[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه تهران - 1379/02/23 عنوان فیش :خصوصیات اخلاق شخصی و حکومتی پیامبر اکرم(ص) کلیدواژه(ها) : اخلاق پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم), شخصیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم), تاریخ دوران جاهلیت و ولادت و کودکی پیامبر اسلام(صل, پیمان حلف الفضول, تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, تاریخ دوران جاهلیت و ولادت و کودکی پیامبر اسلام(صل, رفتار پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم), رفتار پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) با مردم, زهد پیامبر (صلی الله علیه و اله), اخلاق حکومتی پیامبر (صلی الله علیه و اله), عبدالله ابن ابی, برخورد پیامبر (صلی الله علیه و اله) با دشمنان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : تمام خصوصیات مثبت یك انسان والا در او [پیامبراکرم(ص)] جمع بود؛ كه من بخشی از خصوصیات اخلاقی آن بزرگوار را بسیار مختصر عرض میكنم. اما واقعاً ساعتها وقت لازم است كه انسان در بارهی خصوصیات اخلاقی پیامبر حرف بزند. من فقط برای عرض ارادت و برای اینكه به گویندگان و نویسندگان، عملًا عرض كرده باشم كه نسبت به شخصیت پیامبر قدری بیشتر كار شود و ابعاد آن تبیین گردد چون دریای عمیقی است این چند دقیقه را به این مطالب صرف میكنم. البته در كتابهای فراوانی راجع به نبی اكرم و بهطور متفرّق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبی هست. آنچه كه من در اینجا ذكر كردم، از مقالهی یكی از علمای جدید مرحوم آیتاللّه حاج سید ابو الفضل موسوی زنجانی است كه مقالهای در همین خصوص نوشتهاند و من از نوشتهی ایشان كه جمعبندی شده و مختصر و خوب است استفاده كردم. بهطور خلاصه اخلاق پیامبر را به «اخلاق شخصی» و «اخلاق حكومتی» تقسیم میكنیم. به عنوان یك انسان، خلقیّات او و بهعنوان یك حاكم، خصوصیات و خلقیّات و رفتار او. البته اینها گوشهای از آن چیزهایی است كه در وجود آن بزرگوار بود. چندین برابر این خصوصیات برجسته و زیبا در او وجود داشت كه من بعضی از آنها را عرض میكنم. آن بزرگوار، امین، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستمدیدگان در همهی شرایط دفاع میكرد. درستكردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزندهگو نبود. پاكدامن بود؛ در آن محیط فاسد اخلاقی عربستانِ قبل از اسلام، در دورهی جوانی، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاكدامنی او را همه قبول داشتند و آلوده نشد. اهل نظافت و تمیزی ظاهر بود؛ لباس، نظیف؛ سروصورت، نظیف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هیچ جبههی عظیمی از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمیكرد. صریح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بیان میكرد. در زندگی، زهد و پارسایی پیشهی او بود. بخشنده بود؛ هم بخشندهی مال، هم بخشندهی انتقام؛ یعنی انتقام نمیگرفت؛ گذشت و اغماض میكرد. بسیار باادب بود؛ هرگز پای خود را پیش كسی دراز نكرد؛ هرگز به كسی اهانت نكرد. بسیار باحیا بود. وقتی كسی او را بر چیزی كه او بجا میدانست، ملامت میكرد كه در تاریخ نمونههایی وجود دارد از شرم و حیا سرش را به زیر میانداخت. بسیار مهربان و پرگذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگی آن بزرگوار، از دوران نوجوانی تا هنگام وفات در شصت و سهسالگی، این خصوصیات را در وجود آن حضرت میشد دید. من بعضی از این خصوصیات را مقداری باز میكنم: امین بودن و امانتداری او چنان بود كه در دوران جاهلیت او را به «امین» نامگذاری كرده بودند و مردم هر امانتی را كه برایش بسیار اهمیت قائل بودند، دست او میسپردند و خاطرجمع بودند كه این امانت به آنها سالم برخواهد گشت. حتی بعد از آنكه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر میخواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، میآمدند و به پیامبر میدادند! لذا شما شنیدهاید كه وقتی پیامبر اكرم به مدینه هجرت كرد، امیر المؤمنین را در مكه گذاشت تا امانتهای مردم را به آنها برگرداند. معلوم میشود كه در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلكه امانت كفّار و همان كسانی كه با او دشمنی میكردند! بردباری او به این اندازه بود كه چیزهایی كه دیگران از شنیدنش بیتاب میشدند، در آن بزرگوار بیتابی به وجود نمیآورد. گاهی دشمنان آن بزرگوار در مكه رفتارهایی با او میكردند كه وقتی جناب ابی طالب در یك مورد شنید، به قدری خشمگین شد كه شمشیرش را كشید و با خدمتكار خود به آنجا رفت و همان جسارتی را كه آنها با پیامبر كرده بودند، با یكایكشان انجام داد و گفت هركدام اعتراض كنید، گردنتان را میزنم؛ اما پیامبر همین منظره را با بردباری تحمّل كرده بود. در یك مورد دیگر با ابی جهل گفتگو شد و ابی جهل اهانت سختی به پیامبر كرد؛ اما آن حضرت سكوت پیشه نمود و بردباری نشان داد. یك نفر رفت به حمزه خبر داد كه ابی جهل اینطور با برادرزادهی تو رفتار كرد؛ حمزه بیتاب شد و رفت با كمان بر سر ابی جهل زد و سر او را خونین كرد. بعد هم آمد و تحت تأثیر این حادثه، اسلام آورد. بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سر قضیهای، از روی غفلت و یا جهالت، جملهی اهانتآمیزی به پیامبر میگفتند؛ حتی یكوقت یك نفر از همسران پیامبر جناب زینب بنت جحش كه یكی از امّهات مؤمنین است به پیامبر عرض كرد كه تو پیامبری، اما عدالت نمیكنی! پیامبر لبخندی زد و سكوت كرد. او توقّع زنانهای داشت كه پیامبر آن را برآورده نكرده بود؛ كه بعداً ممكن است به آن اشاره كنم. گاهی بعضی افراد به مسجد میآمدند، پاهای خودشان را دراز میكردند و به پیامبر میگفتند ناخنهای ما را بگیر! چون ناخن گرفتن وارد شده بود پیامبر هم با بردباریِ تمام، این جسارت و بیادبی را تحمل میكرد. جوانمردی او طوری بود كه دشمنان شخصی خود را مورد عفو و اغماض قرار میداد. اگر در جایی ستمدیدهای بود، تا وقتی به كمك او نمیشتافت، دست برنمیداشت. در جاهلیت، پیمانی به نام «حلف الفضول» پیمان زیادی؛ غیر از پیمانهایی كه مردم مكه بین خودشان داشتند وجود داشت كه پیامبر در آن شریك بود. یك نفر غریب وارد مكه شد و جنسش را فروخت. كسی كه جنس را خریده بود، «عاص بن وائل» نام داشت كه مرد گردنكلفتِ قلدری از اشراف مكه بود. جنس را كه خرید، پولش را نداد. آن مرد غریب به هركس مراجعه كرد، نتوانست كمكی دریافت كند. لذا بالای كوه ابو قبیس رفت و فریاد زد: ای اولاد فهر! به من ظلم شده است. پیامبر و عمویش زبیر بن عبد المطّلب آن فریاد را شنیدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند كه از حق او دفاع كنند. بلند شدند پیش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد. این پیمان بین اینها برقرار ماند و تصمیم گرفتند هر بیگانهای وارد مكه شد و مكیها به او ظلم كردند كه غالباً هم به بیگانهها و غیر مكیها ظلم میكردند اینها از او دفاع كنند. بعد از اسلام، سالها گذشته بود، پیامبر میفرمود كه من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهّد میدانم. بارها با دشمنانِ مغلوب خود رفتاری كرد كه برای آنها قابل فهم نبود. در سال هشتم هجری، وقتیكه پیامبر مكه را با آن عظمت و شكوه فتح كرد، گفت: «الیوم یوم المرحمة»؛ امروز، روز گذشت و بخشش است؛ لذا انتقام نگرفت. این، جوانمردی آن بزرگوار بود. او درستكردار بود. در دوران جاهلیت همانطور كه گفتیم تجارت میكرد؛ به شام و یمن میرفت؛ در كاروانهای تجارتی سهیم میشد و شركایی داشت. یكی از شركای دوران جاهلیتِ او بعدها میگفت كه او بهترین شریكان بود؛ نه لجاجت میكرد، نه جدال میكرد، نه بار خود را بر دوش شریك میگذاشت، نه با مشتری بدرفتاری میكرد، نه به او زیادی میفروخت، نه به او دروغ میگفت؛ درستكردار بود. همین درستكرداری حضرت بود كه جناب خدیجه را شیفتهی او كرد. خود خدیجه هم بانوی اوّل مكه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجستهای بود. پیامبر از دوران كودكی، موجود نظیفی بود. برخلاف بچههای مكه و برخلاف بچههای قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتّب بود. در دوران نوجوانی، سر شانه كرده؛ بعد در دوران جوانی، محاسن و سر شانه كرده؛ بعد از اسلام، در دورانی كه از جوانی هم گذشته بود و مرد مسنی بود پنجاه، شصت سال سن او بود كاملًا مقیّد به نظافت بود. گیسوان عزیزش كه تا بناگوش میرسید، تمیز؛ محاسن زیبایش تمیز و معطر. در روایتی دیدم كه در خانهی خود خُم آبی داشت كه چهرهی مباركش را در آن میدید آن زمان چون آینه چندان مرسوم و رایج نبود «كان یسوّی عمامته و لحیته اذا اراد ان یخرج الی اصحابه»؛ وقتی میخواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش برود، حتماً عمامه و محاسن را مرتب و تمیز میكرد، بعد بیرون میآمد. همیشه با عطر، خود را معطّر و خوشبو میكرد. در سفرها با وجود زندگی زاهدانه كه خواهم گفت زندگی پیامبر به شدت زاهدانه بود با خودش شانه و عطر میبرد. سرمهدان برمیداشت، برای اینكه چشمهایش را سرمه بكشد؛ چون آن روز معمول بود مردها چشمهایشان را سرمه میكشیدند. هر روز چند مرتبه مسواك میكرد. دیگران را هم به همین نظافت، به همین مسواك، به همین ظاهرِ مرتّب دستور میداد. اشتباه بعضی این است كه خیال میكنند ظاهر مرتّب باید با اشرافیگری و با اسراف توأم باشد؛ نه. با لباس وصلهزده و كهنه هم میشود منظّم و تمیز بود. لباس پیامبر وصله زده و كهنه بود؛ اما لباس و سر و رویش تمیز بود. اینها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجی و در بهداشت بسیار مؤثر است. این چیزهای به ظاهر كوچك، در باطن بسیار مؤثر است. رفتارش با مردم، رفتار خوش بود. در جمع مردم، همیشه بشّاش بود. تنها كه میشد، آن وقت غمها و حزنها و همومی كه داشت، آنجا ظاهر میشد. هموم و غمهای خودش را در چهرهی خودش جلوِ مردم آشكار نمیكرد. بشّاش بود. به همه سلام میكرد. اگر كسی او را آزرده میكرد، در چهرهاش آزردگی دیده میشد؛ اما زبان به شكوه باز نمیكرد. اجازه نمیداد در حضور او به كسی دشنام دهند و از كسی بدگویی كنند. خود او هم به هیچكس دشنام نمیداد و از كسی بدگویی نمیكرد. كودكان را مورد ملاطفت قرار میداد؛ با زنان مهربانی میكرد؛ با ضعفا كمال خوشرفتاری را داشت؛ با اصحابِ خود شوخی میكرد و با آنها مسابقهی اسب سواری میگذاشت. زیراندازش یك حصیر بود؛ بالش او از چرمی بود كه از لیف خرما پر شده بود؛ قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشتهاند كه هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم نه غذاهای رنگارنگ شكم خود را سیر نكرد. امّالمؤمنین عایشه میگوید كه گاهی یك ماه از مطبخ خانهی ما دود بلند نمیشد. سوار مركب بیزین و برگ میشد. آن روزی كه اسبهای قیمتی را با زین و برگهای مجهّز سوار میشدند و تفاخر میكردند، آن بزرگوار در بسیاری از جاها سوار بر درازگوش میشد. حالت تواضع به خود میگرفت. با دست خود، كفش خود را وصله میزد. این همان كاری است كه شاگرد برجستهی این مكتب امیر المؤمنین علیهالسّلام بارها انجام داد و در روایات راجع به او، این را زیاد شنیدهاید. در حالی كه تحصیل مال از راه حلال را جایز میدانست و میفرمود: «نعم العون علی تقوی الله الغنی»؛بروید از طریق حلال نه از راه حرام، نه با تقلّب، نه با دروغ و كلك كسب مال كنید، خود او اگر مالی هم از طریقی به دستش میرسید، صرف فقرا میكرد. عبادت او چنان عبادتی بود كه پاهایش از ایستادن در محراب عبادت ورم میكرد. بخش عمدهای از شبها را به بیداری و عبادت و تضرّع و گریه و استغفار و دعا میگذرانید. با خدای متعال راز و نیاز و استغفار میكرد. غیر از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقیهی اوقات سال هم آنطور كه شنیدم در آن هوای گرم، یك روز در میان روزه میگرفت. اصحاب او به او عرض كردند: یا رسول الله! تو كه گناهی نداری؛ «غفر الله لك ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر» كه در سورهی فتح هم آمده: «لیغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر»این همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! میفرمود: «أ فلا اكون عبداً شكورا»؛ آیا بندهی سپاسگزار خدا نباشم كه این همه به من نعمت داده است؟! استقامت او استقامتی بود كه در تاریخ بشری نظیرش را نمیشود نشان داد. چنان استقامتی بهخرج داد كه توانست این بنای مستحكم خدایی را كه ابدی است، پایهگذاری كند. مگر بدون استقامت، ممكن بود؟ با استقامت او ممكن شد. با استقامت او، یارانِ آنچنانی تربیت شدند. با استقامت او، در آنجایی كه هیچ ذهنی گمان نمیبرد، خیمهی مدنیّت ماندگار بشری در وسط صحراهای بیآب و علف عربستان برافراشته شد؛ «فلذلك فادع و استقم كما امرت».اینها اخلاق شخصی پیامبر است. و اما اخلاق حكومتی پیامبر. آن حضرت عادل و با تدبیر بود. كسی كه تاریخ ورود پیامبر به مدینه را بخواند آن جنگهای قبیلهای، آن حمله كردنها، آن كشاندن دشمن از مكه به وسط بیابانها، آن ضربات متوالی، آن برخورد با دشمن عنود چنان تدبیر قوی و حكمتآمیز و همهجانبهای در خلال این تاریخ مشاهده میكند كه حیرتآور است و مجال نیست كه من بخواهم آن را بیان كنم. او حافظ و نگهدارندهی ضابطه و قانون بود و نمیگذاشت قانون چه توسط خودش، و چه توسط دیگران نقض شود. خودش هم محكوم قوانین بود. آیات قرآن هم بر این نكته ناطق است. برطبق همان قوانینی كه مردم باید عمل میكردند، خود آن بزرگوار هم دقیقاً و به شدّت عمل میكرد و اجازه نمیداد تخلّفی بشود. وقتیكه در جنگ بنی قریظه مردهای آن طرف را گرفتند؛ خائنهایشان را به قتل رساندند و بقیه را اسیر كردند و اموال و ثروت بنی قریظه را آوردند، چند نفر از امّهات مؤمنین كه یكی جناب امّالمؤمنین زینب بنت جحش است، یكی امّالمؤمنین عایشه است، یكی امالمؤمنین حفصه است به پیامبر عرض كردند: یا رسول اللّه! این همه طلا و این همه ثروت از یهود آمده، یك مقدار هم به ما بدهید. اما پیامبر اكرم بااینكه زنها مورد علاقهاش بودند؛ به آنها محبت داشت و نسبت به آنها بسیار خوشرفتار بود، حاضر نشد به خواستهشان عمل كند. اگر پیامبر میخواست از آن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفی نداشتند؛ لیكن او حاضر نشد. بعد كه زیاد اصرار كردند، پیامبر با آنها حالت كنارهگیری به خود گرفت و یك ماه از زنان خودش دوری كرد كه از او چنان توقّعی كردند. بعد آیات شریفهی سورهی احزاب نازل شد: «یا نساء النبی لستنّ كأحد من النّساء» ، «یا ایّها النّبی قل لأزواجك ان كنتنّ تردن الحیاة الدّنیا و زینتها فتعالین امتّعكنّ و أسرّحكن سراحا جمیلا. و ان كنتنّ تردن الله و رسوله و الدّار الآخرة فإنّ الله اعدّ للمحسنات منكنّ أجرا عظیما». پیامبر فرمود: اگر میخواهید با من زندگی كنید، زندگی زاهدانه است و تخطّی از قانون ممكن نیست. از دیگر خلقیات حكومتی او این بود كه عهد نگهدار بود. هیچوقت عهدشكنی نكرد. قریش با او عهدشكنی كردند، اما او نكرد. یهود بارها عهدشكنی كردند، او نكرد. او همچنین رازدار بود. وقتی برای فتح مكه حركت میكرد، هیچكس نفهمید پیامبر كجا میخواهد برود. همهی لشكر را بسیج كرد و گفت بیرون برویم. گفتند كجا، گفت بعد معلوم خواهد شد. به هیچكس اجازه نداد كه بفهمد او به سمت مكه میرود. كاری كرد كه تا نزدیك مكه، قریش هنوز خبر نداشتند كه پیامبر به مكه میآید! دشمنان را یكسان نمیدانست. این از نكات مهم زندگی پیامبر است. بعضی از دشمنان، دشمنانی بودند كه دشمنیشان عمیق بود؛ اما پیامبر اگر میدید خطر عمدهای ندارند، كاری به كارشان نداشت و نسبت به آنها آسانگیر بود. بعضی دشمنان هم بودند كه خطر داشتند، اما پیامبر آنها را مراقبت میكرد و زیر نظر داشت؛ مثل عبد الله بن ابی. عبد الله بن ابی منافق درجهی یك علیه پیامبر توطئه هم میكرد؛ لیكن پیامبر فقط او را زیر نظر داشت، كاری به كار او نداشت و تا اواخر عمر پیامبر هم بود. اندكی قبل از وفات پیامبر، عبد الله ابی از دنیا رفت؛ اما پیامبر او را تحمّل میكرد. اینها دشمنانی بودند كه از ناحیهی آنها حكومت و نظام اسلامی و جامعهی اسلامی مورد تهدید جدّی واقع نمیشد. اما پیامبر با دشمنانی كه از ناحیهی آنها خطر وجود داشت، به شدّت سختگیر بود. همان آدم مهربان، همان آدم دلرحم، همان آدم پرگذشت و بااغماض، دستور داد كه خائنان بنی قریظه را كه چند صد نفر میشدند در یك روز به قتل رساندند و بنی نضیر و بنی قینقاع را بیرون راندند. و خیبر را فتح كردند؛ چون اینها دشمنان خطرناكی بودند. پیامبر با آنها اوّلِ ورود به مكه كمال مهربانی را بهخرج داده بود؛ اما اینها در مقابل خیانت كردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهدید كردند. پیامبر عبد الله بن ابی را تحمّل میكرد؛ یهودی داخل مدینه را تحمّل میكرد؛ قرشی پناهآورندهی به او یا بیآزار را تحمل میكرد. وقتی مكه را فتح كرد، چون دیگر خطری از ناحیهی آنها نبود، حتی امثال ابی سفیان و بعضی از بزرگان دیگر را نوازش هم كرد؛ اما این دشمن غدّار خطرناك غیر قابل اطمینان را به شدّت سركوب كرد. اینها اخلاق حكومتی آن بزرگوار است. در مقابل وسوسههای دشمن، هوشیار؛ در مقابل مؤمنین، خاكسار؛ در مقابل دستور خدا، مطیع محض و عبد به معنای واقعی؛ در مقابل مصالح مسلمانان، بیتاب برای اقدام و انجام. این، خلاصهای از شخصیت آن بزرگوار است. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1370/05/23 عنوان فیش :اداره نظام جمهوری اسلامی با محبت و عطوفت مردم کلیدواژه(ها) : تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, زهد پیامبر (صلی الله علیه و اله), تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, اعتماد متقابل مردم و نظام, بی اعتماد کردن مردم به مسئولین, اشرافیگری مسئولان, نظام جمهوری اسلامی ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : نظامهاى دنیا سه گونه اداره مىشوند: (...)یک نوع نظام هم نظامى است که با محبت و عطوفت مردم اداره مىشود. باید مردم را مورد محبت و احترام قرار داد و به آنها اعتنا کرد، تا به دستگاه حاکمه وصل باشند و پشت سرش قرار گیرند. نظام ما تا حالا اینگونه بوده است؛ بعد از این هم باید اینطور باشد. بزرگترین بحرانها را هم همین عاطفه و محبت مردم از سر خواهد گذراند. یکوقت رئیس جمهور کشورى مىخواست مشکلات سیاسى خودش را براى من تشریح کند. او مىگفت که یکى از رؤساى جمهور گذشتهى ما شکر را یک قران گران کرد، علیه او کودتا شد و از بین رفت! من گفتم مشکل او این بوده که مردم را با خودش نداشته است. در مملکت ما، جنسهاى تثبیتشده گاهى قیمتشان ده برابر بالا مىرود، اما آب هم از آب تکان نمىخورد؛ چون مردم پشت سر دستگاهند و به دستگاه اعتماد دارند. گفتم مردم وقتى که پشت سر دستگاهند، ما هم مىآییم به آنها مىگوییم که مثلاً این جنس را قبلاً به این قیمت مىدادیم، اما حالا مىخواهیم گرانش کنیم؛ مردم قبول مىکنند. پنج، شش سال قبل به مردم مىگفتیم که همه باید به عنوان جهاد مالى به جنگ کمک کنند؛ مردم هم مثل مور و ملخ به طرف بانکها ریختند، تا به حساب مالى شوراى عالى پشتیبانى جنگ پول بریزند. شما چگونه مىخواهید محبت و اطمینان مردم را جلب کنید؟ مردم باید به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسائل خودمان رفتیم، به فکر زندگى شخصى خودمان افتادیم، دنبال تجملات و تشریفاتمان رفتیم، در خرج کردن بیتالمال هیچ حدى براى خودمان قایل نشدیم - مگر حدى که دردسر قضایى درست بکند! - و هرچه توانستیم خرج کردیم، مگر اعتماد مردم باقى مىماند؟ مگر مردم کورند؟ ایرانیان همیشه جزو هوشیارترین ملتها بودهاند؛ امروز هم به برکت انقلاب از هوشیارترینهایند؛ از هوشیارها هم هوشیارترند. آقایان! مگر مردم نمىبینند که ما چگونه زندگى مىکنیم؟ آن وقتى که جوان حزباللهى ما به جهاد یا به سپاه یا به فلان وزارتخانه مىرفت و به او مىگفتند که چهقدر حقوق مىخواهى، مىگفت این حرفها چیست، مگر من براى حقوق آمدهام؟ اصرار مىکردند که بالاخره زندگى خودت و زن و بچهات باید بگردد؛ یک چیزى بگیر. به نظر شما اینها افسانه است؟ به نظرم اگر شما بروید در دنیا این را نقل کنید، چنانچه کسى وضع چند سال قبل ما را ندیده باشد، خواهد گفت که افسانه است؛ ولى این واقعیت است. این رویداد، در همین ایران و در همین تهران و در همین وزارتخانههاى ما اتفاق افتاد؛ یکى، دو مورد هم نبود. نمایندهى مجلس وقتى اول بار به او حقوق دادند، خجالت کشید حقوق را بگیرد! بعضى از دوستان ما در دورهى اول نمایندگى مجلس، شرمشان آمد و ننگشان کرد که حقوق بگیرند! گفتند ما حقوق بگیریم؟! برادران! من و شما داریم از آن ذخیره مىخوریم؛ فراموش نکنید، آن را مردم دیدند. نمىشود ما در زندگى مادّى مثل حیوان بچریم و بغلتیم و بخواهیم مردم به ما به شکل یک اسوه نگاه کنند؛ مردمى که خیلیشان از اولیات زندگى محرومند. در این راه، از خیلى چیزها باید گذشت. نه فقط از شهوات حرام، از شهوات حلال نیز باید گذشت. نمىگویم مثل پیامبر باشیم، نمىگویم مثل امیرالمؤمنین - که شاگرد پیامبر بود - باشیم؛ که انسان آن مطالب را که مىخواند، تنش مىلرزد. امیرالمؤمنینى که زهدش در زندگى و دنیا مَثَل سایر است و مسلمان و غیرمسلمان آن را مىدانند، دربارهى پیامبر مىگوید: «قد حقّر الدّنیا و صغّرها و اهون بها و هوّنها» ؛ دنیا را تحقیر کرد - یعنى همین لذایذ و بهرهمندیها و برخورداریهاى دنیا را کوچک کرد - به آنها توهین کرد و سبکشان نمود. در قُبا براى پیامبر آب آوردند و چیزى هم مثل عسل قاطى آن کردند. پیامبر فرمود: من این را حرام نمىکنم، اما نمىخورم. این دو، دو چیز است؛ یا آب یا عسل. آن را از ما نخواستهاند. اگر از من و شما بخواهند، پدرمان درآمده است! مگر ما مىتوانیم آنطور زندگى بکنیم؟ پیداست که آن نفس قدسى ملکوتى، یک چیز دیگر است. امیرالمؤمنین در همین جمله مىفرماید که خداى متعال به پیامبر فهماند که اگر من دنیا را به اختیار از تو مىگیرم، براى این است که چیز شیرینترى به تو بدهم. آن چیز شیرینتر را اولیاى خدا مىدیدند. من و شما آن را حس نمىکنیم؛ اما در آن راه باید برویم، در آن راه باید قدم برداریم، کمتر خرج کنیم، کمتر بذل و بخشش بیجا کنیم، کمتر به زندگى شخصى خودمان بپردازیم. |