[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از جوانان - 1377/02/07 عنوان فیش :تلاش آیت الله خامنه ای برای بیرون کشیدن جوانان از كمند فرهنگی رژيم پهلوی کلیدواژه(ها) : سوابق مبارزاتی آیتالله العظمی خامنهای (مدظله), آیتالله العظمی سید علی خامنهای, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, دوران جوانی آیت الله خامنه ای, خیانت پهلویها, وضعیت فرهنگی در رژیم پهلوی, وضعیت اجتماعی در رژیم پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آن وقتها مثل حالا نبود؛ انصافاً وضع خیلی بد بود. محیط جوانی، محیط دلنشینی نبود؛ نه برای من كه آن وقت طلبه بودم من در دورهی كودكی هم از دبستان طلبه بودم بلكه برای همهی جوانان. به جوان اعتنا نمیشد. خیلی استعدادها در داخل جوانان میمرد. ما در مقابل چشم خودمان، این را شاهد بودیم. من خودم در محیط طلبگیام این را میدیدم. بعد هم كه با محیطهای بیرون طلبگی، با محیط دانشگاه و دانشجویان ارتباط پیدا كردم سالهای متمادی، من با دانشجویان ارتباط داشتم و مأنوس بودم در آنها هم دیدم كه همینطور است. آن قدر استعدادهای درخشان بود. آنقدر افرادی بودند كه ممكن بود در این رشتهای كه درس میخوانند، استعداد چندانی نداشته باشند؛ اما ممكن بود استعداد دیگری در وجودشان باشد، كه كسی نمیفهمید و نمیدانست. همانطور كه آقای میرباقری اشاره كردند و درست هم گفتند، قبل از انقلاب، همهی دوران جوانی من غالباً با جوانان گذشته است. وقتی انقلاب پیروز شد، من حدوداً سیونهساله بودم. تمام مدت دورهی از هفده، هجدهسالگی من تا آن تاریخ، با جوانان بود؛ چه جوانان حوزهی علمی و تحصیلی دینی و چه جوانان خارج از این حوزه. چیزی كه حس میكردم این بود كه رژیم محمّد رضا پهلوی كاری كرده بود كه جوانان به سمت ابتذال میرفتند. ابتذال، نه فقط ابتذال اخلاقی؛ ابتذال هویّت و ابتذال شخصیّت. البته من نمیتوانم ادّعا كنم كه خودِ آن رژیم برنامهریزی كرده بود كه جوانان مملكت را به ابتذال بكشاند ممكن است اینطور بوده، ممكن هم هست نبوده باشد اما آنچه مسلّم میتوانم بگویم، این است كه آنها برنامههایی ریخته بودند و به گونهای مملكت را اداره میكردند كه لازمهاش این بود؛ یعنی از مسائل سیاسی دور، از مسائل زندگی دور. شما باور میكنید كه من و امثال من، تا سنین مثلًا بیست و چندسالگی، دولتهایی را كه بر سرِ كار بودند، اصلًا نمیشناختیم كه چه كسانی هستند؟! حالا شما در این مملكت كسی را میشناسید كه نداند وزیر آموزش و پرورش كیست؟ وزیر اقتصاد و دارایی كیست؟ یا مثلًا رئیسجمهور را كسی نشناسد؟ در اقصی نقاط كشور هم همه اطّلاع دارند. آن زمان، همهی قشرها از جمله جوانان اصلًا بهكل از مسائل سیاسی غافل بودند. بیشترین سرگرمی جوانان، به مسائل روزمرّه بود. بعضی در غم نان، مشغول كار سخت بودند، برای اینكه یكلقمهنان گیر بیاورند و بخورند، كه آن هم البته مقداری از درآمدشان صرف خوردن نمیشد؛ صرف كارهای حاشیهای میشد. شما اگر این كتابهایی را كه در دورهی جوانی ما در بارهی امریكای لاتین و آفریقا نوشته شده است، خوانده باشید مثل كتابهای «فرانتس فانون» و كسانی دیگر كه آن زمانها كتاب مینوشتند و امروز هم كتابهایشان به اعتبار خودشان باقی است درمییابید كه وضع ما هم همینطور بود. در مورد ایران كسی جرأت نمیكرد بنویسد؛ اما در مورد مثلًا آفریقا یا شیلی یا مكزیك راحت مینوشتند. من با خواندن این كتابها میدیدم كه عیناً وضع ما همینگونه است. یعنی آن جوان كارگر هم بعد از آنكه كار سخت میكرد و یكشاهی، صَنّار گیر میآورد، نصف این پول صرف عیّاشی و ولگردی و هرزهگری و اینطور چیزها میشد. اینها همان چیزی بود كه ما در آن كتابها میخواندیم و میدیدیم كه در واقعیّت جامعهی خودمان هم همینطور است. انصافاً خیلی بد بود. محیط جوانی، محیط خوبی نبود. البته در داخل دل جوانان و محیط جوان، طور دیگری بود؛ چون جوان اساساً اهل نشاط و امید و هیجان و اینهاست. من خودم شخصاً جوانیِ بسیار پُرهیجانی داشتم. هم قبل از شروع انقلاب، به خاطر فعّالیتهای ادبی و هنری و امثال اینها، هیجانی در زندگی من بود و هم بعد كه مبارزات در سال 1341 شروع شد، كه من در آن سال، بیست و سه سالم بود. طبعاً دیگر ما در قلب هیجانهای اساسی كشور قرار گرفتیم و من در سال چهل و دو، دو مرتبه به زندان افتادم؛ بازداشت، زندان، بازجویی. میدانید كه اینها به انسان هیجان میدهد. بعد كه انسان بیرون میآمد و خیل عظیم مردمی را كه به این ارزشها علاقهمند بودند، و رهبری مثل امام رضواناللَّه علیه را كه به هدایت مردم میپرداخت و كارها و فكرها و راهها را تصحیح میكرد، مشاهده مینمود، هیجانش بیشتر میشد. این بود كه زندگی برای امثال من كه در این مقولهها زندگی و فكر میكردند، خیلی پرُهیجان بود؛ اما همه اینطور نبودند. البته جوانان طبعاً دور هم كه جمع میشوند، چون طبیعتاً دلشان گرم است - یعنی یك نوع حالت سرزندگی و شادی در طینتشان است - از همه چیز لذّت میبرند. جوان از خوراك لذّت میبرد، از حرف زدن لذّت میبرد، از در آیینه نگاه كردن لذّت میبرد، از تفریح لذّت میبرد. شما باور نمیكنید كه انسان وقتی از سنین جوانی گذشت، آن لذّتی را كه شما مثلاً از یك غذای خوشمزه میبرید، دیگر نمیبرد و نمیداند چیست! آن وقتها گاهی بزرگترهای ما - كسانی كه در سنین حالای من بودند - چیزهایی میگفتند كه ما تعجّب میكردیم چطور اینها اینگونه فكر میكنند؟ حالا میبینیم نخیر؛ آن بیچارهها خیلی هم بیراه نمیگفتند. البته من خودم را بهكلّی از جوانی منقطع نكردهام. هنوز هم در خودم چیزی از جوانی احساس میكنم و نمیگذارم كه به آن حالت بیفتم. الحمدللَّه تا بهحال نگذاشتهام و بعد از این هم نمیگذارم؛ اما آنها كه خودشان را در دست پیری رها كرده بودند، قهراً التذادی كه جوان از همهی شؤون زندگی خودش دارد، احساس نمیكردند. آن وقت این حالت بود. نمیگویم كه فضای غم حاكم بود - این را ادّعا نمیكنم - اما فضای غفلت و بیخبری و بیهویّتی حاكم بود. این هم بود كه آن وقت من و امثال من كه در زمینهی مسائل مبارزه، به طور جدّی و عمیق فكر میكردیم، همّتمان را بر این گذاشتیم كه تا آنجایی كه میتوانیم، جوانان را از دایرهی نفوذ فرهنگی رژیم بیرون بكشیم. من خودم مثلاً مسجد میرفتم، درس تفسیر میگفتم، سخنرانیِ بعد از نماز میكردم، گاهی به شهرستانها میرفتم سخنرانی میكردم. نقطهی اصلی توجّه من این بود كه جوانان را از كمند فرهنگی رژیم بیرون بكشم. خود من آن وقتها این را به «تور نامریی» تعبیر میكردم. میگفتم یك تور نامریی وجود دارد كه همه را به سمتی میكشد! من میخواهم این تور نامریی را تا آنجا كه بشود، پاره كنم و هر مقدار كه میتوانم، جوانان را از كمند و دام این تور بیرون بكشم. هر كس از آن كمند فكری خارج میشد - كه خصوصیّتش هم این بود كه اوّلاً به تدیّن و ثانیاً به تفكرات امام گرایش پیدا میكرد - یك نوع مصونیتی مییافت. آن روز اینگونه بود. همان نسل هم، بعدها پایههای اصلی انقلاب شدند. الان هم كه من در همین زمان به جامعهی خودمان نگاه میكنم، خیلی از افراد آن نسل را - چه كسانی كه با من مرتبط بودند، چه كسانی كه حتّی مرتبط نبودند - میتوانم شناسایی كنم. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از جوانان - 1377/02/07 عنوان فیش :تأثيرگذاري نواب صفوي و امام خميني(ره) بر شخصيت آیت الله خامنه ای کلیدواژه(ها) : تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, شهید نواب صفوی, امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه), آیتالله العظمی سید علی خامنهای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آن كسی كه در دورهی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجهی اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود. آن زمانی كه ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من بهشدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم كه از مشهد رفت، به فاصلهی چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش كردند. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق كرد. بعد هم امام روی من اثر گذاشتند. من قبل از آنكه به قم بیایم و قبل از شروع مبارزات، نام امام را شنیده بودم و بدون اینكه ایشان را دیده باشم، به ایشان علاقه و ارادت داشتم. علّت هم این بود كه در حوزهی قم، همهی جوانان به درس ایشان رغبت داشتند؛ درس جوانپسندی داشتند. من هم كه به قم رفتم، تردید نكردم كه به درس ایشان بروم. از اوّل در درس ایشان حاضر میشدم و تا آخر كه در قم بودم، به یك درس ایشان مستمرّاً میرفتم. ایشان هم روی من خیلی اثر داشتند. البته پدرم در من اثر داشت، مادرم در من خیلی اثر داشت. از جمله شخصیتهایی كه عمیقاً روی من اثر گذاشته، مادرم است؛ خانم خیلی مؤثّری بود. مربوط به :گفت و شنود صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان - 1376/11/14 عنوان فیش :خصوصیات پدر ومادر حضرت آیت الله خامنه ای کلیدواژه(ها) : آیتالله العظمی سید علی خامنهای, آیت الله سید جواد خامنهای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ما هشت خواهر و برادر از دو مادر بودیم؛ یعنى پدرم از خانمى، سه فرزند داشت که هر سه هم دختر بودند. بعد، آن خانم فوت کرده بودند و پدرم با خانم دیگرى - که مادر ما باشند - ازدواج کرده بودند. ما بچههاى این خانم دوم، پنج نفر بودیم؛ چهار برادر و یک خواهر، و در این پنج نفر، من دومى بودم. البته در این بین، دو بچه هم از بین رفته بودند؛ با آن حساب، من چهارمى مىشوم؛ اما چون واسطهها کم شده بودند، من بچه دوم خانواده بودم. البته خواهرهاى بزرگ ما از خانم اوّل بودند؛ آنها از ما خیلى بزرگتر بودند. پدر و مادرم، پدر و مادر خیلى خوبى بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، داراى ذوق شعرى و هنرى، حافظ شناس - البته حافظ شناس که مىگویم، نه به معناى علمى و اینها، به معناى مأنوس بودن با دیوان حافظ - و با قرآن کاملاً آشنا بود و صداى خوشى هم داشت. ما وقتى بچه بودیم، همه مىنشستیم و مادرم قرآن مىخواند؛ خیلى هم قرآن را شیرین و قشنگ مىخواند. ما بچهها دورش جمع مىشدیم و برایمان به مناسبت، آیههایى را که در مورد زندگى پیامبران است، مىگفت. من خودم اوّلین بار، زندگى حضرت موسى، زندگى حضرت ابراهیم و بعضى پیامبران دیگر را از مادرم - به این مناسبت - شنیدم. قرآن که مىخواند، به آیاتى که نام پیامبران در آن است مىرسید، بنا مىکرد به شرح دادن. بعضى از شعرهاى حافظ که هنوز - بعد از سنین نزدیکِ شصت سالگى - یادم است، از شعرهایى است که آن وقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است: سحر چون خسرو خاور عَلَم در کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امّیدواران زد *** دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند غرض؛ خانمى بود خیلى مهربان، خیلى فهمیده و فرزندانش را هم - البته مثل همه مادران - دوست مىداشت و رعایت آنها را مىکرد. پدرم عالِم دینى و ملّاى بزرگى بود. برخلاف مادرم که خیلى گیرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردى ساکت، آرام و کم حرف مىنمود؛ که این تأثیرات دوران طولانى طلبگى و تنهایى در گوشه حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود - ما اصلاً تبریزى هستیم؛ یعنى پدرم اهل خامنه تبریز است - و مادرم فارس زبان. ما به این ترتیب از بچگى، هم با زبان فارسى و هم با زبان ترکى آشنا شدیم و محیط خانه محیط خوبى بود. البته محیط شلوغى بود؛ منزل ما هم منزل کوچکى بود. شرایط زندگى، شرایط باز و راحتى نبود و طبعاً اینها در وضع کار ما اثر مىگذاشت. مربوط به :بیانات در دیدار جمعى از قاریان قرآن - 1368/11/20 عنوان فیش :علاقه رهبری به تلاوت شیخ مصطفی اسماعیل کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, آیتالله العظمی سید علی خامنهای نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من یک خاطرهاى هم از شیخ راغب مصطفىٰ دارم، بد نیست آن را هم براى ایشان بگویم. خیال میکنم در سال ۴۵، ۴۶ یا ۴۷، [یعنى] بیست و دو سه سال یا بیست و یکى دو سال قبل از این، ما در مشهد و در رادیو -رادیوهاى کشورهاى عربى و رادیوى مصر و مانند اینها- با دقّت دنبال خواندن شیخ مصطفىٰ اسماعیل میگشتیم تا بلکه خواندن او را پیدا کنیم؛ چون نوارهایش نبود و در ایران هم رادیو قرآن نبود؛ ما از رادیوهاى خارجى گوش میکردیم و تلاوتهاى شیخ مصطفىٰ اسماعیل را پیدا میکردیم. ماها عاشق تلاوت شیخ مصطفىٰ اسماعیل بودیم. من یک رفیقى داشتم -مرحوم آقا جعفر(۴) که آقایان او را میشناسند- که با هم پاى رادیو مینشستیم و گوش میکردیم. یک روز من را دید، گفت که امروز در رادیوى مصر، صداى پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل را پیدا کردم. گفتم چطور؟ از کجا فهمیدى پسرش است؟ گفت که یک کسى است به نام راغب مصطفىٰ -«غلوش»اش را نمیدانست- که پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل است! آن را ضبط کرده بود، من گوش کردم؛ من که گوش کردم گفتم قاعدتاً باید همان پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل باشد؛ چون صدایش شبیه شیخ مصطفىٰ اسماعیل است! و آیات هم همین آیات معروف بود «وَ استَمِع یَومَ یُنادِ المُنادِ مِن مَکانٍ قَریب».(۵) خیلى نوار خوبى است؛ مال ایشان است. خب، حالا خوشحالیم که آقایان آمدند. ما دوست داریم از خواندن آقایان هم استفاده کنیم. اگرچه شنیدم امشب قرار است به حسینیّه بیایند،(۶) امّا حالا فیالمجلس هم بد نیست از تلاوت آقاى شیخ راغب مصطفىٰ استفاده کنیم.(۷) طیّب الله انفاسکم. |