امروز جامعهی فرهنگیان کشور - منظورم از جامعه، [فقط] این جامعهی شما نیست؛ مجموعهی فرهنگیان کشور - یک مجموعهی محروم و قدرناشناخته و احترامنشدهاى هستند؛ احترامى فراخور خودشان. چقدر در این مجموعهی فرهنگى، تلاش و ابتکار و حسّ دلسوزى و حسّ خدمت و آن عزیزترین احساسهاى انسان یعنى عشق به نسل نو و آینده موج میزند؛ که این را مردم ما نمیدانند. اصلاً معلّم برایشان یک آدمى است مثل خودشان. یعنى من که پدر چند بچّه هستم، به معلّم این بچّه مثل بقیّهی آدمها نگاه میکنم؛ درحالیکه حقیقت قضیّه این نیست؛ او خزانهدار ما است و جز موردى که یک معلّمى ممکن است دلسوز نباشد، غالب معلّمین یا خیلى از معلّمین به این کار عشق میورزند؛ وَالّا [اگر] عشق نورزند، نمیتوانند اصلاً وارد این کار بشوند؛ کارى نیست که بدون عشق ورزیدن بشود آن را ادامه داد. این کار از روى عشق و اخلاص و علاقهمندى و دلسوزى است؛ این را مردم غالباً نمیدانند. به نظر من از این مجموعهاى که در آن، این همه صفا هست، ارزش هست، معنویّت هست - و مورد شناسایى مردم هم نیست این معنویّتها - باید حمایت کرد، باید دفاع کرد. اگرچه شما خیلیتان هم معلّم هستید - شأناً، یا فعلاً - و این معنا شامل خود شما هم میشود، لکن شما به حیث جامعهی اسلامى فرهنگیان - نه بهعنوان یک فردى از مجموعهی فرهنگى کشور - حقیقتاً دلسوزانه با این مجموعه باید برخورد کنید. ببینید واقعاً براى معلّمین کشور چه چیزى لازم است و از جهت تقویت معنویّاتشان یا کمک به اصلاح امور زندگیشان در این جهت چه کارى باید کرد؛ هر کارى لازم است بکنید؛ [اگر] واقعاً از عهدهی شما برمیآید، دریغ نکنید؛ چون جامعهی فرهنگى کشور، بسیار جامعهی عزیز و ناشناختهاى است از نظر مردم.1368/10/12
لینک ثابت