1394/11/18
روایتی متفاوت از دوران سلطنت پهلویها مبتنی بر بیانات رهبر انقلاب
از قاجار بدتر...
گزارش تحلیلی نشریهی خط حزبالله(شمارهی نوزدهم)
ارتش متفقین که خاک ایران را اشغال کردند و رضاخان و ارتش پرمدعایش، «خانمان» و مملکت را به قیمت حفظ تاج و تخت در «خاندان»، تقدیم بیگانه کردند، محمدرضا پهلوی نه با همهپرسی، رأی یا تصمیم ایرانیان که با ارادهی خودخواهِ روزولت و چرچیل، «شاهِ شاهان» و کوروش قرن بیستم شد. آن هم با چنان وضعیتی که «بعد از آنکه در سال۱۳۲۰رضا خان را بردند، پسر او محمد رضا تا چند روز نمیدانست که آیا پادشاه خواهد بود یا نه! کسی را به سفارت انگلیس فرستاد، آنها گفتند که بله، عیبی ندارد، پادشاه باشد، به شرطی که فلان کار را نکند و فلان کار را بکند! خوشحال شد.»(۱۳۷۷/۰۲/۰۲)
وابستگی، بیماری مضاعف دیکتاتوری جدید
بعد از همهی مصائبی که قاجار تا دورهی ناصری بر ملت ایران وارد کرده بود مصیبت تازهای بر مصائب ایران اضافه شد: «پادشاهان قدیم اگر دیکتاتور بودند، وابسته و گوش به فرمان قدرتهای بیگانه نبودند؛ اما از اواخر دوران قاجار و همه دوران پهلوی، پادشاهان، هم دیکتاتور بودند و هم وابسته! این شد بیماری مضاعف نظام سیاسی حاکم بر ایران در دوران گذشته. این دیکتاتوری و وابستگی آثار و تبعات زیادی در کشور ما و روی ملت ما داشته است.»(۱۳۸۲/۱۱/۲۴) دانستن تفاوت حکومت مردم و «رفراندوم»، با حکومتهای رضاخانی و محمدرضاشاهی، بهترین تبیین برای دلایل این سرنوشت غمانگیز است. حکومت محمدرضاشاهی «حکومت مطلقهای» است که «هیچ تعهدی در مقابل مردم ندارد.»(۱۳۷۷/۱۱/۱۳) و میراثخوار «دیکتاتوری رضاخانی... که از استبدادهای قاجار، بدتر و شقاوتآمیزتر و قساوتآمیزتر بود.»(۱۳۸۱/۰۳/۱۴) البته «برای خارجیها «فداکاری» نمیکردند»، اما ضرورتا «برای حفظ حکومت خودشان، صددرصد به بیگانگان میدان میدادند و به آنها تکیه میکردند و دست آنها را در تطاول به این کشور و این ملت باز میگذاشتند.»(۱۳۷۷/۱۱/۱۳)
گرگ خونخوار در برابر مردم، بره رام در برابر دشمنان
ثمرهی حکومتهای محمدرضاشاهی فقط در تمنا کردن از بیگانه نبود، حتی فقط در اجازهخواهی برای انتصاب نخستوزیر و نمایندهی مجلس هم نبود، ثمرهی مهمش آن بود که شاهنشاه «در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل برهی رام»(۱۳۸۸/۰۲/۲۲) میشد. حتی از این بدتر هم وجود داشت: «وقتی یک چنین روحیهای در میان مردمی حاکم شد، دستگاه سیاسی آن کشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوکرمآب میشود» و «اگر یک ملتی احساس عزت نکند، یعنی به داشتههای خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفبای خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزی ندارد، این ملت بهراحتی در چنبرهی سلطهی بیگانگان قرار میگیرد...»(۱۳۸۸/۰۲/۲۲)
وابستگی، بیماری مضاعف دیکتاتوری جدید
بعد از همهی مصائبی که قاجار تا دورهی ناصری بر ملت ایران وارد کرده بود مصیبت تازهای بر مصائب ایران اضافه شد: «پادشاهان قدیم اگر دیکتاتور بودند، وابسته و گوش به فرمان قدرتهای بیگانه نبودند؛ اما از اواخر دوران قاجار و همه دوران پهلوی، پادشاهان، هم دیکتاتور بودند و هم وابسته! این شد بیماری مضاعف نظام سیاسی حاکم بر ایران در دوران گذشته. این دیکتاتوری و وابستگی آثار و تبعات زیادی در کشور ما و روی ملت ما داشته است.»(۱۳۸۲/۱۱/۲۴) دانستن تفاوت حکومت مردم و «رفراندوم»، با حکومتهای رضاخانی و محمدرضاشاهی، بهترین تبیین برای دلایل این سرنوشت غمانگیز است. حکومت محمدرضاشاهی «حکومت مطلقهای» است که «هیچ تعهدی در مقابل مردم ندارد.»(۱۳۷۷/۱۱/۱۳) و میراثخوار «دیکتاتوری رضاخانی... که از استبدادهای قاجار، بدتر و شقاوتآمیزتر و قساوتآمیزتر بود.»(۱۳۸۱/۰۳/۱۴) البته «برای خارجیها «فداکاری» نمیکردند»، اما ضرورتا «برای حفظ حکومت خودشان، صددرصد به بیگانگان میدان میدادند و به آنها تکیه میکردند و دست آنها را در تطاول به این کشور و این ملت باز میگذاشتند.»(۱۳۷۷/۱۱/۱۳)
گرگ خونخوار در برابر مردم، بره رام در برابر دشمنان
ثمرهی حکومتهای محمدرضاشاهی فقط در تمنا کردن از بیگانه نبود، حتی فقط در اجازهخواهی برای انتصاب نخستوزیر و نمایندهی مجلس هم نبود، ثمرهی مهمش آن بود که شاهنشاه «در مقابل مردم خود مثل سگ درنده و گرگ خونخوار، اما در مقابل دشمنان مثل برهی رام»(۱۳۸۸/۰۲/۲۲) میشد. حتی از این بدتر هم وجود داشت: «وقتی یک چنین روحیهای در میان مردمی حاکم شد، دستگاه سیاسی آن کشور و آن ملت هم به طور طبیعی نوکرمآب میشود» و «اگر یک ملتی احساس عزت نکند، یعنی به داشتههای خود- به آداب خود، به سنن خود، به زبان خود، به الفبای خود، به تاریخ خود، به مفاخر خود و به بزرگان خود- به چشم حقارت نگاه کند، آنها را کوچک بشمارد و احساس کند از خودش چیزی ندارد، این ملت بهراحتی در چنبرهی سلطهی بیگانگان قرار میگیرد...»(۱۳۸۸/۰۲/۲۲)
از قاجار بدتر
این شد که خاندان پهلوی حتی از سلاطین قاجار هم بدتر شدند: «ناصرالدین شاه میخواست پادشاهی کند، سلطنت کند، لذّت ببرد. کاری نداشت که بر سر ملت چه میآید و چه نمیآید. ضعیف بود. بیاعتنا بود که البته، این از بزرگترین گناهان برای یک رهبر و مسؤول یک کشور است اما خاندان پهلوی کاری کردند که به مراتب از آنچه که در دوران قاجار وجود داشت، بدتر بود. زیرا اینها پایههای فرهنگ خودی را متزلزل و آن را ویران کردند و فرهنگ وارداتی را جایگزین نمودند.»(۱۳۷۲/۰۵/۰۸)
واردات فرهنگ و عزت و شرف!
شاه نیازمند، ملتش را هم نیازمند میخواست. میخواست همان اندازه که خودش وارداتی بود و هدیه منحوس بیگانگان به ملت، عظمت و تمدن را هم به کشورش «وارد» کند؛ شرف را هم، عزت را هم و فرهنگ را هم. اما چنین منطق اشتباهی، و دلبستن به «نقطههای خیالی» معلوم بود که نه شاه را باقی نگه میدارد و نه کشورش را نجات میدهد. سرنگون شد و تنها پناهی که به او دادند این بود که با ثروتهای مردمش (۱۳۷۳/۰۸/۱۱) برای ولخرجی و سرمایهگذاری در دنیا را بگردد. شاهنشاه، «خانه» اش را برای همیشه ترک کرده ولی بیگانه هنوز دلبستهِ نیازخواهان است. شاهِ وابسته رفته اما «روحیه نوکرمآبی» هنوز جان خیلیها را رها نکرده است. هنوز انقلابِ عزت، انقلاب امامِ عزت و انقلاب مردم عزتمند، روحیاتشان را دگرگون نکرده. «در طول دهها سال تبلیغات شده بود که ایرانی ناکارآمد است؛ باید از دیگران بیاموزد، باید از دیگران تقلید کند، باید به دامن دیگران متوسل و متشبث شود. در دوران جوانی و نوجوانیهای ما این جزو چیزهای رائج بود.»(۱۳۹۰/۰۷/۲۶) انقلاب اسلامی با نیروی خدایی خود برای برهمزدن چشمهای خوابیده و قلبهای فروبسته آمده و با انقلاب اسلامی «ورق برگردانده شده است»، اما هنوز از بین رفتن آن سرنوشت شوم و جایگزینشدن زندگی سعادتمند، درگیر تلاقی شاهیها و امامیها است.
انقلاب همچنان درگیر شاهیها و نوکرمآبها
شاهیها همچنان میگویند ایرانی ناتوان است و چشم خواباندهاند که «دیگری» بیاید و آنها را از دروازههای تمدن عبور دهد. آنها هنوز ایران رویاییشان، ایران بیگانهساخته است و بیگانه هم «مثل اربابی که خانهی نوکرش را منطبق با سبک آرایش خانهی خودش بیاراید! راحتِ نوکر را که در نظر نمیگیرد؛ راحتِ خودش را آنجا در نظر میگیرد. این یک امر بدیهی و طبیعی است.»(۱۳۷۲/۰۷/۱۲) اما امامیها چشمهایشان به «نقاط امیدبخش حقیقی»(۱۳۹۳/۱۰/۱۷) است. بیگانه هنوز بیگانه است و حتی حالا «دشمنی» هم میکند و «علاج مقابلهی با دشمنی فقط یکچیز است و آن، تکیهی به اقتدار ملّی و به توان داخلی ملّی و مستحکم کردن هرچه بیشتر ساخت درونیِ کشور است.»(۱۳۹۲/۱۱/۲۸) این سیره، سیرهی صدق امام ما و آموزهی بزرگ او است و با همین سیره «جوان دانشمندِ مسلمانِ در جمهوری اسلامی خودش را قادر بر هر کاری میداند؛ این در اول انقلاب اینجور نبود. تربیتهای قبلی درست عکس این بود... «ما میتوانیمِ» امروز، آن روز «ما نمیتوانیم» بود. این، آن تربیت اخلاقی و تاریخیِ بازماندهی از دوران گذشته است.»(۱۳۸۷/۰۲/۱۴)
این شد که خاندان پهلوی حتی از سلاطین قاجار هم بدتر شدند: «ناصرالدین شاه میخواست پادشاهی کند، سلطنت کند، لذّت ببرد. کاری نداشت که بر سر ملت چه میآید و چه نمیآید. ضعیف بود. بیاعتنا بود که البته، این از بزرگترین گناهان برای یک رهبر و مسؤول یک کشور است اما خاندان پهلوی کاری کردند که به مراتب از آنچه که در دوران قاجار وجود داشت، بدتر بود. زیرا اینها پایههای فرهنگ خودی را متزلزل و آن را ویران کردند و فرهنگ وارداتی را جایگزین نمودند.»(۱۳۷۲/۰۵/۰۸)
واردات فرهنگ و عزت و شرف!
شاه نیازمند، ملتش را هم نیازمند میخواست. میخواست همان اندازه که خودش وارداتی بود و هدیه منحوس بیگانگان به ملت، عظمت و تمدن را هم به کشورش «وارد» کند؛ شرف را هم، عزت را هم و فرهنگ را هم. اما چنین منطق اشتباهی، و دلبستن به «نقطههای خیالی» معلوم بود که نه شاه را باقی نگه میدارد و نه کشورش را نجات میدهد. سرنگون شد و تنها پناهی که به او دادند این بود که با ثروتهای مردمش (۱۳۷۳/۰۸/۱۱) برای ولخرجی و سرمایهگذاری در دنیا را بگردد. شاهنشاه، «خانه» اش را برای همیشه ترک کرده ولی بیگانه هنوز دلبستهِ نیازخواهان است. شاهِ وابسته رفته اما «روحیه نوکرمآبی» هنوز جان خیلیها را رها نکرده است. هنوز انقلابِ عزت، انقلاب امامِ عزت و انقلاب مردم عزتمند، روحیاتشان را دگرگون نکرده. «در طول دهها سال تبلیغات شده بود که ایرانی ناکارآمد است؛ باید از دیگران بیاموزد، باید از دیگران تقلید کند، باید به دامن دیگران متوسل و متشبث شود. در دوران جوانی و نوجوانیهای ما این جزو چیزهای رائج بود.»(۱۳۹۰/۰۷/۲۶) انقلاب اسلامی با نیروی خدایی خود برای برهمزدن چشمهای خوابیده و قلبهای فروبسته آمده و با انقلاب اسلامی «ورق برگردانده شده است»، اما هنوز از بین رفتن آن سرنوشت شوم و جایگزینشدن زندگی سعادتمند، درگیر تلاقی شاهیها و امامیها است.
انقلاب همچنان درگیر شاهیها و نوکرمآبها
شاهیها همچنان میگویند ایرانی ناتوان است و چشم خواباندهاند که «دیگری» بیاید و آنها را از دروازههای تمدن عبور دهد. آنها هنوز ایران رویاییشان، ایران بیگانهساخته است و بیگانه هم «مثل اربابی که خانهی نوکرش را منطبق با سبک آرایش خانهی خودش بیاراید! راحتِ نوکر را که در نظر نمیگیرد؛ راحتِ خودش را آنجا در نظر میگیرد. این یک امر بدیهی و طبیعی است.»(۱۳۷۲/۰۷/۱۲) اما امامیها چشمهایشان به «نقاط امیدبخش حقیقی»(۱۳۹۳/۱۰/۱۷) است. بیگانه هنوز بیگانه است و حتی حالا «دشمنی» هم میکند و «علاج مقابلهی با دشمنی فقط یکچیز است و آن، تکیهی به اقتدار ملّی و به توان داخلی ملّی و مستحکم کردن هرچه بیشتر ساخت درونیِ کشور است.»(۱۳۹۲/۱۱/۲۸) این سیره، سیرهی صدق امام ما و آموزهی بزرگ او است و با همین سیره «جوان دانشمندِ مسلمانِ در جمهوری اسلامی خودش را قادر بر هر کاری میداند؛ این در اول انقلاب اینجور نبود. تربیتهای قبلی درست عکس این بود... «ما میتوانیمِ» امروز، آن روز «ما نمیتوانیم» بود. این، آن تربیت اخلاقی و تاریخیِ بازماندهی از دوران گذشته است.»(۱۳۸۷/۰۲/۱۴)