هرکس هم میخواست رهبر دعایش کند، ایشان همان لحظه دعا میکرد. میرشکاک هم جلو آمد و جلوی صندلی رهبر روی زانو نشست. پاکتی داد به ایشان و دستش را بوسید. رهبر هم سر میرشکاک را بوسید....... همین موقع میرشکاک آمد. رهبر گفت: کجایی شما؟ افطار کردی؟ میرشکاک گفت: بله بالا خوردم. بعد باز هم دست رهبر را بوسید و باز رهبر سر اورا. بعد هم به خواست رهبر جا باز کردند برای او. معلم کمی کنار کشید تا میرشکاک بنشیند کنار رهبرش.1390/05/24
لینک ثابت