[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1374/11/20 عنوان فیش :تبیین شجاعت امیرالمومنین(ع) در عرصه های مختلف زندگی کلیدواژه(ها) : تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام, قاطعیت امیر المومنین(علیه السلام), حضرت علی (علیهالسلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام که بزرگترینِ شجاعان بود، در میدان جنگ هرگز به هیچ دشمنى پشت نکرد. این، ارزش کمى نیست. شما در داستان جنگهاى صدر اسلام - در جنگ خندق که همه به خود لرزیدند و على جلو رفت؛ در فتح خیبر، در احد، در بدر و در حُنین - شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام را مىبینید. آن حضرت در بعضى از این جنگها، بیستوچهار ساله بوده، در بعضى جنگها بیستوپنج ساله بوده و در بعضى جنگها سى سال بیشتر نداشته است. یک جوان بیست و هفت، هشت ساله، با شجاعت خود در میدان جنگ، اسلام را پیروز کرد و آن عظمتها را آفرید. این، مربوط به شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در میدان جنگ بود. اما من عرض مىکنم: اى علىِ بزرگ! اى محبوب خدا! شجاعت تو در میدان زندگى به مراتب از شجاعت تو در میدان جنگ بالاتر بود. از چه وقت؟ از نوجوانى. شما ماجراى سبقت در اسلام آوردن آن حضرت را نگاه کنید! على هنگامى قبول دعوت کرد که همه به دعوت پشت کرده بودند و کسى جرأتِ اسلام آوردن نداشت. این یک نمونهى شجاعت است. البته یک حادثه را که شما در نظر مىگیرید - مثل همین حادثه - ممکن است از ابعاد گوناگون، براى خصوصیّات مختلف، مثال باشد که فعلاً از نظر شجاعانه بودنِ این کار به آن نگاه مىکنیم. پیغمبر اکرم صلواتاللَّهوسلامهعلیه، در حال ابلاغ پیامى در یک جامعه بود که همهى عوامل آن جامعه، ضدّ آن پیام محسوب مىشدند. جهالت و نخوت مردم، اشرافیّت اشرافِ مسلّط بر مردم و منافع مادّى و طبقاتىشان، در مقابل آن پیام ایستاده بود. چنان پیامى در چنان جامعهاى چه شانسى داشت؟ پیغمبر اکرم چنان پیامى را مطرح فرمود و اوّل هم به سراغ نزدیکان خود رفت؛ چون خداوند به او فرموده بود: «و انذر عشیرتک الأقربین». اما عموهاى متکبّر، با سرهاى پرنخوت و پربادِ غرور و بىاعتنا به حقایق، که در مقابل هر حرف حساب، بناى هوچیگرى و تمسخر مىگذاشتند، با اینکه پیامبر اکرم پارهى تنشان بود و آنها هم عِرق و عصبیّت خویشاوندى داشتند - همهى مردم آن روزگار چنین تعصّبى داشتند و براى یک خویشاوند گاهى ده سال مىجنگیدند - چشمهایشان را پوشاندند و از او روى برگرداندند. آرى؛ هنگامى که آن خویشاوند، مشعل اسلام را بر سر دست بلند کرد، بىاعتنایى کردند، اهانت کردند، تحقیر کردند، مسخره کردند. اما على که نوجوانى بیش نبود، بهپا خاست و گفت پسرعمو! من ایمان مىآورم. البته وى قبلاً ایمان آورده بود؛ اما در جلسهى خانوادگى، ایمان خود را علنى کرد. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، آن مؤمنى است که در طول مدت سیزده سال بعثت، جز همان چند روز اوّل، هرگز ایمانش مخفى نبود. دیگر مسلمانان، چند سال ایمان مخفى داشتند؛ اما همه مىدانستند که على از اوّل ایمان آورده است. این را درست در ذهنتان تصوّر کنید: در و همسایه اهانت مىکنند، بزرگان جامعه اهانت و سختگیرى مىکنند، شاعر مسخره مىکند، خطیب مسخره مىکند، پولدار مسخره مىکند، آدم پست و رذل اهانت مىکند؛ ولى انسانى نوجوان در میان امواج سهمگینِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه مىایستد و مىگوید: «من خدا و این راه را شناختهام» و برآن پافشارى مىکند. شجاعت این است. در تمام مراحل زندگى امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، این شجاعت نمایان بود. در مکّه این شجاعت بود. در مدینه این شجاعت بود. در بیعت با پیغمبر این شجاعت بود. نبىّ اکرم صلّىاللَّهعلیه وآلهوسلّم چندین بار به مناسبتهایى از مردم بیعت گرفت. یکى از این بیعتها که شاید از همه سختتر بود، «بیعت الشّجرة» یا بیعت رضوان در ماجراى حدیبیّه است. وقتى کار سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صد نفرى را که دور و برش بودند، جمع کرد و فرمود: «از شما بر مرگ بیعت مىگیرم. نباید فرار کنید. باید آنقدر بجنگید تا پیروز و یا کشته شوید!» گمان مىکنم آن حضرت جز همین یک بار، در هیچ جاى دیگر چنین بیعتى از مسلمانان نگرفته است. بارى؛ در میان آن جمعیت، همه رقم آدمى حضور داشت. آدمهاى سست ایمان و - آنطور که نقل مىکنند - آدمهاى منافق در همین بیعت بودند. اوّلین کسى که بلند شد و گفت: «یا رسولاللَّه! بیعت مىکنم» همین جوان نورس بود. جوانى بیست و چند ساله دستش را دراز کرد و گفت: «با تو بر مرگ بیعت مىکنم.» بعد، دیگر مسلمانان تشجیع شدند و یکى پس از دیگرى با پیغمبر بیعت کردند. آنهایى هم که دلشان نمىخواست، ناگزیر از بیعت شدند. «لقد رضى اللَّه عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشّجرة فعلم ما فى قلوبهم». شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام اینگونه بود. در زمان پیغمبر، هرگاه که جاى اظهار وجودِ جوهر انسانى بود، آن بزرگوار جلو مىآمد و در همه کارهاى دشوار سبقت مىگرفت. روایت است که مردى نزد عبداللَّهبنعمر رفت و گفت: «من على را دشمن مىدارم.» شاید از آنجایى که مىدانست آن خانواده چندان میانهاى با على ندارند، خواست مثلاً خودشیرینى کند. عبداللَّهبنعمر گفت: «ابغضک اللَّه. اتبغض رجلاً سابقة من سوابقه خیر من الدّنیا و مافیها»؛ خدا تو را دشمن بدارد! آیا با مردى دشمنى مىکنى که سابقهاى از سوابق او معادل با همه دنیا و مافیها و بهتر از همه دنیا و مافیهاست؟ این، آن امیرالمؤمنینِ بزرگ است. این، آن علىِ درخشان تاریخ است؛ خورشیدى که قرنها درخشیده و روزبهروز درخشانتر شده است. این بزرگوار، هرجا که گوهر انسانى وجودش لازم بود، حضور داشت؛ ولو هیچکس نبود. مىفرمود: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لِقِلَّة اهله»؛ اگر در اقلّیّتید و همه یا اکثریت مردم دنیا با شما بدند و راهتان را قبول ندارند، وحشت نکنید و از راه برنگردید. وقتى راه درست را تشخیص دادید، با همهى وجود آن را بپیمایید. این منطق امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود؛ منطقى شجاعانه که آن را در زندگى خود به کار بست. در حکومت خود هم که کمتر از پنج سال طول کشید، باز همین منطق امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود. هرچه نگاه مىکنید، شجاعت است. از روز دومِ بیعت با امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، این بزرگوار دربارهى قطایعى که قبل از ایشان به این و آن داده شده بود فرمود: «واللَّه لو وجدته تزوّج به النّساء و ملک به الاماء»؛ به خدا اگر ببینم املاکى را که قبل از من به ناحق کسانى به شما دادهاند و مهریه زنانتان قرار دادهاید، یا با پول فروش آن، کنیز خریدهاید، ملاحظه نمىکنم و همهى آنها را برمىگردانم. آنگاه شروع به اقدام کرد و آن دشمنیها بهوجود آمد. شجاعت از این بالاتر! در مقابل لجوجترین افراد، شجاعانه ایستاد. در مقابل کسانى که در جامعهى اسلامى نام و نشانى داشتند، شجاعانه ایستاد. در مقابل ثروت انباشته شده در شام که مىتوانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرایى وادار کند، شجاعانه ایستاد. وقتى راه خدا را تشخیص داد، ملاحظهى احدى را نکرد. این شجاعت است. در مقابل خویشاوندان خود نیز ملاحظه نکرد. گفتنِ این حرفها آسان است؛ اما عمل کردن به آنها بسیار سخت و عظیم است. زمانى ما این مطالب را بهعنوان سرمشقهاى زندگى على علیهالسّلام بیان مىکردیم و باید حقیقت قضیه را اعتراف کنم که درست به عمق این مطالب پى نمىبردیم. اما امروز که وظیفهى حسّاس ادارهى جامعهى اسلامى در دست امثال بنده است و با این مطالب آشناییم، مىفهمیم که چقدر على علیهالسّلام بزرگ بوده است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه - 1370/06/27 عنوان فیش :فضای غبارآلود و ضعف تحلیل سیاسی در دوران حکومت پنج ساله امیرالمومنین(ع) کلیدواژه(ها) : بصیرت, تبیین, عمار, قدرت تحلیل سیاسی, دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام), جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), جنگ صفین, عبد الله ابن مسعود, ربیع بن خثیم, جنگهای پیامبر اسلام (صلیآلله علیه و اله و سلم), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), امتزاج حق و باطل, سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, نمایندگی ولی فقیه در سپاه, حضور سیاسی در صحنهی انقلاب, سپاه و سیاست, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام, تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, نمایندگی ولی فقیه در سپاه, رشد سیاسی, جناحهای سیاسی, سپاه و سیاست, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ رهبری امام خمینی(ره) بعد از انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من به برادران عزیز دفاتر نمایندگی[ولی فقیه در سپاه] و بخصوص بخش عقیدتی، سیاسی عرض میکنم که تحلیل سیاسی به شکل صحیح و پرورانندهی ذهن، چیز بسیار مهمی است؛ ذهن باید پرورانده بشود. دوران دشوار هر انقلابی، آن دورانی است که حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببینید امیر المؤمنین از این مینالد: «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه». در دوران پیامبر، اینطوری نبود. در دوران پیامبر، صفوف، صفوف صریح و روشنی بود. آن طرف، کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانی بودند که یکییکی مهاجرین از اینها خاطره داشتند: او من را در فلان تاریخ زد، او من را زندانی کرد، او اموال من را غارت کرد؛ بنابراین شبههیی نبود. یهود بودند؛ توطئهگرانی که همهی اهل مدینه از مهاجر و انصار با توطئههای آنها آشنا بودند. جنگ بنی قریظه اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد عدهی کثیری آدم را سر بریدند؛ خم به ابروی کسی نیامد و هیچکس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنهی روشنی بود؛ غباری در صحنه نبود. اینطور جایی، جنگ آسان است؛ حفظ ایمان هم آسان است. اما در دوران امیر المؤمنین، چه کسانی در مقابل علی (ع) قرار گرفتند؟ خیال میکنید شوخی است؟ خیال میکنید آسان بود که «عبد الله بن مسعود»، صحابی به این بزرگی بنا به نقل عدهیی جزو پابندهای به ولایت امیر المؤمنین نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همین «ربیع بن خثیم» و آنهایی که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم، در روایت دارد که «من اصحاب عبد الله بن مسعود»! اینجاست که قضیه سخت است. وقتی غبار غلیظتر میگردد، میشود دوران امام حسن؛ و شما میبینید که چه اتفاقی افتاد. باز در دوران امیر المؤمنین، قدری غبار رقیقتر بود؛ کسانی مثل عمار یاسر آن افشاگر بزرگ دستگاه امیر المؤمنین بودند. هرجا حادثهیی اتفاق میافتاد، عمار یاسر و بزرگانی از صحابهی پیامبر بودند که میرفتند حرف میزدند، توجیه میکردند و لااقل برای عدهیی غبارها زدوده میشد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیر صریح، جنگ با کسانی که میتوانند شعارها را بر هدفهای خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود. البته بحمد اللّه ما هنوز در چنان دورانی نیستیم. هنوز صفوف روشن است؛ هنوز خیلی از اصول و حقایق، واضح و نمایان است؛ اما مطمئن نباشید که همیشه اینگونه خواهد بود. شما باید آگاه باشید. شما باید چشم بصیرت داشته باشید. شما باید بدانید بازویتان در اختیار خداست یا نه. این، بصیرت میخواهد؛ این را دست کم نگیرید. من یک وقت در دوران زندگی تقریباً پنجسالهی حکومت امیرالمؤمنین(علیه الصّلاةوالسّلام) و آنچه که پیش آمد، مطالعات وسیعی داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمعبندی به دست بیاورم، این است که «تحلیل سیاسی» ضعیف بود. البته در درجهی بعد، عوامل دیگری هم بود؛ اما مهمترین مسأله این بود. والّا خیلی از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پای هودج امالمؤمنین در مقابل علی(علیهالسّلام) جنگیدند و کشته شدند! بنابراین، تحلیل غلط بود. موضع خود را شناختن و در آن قرار گرفتن، هوشیاری سیاسی، شم سیاسی و قدرت تحلیل سیاسی - البته به دور از ورود در دستهبندیهای سیاسی - خودش یکی از آن خطوط ظریفی است که من در پیام هم به شما عرض کردم؛ امام هم که مکرر در مکرر فرموده بودند. البته یک عده خوششان نمیآمد: نه، چرا در کارهای سیاسی دخالت نکنند؟! همان وقت من یادم هست که بعد از گذشت چند ماه از فرمایش امام، یک حادثهی انتخاباتی در پیش بود و زیدی به یکی از شهرها رفته بود - که نمیگویم کجا، چون نمیخواهم نزدیک بشوم - و سخنرانی کرده بود. آن وقتها نوارش را آوردند و من گوش کردم. او میگفت: نه آقا، چرا میگویید سپاه در سیاست دخالت نکند؟ باید بکند؛ از شماها چه کسی بهتر؟(!) ببینید، اینها حرفهای خوشایند و دلنشینی است که این جوان مبارزِ پُر از خون انقلابی، به هیجان بیاید: بله، چه کسی از ما بهتر؟ امام این موضوع را صریحاً گفته بودند؛ اما اینها بین آگاهی سیاسی و حضور سیاسی در صحنهی انقلاب - که این خوب است - و بین دخالت در معارضات سیاسی و جناحبندیهای سیاسی و به نفع یکی و به ضرر دیگری کار کردن - که این همان چیز بد و بسیار خطرناکی است که امام هیأتی را مأمور کردند و گفتند ببینید چه کسی اینطوری است، از سپاه بیرونش کنید - خلط میکردند. توجه داشته باشید که انگیزههای سیاسی و جناحی نباید بتواند از یک مجموعهی سالم، خالص و کارآمد مثل سپاه - که ذخیرهیی است برای روزی که انقلاب از آن استفاده بکند - بهره ببرد. این ذخیره بایستی سربهمهر بماند، تا در جای خودش مصرف بشود. |