[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :حرکت سیاسی امام باقر علیه السلام کلیدواژه(ها) : حضرت امام محمد باقر (علیهالسلام), انسان ۲۵۰ ساله, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام نوع(ها) : حدیث متن فیش : بزرگان علمای زمان، پیش امام باقر درس میخوانند و استفاده میکنند. شخصیّت معروفی مثل عکرمه شاگرد ابنعبّاس وقتی میآید خدمت امام باقر، برای اینکه از آن حضرت حدیث بشنود -شاید هم برای اینکه امتحانش بکند- دست و بالش میلرزد و در آغوش امام میافتد؛ بعد خودش تعجّب میکند، میگوید یا ابن رسولالله! من بزرگانی مثل ابنعبّاس را دیدم و از آنها حدیث شنیدم [امّا] هرگز این حالتی که در مقابل تو به من دست داد، برای من دست نداده بود؛ و ببینید امام باقر در جوابش چقدر صریح میگویند «وَیلَکَ یا عُبَیدَ اَهلِ الشّامِ! اِنَّکَ بَینَ یَدَیِ بُیُوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَعَ وَ یُذکَرَ فِیها اسمُه»؛(1) ای بندهی کوچک شامیان! تو در مقابل عظمت معنویّت است که مجبوری اینجور به خودت بلرزی. کسی مثل ابوحنیفه که از فقها و بزرگان زمان است، میآید خدمت امام باقر و از آن حضرت معارف و احکام دین را فرا میگیرد، و بسیاری از علمای دیگر جزو شاگردان امام باقر هستند وصیت علمی امام باقر در اکناف عالم میپیچید که به «باقرالعلوم» معروف میشود. پس ببینید؛ وضع اجتماعی و وضع عاطفی مردم و احترامات آنها نسبت به ائمّه، زمان امام باقر فرق کرده، تفاوت کرده. به همین نسبت ما میبینیم که حرکت سیاسی امام باقر هم تندتر است؛ یعنی امام سجّاد در مقابلهی با عبدالملک، [بهصورت] روبهرو، تندی و سخن درشت و سخنی که بتوانند آن را بهعنوان یک قرینهای بر مخالفت بگیرند، ندارد. عبدالملک به امام سجّاد نامه مینوشت دربارهی فلان موضوع، حضرت هم جواب او را میدادند؛ البتّه جواب پسر پیغمبر همیشه یک جواب محکم و متین و دندانشکن است، امّا در آن، بهآنصورت تعرّض نیست؛ امّا در مورد امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) اینجوری نیست؛ حرکت امام باقر آنچنان است که هشامبنعبدالملک احساس وحشت میکند و میبیند که باید آن حضرت را زیر نظر قرار بدهد و به شام میخواهد آن حضرت را ؛ البتّه امام سجّاد را هم در دوران امامتشان -بعد از آن دفعهی اوّل- با غل و زنجیر و مانند اینها به شام بردهاند، لکن وضع آنجا جور دیگری است و امام سجّاد با ملاحظهی بیشتری همیشه برخورد میکردند، امّا در مورد امام باقر، ما لحن کلام را تندتر میبینیم. بنده چند روایت در [زمینهی] مذاکرات حضرت باقر (علیه الصّلاة و السّلام) با اصحابشان دیدم که نشانهی دعوت به حکومت و خلافت و امامت و حتّی نوید آینده در آنها مشاهده میشودکه انشاءالله چند نمونهاش را عرض میکنم. 1 ) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 182؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج46، ص: 258 أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ فِي خَبَرٍ لَمَّا كَانَتِ السَّنَةُ الَّتِي حَجَّ فِيهَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ لَقِيَهُ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ أَقْبَلَ النَّاسُ يَنْثَالُونَ عَلَيْهِ «1» فَقَالَ عِكْرِمَةُ مَنْ هَذَا عَلَيْهِ سِيمَاءُ زُهْرَةِ الْعِلْمِ لَأُجَرِّبَنَّهُ فَلَمَّا مَثُلَ بَيْنَ يَدَيْهِ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُ وَ أُسْقِطَ فِي يَدِ أَبِي جَعْفَرٍ وَ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ جَلَسْتُ مَجَالِسَ كَثِيرَةً بَيْنَ يَدَيِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ غَيْرِهِ فَمَا أَدْرَكَنِي مَا أَدْرَكَنِي آنِفاً فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَيْلَكَ يَا عُبَيْدَ أَهْلِ الشَّامِ إِنَّكَ بَيْنَ يَدَيِ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ. ترجمه : ابو حمزه ثمالى در ضمن خبرى گفت سالى كه حضرت باقر بمكه رفت و هشام بن عبد الملك نيز در مكه بود مردم پى در پى گرد امام مىآمدند و مسائل خود را مىپرسيدند عكرمه گفت اين كيست كه نور علم از جبينش تابان است بروم او را آزمايش كنم. گفت همين كه مقابلش ايستادم چنان لرزه اندامم را گرفت كه در مقابل او ناتوان شدم عرضكردم يا ابن رسول الله من در مقابل مردان بزرگى نشستهام ابن عباس و ديگران را درك نمودهام ولى آنچه اكنون دچار شدم هيچ وقت برايم پيش نيامده امام باقر فرمود واى بر تو بندهى شاميان! (انت بين يدى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه. )تو در مقابل شخصيتى قرار گرفتهاى كه خداوند دستور احترام آنها را داده و رهنماى خلق و نماينده خدا است. مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :امید حکومت اهل بیت در زمان امام باقر علیه السلام کلیدواژه(ها) : انسان ۲۵۰ ساله, حضرت امام محمد باقر (علیهالسلام), سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام نوع(ها) : حدیث متن فیش : وایتی است که در بحار هست که نقل میکند منزل حضرت ابیجعفر، پُر از جمعیّت بود؛ پیرمردی آمد و تکیه داده بود به یک عصایی یا مانند آن؛ آمد و سلام کرد خدمت حضرت و اظهار علاقه کرد و اظهار محبّت کرد و بعد نشست پهلوی حضرت و گفت «فَوَ اللهِ اِنّی لَأُحِبُّکُم وَ اُحِبُّ مَن یُحِبُّکُم وَ وَ اللهِ مَا اُحِبُّکُم وَ اُحِبُّ مَن یُحِبُّکُم لِطَمَعٍ فی دُنیا وَ اِنّی لَاُبغِضُ عَدُوَّکُم وَ اَبرَأُ مِنهُ وَ وَ اللهِ ما اُبغِضُهُ وَ اَبرَأُ مِنهُ لِوَترٍ کانَ بَینی وَ بَینَهُ وَ اللهِ اِنّی لَاُحِلُّ حَلالَکُم وَ اُحَرِّمُ حَرامَکُم وَ اَنتَظِرُ اَمرَکُم فَهَل تَرجُو لی جَعَلَنِیَ اللهُ فِداک»؛ یعنی آیا امید داری که من ببینم آن روزگار شما را؟ چون منتظر امر شما هستم یعنی منتظر فرارسیدن دوران حکومت شما. امر -هذا الامر، امرکم- یعنی حکومت؛ در تعبیرات آن دوره، چه تعبیرات بین ائمّه و اصحاب ائمّه، چه مخالفینشان و دشمنانشان -مثلاً هارون اشاره میکند «و الله لو تنازعت معی فی هذا الامر...»- یعنی خلافت، یعنی امامت؛ «اَمرَکُم» یعنی خلافتتان؛ بلاشک این تعبیر به این معنا است. میآید سؤال میکند که آیا امید دارید که من به آن روز برسم و آن روز را ببینم؛ فَقالَ اَبُو جَعفَرٍ علیه السّلام اِلَیَّ اِلَیَّ حَتّیٰ اَقعَدَهُ اِلیٰ جَنبِه»؛ او را نزدیک آوردند و نشاندند پهلوی خودشان؛ ثُمَّ قَالَ اَیُّهَا الشَّیخُ اِنَّ اَبی عَلیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السّلام اَتاه رَجُلٌ فَسَاَلَهُ عَن مِثلِ الَّذی سَاَلتَنی عَنه؛ حضرت از قول امام سجّاد نقل میکنند و خب این را ما در روایات امام سجّاد پیدا نمیکنیم؛ یقیناً میشود فهمید که اگر امام سجّاد در یک جمع بزرگی این قضیّه را فرموده بودند، به گوش دیگران و ماها هم میرسید، امّا آن چیزی را که امام سجّاد به گمان زیاد سِرّاً فرمودند، اینجا امام باقر علناً میگویند. بعد، از قول پدرشان نقل میکنند که فرمود «اِن تَمُت تَرِد عَلیٰ رَسُولِ اللهِ وَ عَلیٰ عَلیٍّ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ وَ عَلیٰ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ وَ یَثلَجُ قَلبُکَ وَ یَبرُدُ فُؤادُکَ وَ تَقَرُّ عَینُکَ وَ تُستَقبَلُ بِالرَّوحِ وَ الرَّیحانِ مَعَ الکِرامِ الکاتِبین ... وَ اِن تَعِش تَریٰ ما یُقِرُّ اللهُ بِهِ عَینَکَ وَ تَکونُ مَعَنا فِی السَّنامِ الاَعلیٰ»؛(1) یعنی مأیوسش نمیکنند؛ میگویند اگر بمیری -چون پیر بوده- که خب با پیغمبر هستی و مانند اینها، اگر هم بمانی، با خود ما خواهی بود؛ یعنی یک چنین تعبیراتی در کلام امام باقر [هست]. 1 ) الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 76؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج46، ص: 361 عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ: بَيْنَا أَنَا مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ الْبَيْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ إِذْ أَقْبَلَ شَيْخٌ يَتَوَكَّأُ عَلَى عَنَزَةٍ لَهُ «1» حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ الْبَيْتِ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ثُمَّ سَكَتَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ الشَّيْخُ بِوَجْهِهِ عَلَى أَهْلِ الْبَيْتِ وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ ثُمَّ سَكَتَ حَتَّى أَجَابَهُ الْقَوْمُ جَمِيعاً وَ رَدُّوا عَلَيْهِ السَّلَامَ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع ثُمَّ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَدْنِنِي مِنْكَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّكُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكُمْ وَ وَ اللَّهِ مَا أُحِبُّكُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكُمْ لِطَمَعٍ فِي دُنْيَا وَ [اللَّهِ] إِنِّي لَأُبْغِضُ عَدُوَّكُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْهُ وَ وَ اللَّهِ مَا أُبْغِضُهُ وَ أَبْرَأُ مِنْهُ لِوَتْرٍ كَانَ «2» بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُحِلُّ حَلَالَكُمْ وَ أُحَرِّمُ حَرَامَكُمْ وَ أَنْتَظِرُ أَمْرَكُمْ فَهَلْ تَرْجُو لِي جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَيَّ إِلَيَّ حَتَّى أَقْعَدَهُ إِلَى جَنْبِهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ إِنَّ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع أَتَاهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ مِثْلِ الَّذِي سَأَلْتَنِي عَنْهُ فَقَالَ لَهُ أَبِي ع إِنْ تَمُتْ تَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ يَثْلَجُ قَلْبُكَ وَ يَبْرُدُ فُؤَادُكَ وَ تَقَرُّ عَيْنُكَ وَ تُسْتَقْبَلُ بِالرَّوْحِ وَ الرَّيْحَانِ مَعَ الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ لَوْ قَدْ بَلَغَتْ نَفْسُكَ هَاهُنَا وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ وَ إِنْ تَعِشْ تَرَى مَا يُقِرُّ اللَّهُ بِهِ عَيْنَكَ وَ تَكُونُ مَعَنَا فِي السَّنَامِ الْأَعْلَى فَقَالَ الشَّيْخُ كَيْفَ قُلْتَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْكَلَامَ فَقَالَ الشَّيْخُ اللَّهُ أَكْبَرُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ إِنْ أَنَا مِتُّ أَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَ ترجمه : حكم بن عتيبه مىگويد:در حالى كه در خدمت امام باقر عليه السّلام بودم و اطاق آكنده از جمعيّت بودناگاه پيرمردى كه بر عصاى پيكاندارى تكيه داشت،پيش آمد تا به در اطاق ايستاد و گفت:سلام بر تو اى فرزند رسول اللّٰه و رحمت و بركات الهى بر تو باد،و سپس خاموش شد.امام باقر عليه السّلام فرمود:و سلام بر تو و رحمت و بركات الهى نثارت.سپس پيرمرد به چهره رو به اهل بيت كرد و گفت:سلام بر شما،و سپس خاموش شد،و همگى سلامش را پاسخ گفتند. او سپس به چهره رو به امام باقر عليه السّلام كرد و گفت:اى فرزند رسول اللّٰه!مرا به خود نزديك كن خداوند مرا قربان تو گرداند.بخدا سوگند من شما را و كسانى را كه شما را دوست دارند دوست دارم،و بخدا سوگند من شما و هر كه شما را دوست دارد به خاطر دنيا دوست ندارم.همانا من دشمن شما را دشمن مىدارم و از او كناره مىگيرم،و بخدا سوگند به خاطر خونى كه ميان ما ريخته شده،او را دشمن نمىدارم و از او كناره نمىگيرم.بخدا سوگند،همانا من حلال،شما را حلال و حرام شما را حرام مىدانم و چشم براه امر شمايم، پس آيا براى من اميدى دارى،خداوند مرا قربان تو گرداند؟امام باقر عليه السّلام فرمود:نزد من بيا نزد من بيا،تا او را در كنارش نشاند و فرمود:اى پيرمرد!مردى نزد پدرم امام زين العابدين عليه السّلام آمد و به او همان را گفت كه تو به من،و پدرم به او فرمود:اگر بميرى بر رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و على و حسن و حسين و على بن الحسين عليهما السّلام وارد مىشوى و دلت خنك مىشود و درونت آرامش مىپذيرد و چشمت روشن مىشود و با كرام الكاتبين با روح و ريحان مورد استقبال قرار مىگيرى،اگر جانت به اين جا برسد-و با دست خود اشاره به گلويش كرد-و اگر هم زنده بمانى آن بينى كه چشمت را روشن كند و در والاترين مراتب بهشت با ما باشى.پيرمرد گفت:چه گفتى يا امام؟حضرت عليه السّلام همان سخن را برايش باز گفت،و پيرمرد گفت:«اللّٰه اكبر»اگر بميرم به رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و على و حسن و حسين و على بن الحسين عليهم السّلام وارد مىشوم و چشمم روشن مىشود و دلم خنكتر مىگردد و درونم آرامش مىپذيرد و فرشتههاى كرام الكاتبين مرا با روح و ريحان استقبال مىكنند،اگر جانم بدين جا[گلو]رسد،و اگر هم زنده بمانم به چشم خويش آن بينم كه خدا بدان چشم مرا روشن كند و در والاترين مراتب بهشت با شما باشيم؟!سپس آن پي مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :تعیین وقت حکومت اهل بیت علیهم السلام در روایت کلیدواژه(ها) : انسان ۲۵۰ ساله, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام نوع(ها) : حدیث متن فیش : آن مطلبی که میخواستم از زندگی امام باقر عرض بکنم این است که اوّلاً در یک روایت از امام باقر (علیه السّلام) تعیینِ وقت شده برای خروج و این چیز عجیبی است؛ حدیث در کافی است؛ عَن اَبی حَمزَةَ الثُّمالیِّ بِسَنَدٍ عالٍ، قالَ سَمِعتُ اَبا جَعفَرٍ عَلَیهِ السَّلامُ یَقولُ یا ثابِتُ اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ قَد کانَ وَقَّتَ هَذا الأَمرَ فِی السَّبعین؛ سال هفتاد قرار بوده حکومت الهی تشکیل بشود؛ فَلَمّا اَن قُتِلَ الحُسَینُ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ اشتَدَّ غَضَبُ اللهِ تَعالَی عَلیٰ اَهلِ الاَرضِ فَاَخَّرَهُ اِلیٰ اَربَعینَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثناکُم فَاَذَعتُمُ الحَدیثَ فَکَشَفتُم قِناعَ السَّترِ وَ لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ بَعدَ ذٰلِکَ وَقتاً عِندَنا وَ یَمحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثبِتُ وَ عِندَهُ اُمُّ الکِتاب؛ ابوحمزه میگوید: فَحَدَّثتُ بِذٰلِکَ اَبا عَبدِاللهِ عَلَیهِ السَّلامُ فَقالَ قَد کانَ کَذٰلِک».(1) سال ۱۴۰ دوران زندگی امام صادق است؛ این همان چیزی است که بنده قبل از آنکه این حدیث را هم ببینم، از روال زندگی ائمّه به نظرم میرسید که [تشکیل] حکومتی که امام سجّاد آنجور برایش کار میکند و امام باقر آنجور کار میکند، به دوران امام صادق میافتد؛ وفات امام صادق سال ۱۴۸ است و اینجا سال [تشکیل حکومت] ۱۴۰ تعین شده است؛ ۱۴۰ یعنى بعد از ۱۳۵ که بنده قبلاً عرض کردم که در ۱۳۵ منصور مىآید روى کار؛ اگر منصور روى کار نمىآمد، یا اگر حادثهى بنىعبّاس پیش نمىآمد، تقدیر عادى الهى این بود که در سال ۱۴۰ باید حکومت الهى و حکومت اسلامى سر کار بیاید و ائمّه اینجور داشتند کار میکردند؛ حالا، این بحث دیگرى است دربارهى اینکه این آینده مورد توقّع و انتظار ائمّه بوده، و بحث ندارم؛ این یک بحث جداگانه است و یکى از فصول جداگانهى این بحث است که حالا نمیدانم بنده تا کِى حال پیدا خواهم کرد و شما چقدر حال پیدا خواهید کرد که گوش بکنید؛ اگر برسم، جزو یادداشتهایى است که همراهم آوردهام که جداگانه بحث میکنیم؛ الان صحبت من، سرِ وضع امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) است که ایشان در آن دوران، به این معنا تصریح میکنند و بیان میکنند که سال ۱۴۰ قرار بوده [حکومت تشکیل شود]، ما به شما گفتیم، شما افشا کردید، و خداى متعال تأخیر انداخته، به ما هم نگفته، ما هم به شما نمیگوییم. این یکى از خصوصیّات دوران امام باقر است. 1 ) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 368؛ مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص: 170 عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ يَا ثَابِتُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ كَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِي السَّبْعِينَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَى أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِيثَ فَكَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ فَحَدَّثْتُ بِذَلِكَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ قَدْ كَانَ كَذَلِكَ. ترجمه : ابو حمزه ثمالى مىگويد:به محضر مبارك امام باقر عليه السّلام عرض كردم: على عليه السّلام مىفرمودند:«تا هفتاد سال به بلا مبتلا مىشوند»و باز مىفرمودند:«پس از بلا، رخا و آسايش است»،هفتاد سال گذشت ولى ما آسايش و راحتى را نديديم. امام باقر عليه السّلام به من فرمودند:اى ثابت! خداوند متعال مدّت اين امر را هفتاد سال قرار داد،ولى زمانى كه حسين عليه السّلام كشته شد،غضب خداوند بر اهل زمين شدت گرفت و آن امر را[كه راحتى پس از بلاست]يكصد و چهل سال به تأخير انداخت،و ما اين مطلب را به شما گفتيم و شما هم آن را افشا كرده و روانداز آن راز را برداشتيد، خداوند متعال آن را بازهم به تأخير انداخت و بعد از آن ديگر وقتى براى آن نزد ما قرار نداد و«خداوند آنچه را كه بخواهد از ميان مىبرد و آنچه را كه بخواهد باقى مىگذارد و تمام اين حوادث در كتاب نزد خداست». ابو حمزه مىگويد:اين روايت را براى وجود مبارك امام صادق عليه السّلام عرض كردم، حضرت فرمودند:همينطور است. مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :ادامه مبارزه سیاسی امام باقر حتی پس از شهادتشان کلیدواژه(ها) : انسان ۲۵۰ ساله, حضرت امام محمد باقر (علیهالسلام), سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام نوع(ها) : حدیث متن فیش : بعد از آن هم که دوران زندگى این بزرگوار به پایان میرسد، ما مىبینیم که آن حضرت، حرکت مبارزى خودشان را با آن ماجراى منا [ادامه میدهند]؛ «تَندُبُنی عَن نَوادِبَ عَشرَ سِنِینَ بِمِنًى،(1) ده سال بایستى در منا بر امام باقر گریه بکنند؛ این ادامهى همان مبارزه است. گریه بر امام باقر آنهم در منا، به چه منظورى است؟ در زندگى ائمّه (علیهم السّلام)، آنجایى که گریه تحریض شده، بر امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) است که روایات متقنِ مسلّمِ قطعى دارد؛ چرا، حضرت رضا در هنگام حرکتشان [عدّهای را] جمع کردند که بر ایشان گریه کنند که یک حرکت کاملاً سیاسى و جهتدار و معنىدارى بود [امّا] در مورد [گریه بر] شهادتشان جای دیگری بنده یادم نمیآید جز در مورد امام باقر (علیه السّلام) که حضرت وصیّت میکنند و هشتصد درهم از مال خودشان را میگذارند که این کار را در منا بکنند. منا با عرفات فرق دارد، با مشعر فرق دارد، با خود مکّه فرق دارد؛ مکّه شهر است و مردم متفرّقند و مشغول کارشانند؛ در عرفات یک صبح تا عصر بیشتر نیستند، صبح که مىآیند خستهاند و عصر هم با عجله دارند میروند که به جاهاى دیگر برسند؛ و در مشعر [فقط] چند ساعتى در شب هستند و یک گذرگاهى است در راه منا؛ امّا منا سه شبِ متوالى است؛ کسانى که در این سه شبانهروز ــ در آن زمان و با وسایل آن روز ــ بخواهند روزها خودشان را به مکّه برسانند و شب برگردند، کمند و آنجا میمانند؛ درحقیقت سه شبانهروز هزارها انسان آنجا هستند که از اکناف عالم اسلام آمدهاند و انسان میبیند که جاى مناسبى است براى اینکه آنجا تبلیغات کند؛ هر حرفى که بخواهیم به دنیاى اسلام برسد، جایش آنجا است؛ با وضع آن روز که رادیو و تلویزیون و روزنامه و وسایل ارتباطجمعى نبوده. آنجا وقتى یک عدّهاى بر محمّدبنعلى از اولاد پیغمبر گریه میکنند، همه قاعدتاً سؤال خواهند کرد که چرا گریه میکنید؟ انسان که برای هر مردهاى گریه نمیکند، مگر به او ظلم شده بود؟ مگر کشته شده؟ چه کسی به او ظلم کرده؟ چرا به او ظلم کردند؟ و سؤالهاى فراوانى از این قبیل دنبالش مىآید؛ این همان حرکت سیاسى مبارزى بسیار دقیق و حسابشده است. 1 ) الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 117؛ تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج6، ص: 358؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج46، ص: 220 عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِي أَبِي يَا جَعْفَرُ أَوْقِفْ لِي مِنْ مَالِي كَذَا وَ كَذَا لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِي عَشْرَ سِنِينَ بِمِنًى أَيَّامَ مِنًى ترجمه : يونس بن يعقوب گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم به من فرمود: اى جعفر! از مال من براى مقدارى وقف كن (نگهدار) كه تا ده سال در روزهاى منا (سه روز آخر حج) در سرزمين منا براى من سوگوارى (و بيان فضايل و مناقب) كند. مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :گفتگوی امام کاظم علیه السلام با راهب مسیحی کلیدواژه(ها) : حضرت امام موسی کاظم (علیهالسلام), انسان ۲۵۰ ساله, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام نوع(ها) : حدیث متن فیش : دنبالهی قضیّه و زندگی امام موسیبنجعفر، فوقالعاده زندگی شورانگیزی است که به نظر بنده، اوج این حرکاتِ مبارزه، مال زمان موسیبنجعفر است و ما متأسّفانه از زندگی موسیبنجعفر یک گزارش درستوحسابیای در دست نداریم؛ گاهی گوشهوکنار یک چیزهایی از زندگی آن حضرت پیدا میشود که آدم را مبهوت میکند.مدّتی امام موسیبنجعفر پیدا نبودند، یعنی هارون دنبالشان میگشته و حضرت را پیدا نمیکرده؛ کسانی را میبرده، شکنجه میکرده، که شما بگویید موسیبنجعفر کجا است. این یک چیز بیسابقه است. ابنشهرآشوب در مناقب، یک روایتی دربارهی موسیبنجعفر نقل میکند که ما دربارهی هیچیک از ائمّه این را نداریم؛ موسیبنجعفر در یک مدّتی «دَخَلَ بَعضَ قُرَی الشَّامِ مُتَنَکِّراً هَارِبافَوَقَعَ فِی غَارٍ و فِیهِ رَاهِب»؛(1) بعد با آن راهب صحبت کردند و چیزهایی گفتند؛ اینها نشاندهندهی یک جرقّههایی است در زندگی موسیبنجعفر که آنوقت معنای آن زندانِ حبسِ ابدِ کذایی معلوم میشود، وَالّا هارون، اوّل که به خلافت رسید و به مدینه آمد، همانطور که شنیدید موسیبنجعفر را کاملاً نواخت و احترام کرد. 1 ) المناقب , جلد۴ , صفحه۳۱۱ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۴۸ , صفحه۱۰۵ دَخَلَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ بَعْضَ قُرَى اَلشَّامِ مُتَنَكِّراً هَارِباً فَوَقَعَ فِي غَارٍ وَ فِيهِ رَاهِبٌ يَعِظُ فِي كُلِّ سَنَةٍ يَوْماً فَلَمَّا رَآهُ اَلرَّاهِبُ دَخَلَهُ مِنْهُ هَيْبَةٌ فَقَالَ يَا هَذَا أَنْتَ غَرِيبٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ مِنَّا أَوْ عَلَيْنَا قَالَ لَسْتُ مِنْكُمْ قَالَ أَنْتَ مِنَ اَلْأُمَّةِ اَلْمَرْحُومَةِ قَالَ نَعَمْ قَالَ أَ فَمِنْ عُلَمَائِهِمْ أَنْتَ أَمْ مِنْ جُهَّالِهِمْ قَالَ لَسْتُ مِنْ جُهَّالِهِمْ فَقَالَ كَيْفَ طُوبَى أَصْلُهَا فِي دَارِ عِيسَى وَ عِنْدَكُمْ فِي دَارِ مُحَمَّدٍ وَ أَغْصَانُهَا فِي كُلِّ دَارٍ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَلشَّمْسُ قَدْ وَصَلَ ضَوْؤُهَا إِلَى كُلِّ مَكَانٍ وَ كُلِّ مَوْضِعٍ وَ هِيَ فِي اَلسَّمَاءِ قَالَ وَ فِي اَلْجَنَّةِ لاَ يَنْفَدُ طَعَامُهَا وَ إِنْ أَكَلُوا مِنْهُ وَ لاَ يَنْقُصُ مِنْهُ شَيْءٌ قَالَ اَلسِّرَاجُ فِي اَلدُّنْيَا يُقْتَبَسُ مِنْهُ وَ لاَ يَنْقُصُ مِنْهُ شَيْءٌ قَالَ وَ فِي اَلْجَنَّةِ ظِلٌّ مَمْدُودٌ فَقَالَ اَلْوَقْتُ اَلَّذِي قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ كُلُّهَا ظِلٌّ مَمْدُودٌ قَوْلُهُ: أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ قَالَ مَا يُؤْكَلُ وَ يُشْرَبُ فِي اَلْجَنَّةِ لاَ يَكُونُ بَوْلاً وَ لاَ غَائِطاً قَالَ اَلْجَنِينُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ قَالَ أَهْلُ اَلْجَنَّةِ لَهُمْ خَدَمٌ يَأْتُونَهُمْ بِمَا أَرَادُوا بِلاَ أَمْرٍ فَقَالَ إِذَا اِحْتَاجَ اَلْإِنْسَانُ إِلَى شَيْءٍ عَرَفَتْ أَعْضَاؤُهُ ذَلِكَ وَ يَفْعَلُونَ بِمُرَادِهِ مِنْ غَيْرِ أَمْرٍ قَالَ مَفَاتِيحُ اَلْجَنَّةِ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ قَالَ مِفْتَاحُ اَلْجَنَّةِ لِسَانُ اَلْعَبْدِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ قَالَ صَدَقْتَ وَ أَسْلَمَ وَ اَلْجَمَاعَةَ مَعَهُ . ترجمه : موسى بن جعفر عليه السّلام بطور ناشناس وارد يكى از دهات شام شد از حكومت وقت گريزان بود رسيد بدر غارى كه در آنجا راهى بود هر سال يك روز پيروان خود را موعظه ميكرد.همين كه چشم راهب بموسى بن جعفر عليه السّلام افتاد هيبتى از آن آقا بر دل او وارد شد عرض كرد:شما غريب هستيد فرمود:آرى. عرضكرد:از ملت ما هستيد يا از غير ما فرمود از شما نيستم پرسيد تو از امت مرحومه(امت محمّد)هستى فرمود:بلى.عرض كرد از نادانان آنهائى يا از دانشمندانشان فرمود:از نادانان نيستم؟ گفت:چطور مىشود كه درخت طوبى ريشهاش در خانه على است و بعقيده شما در خانه حضرت محمّد است و شاخههاى آن در تمام خانهها هست.فرمود:مانند خورشيد است كه نورش همه جا هست و تمام مكانها را فرا ميگيرد با اينكه خودش در آسمان است.گفت:چطور مىشود كه ميوهها و غذاهاى بهشتى هر چه بخورند نه تمام مىشود و نه كم ميگردد؟ فرمود:مانند چراغ است كه هر چه از آن چراغهاى ديگر را روشن كنند نور آن كم نمىشود.عرضكرد:در بهشت سايهاى گسترده هست؟فرمود:قبل از طلوع آفتاب تمام بهشت در سايهاى گسترده است اين آيه قرآن اشاره بآن است: « أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ ». گفت:چه ميخورند در بهشت كه نه ادرار ميكنند و نه غائط مينمايند. فرمود:بچه در رحم مادر چگونه تغذيه مىشود كه نه بول ميكند و نه غائط. عرضكرد:اهل بهشت خدمتكارانى دارند كه براى آنها هر چه ميل داشته باشند مىآورند بدون اينكه بايشان دستورى بدهد؟فرمود:هر وقت انسان احتياج بچيزى پيدا كند اعضاء او متوجه ميشوند و طبق خواستۀ او عمل مىكنند بدون اينكه به آنها امرى كند.عرضكرد كليد بهشت از طلا است يا نقره فرمود: كليد بهشت زبان انسان است كه ميگويد:« لا اله الا اللّٰه. »گفت:صحيح ميفرمائيد مسلمان شد با تمام همراهانش. مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :روایات «الائمّة نور الله» نشانه ای از حرکت مبارزاتی اهل بیت علیهم السلام کلیدواژه(ها) : سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام, انسان ۲۵۰ ساله, امامت و ولایت نوع(ها) : حدیث متن فیش : یکی از مسائل، ادّعای امامت و دعوت به امامت است که این هرجا در زندگی ائمّه هست، نشانهی حرکت مبارزی است که این فصل مفصّلی است؛ آنوقت، روایات «الائمّة نور الله»(1) در کافی و روایت امام رضا در آن فرمایش مفصّل(2) و آن نامهی حضرت رضا ظاهراً به فضلبنسهل یا به دیگری از آن بحثهای بسیار مفصّل است. [پس] یکی مسئلهی امامت. 1 ) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 194 َ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا «2» فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ- الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ. ترجمه : ابو خالد كابلى گويد از امام باقر (عليه السّلام) پرسيدم تفسير قول خداى عز و جل را(8 سوره 64) «بخدا و رسولش و نورى كه فرستادهايم ايمان آوريد» فرمود: اى ابا خالد بخدا سوگند كه مقصود از نور ائمه از آل محمد (صلّى الله عليه و آله) باشند تا روز قيامت، بخدا كه ايشانند همان نور خدا كه فرو فرستاده، بخدا كه ايشانند نور خدا در آسمانها و زمين، بخدا اى ابا خالد، نور امام در دل مؤمنين از نور خورشيد تابان در روز، روشنتر است، بخدا كه ائمه دلهاى مؤمنين را منور سازند و خدا از هر كس خواهد نور ايشان را پنهان دارد، پس دل آنها تاريك گردد، بخدا اى ابا خالد بندهاى ما را دوست ندارد و از ما پيروى نكند تا اينكه خدا قلبش را پاكيزه كرده باشد و خدا قلب بندهاى را پاكيزه نكند تا اينكه با ما خالص شده باشد و آشتى كرده باشد (يك رنگ شده باشد و سازگار) و چون با ما سازش كرد خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش سازد. 2 ) الکافي , جلد۱ , صفحه۱۹۸ عَنْ عَبْدِ اَلْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنَّا مَعَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِي اَلْجَامِعِ يَوْمَ اَلْجُمُعَةِ فِي بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَأَدَارُوا أَمْرَ اَلْإِمَامَةِ وَ ذَكَرُوا كَثْرَةَ اِخْتِلاَفِ اَلنَّاسِ فِيهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ اَلنَّاسِ فِيهِ فَتَبَسَّمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ يَا عَبْدَ اَلْعَزِيزِ جَهِلَ اَلْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ اَلدِّينَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ اَلْقُرْآنَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ بَيَّنَ فِيهِ اَلْحَلاَلَ وَ اَلْحَرَامَ وَ اَلْحُدُودَ وَ اَلْأَحْكَامَ وَ جَمِيعَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ اَلنَّاسُ كَمَلاً فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «مٰا فَرَّطْنٰا فِي اَلْكِتٰابِ مِنْ شَيْءٍ » وَ أَنْزَلَ فِي حَجَّةِ اَلْوَدَاعِ وَ هِيَ آخِرُ عُمُرِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِيناً » وَ أَمْرُ اَلْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ اَلدِّينِ وَ لَمْ يَمْضِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِمْ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ وَ تَرَكَهُمْ عَلَى قَصْدِ سَبِيلِ اَلْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَكَ لَهُمْ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ اَلْأُمَّةُ إِلاَّ بَيَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اَللَّهِ وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اَللَّهِ فَهُوَ كَافِرٌ بِهِ هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ اَلْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ اَلْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فِيهَا اِخْتِيَارُهُمْ إِنَّ اَلْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَى مَكَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا اَلنَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ إِنَّ اَلْإِمَامَةَ خَصَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا إِبْرَاهِيمَ اَلْخَلِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بَعْدَ اَل ترجمه : عبد العزيز بن مسلم گويد:ما در ايام على بن موسى الرضا(عليه السّلام)در مرو بوديم،در آغاز ورود خود،روز جمعه در مسجد جامع گرد آمديم و در موضوع امر امامت كه مورد اختلاف فراوان مردم بود گفتگو كرديم و من شرفياب حضور سيد خود امام رضا(عليه السّلام)شدم و بررسيهاى مردم را در امر امامت به عرض او رسانيدم،تبسمى كرد و فرمود:اى عبد العزيز،اين مردم نادانند و از رأى و دين خود فريب خوردهاند،به راستى خدا عز و جل جانپيغمبر خود را نگرفت تا دين را براى او كامل كرد و قرآنى به او فرستاد كه شرح هر چيز در آن است،حلال و حرام و حدود و احكام و آنچه مردم بدان نياز دارند همه را در آن بيان كرده و فرموده(38 سوره انعام):«ما در اين كتاب چيزى را فرو گذار نكرديم» در سفر حجة الوداع كه آخر عمر پيغمبر بود نازل فرمود(3 سوره مائده):«امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما پسنديدم،تا دين شما باشد»امر امامت از(كمال دين خ ل)تمام نعمت است. پيغمبر از دنيا نرفت تا براى مردم همۀ معالم دين آنها را بيان كرد و راه آنان را بر ايشان روشن ساخت و آنها را بر جادۀ حق واداشت و على(عليه السّلام)را براى آنها رهبر و پيشوا ساخت و از چيزى كه مورد نياز امت باشد صرف نظر نكرد تا آن را بيان نمود،هر كه گمان برد كه خدا دينش را كامل نكرده كتاب خدا را رد كرده است و هر كه كتاب خدا را رد كند كافر است بدان،آيا مىدانند قدر و موقعيت امامت را در ميان امت تا اختيار و انتخاب آنان در آن روا باشد،به راستى امامت اندازهاى فراتر و مقامى والاتر و موقعى بالاتر و آستانى منيعتر و عمقى فروتر از آن دارد كه مردم با عقل خود بدان رسند يا با رأى و نظر خود آن را درك كنند يا به انتخاب خود امامى بگمارند. امامت مقامى است كه حضرت ابراهيم(عليه السّلام)پس از آنكه مقام نبوت و خلت را پا بر جا كرد بدان رسيد،اين امامت سومين درجه و فضيلتى بود كه خدايش بدان مشرف كرد و نامش را بوسيلۀ آن بلند نمود و فرمود(124 سوره بقره):«بدرستى كه من تو را براى مردم امام نمودم»خليل از شادمانى بدان عرض كرد:«و از ذريه و نژاد من هم»؟خدا تبارك و تعالى فرمود:«عهد و فرمان من بدست ظالمان نخواهد رسيد»اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت باطل كرد و آن را مخصوص برگزيدگان پاك ساخت. سپس خداى عز و جل او را گرامى داشت و امامت را در ذريه و نژاد برگزيده او ن مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :برداشت خلفا از زندگی ائمه علیهم السلام کلیدواژه(ها) : امامت و ولایت, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام, انسان ۲۵۰ ساله نوع(ها) : حدیث متن فیش : شما میبینید که از زمان عبدالملک تا زمان متوکّل، همیشه یکجور برداشت از زندگی ائمّه بوده؛ خب، این را باید دنبالگیری کرد و نمیشود سهلانگاری کرد؛ چرا اینها از زندگی ائمّه اینجور برداشت میکردند؟ مثلاً نسبت به موسیبنجعفر [گفته شد] «خلیفتان یجبی الیهما الخراج؟»،(1) یا مثلاً دربارهی امام علیّبنموسیٰ: هَذَا عَلِیٌّ ابنُهُ قَد قَعَدَ وَ ادَّعیٰ الاَمرَ لِنَفسِه؛(2) و یا دربارهی ائمّهی دیگر؛ این داعیهای که خلفا و دوستان خلفا از زندگی ائمّه برداشت میکردند، قابل توجّه است و یکی از آن نقاط مهم هست که روایاتی را بنده اینجا ذکر کردهام. 1 ) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص: 81 بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۲۵ ترجمه : 2 ) عيون أخبار الرضا عليه السلام , جلد۲ , صفحه۲۲۶ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج49، ص: 113 عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ: لَمَّا مَضَى أَبُو اَلْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ وَ تَكَلَّمَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ خِفْنَا عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّكَ قَدْ أَظْهَرْتَ أَمْراً عَظِيماً وَ إِنَّا نَخَافُ مِنْ هَذَا اَلطَّاغِي فَقَالَ لِيَجْهَدْ جَهْدَهُ فَلاَ سَبِيلَ لَهُ عَلَيَّ قَالَ صَفْوَانُ فَأَخْبَرَنَا اَلثِّقَةُ أَنَّ يَحْيَى بْنَ خَالِدٍ قَالَ لِلطَّاغِي هَذَا عَلِيٌّ اِبْنُهُ قَدْ قَعَدَ وَ اِدَّعَى اَلْأَمْرَ لِنَفْسِهِ فَقَالَ مَا يَكْفِينَا مَا صَنَعْنَا بِأَبِيهِ تُرِيدُ أَنْ نَقْتُلَهُمْ جَمِيعاً وَ لَقَدْ كَانَتِ اَلْبَرَامِكَةُ مُبْغِضِينَ عَلَى بَيْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُظْهِرِينَ لَهُمُ اَلْعَدَاوَةَ . ترجمه : از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت:چون موسى بن جعفر عليه السّلام درگذشت و امام رضا عليه السّلام در امر امامت سخن گفت،از اين جهت بر او ترسيديم و به حضرت گفتم:شما امرى عظيم ظاهر كردى و ما مىترسيم بر تو از اين طاغى،فرمود:هر كارى مىتواند انجام دهد،كه او را بر من راهى نيست.صفوان گويد:شخصى ثقه به من گفت: يحيى بن خالد به آن طاغى گفت:اين على پسر موسى است كه به جاى او نشسته و اين امر را براى خود ادّعا مىكند،گفت:بهرهاى نيست ما را از آنچه با پدرش كرديم،مىخواهى همه را بكشيم.برمكيان دشمن خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند و آن را ظاهر مىكردند. مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :اصرار خلفا بر نسبت دادن امامت به خودشان کلیدواژه(ها) : امامت و ولایت, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام, انسان ۲۵۰ ساله نوع(ها) : حدیث متن فیش : اصرار خلفا بخصوص خلفای بنیعبّاس، بر اینکه امامت را به خودشان نسبت بدهند -البتّه خلفای بنیامیّه هم این اصرار را داشتند- و حسّاسیّت شیعه، که نگذارند. کثیّرِ شاعر که از شعرای بزرگ طراز اوّل آن دورهی اوّل است، یعنی در ردیف فرزدق و جریر و نصیب و مانند اینها، شیعه است، از شعرای بزرگ هم هست؛ ایشان وقتی خدمت امام باقر آمد، حضرت گفتند که «امتَدَحتَ عَبدَ المَلِک؟»(1)، شنیدم مدح عبدالملک را کردی؟ کثیّر دستپاچه شد، گفت «یا بن رسول الله انّی مَا قُلتُ لَهُ یَا اِمَامَ الهُدَی»؛ من «امام الهدی» یا «خلیفة رسولالله» را به او نگفتم؛ بل قُلْتُ یَا أَسَدُ وَ الْأَسَدُ کَلْبٌ وَ یَا شَمْسُ وَ الشَّمْسُ جَمَادٌ وَ...»، و بنا کرد توجیه کردن؛ حضرت خندیدند؛ اشاره کردند به کُمیت، آنوقت کمیت بلند شد آن قصیدهی هاشمیّه را خواند: مَن لِقَلبٍ مُتَیَّمٍ مُستَهَامٍ غَیرُ مَا صَبوَةٍ وَ لَا اَحلَام تا میرسد به اینجا که ساسة لا کمن یری رعیة النّا س سواء و رعیة الانعام یعنی ائمّه نسبت به اینکه عبدالملک مدح بشود حسّاس بودند، امّا شاگردان ائمّه و دوستان، مثل کثیّر، حسّاسیّتشان روی امامالهدی بود، میگفتند ما که به او «امامالهدی» نگفتیم. [البتّه] او هم میخواست «امام الهدی» بگویند؛ در زمان بنیعبّاس، این بیشتر بود. مروانبنابیحفصهی امویِ خبیث از شعرای مدّاح و وابسته و مزدورِ هم بنیامیّه و هم بنیعبّاس بود و عجیب این بود که زمان بنیامیّه شاعر دربار بود، بعد که بنی عبّاس آمدند سر کار، باز شد شاعر دربار، چون شاعر بسیار بزرگی بود و با پول میخریدندش؛ این مدح بنیعبّاس را که میگفت، اکتفا به این نمیکرد که از کرمشان و خصالشان بگوید، [بلکه] آنها را نسبت میداد به پیغمبر؛ یکی از شعرهای او این است: اَنّیٰ یَکون و لیس ذاکَ بِکَائنٍ لِبَنِی البناتِ وراثةُ الاعمام میگوید چطور چنین چیزی میشود که دخترزادگان، ارث عمو را ببرند؟ خب عموی پیغمبر، عبّاس، ارث دارد، و چرا دخترزادهها که اولاد فاطمه هستند، میخواهند ارث او را ببرند؟ ببینید! دعوا سر خلافت است؛ یک جنگ حقیقی فرهنگی است، جنگ سیاسی است. در مقابلش فوراً شاعر طائیِ شیعیِ معروف -ظاهراً جعفربنعفّان طائی- جواب میدهد میگوید: لِمَ لا یکون وَ انّ ذاک لکائن لبنِی البناتِ وِراثةُ الاَعمام للبنتِ نِصفٌ کاملٌ مِن مالِه و العمُّ مَتروکٌ بِغیر سهام جواب میدهد، میگوید خب دختر نصف مال پدر را میبرد، عمو از مال آن انسانی که دختر دارد، چه میبرد؟ پس شما ارثی ندارید که او را طلب میکنید؛ ببینید! بین شعرا دعوای فرهنگی است، دعوای سیاسی است؛ این حسّاسیّت روی داعیههای ائمّه است که این هم قابل توجّه است. 1 ) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 207 الأمالی (للمرتضی) , جلد۱ , صفحه۲۸۷ قَالَ لِكُثَيِّرٍ امْتَدَحْتَ عَبْدَ الْمَلِكِ فَقَالَ مَا قُلْتُ لَهُ يَا إِمَامَ الْهُدَى وَ إِنَّمَا قُلْتُ ييَا أَسَدُ وَ الْأَسَدُ كَلْبٌ وَ يَا شَمْسُ وَ الشَّمْسُ جَمَادٌ وَ يَا بَحْرُ وَ الْبَحْرُ مَوَاتٍ وَ يَا حَيِّةُ وَ الْحَيَّةُ دُوَيْبَّةٌ مُنْتِنَةٌ وَ يَا جَبَلُ وَ إِنَّمَا هُوَ حَجَرٌ أَصَمُّ قَالَ فَتَبَسَّمَ ع وَ أَنْشَأَ الْكُمَيْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامٍ غَيْرُ مَا صَبْوَةٍ وَ لَا أَحْلَامٍ «1» فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى قَوْلِهِ أَخْلَصَ اللَّهُ لِي هَوَايَ فَمَا أُغْرِقُ نَزْعاً وَ لَا تَطِيشُ سِهَامِي «2» فَقَالَ ع أُغْرِقُ نَزْعاً وَ مَا تَطِيشُ سِهَامِي فَقَالَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ أَشْعَرُ مِنِّي فِي هَذَا الْمَعْنَى. ترجمه : مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :تایید و حمایت بعضی از قیامهای مسلحانه علیه حکومت طاغوت توسط ائمه کلیدواژه(ها) : سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام, انسان ۲۵۰ ساله نوع(ها) : حدیث متن فیش : تأیید و حمایت از حرکات خونین، یکی از بحثهای زندگی ائمّه است که حاکی از همین جهتگیری مبارزه است، [مانند] اظهارات امام صادق دربارهی مُعلّیبنخُنَیس، وقتی کشته میشد: لا یَنالُ دَرَجَتَهُ اِلّا بِما یَنالُ مِن دَاوُدَ بنِ عَلی»؛(1) یا اظهارات در باب زید و در باب حسینبنعلیِ شهید فخ. من روایت عجیبی را در نورالثّقلین دیدم که کسی نقل میکند از علیبنعُقبه یا عَقَبه «عَن اَبیهِ قالَ دَخَلتُ اَنَا وَ المُعَلّیٰ عَلیٰ اَبی عَبدِ اللهِ علیه السّلام»، [بر امام صادق (علیه السّلام)] وارد شدیم؛ حضرت بیمقدّمه شروع کردند و این را گفتند: اِبشِروا! اَنتُم عَلیٰ اِحدَی الحُسنَیَینِ شَفَی اللهُ صُدورَکُم وَ اَذهَبَ غَیظَ قُلوبِکُم وَ اَنالَکُم مِن عَدوِّکُم وَ هُوَ قَولُ اللهِ «وَ یَشفِ صُدورَ قَومٍ مُؤمِنین»(2) و اِن مَضَیتُم قَبلَ اَن یَرَوا ذٰلِکَ مَضَیتُم عَلیٰ دینِ اللهِ الَّذی رَضِیَهُ لِنَبیِّهِ وَ لِعَلی».(3) نمیگوید که قضیّه چه بوده امّا شما ببینید قضیّه چه میتوانسته باشد؛ معلّیبنخنیس که بعد هم کشته میشود، معلّیبنخنیس که «و کان بابه معلّی بن خنیس»، باب امام صادق است -که خود این باب هم یک باب واسعی است که بابهای ائمّه چه کسانی بودند و غالباً هم کشته شدند: یحییبنامّطویل به شهادت رسید، معلّیبنخنیس همینطور- معلّیبنخنیس با یک نفر دیگر، بر امام صادق وارد میشوند؛ امام صادق بیمقدّمه میگویند که الحمدلله خدا غیظ قلوب شما را فرو نشاند، خشم شما را فرو نشاند، شما را بر دشمنتان پیروز کرد، بر یکی از احدیالحسینین وارد شدید؛ اگر چنانچه این هم نمیشد و رفته بودید، باز بر دین خدا رفته بودید؛ پیدا است که یک حرکت حاد کرده بودند و آمده بودند و حضرت خداقوّتی به آنها میداده؛ و همینطور روایات دیگری در باب تأیید حرکات خونین هست. 1 ) الخرائج و الجرائح، ج2، ص: 648 بحار الأنوار , جلد۴۷ , صفحه۱۰۹ أَنَّ أَبَا بَصِيرٍ قَالَ : قَالَ لِيَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اُكْتُمْ عَلَيَّ مَا أَقُولُ لَكَ فِي اَلْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قُلْتُ أَفْعَلُ قَالَ أَمَا إِنَّهُ مَا كَانَ يَنَالُ دَرَجَتَهُ إِلاَّ بِمَا يَنَالُ مِنْهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ قُلْتُ وَ مَا اَلَّذِي يُصِيبُهُ مِنْ دَاوُدَ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ يَدْعُو بِهِ فَيَضْرِبُ عُنُقَهُ وَ يَصْلِبُهُ قُلْتُ مَتَى ذَلِكَ قَالَ مِنْ قَابِلٍ فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ وُلِّيَ دَاوُدُ اَلْمَدِينَةَ فَقَصَدَ قَتْلَ اَلْمُعَلَّى فَدَعَاهُ وَ سَأَلَهُ عَنْ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَكْتُبَهُمْ لَهُ فَقَالَ مَا أَعْرِفُ مِنْ أَصْحَابِهِ أَحَداً وَ إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ أَخْتَلِفُ فِي حَوَائِجِهِ قَالَ تَكْتُمُنِي أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَتَمْتَنِي قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ اَلْمُعَلَّى أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِي وَ اَللَّهِ لَوْ كَانُوا تَحْتَ قَدَمِي مَا رَفَعْتُ قَدَمِي عَنْهُمْ لَكَ فَقَتَلَهُ وَ صَلَبَهُ كَمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ . ترجمه : ابو بصير مىگويد: امام صادق-عليه السّلام-به من فرمود: آنچه در مورد معلّى بن خنيس به تو مىگويم، پوشيدهدار. من هم گفتم: همين كار را انجام مىدهم. فرمود: او به درجه و مقام خودش نمىرسد مگر با آن كارى كه داود بن على با او مىكند. پرسيدم: داود بن على با او چه خواهد كرد؟ فرمود: او را مىخواند و گردنش را مىزند و به دارش مىكشد. گفتم: چه وقت اين كار انجام خواهد گرفت؟ فرمود: سال آينده.سال آينده كه شد «داود» والى مدينه گشت و معلّى را كشت؛ ابتدا او را خواند و از ياران امام صادق-عليه السّلام-از او پرسيد و خواست كه نام تمام آنان را بنويسد. معلّى گفت: من هيچ يك از اصحاب او را نمىشناسم و من (فقط) دنبال نيازهاى او مىرفتم. داود گفت: كتمان مىكنى. اگر كتمان بكنى تو را خواهم كشت. معلّى گفت: آيا با كشته شدن مرا مىترسانى؟ به خدا سوگند! اگر مرگ زير پاهايم بود، پا از آن بر نمىداشتم. پس او را كشت و به دارش زد، همان طور كه امام صادق-عليه السّلام-فرموده بود . 2 ) سوره مبارکه التوبة آیه 14 قاتِلوهُم يُعَذِّبهُمُ اللَّهُ بِأَيديكُم وَيُخزِهِم وَيَنصُركُم عَلَيهِم وَيَشفِ صُدورَ قَومٍ مُؤمِنينَ ترجمه : با آنها پیکار کنید، که خداوند آنان را به دست شما مجازات میکند؛ و آنان را رسوا میسازد؛ و سینه گروهی از مؤمنان را شفا میبخشد (؛ و بر قلب آنها مرهم مینهد) 3 ) المحاسن , جلد۱ , صفحه۱۶۹ تفسير العياشي، ج2، ص: 79 تفسير نور الثقلين، ج2، ص: 190 بحار الأنوار , جلد۶۵ , صفحه۸۵ تفسير العياشي عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ الْمُعَلَّى عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَبْشِرُوا إِنَّكُمْ عَلَى إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ مِنَ اللَّهِ أَمَا إِنَّكُمْ إِنْ بَقِيتُمْ حَتَّى تَرَوْا مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ رِقَابَكُمْ شَفَى اللَّهُ صُدُورَكُمْ وَ أَذْهَبَ غَيْظَ قُلُوبِكُمْ وَ أَدَالَكُمْ عَلَى عَدُوِّكُمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ- «6» وَ إِنْ مَضَيْتُمْ قَبْلَ أَنْ تَرَوْا ذَلِكَ مَضَيْتُمْ عَلَى دِينِ اللَّهِ الَّذِي رَضِيَهُ لِنَبِيِّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ وَ لِعَلِيٍّ ع ترجمه : مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :حد و مرز فدک در بیان امام کاظم علیه السلام کلیدواژه(ها) : انسان ۲۵۰ ساله, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام, امامت و ولایت نوع(ها) : حدیث متن فیش : یک مسئله از آن عناوینی که باید تعقیب بشود، داعیههایی است که حاکی از استراتژی امامت است. انسان گاهی یک داعیههایی در زندگی ائمّه میبیند که اینها عادی نیست، حاکی از استراتژی خاصّی است که آن همین استراتژی امامت است؛ مثلاً چند نمونهاش را در همین صحبتهایی که میکردیم، در مورد امام باقر عرض کردم. یکی آن مسئلهی فدک است که هارون یکوقتی برای اینکه قال قضیّهی بنیهاشم و ادّعاهایشان را بکَند، به موسیبنجعفر گفت که «حدّ فَدَکاً حَتّی اَرُدَّها اِلَیک»، محدودش کن، مشخّصش کن تا فدک را به تو برگردانم؛ حضرت اوّل امتناع میکنند، بعد میگویند: « لَا آخُذُها اِلّا بِحُدُودِها»(1)، حدود اصلیاش را اگر بدهی میگیرم؛ بعد او میگوید که بسیار خب، حدودش را مشخّص کن؛ آنوقت خیلی جالب است، حضرت حدود برایش معیّن میکنند؛ حدودش این است: اَمّا الحَدُّ الاَوَّلُ فَعَدَن؛ یک حدّ فدک، عدن است؛ حالا اینها نشستهاند در مدینه یا در بغداد و دارند با هم صحبت میکنند؛ یکیاش عدن، منتهاالیه جزیرةالعرب؛ فَتَغَیَّرَ وَجهُ الرَّشِید؛[هارون] رنگش متغیّر شد؛ وَ قالَ اِیها، قالَ وَ الحَدُّ الثّانی سَمَرقَندُ؛ حدّ دوّمِ فدک، سمرقند است؛ فَاربَدّ وَجهُه؛ رنگش تیره شد؛ وَ الحَدُّ الثّالِثُ اِفرِیقِیَّة؛ حدّ سوّم، تونس است؛ فَاسوَدَّ وَجهُه؛ صورت هارون الرّشید سیاه شد؛ وَ قالَ هِیه؛ عجب! چه حرفی! قالَ وَ الرّابِعُ سیفُ البَحرِ مِمّا یَلی الجُزُرَ وَ اَرمِینِیَة؛حاشیهی دریاها و آن جزیرهها و مثلاً ارمینیه؛ حالا ارمنستان [است] یا هر جا؛ مثلاً آن منتهاالیهِ دریای مدیترانه و آنجاها؛ قالَ الرَّشِیدُ فَلَم یَبقَ لَنا شَیء؛ پس برای ما چه ماند؟ فَتَحَوَّل اِلیٰ مَجلِسی؛ بلند شو بیا سر جای من بنشین؛ قالَ مُوسیٰ علیه السّلام قَد اَعلَمتُکَ اَنَّنی اِن حَدَدتُها لَم تَرُدَّها؛ گفتم که اگر محدودش بکنم، تو آن را برنمیگردانی؛ فَعِندَ ذٰلِکَ عَزَمَ عَلیٰ قَتلِه؛(1) اینجا که شد، عازم شد که موسیبنجعفر را بکُشد؛ این داعیهی موسیبنجعفر و از این قبیل داعیهها در زندگی موسیبنجعفر، امام صادق و امام هشتم وجود دارد که آن هم یک بحث قابل توجّه است. 1 ) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 320 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج48، ص: 144 أَنَّ هَارُونَ اَلرَّشِيدَ كَانَ يَقُولُ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ خُذْ فَدَكاً حَتَّى أَرُدَّهَا إِلَيْكَ فَيَأْبَى حَتَّى أَلَحَّ عَلَيْهِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ آخُذُهَا إِلاَّ بِحُدُودِهَا قَالَ وَ مَا حُدُودُهَا قَالَ إِنْ حَدَّدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا قَالَ بِحَقِّ جَدِّكَ إِلاَّ فَعَلْتُ قَالَ أَمَّا اَلْحَدُّ اَلْأَوَّلُ فَعَدَنُ فَتَغَيَّرَ وَجْهُ اَلرَّشِيدِ وَ قَالَ إِيهاً قَالَ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّانِي سَمَرْقَنْدُ فَارْبَدَّ وَجْهُهُ قَالَ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّالِثُ إِفْرِيقِيَةُ فَاسْوَدَّ وَجْهُهُ وَ قَالَ هِيهِ قَالَ وَ اَلرَّابِعُ سِيفُ اَلْبَحْرِ مِمَّا يَلِي اَلْجُزُرَ وَ إِرْمِينِيَةُ قَالَ اَلرَّشِيدُ فَلَمْ يَبْقَ لَنَا شَيْءٌ فَتَحَوَّلَ إِلَى مَجْلِسِي قَالَ مُوسَى قَدْ أَعْلَمْتُكَ أَنَّنِي إِنْ حَدَّدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا فَعِنْدَ ذَلِكَ عَزَمَ عَلَى قَتْلِهِ . ترجمه : در كتاب خلفاء است كه هارون الرشيد بموسى عليه السّلام بن جعفر پيشنهاد كرد كه فدك را پس بگيرد.امام عليه السّلام امتناع ميورزيد تا اصرار زياد كرده فرمود: من فدك را نمىگيرم مگر تمام آن را با مرزى كه معين ميكنم بدهى.گفت:حدود فدك كجا است.فرمود:اگر حدود آن را معين كنم نخواهى داد. گفت:ترا قسم ميدهم بحق جدت كه حدود آن را معين كنى.فرمود:حد اول آن عدن،چهره رشيد درهم كشيده شد گفت بگو فرمود:حد دوم سمرقند رنگ صورت رشيد برگشت فرمود حد سوم افريقا است چهره رشيد سياه شد باز گفت:حد ديگر را بگو فرمود:حد چهارم سيف البحر است كه هم مرز با جزائر و ارمنيه است. هارون گفت:ديگر براى ما چيزى باقى نماند پس بيا جاى من بنشين.حضرت موسى بن جعفر فرمود:من گفتم اگر مرز آن را تعيين كنم نخواهى داد.از آن موقع تصميم كشتن موسى بن جعفر عليه السّلام را گرفت. مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :بغض خلفا نسبت به ائمه فقط از حسادت نبوده است کلیدواژه(ها) : انسان ۲۵۰ ساله, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام نوع(ها) : حدیث متن فیش : یک فصل دیگر این است که آیا علّت اینکه ائمّه مورد بغض خلفا بودند، حسد خلفا بود؟ این یک سؤالی است. یک عدّهای خیال میکنند که ائمّه چون محسود خلفا بودند، از این جهت بود که اینها را میکشتند؛ بنده این را قبول ندارم. قبول دارم که ائمّه محسود بودند؛ [در مورد] آن آیهی شریفهی «اَم یَحسُدونَ النّاسَ عَلی ما ءاتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِه»،(1) حضرت میفرماید که «نَحنُ المَحسودون»؛(2) ائمّه محسودند امّا حسد کِی ممکن است منشأ یکچنین آثاری بشود؟ حسد بر علمشان بود؟ حسد بر تقوایشان بود؟ خب، عالم و متّقی خیلی بودند؛ در همان زمان ائمّه، کسانی از علما معروف به علم و ورع و تقوا و زهد بودند و خلفا هم میرفتند سراغ اینها و گریه میکردند. منصور گفت که کلّکم یمشی روید کلّکم یطلب صید غیر عمرو بن عبید عمروبنعبید را دیگر استثنا کرد؛ البتّه بنده در زندگی عمروبنعبید دیدم نخیر، ایشان هم جزو همان مستثنیمنه است، «یطلب صید» و مانند اینها است.حالا از این قبیل زیاد بودند. آن کسانی که علمشان زیاد بود، تقوایشان هم زیاد بود، وجههیِ در مردم هم داشتند مثل ابویوسف قاضی، مثل ابوحنیفه، مثل حسن بصری، مثل سفیان ثوری و از این قبیل رجالِ معروف به علم و تقوا و ورع که محبوب هم بودند، علم هم داشتند، تقوا هم داشتند امّا مدّعی خلیفه نبودند، خلیفه هیچ کار به کار اینها نداشت؛ حسد نسبت به اینها وجود نداشت؛ حسد مال آن کسی است که ادّعایی دارد؛ [نسبت به] آن که ادّعایی ندارد چه حسدی [هست]؟ و آن ادّعا چیست؟ بنابراین حسد کافی نیست. این هم یک بحث است که بد نیست مورد توجّه قرار بگیرد. 1 ) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 35 الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 186 عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ قَالَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ. ترجمه : 1 ) سوره مبارکه النساء آیه 54 أَم يَحسُدونَ النّاسَ عَلىٰ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ ۖ فَقَد آتَينا آلَ إِبراهيمَ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَآتَيناهُم مُلكًا عَظيمًا ترجمه : یا اینکه نسبت به مردم [= پیامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟ ما به آل ابراهیم، (که یهود از خاندان او هستند نیز،) کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها [= پیامبران بنی اسرائیل] قرار دادیم. مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :تندی اصحاب ائمه با حکومتهای طاغوت خلفا کلیدواژه(ها) : انسان ۲۵۰ ساله, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام نوع(ها) : حدیث متن فیش : یکی دیگر از عناوین، آن اصحاب ائمّه که تندی کردند، [است]. بین صحابهی ائمّه کسانی هستند مثل یحییبنامّطویل که اینها حرکات تندی داشتند و آشکارا بدگویی میکردند. یحییبنامّ طویل میرفت در مسجد مدینه، رو میکرد به مردم و میگفت: اِنّا بُرَاؤُا مِنکُم وَ مِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ کَفَرنا بِکُم وَ بَدا بَینَنا وَ بَینَکُمُ العَداوَةُ وَ البَغضاّْء؛(1) حرف ابراهیم به کفّار را یحییبنامّطویل به مسلمانهای آن زمان میگفت؛ یا میآمد در کناسهی کوفه، به شیعیان خطاب میکرد و حرفهایی میزد. معلّیبنخنیس وقتی ایّام عید، مردم برای نماز به صحرا میرفتند، با لباس ژولیده و سر و روی ژولیده میآمد در بیابان، بعد اشک میریخت، فریاد میکشید و میگفت: اللهمّ انّ هذا مقام اولیائک؛ این جایگاهی که اینها غصب کردند، جای اولیای تو است؛ فریاد میکشید و علناً میگفت. این هم قابل تحقیق و بررسی است که اینها چرا [این کار را میکردند]. حالا ما میبینیم متأسّفانه آنچنان بمباردمان تبلیغاتی کردهاند معلّیبنخنیس را، این یار دیرین امام صادق و شهید بین یدی ولیّ الله را که حضرت بهخاطر او با داودبنعلی قطع [رابطه] کردند و لعن کردند داودبنعلی را، و داودبنعلی بهخاطر قتل معلّی کشته شد و حضرت فرمودند: معلّی لا یَنالُ دَرَجَتَهُ اِلّا بِما یَنالُ مِن داوُدَ بنِ عَلی»؛(2) حالا آمدند این آدم را بهعنوان اینکه راوی درستوحسابیای نیست، متّهم کردهاند و بنده دست همان خباثت بنیعبّاس را در اینگونه کارها میبینم که چهرههای برجستهی تشیّع را اینجور از دُور خارج کنند؛ این هم یک موضوع است که قابل بحث است. 1 ) الخرائج و الجرائح، ج2، ص: 647 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج47، ص: 109 عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع اكْتُمْ عَلَيَّ مَا أَقُولُ لَكَ فِي الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قُلْتُ أَفْعَلُ قَالَ أَمَا إِنَّهُ مَا كَانَ يَنَالُ دَرَجَتَهُ إِلَّا بِمَا يَنَالُ مِنْ دَاوُدَ بْنِ عَلِيٍّ قُلْتُ وَ مَا الَّذِي يُصِيبُهُ مِنْ دَاوُدَ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ يَدْعُو بِهِ فَيَضْرِبُ عُنُقَهُ وَ يَصْلِبُهُ قُلْتُ مَتَى ذَلِكَ قَالَ مِنْ قَابِلٍ فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ وُلِّيَ دَاوُدُ الْمَدِينَةَ فَقَصَدَ قَتْلَ الْمُعَلَّى فَدَعَاهُ وَ سَأَلَهُ عَنْ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ سَأَلَهُ أَنْ يَكْتُبَهُمْ لَهُ فَقَالَ مَا أَعْرِفُ مِنْ أَصْحَابِهِ أَحَداً وَ إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ أَخْتَلِفُ فِي حَوَائِجِهِ قَالَ تَكْتُمُنِي أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَتَمْتَنِي قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ الْمُعَلَّى أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِي لَوْ كَانُوا تَحْتَ قَدَمِي مَا رَفَعْتُ قَدَمِي فَقَتَلَهُ وَ صَلَبَهُ كَمَا قَالَ ترجمه : ابو بصير گفت حضرت صادق فرمود هر چه بتو در باره معلى بن خنيس ميگويم پنهان داشته باش.عرضكردم بسيار خوب.فرمود بآن مقامى كه داود نخواهد رسيد مگر اينكه مبتلا بشكنجه داود بن على شود عرضكردم داود بن على با او چه خواهد كرد. فرمود گردنش را ميزند و بدار مىآويزد عرض كردم چه وقت فرمود سال ديگر.سال بعد داود بن على فرماندار مدينه شد تصميم كشتن معلى را گرفت او را خواست و از نام اصحاب حضرت صادق از او جويا شد،گفت اسامى آنها را بنويس.معلى گفت يك نفر را هم نمىشناختم من براى انجام كارهاى امام خدمت ايشان رفت و آمد ميكنم.داود گفت از من پنهان ميكنى ترا خواهم كشت!!معلى گفت مرا از كشته شدن ميترسانى اگر اصحاب امام زير پايم باشند پا را برنميدارم تا آنها را ببينى داود معلى را كشت و بدار آويخت همان طور كه حضرت صادق فرموده بود. 1 ) سوره مبارکه الممتحنة آیه 4 قَد كانَت لَكُم أُسوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبراهيمَ وَالَّذينَ مَعَهُ إِذ قالوا لِقَومِهِم إِنّا بُرَآءُ مِنكُم وَمِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ اللَّهِ كَفَرنا بِكُم وَبَدا بَينَنا وَبَينَكُمُ العَداوَةُ وَالبَغضاءُ أَبَدًا حَتّىٰ تُؤمِنوا بِاللَّهِ وَحدَهُ إِلّا قَولَ إِبراهيمَ لِأَبيهِ لَأَستَغفِرَنَّ لَكَ وَما أَملِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيءٍ ۖ رَبَّنا عَلَيكَ تَوَكَّلنا وَإِلَيكَ أَنَبنا وَإِلَيكَ المَصيرُ ترجمه : برای شما سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت، در آن هنگامی که به قوم (مشرک) خود گفتند: «ما از شما و آنچه غیر از خدا میپرستید بیزاریم؛ ما نسبت به شما کافریم؛ و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است؛ تا آن زمان که به خدای یگانه ایمان بیاورید! -جز آن سخن ابراهیم که به پدرش [= عمویش آزر] گفت (و وعده داد) که برای تو آمرزش طلب میکنم، و در عین حال در برابر خداوند برای تو مالک چیزی نیستم (و اختیاری ندارم)!- پروردگارا! ما بر تو توکّل کردیم و به سوی تو بازگشتیم، و همه فرجامها بسوی تو است! مربوط به :بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد - 1365/04/28 عنوان فیش :وجوب تقیه توسط شیعیان زمان ائمه علیهم السلام کلیدواژه(ها) : انسان ۲۵۰ ساله, سیره سیاسی اهل بیت علیهم السلام, تقیه نوع(ها) : حدیث متن فیش : و بالاخره مسئلهی تقیّه که آنوقت تقیّه در این چهارچوب معنا میدهد؛ تقیّه یعنی همین که امام سجّاد و امام باقر و امام صادق و بقیّهی ائمّه، این کارهایی را که گفتم بکنند و نگذارند این پوشش و حفاظ از روی کارها برداشته بشود و اگر کسی هم تندی میکند، به او بگویند تندی نکن. در آن روایت، حضرت میفرماید: که لَیسَ مِنِ احتِمالِ اَمرِنا التَّصدِیقُ لَه؛ اینجور نیست که کسی که حامل امر ما است و ولایت ما را قبول دارد، فقط همین که ما را تصدیق بکند، کافی باشد؛ نه، بلکه «مِنِ احتِمَالِ اَمرِنا سِترُهُ وَ صِیانَتُه»؛(1) امر ما را باید مکتوم بدارید، نباید به کسی بگویید. بعد حضرت میگویند «هٰذا اَبوحَنیفَةَ لَهُ اَصحابٌ وَ هٰذا الحَسَنُ البَصریُّ لَهُ اَصحاب»؛ کسی به کار اینها، کاری ندارد؛ من هم خب فرزند پیغمبر هستم، زیر پوشش قرآن و حدیث و معارف میتوانستم اصحابی داشته باشم و کسی به کار من کار نداشته باشد؛ شماها میروید به اینجا و آنجا و میگویید و کتمان اسرار مرا نمیکنید و اینقدر برای ما مشکل درست میکنید؛ این فرمایش امام صادق است، که این هم یک بحث دیگر است، و بحث تقیّه هم بحث مفصّلی است. 1 ) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 222 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج2، ص: 78 عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنِ احْتِمَالِ أَمْرِنَا التَّصْدِيقُ لَهُ وَ الْقَبُولُ فَقَطْ مِنِ احْتِمَال أَمْرِنَا سَتْرُهُ وَ صِيَانَتُهُ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ فَأَقْرِئْهُمُ السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمْ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اجْتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلَى نَفْسِهِ «1» حَدِّثُوهُمْ بِمَا يَعْرِفُونَ وَ اسْتُرُوا عَنْهُمْ مَا يُنْكِرُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا النَّاصِبُ لَنَا حَرْباً بِأَشَدَّ عَلَيْنَا مَئُونَةً مِنَ النَّاطِقِ عَلَيْنَا بِمَا نَكْرَهُ فَإِذَا عَرَفْتُمْ مِنْ عَبْدٍ إِذَاعَةً فَامْشُوا إِلَيْهِ وَ رُدُّوهُ عَنْهَا فَإِنْ قَبِلَ مِنْكُمْ وَ إِلَّا فَتَحَمَّلُوا عَلَيْهِ بِمَنْ يَثْقُلُ عَلَيْهِ وَ يَسْمَعُ مِنْهُ فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ يَطْلُبُ الْحَاجَةَ فَيَلْطُفُ فِيهَا حَتَّى تُقْضَى لَهُ فَالْطُفُوا فِي حَاجَتِي كَمَا تَلْطُفُونَ فِي حَوَائِجِكُمْ فَإِنْ هُوَ قَبِلَ مِنْكُمْ وَ إِلَّا فَادْفِنُوا كَلَامَهُ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ وَ لَا تَقُولُوا إِنَّهُ يَقُولُ وَ يَقُولُ فَإِنَّ ذَلِكَ يُحْمَلُ عَلَيَّ وَ عَلَيْكُمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتُمْ تَقُولُونَ مَا أَقُولُ لَأَقْرَرْتُ أَنَّكُمْ أَصْحَابِي هَذَا أَبُو حَنِيفَةَ لَهُ أَصْحَابٌ وَ هَذَا الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ لَهُ أَصْحَابٌ وَ أَنَا امْرُؤٌ مِنْ قُرَيْشٍ قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِمْتُ كِتَابَ اللَّهِ وَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ بَدْءِ الْخَلْقِ وَ أَمْرِ السَّمَاءِ وَ أَمْرِ الْأَرْضِ وَ أَمْرِ الْأَوَّلِينَ وَ أَمْرِ الْآخِرِينَ وَ أَمْرِ مَا كَانَ وَ أَمْرِ مَا يَكُونُ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ذَلِكَ نُصْبَ عَيْنِي. ترجمه : عبد الاعلى گفت:از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم ميفرمود از شرايط تشيع و ارادت بما خانواده فقط اين نيست كه تصديق بامامت كنيد و آن را قبول نمائيد.بلكه يكى از شرائط آن مخفى نگاهداشتن و حفظ كردن است از نااهلان. سلام مرا به آنها برسان بگو خدا رحمت كند بندهاى را كه محبت مردم را نسبت بخود جلب كند.هر چه مورد قبول آنها است بايشان بگويند و آنچه منكرند از آنها مخفى نمايند.سپس فرمود:بخدا قسم دشمن ما كه با ما سر جنگ دارد بر ايمان دشوارتر نيست از دوستى كه از طرف ما صحبتهائى ميكند كه ما خوش نداريم هر وقت كسى را ديديد كه اسرار ما را فاش ميكند پيش او برويد و از اين كار او را منصرف كنيد.اگر قبول كرد بهتر و گر نه كسى را بفرستيد كه حرف او را گوش مىكند. شما اگر حاجتى داشته باشيد براى بر آورده شدن آن هر نوع وسيلهاى كه ممكن باشد بكار ميبريد،در مورد حاجت من نيز مضايقه نكنيد همان طورى كه براى خود ميكنيد اگر آن شخص قبول كرد از شما بهتر و گر نه سخن او را زير پاى خود مخفى كنيد و اين طرف و آن طرف نگوئيد فلانى اين طور ميگويد اين كار او را بر من و شما جرى مىكند.بخدا قسم اگر آنچه ميگويم انجام دهيد گواهى ميكنم كه شما اصحاب من هستيد.ابو حنيفه اصحاب دارد حسن بصرى اصحاب دارد من نيز مردى از قريشم كه جدم پيامبر اكرم است عالم بكتاب خدا هستم كه در آن بيان هر چيزى هست ابتداى آفرينش و امر آسمان و زمين و امر پيشينيان و آيندگان و آنچه بوده و خواهد آمد اكنون در مقابل چشم من است گوئى آنها را تماشا مىكنم. |