[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1381/06/30 عنوان فیش :مخالف بودن ادعای بنی امیه ،بنی عباس ،خلفای فاطمی وعثمانی با عملشان کلیدواژه(ها) : خلفای بنی امیه, خلفای بنیعباس, تاریخ نهضتهای سیاسی و اجتماعی علیه امویان و عباسی, خلیفه الهی, خلفای عثمانی, خلفای فاطمی, تاریخ آسیا و آفریقا نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در طول دوازده، سیزده قرن، در همین دنیای اسلام، حكومتهایی سرِ كار آمدند كه اسم پیغمبر اكرم را باعظمت میآوردند و خودشان را خلیفهی پیغمبر میدانستند. اگر كسی میگفت شما خلیفهی پیغمبر نیستید، حاضر بودند حتّی او را به قتل برسانند. میگفتند ما خلیفهی پیغمبریم. از خلفای بنی امیّه بگیرید تا خلفای بنی عبّاس كه حدود پانصد، ششصد سال حكومت كردند، تا خلفای فاطمی در مصر و شمال آفریقا؛ بعد هم خلفای عثمانی كه تا همین جنگ بینالملل اوّل در آسیای صغیر- یعنی تركیهی فعلی- حكومت میكردند و مركز حكومتشان آنجا بود و همهی این كشورهای عربی هم تقریباً تحت حكومت آنها بودند، همگی خود را خلیفهی پیغمبر میخواندند. بعضی از آنها از این هم قدم بالاتر میگذاشتند و میگفتند خلیفة اللّه: ما خلیفهی خداییم؛ جانشین خداییم! این اسمشان بود؛ اما عملشان چه بود؟ عملشان، عمل به همان رسوم حكومتهای پادشاهیِ ستمگرانهای بود كه قبل از آنها هم در دنیا بود؛ در زمان آنها هم در نقاط دیگر دنیا بود؛ بعد از آنها هم تا امروز در همه جای دنیا چنین حكومتهایی بوده است. اسم، خلافت پیغمبر بود، اما رسم و عمل و رفتار، چیز دیگری بود. اینها چه كسانی هستند؟ اسم مناسب اینها چیست؟ منافق؛ یعنی كسی كه ادّعای چیزی را میكند، وعدهی چیزی را میدهد، پرچم چیزی را بلند میكند؛ اما در رفتار خود، در عمل خود و در راه خود، ملتزم و پایبند به آن چیز نیست. یك چیز دیگر، یك راه دیگر و یك عمل دیگر بر رفتار و گفتار او حاكم است؛ این میشود منافق. ما میخواهیم این طوری باشیم؟ آیا ما میخواهیم پرچم ولایت علوی و حكومت علوی و پیروی امیر المؤمنین را بلند كنیم، اما حكومت خود را با مكتبهایی كه با راه علی، با فكر علی و با منطق امیر المؤمنین صددرصد مخالفند، تطبیق دهیم؟ حالا بعضی صددرصد، بعضی نوددرصد، بعضی هشتاد درصد، مخالفند و اساس كارشان اساس دیگری است. لذا ما بیش از همه باید پایبند به آن باشیم كه الگوی علوی را بشناسیم و آن را ملاك قرار دهیم. مربوط به :شرح حدیث جلسه سیام/نگرانی پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) از سه چیز برای امت - 1378/09/15 عنوان فیش :شحّ و هوای نفس عامل گمراهی پیشوای جامعه کلیدواژه(ها) : خلفای بنی امیه, خلفای بنیعباس نوع(ها) : حدیث متن فیش : من مواعظ النبی صلی الله علیه وآله وسلّم: إنّما أخاف علی أمتی ثلاثاً، شحّاً مطاعاً وهویً متبعاً وإماماً ضالاً(1) «شحّ» حالتی مرکب از حرص و بخل است یعنی حرصزدن برای زخارف دنیا و تا وقتی که این حالت در انسان هست ولی به دنبال آن حرکت نکرده، مهم نیست، خطر آن وقتی است که «شحّ» مورد اطاعت، قرارگیرد و انسان برای تحصیل اعراض دنیوی، تلاش کند. هوای متبع، همان شهوت نفسانی است که انسان از آنها فرمانبردای کند، و بین آن و «شح مطاع» اعم و اخصّ من وجه است. امام ضالّ، پیشوای گمراهی است که جامعه را در خلاف حق، حرکت داده و به سوی انحراف و تباهی میکشاند، و این ضلالت ریشهاش همان شحّ و هوای نفس است، و لذا با مطالعه تاریخ به روشنی معلوم میشود که انحراف خلفاء بنیامیه و بنیعباس از همان زمانی آغاز شد که آنان به دنبال ارضاء غرائز شهوانی و هواهای نفسانی حرکت کردند و از این رو همه تلاش انبیاء و اولیاء این بوده که با این دو عنصر خطرناک (هوی و شحّ) مبازره کنند. 1) تحف العقول ، حسن بن شعبه حرانی: ص 58 « و قال ص إنما أخاف علی أمتی ثلاثا شحا مطاعا و هوی متبعا و إماما ضلالا » یعنی :« فرمود: از سه چیز بر امّتم بیمناکم بخل و حرص اطاعت شده و هوائی که پیروی شده و پیشوای گمراه» بحارالانوار، علامه مجلسی : ج 74 ص 163، 1 ) تحف العقول ، حسن بن شعبه حرانی: ص 58 بحارالانوار، علامه مجلسی : ج 74 ص 163، « و قال ص إنما أخاف على أمتی ثلاثا شحا مطاعا و هوى متبعا و إماما ضلالا » ترجمه : یعنی :« فرمود: از سه چيز بر امّتم بيمناكم بخل و حرص اطاعت شده و هوائى كه پيروى شده و پيشواى گمراه» مربوط به :بیانات در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی - 1374/01/03 عنوان فیش :دور نگه داشتن فهم مردم از درک فسق و کفر، رفتاری طاغوتی کلیدواژه(ها) : خلفای بنی امیه, رفتار طاغوت نوع(ها) : حدیث متن فیش : در روایتی از امام صادق و علیهالصّلاةوالسّلام نقل شده است که فرمود: «انّ بنیامیّة اطلقوا تعلیم الایمان، و لم یطلقوا تعلیم الکفر، لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه»(1) یعنی بنیامیّه اجازه دادند که مردم ایمان را یاد بگیرند و بفهمند ایمان چیست؛ اما اجازه ندادند که مردم بفهمند کفر و فسق چیست! چرا نگذاشتند مردم این را درست بفهمند؟ برای اینکه اگر خودشان رفتاری کردند که مردم را به سمت کفر و فسق سوق دادند، مردم نفهمند اینها چه کار میکنند، و مشتشان جلوِ مردم باز نشود. این، رفتار بنیامیّه است؛ رفتار طاغوتهاست. 1 ) الكافی، ثقة الاسلام كلینی، ج 2، ص 415؛ بحارالأنوار،مجلسی،ج12،ص375 ؛ إِنَّ بَنِی أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ. ترجمه : حضرت صادق عليه السّلام فرمود: همانا بنى اميه براى مردم تعليم ايمان را آزاد گذاردند و تعليم شرك را آزاد نگذاشتند، بخاطر اینكه اگر مردم را بر آن وادار كنند آن را نشناسند. مربوط به :بیانات در دیدار جمعى از مداحان اهلبیت (علیهم السّلام) - 1368/10/28 عنوان فیش :کُثَیِّر عَزَّه مادح عبدالملک وکمیت مادح اهل بیت(علیهم السلام) کلیدواژه(ها) : شعر, اهل بیت (علیهم السلام), خلفای بنی امیه, خلفای بنیعباس, حضرت امام محمد باقر (علیهالسلام) نوع(ها) : حدیث متن فیش : ببینید، اصلاً با یک هنر، با یک ذوق، با ارائهی سخن به شکل خاصّی، دل را متوجّه میکند. این شعر است. اهمّیّت شعر این است. این هم رفتار ائمّه (علیهم السّلام) که دعوت شعری را تقویت میکردند.فقط هم ائمّه نبودند؛ نقطهی مقابلشان هم همینجور بودند. یعنی همین خلفای بنیامیّه و بنیعبّاس برای پیشرفت کار خودشان محتاج شعر بودند و پولهای گزافی میدادند به شعرا که برایشان شعر بگویند. شعرا هم میگفتند! پول بود، رشوه بود؛ حتّی گاهی اوقات بعضی از شعرای متمایل به اهلبیت، برای آنها هم یک شعری میگفتند برای اینکه یک پولی بگیرند! امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) در مجلسی نشسته بودند، «کثَیّر عَزّة» -که یکی از شعرای معروف عرب است و متمایل به اهلبیت بود- هم در جلسه بود. حضرت رو کردند به او گفتند که «اِمتَدَحتَ عَبدَالمَلِک؟» تو مدح عبدالملک را گفتی؟ ملامتش کردند. درصدد عذر آوردن برآمد. گفت که من چیزی در ستایش عبدالملک به او نگفتم؛ نگفتم تو امامالهدیٰ هستی، نگفتم تو چه هستی. حضرت تبسّمی کردند و چیزی نگفتند. در این بین، کُمِیت از آن طرف مجلس بلند شد، آن قصیدهی معروف خودش را در مدح اهلبیت (علیهم السّلام) بنا کرد خواندن:من لقلب متیّم مستهامغیر ما صبوة و لا احلام(۱) 1 ) المناقب ، ابن شهر آشوب ج 4 ص 207؛ بحار الانوار،علامه مجلسی،ج46 ص338ح27 ؛ كان أبو جعفر ع يجيزنا بالخمس مائة إلى الستمائة إلى الألف درهم و قال له نصرانی أنت بقر قال أنا باقر قال أنت ابن الطباخة قال ذاك حرفتها قال أنت ابن السوداء الزنجية البذية قال إن كنت صدقت غفر الله لها و إن كنت كذبت غفر الله لك قال فأسلم النصرانی و قال لكثير امتدحت عبد الملك فقال ما قلت له يا إمام الهدى و إنما قلت يا أسد و الأسد كلب و يا شمس و الشمس جماد و يا بحر و البحر موات و يا حيه و الحية دويبة منتنة و يا جبل و إنما هو حجر أصم قال فتبسم ع و أنشأ الكميت بين يديه من لقلب متيم مستهام غير ما صبوة و لا أحلام فلما بلغ إلى قوله : أخلص الله لی هوای فما أغرق نزعا و لا تطيش سهامي فقال ع:أغرق نزعا و ما تطيش سهامي فقال يا مولای أنت أشعر منی فی هذا المعنى و شكا الحسن بن كثير إليه الحاجة فقال بئس الأخ أخ يرعاك غنيا و يقطعك فقيرا ثم أمر غلامه فأخرج كيسا فيه سبعمائة درهم فقال استنفق هذه فإذا نفدت فأعلمنی... ترجمه : مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1366/02/04 عنوان فیش :مخالف نبودن اسلام با آزادىِ اظهار عقیده سالم کلیدواژه(ها) : آزادی عقیده, خلفای بنی امیه, تاریخ حکومتهای اموی و عباسی, تاریخ حکومت خلفا, آزادی در اسلام, جنگ صفین, رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اسلام علیالاصول با این مطلب[آزادیِ اظهار عقیده و بیان ]مخالفتی ندارد. اظهار عقیده یکی از حقوق طبیعی انسان است. وقتی انسان یک عقیدهای را دارد و آزاد است که این عقیده را داشته باشد، باید آزاد هم باشد که این نظر خودش را اظهار کند؛ مگر اینکه خود آن اعتقاد یک اعتقاد ممنوعی باشد که در بحث آزادی عقیده راجع به این مطلب صحبت کردیم. بنابراین اسلام که طرفدار حقوق انسانهاست، طرفدار این آزادی هم هست. عملاً هم در صدر اسلام و زمان پیغمبر و زمان خلفای اول به موردی برنمیخوریم که جلوی اظهار عقیده گرفته شده باشد. البته این را هم بگویم، به موردی هم بر نمیخوریم که کسی بخواهد بیاید در معرض عام - مثلاً در مسجد - بایستد یک سخنرانی بر خلاف جهتگیریای که مثلا پیغمبر یا خلیفهی زمان دارد اجرا میکند، یک چنین سخنرانیای هم بخواهد کرده باشد، یا برود در یک گوشهای مردم را جمع کند با اینها صحبت کند. موارد اینجوری بخصوص در زمان پیغمبر خیلی نادر است و شاید نیست. در زمان خلفا کم و بیش هست. اما آنجایی که کسی در این صدد بر میآمد که به خود رسول خدا یا به خلفای اول مطلبی را بیان بکند، ما میدیدیم که با کمال آزادی به او اجازه میدادند. در مسجد، در پای منبر امیرالمؤمنین یک نفری بلند میشد راجع به یک مطلبی به امیرالمؤمنین اعتراض میکرد یا از او سؤال میکرد. یا در جنگ صفین کسانی بودند که تحت تأثیر فریب طرف مقابل قرار گرفتند و یک حرفهایی را زدند. امیرالمؤمنین به اینها بدخلقی نکرد، تشر نزد، بلکه رفت با آنها صحبت کرد. یا عمار یاسر را فرستاد برایشان صحبت کرد و حقیقت را برای آنها آشکار کرد. یا در پای منبر خلیفهی دوم وقتی که خلیفه در منبر گفت من اگر پایم را کج گذاشتم، من را راست کنید و هدایت کنید، یک نفری بلند شد پای منبر، گفت اگر تو کج بروی، با این شمشیر تو را راست خواهیم کرد. کسی هم به او اعتراض نکرد. و همین طور در زمان خلفای دیگر. و همین روال ادامه داشت تا زمان عبدالملک مروان. عبدالملک مروان اول کسی بود که روی منبر رسماً و علناً اظهار کرد به مسلمانها که کسی حق ندارد افکار و نظرات خودش را آزادانه بیان کند. گفت: «لا یامرنی احد بتقویاللّه الّا ضربت عنقه»؛ هرکس بخواهد مثل زمان پیغمبر و خلفای اول پای منبر من توی مسجد بلند بشود و من را امر به تقوای خدا بکند، من گردنش را میزنم. او اختناق اموی را به صورت صریح و روشنی اعمال کرد و اعلام کرد. و الاّ در زمان او هم آنی که ممنوع شد، اظهارنظر سیاسی بود، باز اظهارنظر دینی و در مسائل دینی، اظهارنظر آسان بود. ما میدیدیم در مسجد پیغمبر یک زندیق و ملحد، یعنی مخالف با اسلام و منکر خدا، نشستند با چند نفر دارند نظراتشان را میگویند که همین ماجرای توحید مفضّل از آنجا ناشی میشود. مفضّل دید توی مسجد چند نفر نشستند یک حرفهایی دارند میزنند، به اینها پرخاش کرد که شما نشستهاید توی مسجد و خانهی خدا و این حرفهای ملحدانه را دارید میزنید، آنها گفتند که تو شاید از یاران جعفربن محمّد صادق هستی؟ گفت بله. گفتند که ما پیش خود امام و پیشوای تو از این حرفها غلیظتر و سخت ترش را میزنیم، او این عکسالعمل را نشان نمیدهد و تو چرا این عکسالعمل را نشان میدهی؟ که او آمد خدمت امام صادق و جریان را گفت و آن مباحثات طولانی که امروز به نام «توحید مفضّل» ثبت شده و در کتابها هست در دسترس است، اینها بین اینها انجام گرفت. البته باز خلفای بنی امیه و بیشتر از آنها بنیعباس طاقت نیاوردند و دربارهی مسائل کلامی و خلق قرآن و نمیدانم کلام و مسائل گوناگون یک فشارهای بی حد و حصری را بر روی مخالفین نظرات و ایدئولوژی آن دستگاه خلافت وارد آوردند. این هم بعد در دنیای اسلام و در تاریخ اسلام به شکل دیگری برآمد. اما اصولاً در اسلام و در روش حکام اسلامی صدر اول، بیان عقیده در صورتی که سالم باشد، در صورتی که تویش اغواگری نباشد، در صورتی تویش اضلال نباشد، آزاد است - حالا بحث در باب اغواگری و فریب و ضلال و کتب ضلال و اینها را انشاءاللّه در یک خطبهی دیگری عرض خواهم کرد - اساساً هم به نفع جامعهی اسلامی است که افکار آزاد باشد؛ یعنی کسانی بتوانند افکار خودشان را، نظرات گوناگون خودشان را بیان کنند. در قانون اساسی ما پیش بینی شده که برخورد سالم افکار موجب رشد اندیشههاست. یعنی کسی یک نظری دارد، دیگری نظر مخالف با او دارد. یک برخورد فکری به وجود بیاید، اما سالم؛ نه توأم با روشهای غلط که این روشهای غلط خود قابل جلوگیری است و حاکم اسلامی و دولت اسلامی باید مانع بشود از آن روشها که آنها را بعداً عرض میکنیم. کلاً رشد فکری جامعه در این صورت بیشتر تضمین میشود و تأمین میشود و آثار اجتماعی و سیاسیاش هم در جامعه زیاد است. اگر چنانچه کسانی احساس کنند که نظرات خودشان را میتوانند بیان بکنند، جامعه به طرف سالمسازی و وحدت هم پیش میرود. چون آن افکار را میگویند، کسانی هم آنها را جواب میدهند، نظرات به هم نزدیک میشود؛ اختلافنظرهایی که ناشی از نگفتن و کتمان کردن و پوشیده داشتن از یکدیگر هست، بتدریج کم میشود و از بین میرود. شکل کلی قضیه این است. |