ اما استفاده از آزادی ادبی دارد. ما ادب استفاده از آزادی را هم باید یاد بگیریم و یاد بدهیم. این هم وظیفهی جمهوری اسلامی است. عدهای به نام آزاداندیشی مرزهای فضیلت و حقیقت را لگدکوب کردهاند و به نام آزاداندیشی و نوآوری، همهی اصول مقدس حقیقی را نادیده گرفته یا تحقیر و یا مسخره کردهاند. یک عده هم بهصورت عکسالعملی یا بهخاطر مسائل دیگری که در ذهنشان بود، به پایههایی چسبیدند که باید بر روی آن پایهها نوآوری میشد. نبایستی به آنچه که گفته شده، اکتفا کرد و متحجر شد؛ یعنی تحجر در مقابل مرز شکنی و افراط در مقابل تفریط. همچنان که بعضی در محیط سیاسی، فاصلهی بین هرج و مرج و دیکتاتوری را اصلا قبول ندارند و معتقدند که در جامعه یا باید هرج و مرج باشد یا دیکتاتوری! کأنه از این دو خارج نیست. در عرصهی فرهنگی هم همینطور: یا باید هرج و مرج و کفرگویی و اهانت به همهی مقدسات و ارزشهای مسلم و مستدل شود و یا باید ذهنها بسته شود و تاکسی حرف تازهای زد، فورا همه او را هو کنند و علیه او جنجال نمایند! کأنه هیچ حد وسطی بین این دو وجود ندارد. ما باید آن حد وسط، همان «امر بین الامرین» و تعادل را پیدا کنیم. البته این هم از راه گفتگوی محترمانه، عاقلانه، منصفانه و با استدلال، عملی است. این کار هم باید در حوزه و در زمینهی مسائل حوزه، در زمینهی فقه، فلسفه، کلام و دیگر علوم رایج حوزه انجام گیرد و هم در دانشگاه.1381/11/08
لینک ثابت
البته این کارها باید سازماندهی شود. ما باید این تجربیات ناشی از مباحثه و گفتگوی سالم و محترمانه و شجاعانه را بهصورت تجربههای انباشتهای درآوریم تا بتوانیم از آنها استفاده کنیم و علم را بارور نماییم. عین همین قضیه در دانشگاه وجود دارد. بارها گفتهام، این نهضت نرمافزاری که من این همه در دیدارهای دانشگاهی بر روی آن تأکید کردم، به همین معناست. ما باید علم و فرهنگ را تولید نماییم و باید کار اساسی کنیم. حکومت باید بهصورت آشکار از برخورد افکار بهصورت سالم حمایت کند.1381/11/08
لینک ثابت
متأسفانه یک عده اصولگرایی را با تحجر اشتباه گرفته و خیال کردهاند که اصولگرایی یعنی تحجر! در حالی که اصولگرایی به معنای تحجر نیست. اصولگرایی یعنی اصول مستدل منطقی را قبول داشتن و به آنها پایبند ماندن و رفتارهای خود را با آن اصول تطبیق کردن؛ مثل شاخصهایی که انسان را در یک جاده هدایت میکند. «ان الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا»، این استقامت کردن، اصولگرایی است. معنای تحجر این است که از هر آنچه که بهصورت یک باور در ذهن انسان وارد شده، بدون اینکه پایههای استدلالی و استناد مستحکمی داشته باشد، بیدلیل و متعصبانه دفاع کردن. «اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة». «حمیت جاهلیه» گریبان کسانی را میگیرد و آنها جاهلانه از یک چیز دفاع میکنند. اصولگرایی با این دفاع جاهلانه و حمیت متعصبانه و متحجرانه اشتباه نشود. تا گفته میشود تحجر، ذهن بعضی به تحجر جناحهای دینی میرود. در حالیکه جناحهای به اصطلاح روشنفکر و متجدد ما در تحجر دست کمی از متحجرین دینی ندارند، بلکه در مواردی بهمراتب از آنها بدترند. من یادم نمیرود، دوران قبل از انقلاب در این مجالسی که با دانشجویان و بعضی از فعالان سیاسی چپ تشکیل میشد، اگر کسی حرفی میزد که با مبانی مارکسیسم اندک مخالفت و مساسی داشت، استدلال لازم نبود، میگفتند این حرف باطل و غلط است! همان که در قرآن میگوید: «انا وجدنا ابائنا علی أمة». چون این را شنیدهاند، بر آن پای میفشردند و براساس آن هر حرف منطقی را باطل میکردند. تحجر در آنجا بیشتر است.
بنابراین اصولگرایی یک حرف است و تحجر یک حرف دیگر. همچنان که آزاداندیشی غیر از بیبندوباری است. آزاداندیشی یک حرف و بیبندوباری یک حرف دیگر است. آزاداندیشی این است که شما در حرکت به سمت سرزمینهای ناشناختهی معارف، خودتان را آزاد کنید، بروید، نیروها و انرژیهایتان را بهکار بیندازید و حرکت کنید؛ اما معنای بیبندوباری این است که در حرکت به سمت قلهی یک کوه، اصلا اهمیت ندهید که از کدام راه بروید. نتیجه این میشود که از راهی میروید و به نقطهای میرسید که نه راه پیش دارید و نه راه پس و فقط راه سقوط دارید! در کوهنوردی، آنهایی که اهل رفتن به ارتفاعاتند، این را کاملا تجربه کردهاند.1381/11/08
لینک ثابت
این تابلو تهاجم فرهنگی را که ما چند سال پیش بلند کردیم و عدهای سنگبارانش کردند، خوشبختانه اینها قبول و بلند کردهاند. الان در همهی این تشکلهای کوچک ناشناخته و احصا نشده، جهت واحدی وجود دارد و آن مبارزه با تهاجم فرهنگی است. از بچهها میپرسید شما میخواهید چه کار کنید؛ این کتاب، نمایشنامه، جزوه، بروشور و شعر را برای چه نوشتید و این انجمن را برای چه درست کردید؟ میگویند میخواهیم با تهاجم فرهنگی مبارزه کنیم. این کار خیلی مبارک است و این را دست کم نگیرید. در بین همینهاست که شما آن معدنهای الماس و طلا را پیدا میکنید: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة». بروید و آنها را شناسایی و گزینش کنید و به شکل حساب شدهای وارد مجموعه نمایید. البته میتوانید مجموعه را دارای دهلیزها و گردونها و گیتیهای گوناگون کنید تا اینها را راحت و بیدغدغه وارد کنید؛ یعنی از یک قرنطینهی ناآشکاری بگذرانید و بعد وارد اصل مجموعه کنید. از این کارها باید بکنید.1381/11/08
لینک ثابت
الان قضیهی فلسطین، قضیهی جمهوری اسلامی ایران، قضیهی بیداری اسلامی در دنیای اسلام، قضیهی عراق و نیمه قضیهی افغانستان - حالا این را نیمه قضیه به حساب آوریم! - مشکلات زیادی برای امریکا بهوجود آورده است. بهقول مرحوم «حاج شیخ حسین لنکرانی» امریکا مثل کسی است که روی گنبدی با یک دستمال گردو در دستش نشسته و گوشهی این دستمال باز شده، گردوها از گنبد میریزد و او در بالای گنبد میخواهد گردوها را بگیرد! یکی از این طرف و یکی از آنطرف به پایین میافتد؛ اگر او بخواهد دست و پا بزند، خودش هم میافتد! الان وضع امریکا حقیقتا اینطور است.1381/11/08
لینک ثابت
اگر کسی به شاهنامه نگاه کند، خواهد دید که یک جریانِ گاهی باریک و پنهان و گاهی وسیع، از روح توحید، توکّل، اعتماد به خدا و اعتماد به حق و مجاهدت در راه حق در سرتاسر شاهنامه جاری است. این را میشود استخراج کرد، دید و فهمید. مخصوصاً بعضی از شخصیتهای شاهنامه خیلی برجسته هستند که اینها را باید شناخت و استخراج کرد. من یک وقت گفتم که «اسفندیار» مثل این بچه حزباللّهی های امروز خودِ ماست! در فرهنگ شاهنامه یک حزباللّهی غیورِ دینخواهِ مبارز وجود دارد.1381/11/08
لینک ثابت
اگر بخواهیم در زمینهی گسترش و توسعهی واقعیِ فرهنگ و اندیشه و علم حقیقتاً کار کنیم، احتیاج داریم به اینکه از مواهب خدادادی و در درجهی اوّل آزاداندیشی استفاده کنیم. آزاداندیشی در جامعهی ما یک شعار مظلوم است. تا گفته میشود آزاداندیشی، عدّهای فوری خیال میکنند که بناست همهی بنیانهای اصیل در هم شکسته شود، و آنها چون به آن بنیانها دلبستهاند، میترسند. عدّهای دیگر هم تلقّی میکنند که با آزاداندیشی باید این بنیانها شکسته شود. هر دو گروه به آزاداندیشی - که شرطِ لازم برای رشد فرهنگ و علم است - ظلم میکنند. ما به آزاداندیشی احتیاج داریم. متأسّفانه گذشتهی فرهنگ کشور ما فضا را برای این آزاداندیشی بسیار تنگ کرده بود. همین مطلبی که راجع به ترجمه فرمودند، درست است. منظور از ترجمه فقط ترجمهی کتاب نیست، بلکه ترجمهی فرهنگ، ترجمهی فکر، ترجمهی نظریات بیگانه، آنها را به شکل وحی مُنزل تلقّی کردن و در یک جایگاه غیرقابل خدشه قرار دادن، بلایی بوده که در جامعهی ما وجود داشته است. همان ترجمهها را تکرار کردهایم؛ هر چه را که دیگران گفتهاند، تکرار کردهایم و دچار جمود شدهایم. اگر بخواهیم رشد کنیم، بایستی بتوانیم در فضای لایتناهیِ فکر بال و پر بزنیم؛ باید حرکت کنیم. اگر بخواهیم در اقتصاد، فرهنگ، علوم انسانی، فلسفه و در همهی زمینههای علمی و فرهنگی در چارچوب آن نظری که فردی در جایی گفته و یک عدّه طرفدار هم پیدا کرده و حالا مترجمی آن را ترجمه کرده یا خود ما آن را یاد گرفتهایم؛ یعنی در چارچوب آن فکر بهعنوان یک شیءِ مقدّس غیرقابل دست زدن، حرکت کنیم، این آزاداندیشی نیست، بلکه دنبالهی «کاغذباد» شدن است. ما در مشهد به این بادبادکها، کاغذباد میگوییم. خیال میکند در هوا پرواز میکند، اما دنبالهی کاغذباد است، نخ آن هم دست یکی دیگر است. این کار آزاداندیشی نیست. محیط آزاداندیشی، محیط خاصّی است که باید آن را ایجاد کرد؛ آن هم کار شماهاست. البته به نظر من، گفتگوی آزاد باید از حوزه و دانشگاه شروع شود.
ببینید؛ جمهوری اسلامی آزادی را به معنای حقیقی کلمه وارد جامعهی ما کرد؛ اما استفاده از آزادی ادبی دارد. ما ادب استفاده از آزادی را هم باید یاد بگیریم و یاد بدهیم. این هم وظیفهی جمهوری اسلامی است. عدّهای به نام آزاداندیشی مرزهای فضیلت و حقیقت را لگدکوب کردهاند و به نام آزاداندیشی و نوآوری، همهی اصول مقدّس حقیقی را نادیده گرفته یا تحقیر و یا مسخره کردهاند. یک عدّه هم بهصورت عکسالعملی یا بهخاطر مسائل دیگری که در ذهنشان بود، به پایههایی چسبیدند که باید بر روی آن پایهها نوآوری میشد. نبایستی به آنچه که گفته شده، اکتفا کرد و متحجّر شد؛ یعنی تحجّر در مقابل مرز شکنی و افراط در مقابل تفریط. همچنان که بعضی در محیط سیاسی، فاصلهی بین هرج و مرج و دیکتاتوری را اصلاً قبول ندارند و معتقدند که در جامعه یا باید هرج و مرج باشد یا دیکتاتوری! کأنه از این دو خارج نیست. در عرصهی فرهنگی هم همینطور: یا باید هرج و مرج و کفرگویی و اهانت به همهی مقدّسات و ارزشهای مسلّم و مستدل شود و یا باید ذهنها بسته شود و تاکسی حرف تازهای زد، فوراً همه او را هو کنند و علیه او جنجال نمایند! کأنه هیچ حدّ وسطی بین این دو وجود ندارد. ما باید آن حدّ وسط، همان «امر بین الامرین» و تعادل را پیدا کنیم. البته این هم از راه گفتگوی محترمانه، عاقلانه، منصفانه و با استدلال، عملی است. این کار هم باید در حوزه و در زمینهی مسائل حوزه، در زمینهی فقه، فلسفه، کلام و دیگر علوم رایج حوزه انجام گیرد و هم در دانشگاه.
صاحبان فکر باید بتوانند اندیشهی خود را در محیط تخصّصی، بدون هوچیگری، بدون عوامفریبی و جنجال تحمیلی و زیادی مطرح کنند و آن نقّادی شود؛ یک وقت بهطور کامل رد خواهد شد، یک وقت بهطور کامل قبول خواهد شد، یک وقت هم در نقادی اصلاح خواهد شد و شکل صحیح خود را بهدست خواهد آورد. این اتّفاق باید بیفتد. ما الان این را نداریم. البته من به شما بگویم که محیط حوزه از این جهت بهتر از محیط دانشگاه است. علّت این است که در حوزه، نقادی یکی از محورهای اصلی است. همهی این بزرگان حوزه که شما ملاحظه میکنید - چه آنهایی که امروز هستند و چه بزرگترهایی که در نسلهای گذشتهی ما بودند - اصلاً در همین محیط نقّادی بزرگ شدهاند. هیچ متکلّمی و هیچ فیلسوف یا فقیهی از اینکه یک نظر مسلّم فقهی یا اصولی یا کلامیِ قبل از خود را بهکلّی ابطال کند، ابایی ندارد و از اینکه کسی به او بگوید چرا ابطال کردی هم باکی ندارد؛ چون چنین چیزی اصلاً در حوزه گفته نمیشود. این سنّت حوزه است که نظرات گذشتگان را مطرح کنند. شما ملاحظه کنید؛ امام رضواناللَّهعلیه، آن وقت که در قم تشریف داشتند در درس اصول، نظرات مُد روز را که نظرات مرحوم آیةاللَّه نائینی بود، ذکر میکردند، بعد فیه اوّلاً، ثانیاً، ثالثاً، رابعاً و خامساً، اساس حرف را اصلاً به هم میریختند. هیچکس نمیگفت چرا. خوب؛ اگر کسی طرفدار آن نظریه بود، میرفت در درس خود یا در حاشیهای که به تقریرات استاد میزد، مینوشت که من این حرف استاد را قبول ندارم. تقریرات امام در بعضی از بخشها، چاپ شده است. شما نگاه کنید، در موارد بسیاری، امام مبانی بزرگان قبل از خود را خُرد کرده و مبنای جدیدی به جای آنها گذاشتهاند. آن وقت محشّی که شاگرد امام و تقریرنویس است، در موارد متعدّدی حاشیه زده و به امام اشکال کرده که این فرمایش ایشان درست نیست و همان حرفِ مثلاً صاحب مبنای قبلی درست است. نه صاحبِ مبنای قبلی در نظر کسی کوچک میشود، نه کسی به امام اعتراض میکند و نه کسی به محشّی که شاگرد امام است، اعتراض میکند. این طبیعت حوزه است.
البته این کارها باید سازماندهی شود. ما باید این تجربیات ناشی از مباحثه و گفتگوی سالم و محترمانه و شجاعانه را بهصورت تجربههای انباشتهای درآوریم تا بتوانیم از آنها استفاده کنیم و علم را بارور نماییم. عین همین قضیه در دانشگاه وجود دارد. بارها گفتهام، این نهضت نرمافزاری که من این همه در دیدارهای دانشگاهی بر روی آن تأکید کردم، به همین معناست. ما باید علم و فرهنگ را تولید نماییم و باید کار اساسی کنیم. حکومت باید بهصورت آشکار از برخورد افکار بهصورت سالم حمایت کند.
یکی از وظایف نظام جمهوری اسلامی، حمایت صریح از برخورد افکار به شکل سالم است. اینکار، ظرف و مجرا لازم دارد و این مجرا بایستی به وسیلهی خودِ دوستان دانشگاهی و حوزوی در بخشهای مختلف تنظیم شود. آنها باید این مجرا را درست کنند و امکان بدهند.
امروز متأسّفانه فضا طوری است - چون این کارها را نکردهایم - که اگر کسی بیاید نه لزوماً یک نظریهی نو، بلکه یک بدعت، یک سنّتشکنی یا یک لگدکوبی به یک مرز را سرِ چوب کرده و بلند کند و هیاهو راه بیندازد، میتواند عدّهای را بهصورت عوامفریبانه دور خود جمع کند. مخالف او هم با همان روش با او برخورد میکند و بنا میکند به محکوم کردن او از یک موضع طرد و لعن. شاید اصلِ محکوم کردن درست باشد؛ اما خیلی از اوقات شیوهاش درست نیست. گاهی هم میبینیم که کارهای خوبی در این زمینه انجام میشود. البته هر دو کار، غلط است؛ چون اگر آن نظریه یک نظریهی نو است، اوّل باید در یک مجمع تخصّصی مطرح شود، هیأت منصفهی مورد قبولی علمی بودن آن را تأیید کند که بر پایههای علمی استوار است و مثلاً حرّافی و لفّاظی و عوامفریبی و جنجالسازی نیست. اوّل باید این را مشخّص کنند. بعد از آنکه معلوم شد ارزش علمی دارد، مورد نقّادی قرار گیرد و حقّ و ناحق بودن، اشکال کردن بر موارد آن و تثبیت یا رد کردن پایههایش آغاز شود. این معنا در دانشگاهها در همهی زمینههای علمی حتّی علوم محض، علوم پایه، علوم طبیعی و علوم انسانی جاری است و در زمینههای فرهنگی و اعتقادی و معارف و علوم حوزوی هم جاری است. این کارها باید بشود. حوزه و دانشگاه این کارها را باید بکنند. شما جمعی هستید که میتوانید در این مجموعهی کار، نقش ایفا کنید و حقیقتاً ما به آن احتیاج داریم.1381/11/08
لینک ثابت
برای اینکه انسان به قلّه برسد، راه وجود دارد؛ باید آن راه را شناخت. هیچ مانعی ندارد که ما یک نقشهی راهنما داشته باشیم و بگوییم راههایی که به قلّه میرود، اینهاست و این نقشهی راهنما را در جیبمان نگهداریم و از آن حفاظت کنیم. اینکار به معنای این نیست که ما متحجّریم، بلکه به معنای این است که ما عاقلیم و میدانیم که بدون این نقشهی هدایت، حرکت کردنِ نااندیشیده ما را به سقوط منتهی خواهد کرد. بنابراین، این کارها لازم است. امروز ما احتیاج مبرمی داریم به اینکه تفکّر آزاداندیشانه - که با آن فرهنگ و علم تولید خواهد شد و گسترش و توسعهی واقعی پیدا خواهد کرد - در جامعه رشد پیدا کند و بتواند استعدادهای افراد را به سمت خود جذب نماید. امیدواریم که عناصر مستعد، با همّت و با توکّل - چه در حوزه، چه در دانشگاه و چه در مجموعههایی مثل مجموعهی شما - قدر این کارها را بدانند.1381/11/08
لینک ثابت
متأسّفانه یک عدّه اصولگرایی را با تحجّر اشتباه گرفته و خیال کردهاند که اصولگرایی یعنی تحجّر! در حالی که اصولگرایی به معنای تحجّر نیست. اصولگرایی یعنی اصول مستدلِّ منطقی را قبول داشتن و به آنها پایبند ماندن و رفتارهای خود را با آن اصول تطبیق کردن؛ مثل شاخصهایی که انسان را در یک جاده هدایت میکند. «انّ الّذین قالوا ربّنااللَّه ثمّ استقاموا»، این استقامت کردن، اصولگرایی است. معنای تحجّر این است که از هر آنچه که بهصورت یک باور در ذهن انسان وارد شده، بدون اینکه پایههای استدلالی و استناد مستحکمی داشته باشد، بیدلیل و متعصّبانه دفاع کردن. «اذ جعل الّذین کفروا فی قلوبهم الحمیّة حمیّة الجاهلیّة». «حمیّت جاهلیّه» گریبان کسانی را میگیرد و آنها جاهلانه از یک چیز دفاع میکنند. اصولگرایی با این دفاع جاهلانه و حمیّت متعصّبانه و متحجّرانه اشتباه نشود. تا گفته میشود تحجّر، ذهن بعضی به تحجّر جناحهای دینی میرود. در حالیکه جناحهای به اصطلاح روشنفکر و متجدّد ما در تحجّر دست کمی از متحجّرین دینی ندارند، بلکه در مواردی بهمراتب از آنها بدترند. من یادم نمیرود، دوران قبل از انقلاب در این مجالسی که با دانشجویان و بعضی از فعّالان سیاسی چپ تشکیل میشد، اگر کسی حرفی میزد که با مبانی مارکسیسم اندک مخالفت و مساسی داشت، استدلال لازم نبود، میگفتند این حرف باطل و غلط است! همان که در قرآن میگوید: «انّا وجدنا ابائنا علی أمّة». چون این را شنیدهاند، بر آن پای میفشردند و براساس آن هر حرف منطقی را باطل میکردند. تحجّر در آنجا بیشتر است.
بنابراین اصولگرایی یک حرف است و تحجّر یک حرف دیگر. همچنان که آزاداندیشی غیر از بیبندوباری است. آزاداندیشی یک حرف و بیبندوباری یک حرف دیگر است. آزاداندیشی این است که شما در حرکت به سمت سرزمینهای ناشناختهی معارف، خودتان را آزاد کنید، بروید، نیروها و انرژیهایتان را بهکار بیندازید و حرکت کنید؛ اما معنای بیبندوباری این است که در حرکت به سمت قلهی یک کوه، اصلاً اهمیت ندهید که از کدام راه بروید. نتیجه این میشود که از راهی میروید و به نقطهای میرسید که نه راه پیش دارید و نه راه پس و فقط راه سقوط دارید! در کوهنوردی، آنهایی که اهل رفتن به ارتفاعاتند، این را کاملاً تجربه کردهاند.1381/11/08
لینک ثابت
شناسایی افراد مستعد برای انجمن اهل قلم
[کاری که شما باید بکنید این است که اوّل این انجمن را محکم نگهدارید؛ کار دوم این است که برای نگهداشتنِ آن بلاشک احتیاج دارید به اینکه مرتّب نفَس و خون جدید وارد آن کنید.]
کار سومی بهوجود میآید که عبارت است از جستجو کردن استعدادهای خوب و تابناک، گزینش کردن صحیح و عادلانه، آوردن و وارد مجموعه کردن آنها. در این هیچ تردیدی نکنید. الان در سرتاسر کشور یک حرکت عمومیِ عجیبی شروع شده است؛ از همین جمعیتهای کوچک دانشآموزی گرفته تا دانشجویی و بالاتر از دانشجویی. الان هزارها نقطه و کانون در این کشور بهوجود آمده است. در همین تهران و در شهرستانهای گوناگون خیلی هست. شاید در همان کنگاور هم - که آقای نوریزاد را آنطور متأثّر و عصبانی کرده - یکی باشد. همهی اینها محض احساس تکلیف مبارزه میکنند. این تابلوِ تهاجم فرهنگی را که ما چند سال پیش بلند کردیم و عدهای سنگبارانش کردند، خوشبختانه اینها قبول و بلند کردهاند. الان در همهی این تشکّلهای کوچک ناشناخته و احصا نشده، جهتِ واحدی وجود دارد و آن مبارزه با تهاجم فرهنگی است. از بچهها میپرسید شما میخواهید چه کار کنید؛ این کتاب، نمایشنامه، جزوه، بروشور و شعر را برای چه نوشتید و این انجمن را برای چه درست کردید؟ میگویند میخواهیم با تهاجم فرهنگی مبارزه کنیم. این کار خیلی مبارک است و این را دست کم نگیرید. در بین همینهاست که شما آن معدنهای الماس و طلا را پیدا میکنید: «النّاس معادن کمعادن الذّهب والفضّة».(1) بروید و آنها را شناسایی و گزینش کنید و به شکل حساب شدهای وارد مجموعه نمایید. البته میتوانید مجموعه را دارای دهلیزها و گردونها و گیتیهای گوناگون کنید تا اینها را راحت و بیدغدغه وارد کنید؛ یعنی از یک قرنطینهی ناآشکاری بگذرانید و بعد وارد اصل مجموعه کنید. از این کارها باید بکنید.1381/11/08
1 )
الكافی،ثقة الإسلام كلينى ج 8 ص 177ح 197؛
منلايحضرهالفقيه، صدوق ج 4 ص380ح5821 ؛
شرحنهجالبلاغة ابن ابی الحدید ج 6 ص 370 ؛
بحارالأنوار،مجلسی، ج 58 ص 106 ؛
النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ فَمَنْ كَانَ لَهُ فِی الْجَاهِلِيَّةِ أَصْلٌ فَلَهُ فِی الْإِسْلَامِ أَصْلٌ
ترجمه:
بكر بن صالح در حديث مرفوعى از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: مردم معدنهائى هستند چون معدنهاى طلا و نقره، پس هر كه در دوران جاهليت ريشه و اصلى داشته (و عنصر پاكى بوده يا از اهل شرف بوده) در اسلام نيز همان ريشه و اصل را دارا است.
لینک ثابت
معنای تحجّر این است که از هرآنچه که به صورت یک باور در ذهن انسان وارد شده، بدون اینکه پایههای استدلالی و استناد مستحکمی داشته باشد، بیدلیل و متعصّبانه دفاع کردن. «اذ جعل الّذین کفروا فی قلوبهم الحمیّة حمیّة الجاهلیّة ». «حمیّت جاهلیّه» گریبان کسانی را میگیرد و آنها جاهلانه از یک چیز دفاع میکنند. اصولگرایی با این دفاع جاهلانه و حمیّت متعصّبانه و متحجّرانه اشتباه نشود. تا گفته میشود تحجّر، ذهن بعضی به تحجّر جناحهای دینی میرود. درحالیکه جناحهای به اصطلاح روشنفکر و متجدّد ما در تحجّر دست کمی از متحجّرین دینی ندارند، بلکه در مواردی بهمراتب از آنها بدترند. من یادم نمیرود، دوران قبل از انقلاب در این مجالسی که با دانشجویان و بعضی از فعّالان سیاسی چپ تشکیل میشد، اگر کسی حرفی میزد که با مبانی مارکسیسم اندک مخالفت و مساسی داشت، استدلال لازم نبود، میگفتند این حرف باطل و غلط است! همانکه در قرآن میگوید: «انّا وجدنا آباءنا علی أمّة». چون این را شنیدهاند، بر آن پای میفشردند و براساس آن هر حرف منطقی را باطل میکردند. تحجّر در آنجا بیشتر است. بنابراین اصولگرایی یک حرف است و تحجّر یک حرف دیگر.1381/11/08
لینک ثابت
فرهنگ، اساس کار ماست. در واقع، فرهنگ با همهی شعب آن، یعنی علم و ادبیّات و غیره، روحِ کالبد هر جامعه است.1381/11/08
لینک ثابت
آزاداندیشی در جامعهی ما یک شعار مظلوم است.1381/11/08
لینک ثابت
عقل, پیشرفت, تفکر, عرصه تفکر
اگر بخواهیم رشد کنیم، بایستی بتوانیم در فضای لایتناهیِ فکر بال و پر بزنیم؛ باید حرکت کنیم.1381/11/08
لینک ثابت
دانشگاه, آزادی بیان, آزادی عقیده, آزادی اندیشه, حوزههای علمیه
به نظر من، گفتگوی آزاد باید از حوزه و دانشگاه شروع شود.1381/11/08
لینک ثابت