[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان - 1390/05/19 عنوان فیش :استمرار در آرمانها و جهتگیری؛ وجه ممیزه انقلاب اسلامی با سایر انقلابها کلیدواژه(ها) : مقایسهی انقلابهای جهان, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, ثبات انقلاب اسلامی, استقرار نظام جمهوری اسلامی, انحراف انقلابها, تاریخ انقلابهای فرانسه, انقلاب فرانسه, ناپلئون بناپارت, تاریخ شکلگیری، استقلال و جنگهای داخلی آمریکا, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, تاریخ آسیا و آفریقا, انقلابهای شمال آفریقا, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, اهداف انقلاب اسلامی, ارتباط آیت الله خامنه ای با دانشجویان, جوان امروز انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ثبات و استمرار و استقرار نظام جمهورى اسلامى از جملهى مهمترین عواملى بوده است که ملتهاى منطقه و ملتهاى مسلمان را امیدوار کرده و میتوان گفت نقش مؤثرى در ایجاد این حرکت عظیم اسلامى منطقه و آزادى و بیدارى ایفاء کرده. امروز میخواهم یک مقدارى راجع به ثبات و استمرار و استقرار انقلاب مطلبى را عرض کنم؛ یک مقدارى آن را باز کنم. تحولات بزرگى در جامعه رخ میدهد، که نمونهى بارزش انقلابهاى سیاسى و اجتماعى است. این تحول را کى به وجود مىآورد؟ یک نسلى به وجود مىآورد؛ که البته معلول شرائطى است که براى آن نسل پیش آمده، اما براى نسل قبل و نسلهاى قبل پیش نیامده بود؛ مثل انقلاب اسلامى. یکى از دو حال پیش خواهد آمد: یا این است که وقتى این تحول به وسیلهى این نسل به وجود آمد، نسلهاى بعدى این را پى میگیرند، دنبال میکنند، تکمیل میکنند، ادامه میدهند. در این صورت، این یک جریان ماندگارى خواهد شد؛ «و امّا ما ینفع النّاس فیمکث فى الأرض»(1) خواهد شد؛ یعنى جایگزین میشود، مستقر میشود. یا این است که نه، نسلهاى بعد - حالا نسلهاى بعد که میگوئیم، نه لزوماً نسل سنى؛ یعنى کسانى که از آن گروه اول تحویل میگیرند، که ممکن است خودشان هم جزو همان نسل سنىِ آن گروه اول باشند - تحت تأثیر عوامل گوناگون، کار را دنبال نمیکنند؛ دچار رکود میشوند، دچار انحراف میشوند، دچار زاویه میشوند. در این صورت، آن تحول فوائدش را براى مردم از دست میدهد و خسارتهائى که بالاخره در یک تحول پیش مىآید، براى مردم میماند و جبران هم نمیشود. کلىِ مسئله این است. در تحولاتى که در طول دو سه قرن اخیر، که قرن انقلابهاى بزرگ است، اتفاق افتاده، هرچه من نگاه کردم - حالا شما مطالعه کنید، شاید مواردى را شما پیدا کنید - موردى را پیدا نکردم که مثل انقلاب اسلامى، تحولى که در دورهى اول پدید آمد، در دورههاى بعد یا دهههاى بعد، با همان شکل، با همان هدفها، به سوى همان آرمانها و با همان جهتگیرىها ادامه پیدا کند. یا اصلاً ادامه پیدا نکرده، مثل انقلاب شوروى؛ یا ادامه پیدا کرده، منتها با یک فترتى، با یک فاصلهى طولانى زمانى، همراه با مرارتها و محنتها و سختىهاى فراوان، مثل انقلاب کبیر فرانسه، مثل استقلال آمریکا؛ حالا تعبیر کنیم به انقلاب یا هرچه. آن اهداف اولیه در نهایت به یک شکلى تأمین شد، اما با زحمات زیاد و با یک فاصلهى طولانى. مثلاً در همین انقلاب کبیر فرانسه، «کبیر» که میگویند، به خاطر این است که بعد از این انقلاب، دو سه تا انقلاب دیگر در طول پنجاه شصت سال در فرانسه اتفاق افتاد؛ منتها آن انقلاب اول، انقلاب مهمتر و مؤثرترى بود که در سال 1789 - براى اینکه یادتان بماند: هزار، بعد هفت، هشت، نُه! این، سال انقلاب کبیر فرانسه است - علیه حکومت سلطنتى فرانسه به وقوع پیوست؛ یعنى همین کارى که در ایران انجام گرفت. البته آن خانوادهى سلطنتى که آن وقت در فرانسه حکومت میکردند، خیلى ریشهدارتر و مقتدرتر بودند از این خانوادهى پیزُرى پهلوى ما! خانوادهى بوربنها بودند، چند صد سال بود که اینها بر فرانسه حکومت میکردند، در میانشان پادشاهان بسیار مقتدرى از همین سلسله وجود داشتند. این انقلاب در این سالى که گفتم - 1789 میلادى - اتفاق افتاد. خب، انقلاب، یک انقلاب مردمى به تمام معنا بود؛ یعنى واقعاً مردم حضور داشتند - مثل انقلاب خود ما - رهبران هم رهبران صددرصد مردمى و داراى افکار نو و به دنبال ایجاد یک جامعهى مردمى. البته آنچه که مورد نظرشان بود، ایدئولوژیک نبود، اعتقادى نبود؛ اما میخواستند یک حکومت مردمى داشته باشند، میخواستند یک حکومت مردمسالار داشته باشند. خب، این انقلاب در این سال اتفاق افتاد. به فاصلهى سه چهار سال، آن گروه اوّلى که انقلاب را انجام داده بودند، به وسیلهى گروه تندروِ افراطىِ شدید کنار زده شدند؛ بعضىشان اعدام شدند و این گروه افراطى سر کار آمدند. چهار پنج سال این گروه افراطى سر کار بودند؛ بعد بر اثر شدت عملى که با مردم به خرج میدادند، از طرف مردم مورد عکسالعمل قرار گرفتند و کنار زده شدند. عدهاى از آنها اعدام شدند و یک گروه سومى سر کار آمدند. یعنى در ظرف حدود یازده، دوازده سال - تا سال 1800 - سه گروه سر کار آمدند که هر کدام آن گروه قبلىِ خودشان را قلع و قمع و نابود کردند. در همین ده یازده سال اول، شخصیتهاى معروف سیاسىاى از گروههاى انقلابى اعدام شدند. بعد هم این هرج و مرجى که به وجود آمد - در یک کشورى با این خصوصیات، بدیهى است که هرج و مرج به وجود مىآید - مردم را خسته کرد؛ تا اینکه یک گروه سه نفره تشکیل شد، که ناپلئون جزو این گروه سه نفره بود؛ یک افسر جوانى بود که فتوحاتى هم در مصر کرده بود - که حالا داستانهایش فراوان و مفصل است - عنوانى پیدا کرد و آمد بر این گروه سه نفره حاکم شد و بعد هم پادشاه و امپراتور شد. همین کشورى که با آن همه خسارت، پادشاهى را کنار گذاشته بود و لوئى شانزدهم و زنش را اعدام کرده بود، دوباره تبدیل شد به پادشاهى و روى کار آمدن ناپلئون. البته ناپلئون شخصیت نظامىِ مقتدرِ فعالى بود و براى فرانسه هم کارهاى بزرگى انجام داد. او کارهاى غیر نظامى هم دارد، منتها عمدتاً کارهاى او نظامى است. چند تا از کشورهاى اروپائى را به فرانسه ملحق کرد؛ ایتالیا را، اسپانیا را، سوئیس را جزو فرانسه کرد. چند تا کشور اروپائى به وسیلهى او فتح شدند و جزو فرانسه شدند؛ که البته بعد از رفتن ناپلئون، یکى یکى از فرانسه جدا شدند؛ یعنى این فتوحات، ناپایدار بود. اما کشورى که با آن همه خسارت انقلاب کرده بود، به حکومت مردمى رسیده بود، بهآسانى دوباره تبدیل شد به حکومت پادشاهى. بعد از تبعید و مرگ ناپلئون - یعنى حدود 1815 - تقریباً حدود پنجاه سال حکومت پادشاهى در فرانسه استقرار داشت؛ البته با تحولات بسیار سخت و رقتبار و مرارتبار؛ که شما اگر رمانهاى قرن نوزده فرانسه را بخوانید، کاملاً نشانهى این انقلابها و این مرارتها و این محنتها و این تلخىها براى مردم فرانسه را در این کتابها خواهید دید؛ از جمله کتابهاى ویکتورهوگو و بالزاک و دیگران. البته بعد در سال هزار و هشتصد و شصت و خردهاى، مجدداً باز یک انقلاب دیگرى به وقوع پیوست و آن پادشاهى که از قوم و خویشهاى ناپلئون هم بود - ناپلئون سوم - کنار زده شد و حکومت جمهورى سر کار آمد؛ که حالا جمهورىها هم تغییر پیدا کرد: جمهورى اول، جمهورى دوم، جمهورى سوم، تا رسید به اینجائى که امروز شما کشور فرانسه را ملاحظه میکنید، که یک حکومت مردمسالار و دموکراسى است. انقلاب فرانسه با این مرارتها مواجه بود؛ یعنى در آغاز پیدایشِ خود این توان و ظرفیت و تمکن را نداشت که خودش را در بین مردم خودش جایگزین کند، مستقر کند و ادامه و استمرار پیدا کند. تقریباً در همهى تحولاتى که در این دورهى طولانى دویست ساله و صد و پنجاه ساله و صد ساله در دنیا اتفاق افتاده، این وجود دارد. عین همین قضیه در آمریکا اتفاق افتاده. انقلاب آمریکا - یعنى به اصطلاح آزادى آمریکا از دست دولت انگلیس - پنج سال، شش سال قبل از انقلاب فرانسه است؛ یعنى حدود سال 1782. البته آن وقت آمریکا جمعیت چهار پنج میلیونىاى بیشتر نداشته. یک حرکتى کردند، یک دولتى تشکیل دادند، شخصیتهائى سر کار آمدند - مثل همین شخصیت معروف جورج واشنگتن و دیگران و دیگران - لیکن اینها هم همین طور. بعد از آن حرکت اولیهاى که اینها انجام دادند، ملت آمریکا محنتها کشیدند و جنگهاى داخلىِ عجیب و غریبى را پشت سر گذاشتند، که در یکى از جنگهاى داخلى - که مهمترین جنگ داخلى بین شمال و جنوب است؛ یعنى در واقع شمال شرقى و جنوب شرقى؛ چون آن وقت غرب آمریکا تازه هنوز در اختیار این کشور و این دولت قرار گرفته بود - در طول چهار سال اقلاً یک میلیون نفر کشته شدند. البته آن وقت آمار هم وجود نداشته؛ آن کسانى که نوشتند و حرف زدند، این را میگویند. تا بالاخره بتدریج بعد از گذشت تقریباً صد سال از استقلال آمریکا، دولت یک استقرارى پیدا کرده و توانسته حرکت خودش را در همان بسترهاى قبلى ادامه بدهد. البته ماجراى جنایتهائى که اتفاق افتاده، فاجعههائى که به وسیلهى همان حاکمان و اطرافیان و ارتششان اتفاق افتاده، داستان غمانگیز طولانى عجیبى است: حملهى به کشورهاى همسایه، تعرض به شهروندان اصلى - یعنى سرخپوستها - قلع و قمع قبائل سرخپوست. من تأسف میخورم که جوانهاى ما این قضایا را نمیدانند. وقتى انسان بداند که آنچه امروز از تمدن و از پیشرفت و از ثروت در بعضى از این کشورها وجود دارد، محصول چقدر خرابکارى و بدعملى و سنگدلى و بىانصافى است، آن وقت نسبت به کارى که باید انجام بگیرد، نسبت به وظیفهاى که انسان دارد، یک افق دید دیگرى پیدا میکند. در شوروى هم یک جور دیگر اتفاق افتاد. در شوروى هدفهائى که ترسیم شده بود - که هدفهاى آن، عقیدتى و ایدئولوژیک بود - تحقق پیدا نکرد. اصلاً ادعا شده بود که حکومت شوروى یک حکومت مردمى است، حکومت تودهاى است، سوسیالیست است؛ حکومت تودهاىِ مردمىِ متکى به حرکت مردم و متعهد به نیازهاى مردم؛ این از همان سالهاى اول نقض شد. بعد از 1917 که سال انقلاب شوروى است، پنج شش سالى که گذشته بود، راه عوض شد؛ مردم از محاسبات دولت به معناى حقیقى کلمه حذف شدند؛ یک حزب کمونیست با چند میلیون عضو حاکم شد و در حزب کمونیست هم حاکم، همان چند نفرى بودند که در هر دورهاى در رأس بودند. حالا در دورهاى مثل دورهى استالین، حاکم یک نفر بیشتر نبود؛ اما در دورههاى بعد، آن هیئت اصلى حزب کمونیست، همهکارهى کشور بودند. چه فشارهائى به مردم وارد آمد، چه محدودیتهائى ایجاد شد، مردم چه محنتى کشیدند. در آن دورهها نوشتههائى از درون شوروى درز میکرد، بیرون میرفت؛ بعضىهایش هم به فارسى ترجمه میشد، ما هم مطالعه میکردیم. تا قبل از سقوط شوروى، خیلى از این زوایاى دشوار و تلخ پنهان بود؛ بعد از سقوط شوروى بود که خیلى چیزها معلوم شد، که چه کارهائى میکردند، چه محدودیتهائى بوده. ادبیاتى که آفریده شد، نشاندهندهى سختى زندگى مردم در دوران حکومت شوروى بوده. یعنى انقلاب بکل از اول زاویه پیدا کرد؛ نه اینکه استمرار پیدا نکرد، اصلاً به وعدههاى اولیه عمل نشد. خب، اینها انقلابهاست. حالا یک شبهانقلابهائى هم در منطقهى خاورمیانه و عمدتاً شمال آفریقا و آمریکاى لاتین داریم که در واقع انقلاب نبود؛ غالباً کودتا بود. در اواخر دههى 50 و اوائل دههى 60 در کشورهاى شمال آفریقا - یعنى مصر و لیبى و سودان و تونس - یک حرکتهاى انقلابى با گرایش چپ اتفاق افتاد. همهى این کشورها، کشورهاى انقلابى بودند؛ اما جز استثناهاى معدودى، همان کسانى که خودشان عوامل انقلاب بودند، از انقلاب منحرف شدند. انقلابها، انقلابهاى چپ بود، ضد آمریکائى بود، ضد انگلیسى یا ضد فرانسوى بود؛ مردم را اینجورى توى میدان آورده بودند؛ اما همان کسانى که خودشان در رأس این انقلابها قرار داشتند، عملاً منحرف شدند و به سمت همان نیروهاى استعمارگر غلتیدند! یکىاش همین بورقیبهى تونس بود. خب، بورقیبه رهبر انقلاب تونس بود؛ اصلاً انقلاب تونس را او به وجود آورده بود؛ اما خودش تبدیل شد به یک عنصر دستنشاندهى غرب و فرانسه؛ رفت در آن جهت، که بعد هم بنعلى بود که دنبال او آمد. یا در مصر، انورسادات جزو یاران جمال عبدالناصر بود؛ جزو کسانى بود که کودتا یا به قول خودشان انقلاب افسران آزاد را به وجود آورده بودند؛ اصلاً حرکت افسران آزاد در زمان جمال عبدالناصر، با شعار «نجات فلسطین» بود؛ اما کارشان به آنجا رسید که با غاصب فلسطین آشتى کردند، علیه مردم فلسطین توطئه کردند، و در این اواخر کار به جائى رسید که حتّى با صهیونیستها همکارى کردند براى محاصرهى فلسطین، براى محاصرهى غزه، براى نابودى مردم فلسطین! یعنى صد و هشتاد درجه جهت آن حرکت اولیه عوض شد. یا در سودان. به نظرم شماها یادتان نیست از نُمیرى. ما از روى کار آمدن نُمیرى هم یادمان هست. نُمیرى یک افسر انقلابى بود که در واقع سودان را از دست غرب نجات داد؛ اما همین نُمیرى بتدریج رفت به سمت غرب، تبدیل شد به یک عامل غرب؛ که این انقلابیون بعدى که امروز در سودان سر کار هستند، علیه او قیام کردند و کشور را از دست او بیرون آوردند. جعفر نُمیرى از یک عنصر ضد غربى که علیه حکومت غربى کودتا میکند، بتدریج تبدیل میشود به یک عنصر غربىِ مستخدم غرب و کارگزار غرب و مزدور غرب! بقیه هم همین جورند. من یادم هست که در سالهاى دههى 40 شمسى در مشهد، ما رادیوى صوتالعرب مصر را - که زمان عبدالناصر بود - میگرفتیم و میشنیدیم. جمال عبدالناصر به لیبى رفته بود و به اتفاق همین قذافى - که آن وقت یک جوان بیست و هشت نُه سالهاى بود که کودتا کرده بود - و همان جعفر نُمیرى، هر سه در رادیوى صوتالعرب مصر سخنرانى میکردند. آنها با همدیگر اجتماع داشتند و حرفهاى انقلابى و تند میزدند. همین قذافى شعارهائى میداد که ما آن وقت به هیجان مىآمدیم. ماها غالباً در عین مبارزه بودیم. گرفتن این رادیو هم خلاف قانون بود. ما با بعضى از رفقا - که یکىمان رادیو داشت - شب میرفتیم در یک خانهاى مىنشستیم و رادیوى صوتالعرب را گوش میکردیم. حرکتها اینجورى بوده. یعنى انقلابها بر اثر عوامل گوناگون، یا از همان اول منحرف شدند، یا بعد از اندکى منحرف شدند. گاهى این انحراف، دهها سال هم طول کشیده. در کشورى مثل فرانسه، این انحراف هفتاد و چند سال به طول انجامید، تا اینکه توانست بتدریج پارهاى از اهداف را - آن هم نه همهى اهداف را - تحقق ببخشد. انقلاب اسلامى یک استثناء است. انقلاب اسلامى حرکتى بود که با اهداف مشخصى - ولو آن اهداف که مشخص هم بود، در یک جاهائى کلى بود؛ بتدریج خرد شد، روشن شد، مصادیقش معلوم شد؛ اما اهداف، اهداف روشنى بود - به وجود آمد. هدف اسلامخواهى، هدف استکبارستیزى، هدف حفظ استقلال کشور، هدف کرامتبخشى به انسان، هدف دفاع از مظلوم، هدف پیشرفت و اعتلاى علمى و فنى و اقتصادى کشور؛ اینها اهداف انقلاب بوده. انسان وقتى در فرمایشات امام (رضوان اللَّه علیه) و در اسناد اصلى انقلاب اینها را نگاه میکند، مىبیند که همهى اینها در متون اسلامى هم ریشه دارد. مردمى بودن، متکى به ایمان مردم، عقاید مردم و انگیزههاى مردمى و عواطف مردمى، جزو پایههاى اصلى انقلاب است. این خط ادامه پیدا کرده؛ این خط انحراف پیدا نکرده، این خط زاویه نخورده. امروز سى و دو سال از انقلاب میگذرد؛ این خیلى حادثهى مهمى است. این ثبات انقلاب و استقرار انقلاب که ما میگوئیم، یعنى این. ما یک حرفى را زدهایم: «انّ الّذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا».(2) ملت ایران «ربّنا اللَّه» را گفت، پایش ایستاد. این ایستادن پاى این سخن، از نسلى به نسل دیگر منتقل شد. امروز شما جوانهائى که این بیانات پرنشاط و شاداب و صادقانه و پرتپش را اینجا مطرح کردید، احتمالاً هیچکدامتان در آغاز انقلاب در این دنیا نبودید، دورهى انقلاب را ندیدید، دورهى جنگ را ندیدید، زمان امام را درک نکردید؛ اما خط، همان خط است؛ راه، همان راه است؛ هدف، همان هدفهاست؛ مطالبى که گفته میشود، درست همان مطالبى است که آن روز اگر میخواستیم بگوئیم، میگفتیم. من هفتهاى یک بار دانشگاه تهران مىآمدم و آنجا با دانشجوها جلسه داشتیم و نماز میخواندیم؛ بعد از نماز هم پاسخ به سؤالات و سخنرانى بود که مدتها ادامه داشت. همان حرفهائى که آن وقت ما آنجا میگفتیم و دانشجوها میگفتند، همان حرفهاست؛ البته امروز پختهتر است، سنجیدهتر است، کارشناسانهتر است. احساسات به همان اندازه وجود دارد، اما در مطالبى که امروز توى محیط دانشجوئى گفته میشود، عقلانیت، بیشتر از آن زمان است؛ این خیلى باارزش است. خب، این تا حالا تحقق پیدا کرده؛ از حالا به بعد چى؟ آنچه که من میخواهم بگویم، همین یک جمله است: از حالا به بعد تکلیف نسل جوان کنونى و عمدتاً دانشجوئى همین است که این خط را در همان جهتگیرى، به سوى تکاملِ بیشتر ادامه بدهد و پیش ببرد. این مشخص میکند که در محیط دانشجوئى تکلیف ما چیست. کار مال شماست. این نسلى که ماها در آن حضور داشتیم و فعال بودیم و نیروى جوانى داشتیم و جوانىمان را مصرف کردیم، رو به اضمحلال است؛ مثل همهى چیزهاى عالم، رو به فنا و زوال است. نسلى که امروز این حقیقت را تحویل میگیرد، شما هستید؛ جوانهاى امروز، دانشجوهاى امروز هستند. در آینده مسئولیتهاى کشور با شماست. طراحان کشور، تصمیمگیران و تصمیمسازان، شماها خواهید بود. میتوانید همین راه را ادامه بدهید، آن را به تکامل برسانید، از ظرفیتهاى استفاده نشده استفاده کنید، خلأها را پر کنید و همین چیزهائى را که هى شما میگوئید این اشکال هست، این اشکال هست، این اشکال هست، انتقاد، انتقاد، انتقاد - که درست هم هست - برطرف کنید؛ میتوانید هم این کار را نکنید. نسل جوانِ امروز میتواند تصمیم بگیرد بر بىعملى. البته چنین تصمیمى نخواهد گرفت؛ من شک ندارم. نسل جوان به خاطر ریشهى دینىِ این حرکت و پایهى مستحکم اعتقادىِ این حرکت، این راه را ادامه خواهد داد. براى اولین بار در تاریخ انقلابهاى گوناگون در دنیا، انقلابى به وجود آمده است و خودش را به دنیا عرضه خواهد کرد و حرف اول و اصول و ارزشهاى اولیهى خودش را با همهى وجود، بدون انقطاع استمرار بخشیده و انشاءاللَّه آن را به هدفهاى نهائى خودش میرساند. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان - 1390/05/19 عنوان فیش :تحلیلی از فراز و نشیبهای انقلاب فرانسه کلیدواژه(ها) : تاریخ انقلابهای فرانسه, انقلاب فرانسه, انحراف انقلابها, ناپلئون بناپارت, فرانسه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در همین انقلاب کبیر فرانسه، «کبیر» که میگویند، به خاطر این است که بعد از این انقلاب، دو سه تا انقلاب دیگر در طول پنجاه شصت سال در فرانسه اتفاق افتاد؛ منتها آن انقلاب اول، انقلاب مهمتر و مؤثرترى بود که در سال 1789 - براى اینکه یادتان بماند: هزار، بعد هفت، هشت، نُه! این، سال انقلاب کبیر فرانسه است - علیه حکومت سلطنتى فرانسه به وقوع پیوست؛ یعنى همین کارى که در ایران انجام گرفت. البته آن خانوادهى سلطنتى که آن وقت در فرانسه حکومت میکردند، خیلى ریشهدارتر و مقتدرتر بودند از این خانوادهى پیزُرى پهلوى ما! خانوادهى بوربنها بودند، چند صد سال بود که اینها بر فرانسه حکومت میکردند، در میانشان پادشاهان بسیار مقتدرى از همین سلسله وجود داشتند. این انقلاب در این سالى که گفتم - 1789 میلادى - اتفاق افتاد. خب، انقلاب، یک انقلاب مردمى به تمام معنا بود؛ یعنى واقعاً مردم حضور داشتند - مثل انقلاب خود ما - رهبران هم رهبران صددرصد مردمى و داراى افکار نو و به دنبال ایجاد یک جامعهى مردمى. البته آنچه که مورد نظرشان بود، ایدئولوژیک نبود، اعتقادى نبود؛ اما میخواستند یک حکومت مردمى داشته باشند، میخواستند یک حکومت مردمسالار داشته باشند. خب، این انقلاب در این سال اتفاق افتاد. به فاصلهى سه چهار سال، آن گروه اوّلى که انقلاب را انجام داده بودند، به وسیلهى گروه تندروِ افراطىِ شدید کنار زده شدند؛ بعضىشان اعدام شدند و این گروه افراطى سر کار آمدند. چهار پنج سال این گروه افراطى سر کار بودند؛ بعد بر اثر شدت عملى که با مردم به خرج میدادند، از طرف مردم مورد عکسالعمل قرار گرفتند و کنار زده شدند. عدهاى از آنها اعدام شدند و یک گروه سومى سر کار آمدند. یعنى در ظرف حدود یازده، دوازده سال - تا سال 1800 - سه گروه سر کار آمدند که هر کدام آن گروه قبلىِ خودشان را قلع و قمع و نابود کردند. در همین ده یازده سال اول، شخصیتهاى معروف سیاسىاى از گروههاى انقلابى اعدام شدند. بعد هم این هرج و مرجى که به وجود آمد - در یک کشورى با این خصوصیات، بدیهى است که هرج و مرج به وجود مىآید - مردم را خسته کرد؛ تا اینکه یک گروه سه نفره تشکیل شد، که ناپلئون جزو این گروه سه نفره بود؛ یک افسر جوانى بود که فتوحاتى هم در مصر کرده بود - که حالا داستانهایش فراوان و مفصل است - عنوانى پیدا کرد و آمد بر این گروه سه نفره حاکم شد و بعد هم پادشاه و امپراتور شد. همین کشورى که با آن همه خسارت، پادشاهى را کنار گذاشته بود و لوئى شانزدهم و زنش را اعدام کرده بود، دوباره تبدیل شد به پادشاهى و روى کار آمدن ناپلئون. البته ناپلئون شخصیت نظامىِ مقتدرِ فعالى بود و براى فرانسه هم کارهاى بزرگى انجام داد. او کارهاى غیر نظامى هم دارد، منتها عمدتاً کارهاى او نظامى است. چند تا از کشورهاى اروپائى را به فرانسه ملحق کرد؛ ایتالیا را، اسپانیا را، سوئیس را جزو فرانسه کرد. چند تا کشور اروپائى به وسیلهى او فتح شدند و جزو فرانسه شدند؛ که البته بعد از رفتن ناپلئون، یکى یکى از فرانسه جدا شدند؛ یعنى این فتوحات، ناپایدار بود. اما کشورى که با آن همه خسارت انقلاب کرده بود، به حکومت مردمى رسیده بود، بهآسانى دوباره تبدیل شد به حکومت پادشاهى. بعد از تبعید و مرگ ناپلئون - یعنى حدود 1815 - تقریباً حدود پنجاه سال حکومت پادشاهى در فرانسه استقرار داشت؛ البته با تحولات بسیار سخت و رقتبار و مرارتبار؛ که شما اگر رمانهاى قرن نوزده فرانسه را بخوانید، کاملاً نشانهى این انقلابها و این مرارتها و این محنتها و این تلخىها براى مردم فرانسه را در این کتابها خواهید دید؛ از جمله کتابهاى ویکتورهوگو و بالزاک و دیگران. البته بعد در سال هزار و هشتصد و شصت و خردهاى، مجدداً باز یک انقلاب دیگرى به وقوع پیوست و آن پادشاهى که از قوم و خویشهاى ناپلئون هم بود - ناپلئون سوم - کنار زده شد و حکومت جمهورى سر کار آمد؛ که حالا جمهورىها هم تغییر پیدا کرد: جمهورى اول، جمهورى دوم، جمهورى سوم، تا رسید به اینجائى که امروز شما کشور فرانسه را ملاحظه میکنید، که یک حکومت مردمسالار و دموکراسى است. انقلاب فرانسه با این مرارتها مواجه بود؛ یعنى در آغاز پیدایشِ خود این توان و ظرفیت و تمکن را نداشت که خودش را در بین مردم خودش جایگزین کند، مستقر کند و ادامه و استمرار پیدا کند. تقریباً در همهى تحولاتى که در این دورهى طولانى دویست ساله و صد و پنجاه ساله و صد ساله در دنیا اتفاق افتاده، این وجود دارد. مربوط به :بیانات در دیدار وزیر علوم و استادان دانشگاه تهران - 1388/11/13 عنوان فیش :همراهی دیکتاتوری و پیشرفت در دوران ناپلئون کلیدواژه(ها) : فرانسه, تاریخ انقلابهای فرانسه, ناپلئون بناپارت, اثرات انقلاب اسلامی, تاریخ قاجاریه, عملکرد حکومت قاجاریه, وابستگی سلسله پهلوی به مستکبرین نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [پیشرفتهای بسیار مهم علمی]در سایهی آزادی و آزادفکرىِ ناشی از انقلاب اسلامی هم به وجود آمده؛ والّا اگر در نظام دیکتاتورىِ وابستهی دوران طاغوت زندگی میکردیم، قطعاً این برای ما پیش نمیآمد؛ یعنی گذشت زمان این پیشرفت را به ما نمیداد. دیکتاتوری بود و وابستگی هم بود. حالا یک وقت دیکتاتوری هست، پیشرفت هم هست؛ مثلاً در رأس، یکی مثل ناپلئون است، که در دورهی خودش دیکتاتور است، اما فرهنگستان درست میکند. پیشرفتهای بزرگ علمیای در همان چهارده پانزده سال حکومت ناپلئون در فرانسه به وجود آمد که شاید تا هفتاد هشتاد سال بعد از ناپلئون هم این مقدار پیشرفت برای آنها پیش نیامد. این پیشرفتها هنوز هم مایهی افتخار فرانسویهاست. ناپلئون بالاخره یک آدم هوشمندی بود، علاقهمند بود، پرکار بود، فهمیده بود و آدمهای فهمیدهای هم همراهش بودند. لیکن یک وقت همان دیکتاتوری هست، همراه با وابستگی، همراه با نوکرصفتی؛ این چیزی بود که ما در سالهای متمادی دچارش بودیم؛ در دوران پهلویها یک جور، در دوران قاجار یک جور دیگر. در دوران قاجار هم ما به نحو دیگری وابسته بودیم. یعنی قبل از دوران شکوفائی استعمار که امثال ناصرالدین شاه حکومت میکردند، در همان وقت هم متأسفانه ما زیر سلطه بودیم. خوب، این حالت استبداد و دیکتاتوری که آزادی را از مردم میگیرد؛ بعد آن وقت وابستگی است که سیاستهای بیگانه را بر کشور تحمیل میکند. اگر آن استبداد و وابستگی بود، ما پیشرفت نمیکردیم؛ پیشرفت کنونی که آغاز شده، ناشی از انقلاب اسلامی است. اگر ما بخواهیم این پیشرفت ادامه پیدا کند، کار لازم است، تلاش لازم است؛ لذا خیلی باید تلاش کرد. دانشگاه در این زمینه نقش عمدهای دارد. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی - 1376/11/04 عنوان فیش :ورود فرهنگ غربى به دنیاى عرب توسط ناپلئون کلیدواژه(ها) : تاریخ استعمار و عملکرد استعمارگران, ناپلئون بناپارت, نابودی فرهنگ ملتها توسط استعمارگران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اسلام فرهنگ جامعه را با همهى خیرات و حسناتى که در فرهنگهاى دیگر وجود دارد، تکمیل مىکند؛ لیکن فرهنگهاى مختلف در دنیا، در مقابل هم صفآرایى مىکنند. این صفآرایى ممکن است که در مواردى طبیعت فرهنگها باشد. فرض کنید فرهنگ مادّیگرى، طبعاً در مقابل فرهنگ معنوى یک نوع صفآرایى دارد؛ و طبعاً - ولو عملاً متولیّانشان نخواهند - این ضدّ آن و علیه آن است و آن نیز ضدّ این است. یک وقت هم هست که بحث طبیعت دو فرهنگ نیست، بلکه مجموعاً متولیّان و صاحبان یک فرهنگ، به دلایلى سعى مىکنند که فرهنگ خودشان را بر فرهنگ دیگرى غلبه دهند؛ چنانچه استعمارگران در دوران استعمار، یکى از اوّلین کارهایى که مىکردند، این بود که فرهنگ خودشان را وارد آن منطقهى تحت نفوذ استعمارى کنند. یعنى این را حساب شده مىکردند؛ نه به این معنا که لشکریانشان مىآمدند، سالها مىماندند و فرهنگ قهراً منتقل مىشد؛ نه. براى این کار، محاسبه مىکردند. استعمار از اوّل - از قرن هجدهم، از قبل از انقلاب فرانسه - چنین مىکرد. البته «ناپلئون» قبل از این قضایا به مصر رفت و سعى کرد که با مصریان به شکل - علىالظّاهر - غیراستعمارى برخورد کند؛ لیکن تمام آنچه را که از ورود فرهنگ غربى به دنیاى عرب - بخصوص به مصر - ذکر مىکنند، به همان مدّت کوتاه یکى دو ساله که ناپلئون در مصر بود، مىرسانند! به آنجا چاپخانه برد و بنا کرد افکار و مفاهیم رایج آن روز فرانسه را در مصر آن روز گسترش دادن! کار استعمارگران این است! انگلیسیها هم همین کار را در هند کردند. استعمارگران در آفریقا و هر جا که رفتند، این کار را کردند! این امرى قهرى است که استعمارگران فرهنگ خودشان را در یک سلطهى استعمارى مىبردند - هر جایى را که مىگرفتند - لذاست که این فرهنگها ماندگار هم شده است. امروز در آنجاها که به وسیلهى انگلیسیها فتح شده است، فرهنگ انگلیسى ماندگار است. بعد از گذشت قرنها، حتّى هنوز شکل سیاسى حکومت انگلیس و بسیارى چیزهاى دیگر وجود دارد! اگر یک وقت قدرتمندان عالم و کسانى که مىتوانند کارى بکنند، ملاحظه کنند که بخشى از فرهنگ یک کشور، مزاحم آنها و معارض منافع آنهاست، بدیهى است که با آن بخش، معارضهى فرهنگى مىکنند! این نوع معارضه، دیگر معارضهى توپ و تفنگ و کارهاى امنیتى و سیاسى نیست؛ بلکه معارضهى فرهنگى است. هر کس که زبان رساتر، قوّت استدلال و منطق قویتر؛ بخصوص امکانات تبلیغى و تجربهى بیشترى در این زمینهها داشته باشد، او برنده است. یعنى امروز در دنیا، این تجربه شده است. |