newspart/index2
هنر انقلابی / هنر/هنر اسلامی / هنر زمان/توقع انقلاب از هنر/هنرمند انقلابی/خدمت هنر به انقلاب/هنر دفاع مقدس
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
هنر انقلابی

ما یک جبهه‌ی خودیِ روشنفکری و یک جبهه‌ی خودیِ هنر داریم که از انقلاب جوشیدند و جوشیدنشان هم طبیعی بود. در همه‌ی صحنه‌های جامعه‌ی ما، افرادی در زیرِ بارانِ پر برکت انقلاب، از سرزمین حاصلخیز فطرت انسانی روییدند که دو صحنه‌اش، یکی جبهه‌ی روشنفکری و دیگری جبهه‌ی هنر بود. این دو جبهه، دو مقوله‌ی جداگانه‌اند؛ چون روشنفکری، غیر از هنر است. ای بسا هنرمندی که روشنفکر نیست و ای بسا روشنفکری که هنرمند محسوب نمی‌شود. اما این دو مقوله، با یکدیگر جمع هم می‌شوند. امروز هر دو مقوله مورد نظر من است و به تعبیری روشنتر، حدّ مشترک این دو مقوله را مورد توجّه قرار داده‌ام.
 
در اثر انقلاب، به خودی خود، جبهه‌ای به وجود آمد. هیچ‌کس نمی‌تواند به سر دیگری منّت بگذارد و بگوید «این جبهه با تلاش من یا با کمک من به وجود آمده است.» درواقع، این جبهه مثل جنگلی که خودش می‌روید، رویید و هیچ‌کس در آن نهالی غرس نکرد. البته باران انقلاب و فطرت پاک و صافی که زمینه‌ی این معنا بود، دخالت داشت، و همان‌گونه که می‌دانید، ویژگی انقلاب این است که می‌پرورانَد و پرورش می‌دهد.
 
علی‌اَیِ‌ّحال، یک جبهه‌ی خوب و وسیع، در مقابل جبهه‌ای عظیم در همین وادی روشنفکری و هنر، که اعضایش به انقلاب ایمان نیاوردند و به آن کفر ورزیدند، پدید آمد. جبهه‌ی به وجود آمده‌ی خودی، در مقابل آن جبهه‌ی عظیم قرار گرفت؛ اما تیغِ انقلاب، در هیچ جبهه‌ای کُندتر از جبهه‌ی روشنفکری و هنر نبود! انقلاب توانست در همه‌جا - حتّی در میدان جنگ و در نظامیهای طاغوتی - نفوذ کند. ما نظامیهای طاغوتی‌ای که از بُنِ دندان انقلابی شدند، کم نداشتیم و نداریم. اما به تعداد نظامیهای انقلابی شده که هیچ، حتی خیلی کمتر از آنها را در جبهه‌ی روشنفکری سراغ نداریم که انقلابی شده باشند. نه این‌که من سراغ نداشته باشم؛ هیچ‌کس سراغ ندارد.
 
انقلاب ما نتوانست آن جبهه را فتح کند و این البته عللی دارد. شما که خودتان هنرمند و روشنفکرید و مسائلی را که برای یک هنرمند و روشنفکر مطرح است لمس می‌کنید، می‌توانید به راحتی این علل را بیابید. روشنفکران همواره وابستگیهایی دارند که تصرّف آنها، ولو از ناحیه‌ی یک فکر زلالِ پاکِ خالص، مشکل است. یعنی اگر فرض کنیم که ما یک وقت نتوانستیم روح حسّاسی را جذب کنیم، دلیلش این است که بد یا غلط می‌گوییم. دلیلش این نیست که تصادفاً، در ارتباط با آن روح حسّاس، وضع و محاذات مناسب برای این‌که جذب شود، پیدا نشده است. روحی که با یک اخم، با یک تأخیر و با یک بی‌توجّهی، افسرده و پژمرده می‌گردد، نمی‌شود توقّع داشت که حتماً هر فکر صحیحی او را جذب کند.
 
پس، نتیجه می‌گیریم که دلیلِ عدم انجذاب روشنفکران به انقلاب، نقصِ ایده و فکر و اندیشه‌ی انقلاب نبود؛ چون پیش از آن، خیلی از همین روشنفکران، به دستگاهی که اصلاً فکر و اندیشه نداشت - یعنی دستگاه حکومت پهلوی - جذب شدند. چقدر شاعرِ خوبِ درجه‌ی یک و چقدر هنرمندِ فیلمساز و موسیقیدانِ خوبِ درجه‌ی یک در این مملکت مجذوب دستگاه پهلوی شدند و از دل و جان برای آن دستگاه کار کردند! نمی‌خواهیم بگوییم که آنها به آن دستگاه هم اعتقادی نداشتند. چون مقوله، اصلاً مقوله‌ی اعتقاد نیست؛ بلکه مقوله‌ی رفاقت و همراهی و همکاری است. اعتقاد چیست؟ وقتی که عقیده‌ای هست، اعتقاد موضوع پیدا می‌کند. وقتی که عقیده و فکری وجود ندارد، اعتقاد معنا پیدا نمی‌کند. در دستگاه پهلوی، چیزی که بشود به آن عقیده بست، وجود نداشت؛ اما درعین‌حال، کسانی با دل و جان برای آن کار کردند. من خیلی از آنها را از نزدیک می‌شناختم و می‌دانستم که چه کاره‌اند. واقعاً دفاع می‌کردند؛ واقعاً دوست می‌داشتند؛ واقعاً برای دستگاه پهلوی کار می‌کردند. خوب؛ کدام فکر، کدام روال و کدام مسلک از فکر و روال و مسلکِ حکومتی مبتنی بر فساد و زور - که دستگاه پهلوی بود - عقبتر و ناتوانتر است؛ که بگوییم «نظام اسلامی و انقلاب اسلامی، این‌طوری است»؟ پس، این دلیلِ نقص در فاعل نبود؛ دلیل نوعی حالت خاص در «قابل» بود. گاهی در یک قشر، گَهگیری‌ای هست که نمی‌شود راحت با آن کنار آمد. گذشته از این، اسلام خصوصیتی هم دارد. اسلام به مسؤولیتهای اجتماعی بسنده نمی‌کند؛ بلکه به مسؤولیتِ فردی هم قائل است. جزو ارزشهای اسلامی، یکی هم این است که طرف اهل فحشا نباشد؛ شُرب خمر نکند؛ فساد جنسی نداشته باشد؛ دروغگو نباشد. اینها هم هست دیگر! خوب؛ آن هنرمندی که خیلی هم آدم صاف و سالم و نجیب و خوبی است، اما اهل این کارهاست، می‌تواند با این نظام همراهی کند؟! طبیعی است که نمی‌تواند؛ مگر با یک گذشت. خوب؛ گذشت را که همه کس ندارد!1373/04/22

لینک ثابت
هنر انقلابی

راجع به رمان «دُنِ آرام»، در جایی خواندم: زمانی که شولوخف نوشتن آن را به پایان برد، به او اجازه‌ی انتشار و پخشش را ندادند. ولی بعداً ماکسیم گورکی که رئیس شورای ممیّزیِ فرضاً وزارت ارشادِ شورویِ آن روز بود - و آن وزارتخانه هم، از اوّل انقلاب، خودیِ خودی محسوب می‌شد - گفت: «من به عهده می‌گیرم که شولوخف خودی است.» و الّا، مسؤولینِ فرهنگیِ نظامِ سوسیالیستیِ شوروی، مدّعی بودند چون شولوخف اهل قزّاقستان است، لذا در رمان خود، احساسات قزّاقی و بومیِ منطقه‌ی «دُن» را منعکس و القا کرده است.

به‌هرحال، این نویسنده، یک ضدّ انقلاب بوده است که تبدیل به فردی انقلابی می‌شود و چنان رمانی را می‌نویسد. ما چنین کسانی را نداریم. اگرچه قبل از انقلاب هم رمان‌نویس نداشتیم؛ اما هنرمندان برجسته‌ی معروفِ آن زمان، خیلی به ندرت به انقلاب گراییدند. واقعاً به ندرت به این طرف آمدند. از آن نویسندگان معروفِ حسابی، از آن شاعران معروفِ حسابی، از آن طنزنویسان معروفِ حسابی، از آن موسیقیدانان معروفِ حسابی، از آن فیلمسازان معروف - اگر چه در این میدان، اثر چندان برجسته‌ای مثل شعر و ادبیّات نداشتیم - از آن ادبای معروفِ حسابی و از آن مطبوعاتیهای معروفِ حسابی، هیچ یک به این طرف نیامدند؛ هیچ یک!1373/04/22

لینک ثابت
هنر انقلابی

یکی از عوامل سایش در جبهه‌ی خودی، این است که مسؤولینِ خودیِ فرهنگ، مانند وزارت ارشاد و بعضی دستگاههای دیگر، به آن کم توجّهی کردند. از ابتدا که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تشکیل شد، بایستی دفتر گزینش دایر می‌کرد و به سراغ کسانی که اهل نویسندگی، شعر، فیلمسازی، موسیقی حلال و دیگر رشته‌های هنری بودند، می‌رفت. حتی به سراغ کسانی می‌رفت که صدای خوبی برای خوانندگی داشتند. بنده گاهی اوقات که می‌بینم نوجوانی را به تلویزیون می‌آورند که از صدای خوبی برخوردار است، دلم می‌لرزد که آیا بناست این نوجوان، فردا، پس فردا خواننده‌ی خوبِ جبهه‌ی مستضعفین و جبهه‌ی حق شود، یا قرار است به خود و مادر و پدرش پولی بدهند، بعد هم ببرندش و یک استودیوی مجّانیِ پر زرق و برق در اختیارش بگذارند و یکی دیگر بر خیل آدمهایِ ناباب اضافه کنند؟

دایر کردن چنان دفتر گزینشی در وزارت ارشاد لازم بود تا مراجعه کنندگانِ دارای استعداد هنری را جذب می‌کردند، یا حتی به سراغشان می‌رفتند. اگر چنین می‌شد، وزارت ارشاد را که گاهی لانه‌ی مراکز فساد فرهنگ گذشته بود، بتدریج و به مرور استحاله و تبدیل به مرکزی برای انقلاب و اسلام و خدا و حقّ و آزادگی می‌کردند و مسلّماً پس از گذشت ده سال، می‌توانستند در همه‌ی رشته‌های هنری، شخصیتهای عظیمی را پرورش دهند و معرفی کنند. اما چنین کاری نکردند. حال «مقصّر چه کسی است؟» ما که این‌جا قاضی نیستیم. «با مقصّرین باید چه کار کنیم؟» ما که دادستان نیستیم. فعلاً می‌خواهیم وصف‌الحال کنیم و ببینیم از حالا به بعد باید چه کار کرد؟1373/04/22

لینک ثابت
هنر انقلابی

عامل دیگر، خودباختگیِ عناصر جبهه‌ی خودی، در مقابل شخصیّتهای جبهه‌ی دشمن، به خاطر احساسِ برتریِ صنفیِ آن شخصیّتها بر این عناصر بود. این حقیقت قابل انکار نیست. مثلاً فرض بفرمایید وقتی یک هنرمندِ این جبهه، در رشته‌ای از هنر، سرافراز و بی‌اعتنا، مقداری پیش می‌رفت و بعد در جایی احساس خستگی می‌کرد و می‌خواست لحظه‌ای بایستد و نفس تازه کند، تا چشمش به هنرمند رشته‌ی خودش در جبهه‌ی مقابل می‌افتاد، مرعوب او می‌شد! اصلاً نسبت به آن طرف، احساس مرعوبیّت داشت. البته این مرعوبیّت، گاهی مرعوبیّتِ صرف و گاهی تأثّر و انجذاب از طرف مقابل بود. بنده در موارد زیادی دیدم که هنرمند جبهه‌ی خودی، به هنرمند جبهه‌ی مقابل به چشمی نگاه می‌کند که گویی آن هنرمند، «بزرگ» است! دیگر این را نمی‌دانست که ممکن است هنرمند جبهه‌ی مقابل، هنرش بالاتر باشد، اما شخصیّتش کوچکتر از شخصیّت اوست که در جبهه‌ی خودی است. نمی‌دانست که هنرمند جبهه‌ی مقابل، از شجاعت، آزادگی و همّتی که او دارد، بی‌بهره است و در محیط باز، پرورش نیافته است. نمی‌دانست که او همان کسی است که روی پاهای نوکران شاه و فرح افتاده و کفش آنها را بوسیده است. پس چه اهمیت دارد؟! لقبِ با طنطنه‌ی «استاد» چه ارزشی دارد و مگر می‌تواند واقعیت را تغییر دهد؟!

یک وقت عدّه‌ای از آقایانِ ادبا به این‌جا آمده بودند؛ و من خاطره‌ای را که به یادم آمده بود، برایشان تعریف کردم. مضمون حرفم این بود که گفتم: «من، بزرگِ این اساتید و هنرمندان جبهه‌ی مقابل را دیدم که روی پای شاه افتاد و کفش او را بوسید!» این را که می‌گویم «دیدم»، نه این‌که خودم به عینه دیده باشم؛ بلکه در زمان ما و علی مرئی و مسمع ما واقع شد.

آری؛ به مناسبتی، اساتید و رؤسای دانشکده‌های آن روزگار، در صفِ سلام ایستاده بوده‌اند که آن فرد، با آن همه تحقیق و کتاب و اسم و رسم، روی پای شاه افتاد. مدّتی از این رسوایی گذشته بود که یک روز به او گفتم: «استاد! این چه کاری بود شما کردید؟! این مردک بی‌سواد کیست که روی پایش افتادید؟!» گفت: «هیبتِ سلطانی، مرا گرفت!» این عذرش بود!

به آن آقایانِ ادبا گفتم: «عناصر جبهه‌ی غیر خودی، کسانی هستند که رئیسشان چنان فردی بود. آن وقت شما می‌خواهید من که دلباخته‌ی انقلابم، برای کسی که در مقابل آن بت، آن‌طور جبهه بر زمین می‌سایید - بتی که ما آن را با دست خودمان شکستیم - اندک ارزش و حرمتی قائل باشم؟! معلوم است که قائل نیستم!» هنرمندان جبهه‌ی خودی که مرعوب عناصر جبهه‌ی غیرخودی می‌شدند، غالباً نمی‌دانستند آنها کی‌اند و چه کاره‌اند. نمی‌دانستند آنها همان کسانی هستند که منّت کشی می‌کردند و پول می‌گرفتند، تا بتوانند به فلان قهوه‌خانه‌ی روشنفکری بروند و تا ساعت دویِ بامداد، عرق بخورند!1373/04/22

لینک ثابت
هنر انقلابی

کاری نکنید و حرفی نزنید که تعلیق بر محال شود. واقعاً بنده با این همه کار و با شرایطی که دارم، می‌توانم رئیس «مجمع هنرمندان و روشنفکران انقلابی» شوم؟! چنین چیزی می‌شود؟! من وقتش را دارم؟! توانایی‌اش را دارم؟!

اخیراً آقای «زم» نامه‌ای به من نوشته بودند و موضوعی را یادآوری کرده بودند. در آن نامه، خطاب به من آمده بود: «شما در زمان ریاست جمهوریِ خودتان گفتید، وقتی دوره‌اش تمام شد، به حوزه‌ی هنری می‌آیم و هفته‌ای هفت، هشت ساعت کار می‌کنم.» واقعش نیز همین بود. در ذهن بنده بود که اگر فراغتی پیدا کردم، وارد همین مجموعه‌های شما - بیشتر از همه هم حوزه‌ی هنری - شوم و کار کنم. اما امروز که مجال پیدا نمی‌کنم و فرصتش نیست.

شما بیایید و فکر دیگری برای تمرکز خودتان بکنید. رئیس و سرپرست موفّق آن کسی است که بتواند سر و سامانی به تشکیلات بدهد و خودش به سازماندهیِ آن برسد.

من اگر بخواهم تشکیلات درست کنم و اعضای آن تشکیلات - به قول شما بازوهایش - همین برادران و خواهران روشنفکر و هنرمند انقلابی باشند، این با اسم نمی‌شود. خاصیت مجموعه‌های انسانی این است. اگر کسی در امور حزبی و تشکیلاتی کار و فعالیت کرده باشد، اینها را خوب می‌داند. بنده چون سالهایِ متمادی در تشکیلاتِ دولتی کار کرده‌ام - کار و فعالیت در حزب و نظایر آن، به جای خود محفوظ - می‌دانم که مجموعه‌ی تشکیلاتی، حیاتش به این است که از بالا مرتّب زیر نظر باشد. یعنی یک نفر، دائم به آن تشکیلات نگاه کند. این نگاه، مثل نور چراغ قوّه است و تا زمانی که به یک نقطه افتاده باشد، آن نقطه روشن است. اما به مجرّدی که چراغ قوّه را گرداندید، دیگر آن نقطه روشن نیست. کسی که بالا سر است، باید دائم مجموعه را زیر نظر داشته باشد و با چشم و نگاه اوست که مجموعه جان می‌گیرد. «نگاه» که عرض می‌کنم، نگاه ظاهری نیست؛ مقصود، مدد رساندنِ فرد ناظر و بالاسر است. با این حساب، آیا من فرصتِ نظارت بر مجموعه‌ی مورد اشاره را دارم؟ معلوم است که ندارم. اگر واقعاً به این نتیجه می‌رسید که این مجموعه، احتیاج به یک تمرکز دارد و آن تمرکز هم منافات با تجمّعهای کوچکتر ندارد، خودتان قدم پیش بگذارید. خوب؛ امروز بارزترینِ این تشکیلات، حوزه‌ی هنری است. تشکیلات دیگری هم از قبیل «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» و مجموعه‌های به اصطلاح غیر سازمانی - مثل همان گروهی که اسم آوردند - داریم. آقایانی که هستند - آن نویسندگان و هنرمندان - همه در آن، جا بگیرند.1373/04/22

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی