news/content
نسخه قابل چاپ
1390/07/23

زنان غیور

‫روایت روزهای سفر رهبر انقلاب اسلامی به کرمانشاه ‫- چهار؛ گیلان‌غرب
محمدتقی خرسندی
سال 59 است. عراقی‌ها از مرزهای ایران رد شده‌اند و شهر، خالی از سکنه شده است. خانمی که چند دقیقه پیش هشت نفر از اقوامش جلوی چشمش شهید شده‌اند، با پدرش به روستا آمده تا کمی آذوقه بردارد و برگردد به کوه‌های اطراف. اما با سه نیروی اشغالگر بعثی برخورد می‌کند. پایان این ماجرا، یک جسد بعثی است و یک اسیر بعثی و یک بعثی دیگر که فرار کرده و زنی که تمام این کارها را با یک «تبر» انجام داده است و حالا دارد سرباز بعثی اسیر شده و تمام تجهیزات همراهش را تحویل پاسداران انقلاب اسلامی می‌دهد.

حالا بیش از 30 سال از آن روز گذشته و «فرنگیس حیدرپور» شده است نماد زنان شجاع ایرانی. مجسمه‌اش را با همان تبر معروفش در میدان شهر گیلانغرب نصب کرده‌اند؛ هرچند خیلی‌ها، اسم این نماد کشورشان را نمی‌دانند و او را به نام «خانومِ تبری» می‌شناسند. او در شهرش معروف است به «فرنگیس» و شده افتخار زنان و دختران شهر.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17573/A/13900723_1917573.jpg
سال90 است و رهبر آمده گیلانغرب. عده‌ای آمده‌اند به استقبال و «فرنگیس» خانم هم. همین که اسمش را به رهبر می‌گوید، دیگر نیازی نیست از کارش بگوید؛ آقا شروع می‌کنند سیر تا پیاز ماجرا را برای اطرفیان تعریف‌کردن. فرزند «خانوم تبری» الان 25ساله است و به من می‌گوید مثل مادرش شیرزنی است که به هیچ دشمنی اجازه چپ نگاه‌کردن به کشورش را نمی‌دهد. و همه دختران و زنان گیلانغربی هم همین طور هستند. زنانی که مردانگی از وجودشان می‌بارد. نه فقط گیلان غرب، بلکه از اسلام‌آباد گرفته تا سرپل‌ذهاب و قصرشیرین و خلاصه تمام شهرهای مرزی. و حتی غیر مرزی.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17573/A/13900723_1517573.jpg
این را در همان حضور کوتاه در شهر هم می‌توان فهمید. از شعرخوانی زیبای دختربچه 8ساله در استقبال از رهبرش، با آن تکان دادن‌های دستان که متنی طولانی را با مهارت تمام می‌خواند. از شور شعار دادن زنان در استقبال از مقتدایشان؛ که در شعار دادن و حتی تکبیر گفتن از مردان پیشی می‌گیرند. از زنانی که بیرون از ورزشگاه روی پله‌های یک ساختمان رفته‌اند؛ بلکه از آن فاصله دور هم که شده امامشان را ببینند.

از زنانی که تاب تحمل پارچه نوشته‌ای که جلوی دیدن رهبرشان را گرفته ندارند و آن را از روی داربست کنده‌اند.* از پیرزنی که خود را از بین جمعیت انبوه استقبال‌کنندگان به نرده رسانده و انگارنه انگار که هوا گرم است و فشار جمعیت زیاد. از دختری که 5ساعت در ورزشگاه انتظار آمدن مقتدا را کشیده، آن هم زیر آفتاب داغ زاگرس. از 50خانمی که حالشان بد شده و نیروهای هلال احمر آنها را از میان جمعیت بیرون برده‌اند. از مادری که دست بچه سه ساله اش را گرفته و بچه یک ساله اش را هم روی دوش به استقبال آورده است. و از درد و دل‌هایشان، پس از دیدن رهبر و شنیدن سخنانش.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17579/A/13900723_0117579.jpg
پیرزنی عکس دو جوان شهیدش را آورده و از مسوول انتظامات می‌خواهد آن را به رهبر بدهد؛ فرج‌الله و رحمت‌الله مرادویسی. و پیرزنی به زبان کردی رهبر را دعا می‌کند و قربان صدقه‌اش می‌رود. یک نفر به انتظامات التماس می‌کند که حتی شده یک لحظه آقا را از نزدیک ببیند و هیچ‌جوره هم زیر بار نمی‌رود که آقا رفته است.

جوان‌ترها حواسشان به وضعیت شهر هم هست. جدا از بیکاری -که درد دل همه کرمانشاهی‌هاست- دختر جوانی از نبودن دانشگاه فنی در شهرشان می‌گوید که جوان‌ها را مجبور کرده برای ادامه تحصیل به شهرهای دیگر بروند. و دیگری از نبودن آب برای کشاورزی و ٱن دیگری از نبود یک کارخانه که به خاطرش شغل ایجاد شود.

درد دل‌ها که تمام می‌شود، دختر جوانی می‌گوید: «با همه این حرف‌ها ما عاشق رهبریم. دوسش داریم. تو قلبمونه. تو جونمونه.» و یک نفر دیگر ادامه می‌دهد: «خدا رو شکر که سالم اومد. ایشالا سالم هم برگرده.» و باز هم همه شروع می‌کنند تشکر از رهبر که آمده به شهری که در کنار مرز است و بن‌بست است و امکاناتی ندارد و...
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/17579/A/13900723_4217579.jpg
بین صحبت‌های همین خانم‌هاست که دختربچه‌ای می‌پرد توی حرف: «عمو! عمو! من مریضم. اجازه! همیشه میرم دکتر. زیاد مریض شدم. پدرم زیاد کار می‌کنه. یه داداش دارم، دوتا دختر داریم. زیاد هم قرص می‌خورم. هرچی قرص می‌خورم دیگه فایده نداره بعد.. می‌رم پیش آقا سید... که هست تو کرمانشاه. بعد... اون خوبه. قرص خمیر درست می‌کنه. دیگه هیچی.»

و آخر که می‌خواهم بروم، صدایم می‌کند: «آقا! تو را به خدا یه دانه نامه بنویس برای من.» بعد چادرش را درست می کند و از من می خواهد که حرفش را توی گوشم بگوید و خیلی آرام در گوشم می‌گوید: «ما پول نداریم. زیاد مریض می‌شم. ولی دیگه قرصا عوض شده.» زینب 8سالش است و در همین سن، هم مشکل خانواده‌اش را می‌فهمد و هم این که نباید غرور یک زن گیلانغربی را از بین ببرد. چون زن گیلانغربی، یعنی زن غیور ایرانی.

* روی این بنر به زبان محلی نوشته شده بود: «فه ره خوه ش هاتی/نور وه پا ده وه»که همان ابتدای مراسم، خانم‌ها بنرش را که جلوی دیدشان را گرفته بود؛ پاره‌ کردند تا رهبر را ببینند و بعید می‌دانم حتی عکسی از آن وجود داشته باشد.

پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی