[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار اعضای مجمع عالی حکمت اسلامی - 1391/11/23 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : [در فلسفه] به طور کلی جهانبینی اسلام تبیین شود. مواد اصلی جهانبینی اسلام را مشخص کنید - مسئلهی انسان، مسئلهی خدا، مسئلهی ارتباط انسان و خدا، مسئلهی تکلیف - در فلسفهی اسلامی روی اینها کار شود. مربوط به :بیانات در اولین دیدار با نمایندگان مجلس هشتم - 1387/03/21 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در بینش اسلامی، ولایت متعلق به خداست؛ یعنی هیچ احدی بر دیگری ولایت ندارد. این که زیدی که بنده باشم، به عمروی که شما باشید، بگوید آقا شما باید آنجور که من میگویم عمل کنید؛ نه، این را در اسلام نداریم. هیچکس بر کس دیگری ولایت ندارد. ولایت مال خداست. اگر خدای متعال برای این ولایت مجرایی مشخص کرد و روشن کرد، این مجرا میشود همان مجرای الهی و مورد قبول و قابل اتّباع، که این مجرا را خدای متعال مشخص کرده است؛ در اسلام مشخص شده است.قانون و اجرا بایستی با معیارهای خدایی و با مقررات الهی باشد؛ یعنی با احکام اسلامی یا با احکام مشخص یا با کلیات و آنچه که از اسلام دانسته شده و فهمیده شده است، منطبق باشد و معارض نباشد. افرادی هم که مجری هستند، مشخصات و خصوصیاتی دارند؛ باید عادل باشند، فاسق نباشند - خصوصیاتی که در قانون اساسىِ ما متجسد شده - و قانون اساسی هم همان شکل اجرایی و دالان عبور به سمت آن چیزی است که ولایت الهی برای ما ترسیم میکند....بنابراین ولایتی که امروز شما دارید - قانونگذاری، ولایت است - یک ولایت الهی است؛ ریشه در ولایت الهی دارد؛ برخاسته و پدید آمده از ولایت الهی است. این مردمسالاری دینی که ما میگوییم، معنایش این است؛ یعنی نمایندهی مجلس شورای اسلامی از این طریقی که در قانون اساسی برای مجاری اعمال ولایت الهی معین شده، یک ولایتی پیدا کرده است که این شد یک تکلیف. بنابراین آنچه که در مجلس شورای اسلامی تصویب میشود، برای منِ شخصی و نوعی واجبالاتّباع است و بایستی بر طبق او عمل کنم. این مبنا، مبنای اسلامی است....تفکر اسلامی بر مبنای یک پایهی محکم، برخاسته از ولایت الله، با شیوهی مشخص و تدوین شدهی در قانون اساسىِ جمهوری اسلامی که خدای متعال به انسانها حق داده که یک حقی را به کسی بسپرند... بنابراین پایهی مردمسالاری دینی این است؛ یعنی یک پایهی اصیل و عمیق که حقیقتاً مورد اعتقاد است مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از اساتید دانشگاهها - 1383/09/26 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : نگاه اسلام به انسان، به علم، به زندگی بشر، به عالم طبیعت و به عالم وجود، نگاهی است که معرفت نوینی را در اختیار انسان می گذارد. این نگاه، زیربنا و قاعده و مبنای تحقیقات علمی در غرب نبوده. تحقیقات علمی در غرب، در ستیز با آنچه آن را دین می پنداشتند، آغاز شده. البته آنها حق داشتند؛ دینی که رنسانس علیه آن قیام کرد و خط فکری و علمی دنیا را در جهت مقابل و مخالف آن ترسیم کرد، دین نبود؛ توهمات و خرافاتی بود با عنوان دین. دینِ کلیسایی قرون وسطایی، دین و معرفت دینی نبود. بدیهی بود که عقده ها و گره ها در ذهن دانشمندان و نخبگان و زبدگان فکری باقی بماند و برایش راه علاجهای ضددینی و غیردینی پیدا کنند. لذا هنوز چگونگی کنار آمدن علم و دین برای آنها مسأله است؛ لیکن مسأله ی ما این نیست. در جهان بینی ما، علم از دل دین می جوشد و بهترین مشوق علم، دین است. دینی که ما می شناسیم، جهان بینی دینی یی که ما از قرآن می گیریم، تصویری که ما از آفرینش و از انسان و از ماوراءالطبیعه و از توحید و از مشیت الهی و از تقدیر و قضا و قدر داریم، با علم سازگار است؛ لذا تولیدکننده و تشویق کننده ی علم است. نمونه اش را شما در تاریخ نگاه کنید؛ ببینید حرکت علمی در قرون اولیه ی اسلام بر اثر تشویق اسلام آن چنان اوج گرفت که تا آن روز در دنیا بی سابقه بود - در همه ی زمینه ها - و علم و دین با هم آمیخته و ممزوج بود و دانش و تحقیق و فن در حد خود پیشرفت کرد مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1379/09/12 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : آن مجموعه معارفی که خطوط اصلی عملکرد و وظایف ما از آنها به دست میآید - یعنی جهانبینی و بینش اسلامی - فصول متعدّدی دارد؛ همه هم در عمل و اقدام فرد و دولت دارای تأثیر است؛ که من پنج نقطه مؤثّرتر و مهمتر را انتخاب کردهام و عرض میکنم. از این پنج نقطه، یکی توحید است. توحید، یعنی اعتقاد به اینکه این ترکیب پیچیده بسیار عجیب و شگفتآور و قانونمند کائنات و عالم آفرینش، از کهکشانها و سحابیها و حفرههای عظیم آسمانی و کرات بیشمار و میلیونها منظومه شمسی بگیرید، تا سلول کوچک جزء فلان پیکر، فلان جسم و ترکیب ریز شیمیایی - که آنقدر نظم در این ترکیب عظیمِ متنوّع و پیچیده وجود دارد که هزاران قانون از آن استنباط کردهاند؛ چون وقتی نظم غیرقابل تخلّف شد، از آن قوانین تکوینی و بیتخلّف استفاده میشود - ساخته و پرداخته یک فکر و اندیشه و تدبیر و قدرت است و تصادفاً به وجود نیامده است. این اعتقاد امری است که هر ذهن سالم و هر انسان عاقل و صاحب تفکّر و دور از شتابزدگی در فکر یا بیحوصلگی در تصمیمگیری یا پیشداوری در قضایا این را قبول میکند. نقطه بعدی اینکه این فکر و تدبیر و اندیشه و قدرت عظیم و بینهایت و توصیفناپذیری که این ترکیب عجیب و پیچیده را به وجود آورده، فلان بت ساخته بشر، یا فلان انسانِ محدودِ مدّعىِ خدایی، یا فلان سمبل و نمادِ افسانهای و اسطورهای نیست؛ بلکه ذات واحد مقتدر لایزالی است که ادیان به او «خدا» میگویند و او را با آثارش میشناسند. بنابراین، هم اثبات این قدرت و اراده و مهندسىِ پشت سر این هندسه عظیم و پیچیده است؛ هم اثبات اینکه آن مهندس بینظیر و غیرقابل توصیف، این چیزهای کوچکِ دمدستِ بیارزشی که بشر یا خودش میسازد، یا مثل خودش کسی آنها را میسازد، یا از قبیل خودش یک موجود زایل شدنی است، نیست؛ بلکه «هواللَّه الّذی لا اله الّا هو الملک القدّوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر سبحان اللَّه عمّا یشرکون.» همه ادیان در این بخش از جهانبینی مشترکند؛ ادیان قدیم، ادیان ابراهیمی، ادیان پیش از ادیان ابراهیمی؛ حتی همین ادیان شرکآلود هندی فعلی. اگر کسی وِداها را نگاه کند، عرفان توحیدی خالصی در کلمات وِداها موج میزند که نشاندهنده این است که سرمنشأ، سرمنشأ شفّاف و زلالی بوده است. بنابراین، توحید رکن اصلی بینش و نگاه و تلقّىِ این اسلامی است که ما میخواهیم براساس آن این حکومت و این نظام و این حرکت را راه بیندازیم. رکن دوم، تکریم انسان است؛ یا میتوانیم به آن بگوییم انسان محوری. البته انسان محوری در بینش اسلامی، بهکلّی با اومانیسم اروپای قرون هجده و نوزده متفاوت است. آن یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است. آن هم اسمش انسان محوری است؛ اما اینها فقط در اسم شبیه همند. انسان محورىِ اسلام، اساساً اومانیسم اروپایی نیست؛ یک چیز دیگر است. «الم تروا انّ اللَّه سخّر لکم ما فی السّموات و ما فی الأرض». کسی که قرآن و نهجالبلاغه و آثار دینی را نگاه کند، این تلقّی را بهخوبی پیدا میکند که از نظر اسلام، تمام این چرخ و فلک آفرینش، بر محور وجود انسان میچرخد. این شد انسانمحوری. در آیات زیادی هست که خورشید مسخّر شماست، ماه مسخّر شماست، دریا مسخّر شماست؛ اما دو آیه هم در قرآن هست که همین تعبیری را که گفتم - «سخّر لکم ما فی السّموات و ما فی الارض»؛ همه اینها مسخر شمایند - بیان میکند. مسخّر شمایند، یعنی چه؟ یعنی الان بالفعل شما مسخّر همهشان هستید و نمیتوانید تأثیری روی آنها بگذارید؛ اما بالقوّه طوری ساخته شدهاید و عوالم وجود و کائنات به گونهای ساخته شدهاند که همه مسخّر شمایند. مسخّر یعنی چه؟ یعنی توی مشت شمایند و شما میتوانید از همه آنها به بهترین نحو استفاده کنید. این نشان دهنده آن است که این موجودی که خدا آسمان و زمین و ستاره و شمس و قمر را مسخّر او میکند، از نظر آفرینش الهی بسیار باید عزیز باشد. همین عزیز بودن هم تصریح شده است: «و لقد کرّمنا بنیآدم». این «کرّمنا بنیآدم» - بنیآدم را تکریم کردیم - تکریمی است که هم شامل مرحله تشریع و هم شامل مرحله تکوین است؛ تکریم تکوینی و تکریم تشریعی با آن چیزهایی که در حکومت اسلامی و در نظام اسلامی برای انسان معین شده؛ یعنی پایهها کاملاً پایههای انسانی است. سومین نقطه اصلی و اساسی در جهانبینی اسلامی، مسأله تداوم حیاتِ بعد از مرگ است؛ یعنی زندگی با مردن تمام نمیشود. در اسلام و البته در همه ادیان الهی - این معنا هم جزو اصول جهانبینی است و تأثیر دارد. همانطور که گفتم، تمام این اصول جهانبینی، در تنظیم روابط زندگی و در تنظیم پایههای حکومت اسلامی و اداره جامعه و اداره عالم مؤثّر است. بعد از مرگ، ما وارد مرحله جدیدی میشویم. اینطور نیست که انسان نابود شود؛ از جوی جَستن و رفتن به یک مرحله دیگر است؛ و بعد در آن مرحله، مسأله حساب و کتاب و قیامت و این چیزهاست. چهارمین نقطه اصلی این جهانبینی، عبارت است از استعداد بیپایان انسان در دارا بودن تمام چیزهایی که برای تعالی کامل انسان لازم است. انسان استعداد دارد که تا آخرین نقطه تعالی حیاتِ ممکنات بالا برود؛ اما بقیه موجودات این امکان را ندارند. در آیه شریفه «لقد خلقنا الأنسان فی احسن تقویم»، «احسنتقویم» معنایش این نیست که ما جسم انسان را طوری آفریدهایم که مثلاً سرش با دستش با چشمش با تنش تناسب دارد؛ اینکه مخصوص انسان نیست؛ هر حیوانی نیز همینطور است. در بهترین تقویم، یعنی در بهترین اندازهگیری انسان را آفریدهایم؛ یعنی آن اندازهگیریای است که رشد او دیگر نهایت و اندازهای ندارد؛ تا آنجایی میرود که در عالم وجود، سقفی بالاتر از آن نیست؛ یعنی میتواند از فرشتگان و از موجودات عالی و از همه اینها بالاتر برود. اگر بشر بخواهد این سیر را داشته باشد، جز با استفاده از امکانات عالم ماده ممکن نیست. این هم جزو مسلّمات است؛ لذا میگوید «خلق لکم ما فیالأرض جمیعا». بنابراین سیر تعالی و تکاملی انسان در خلأ نیست؛ با استفاده از استعدادهای ماده است؛ بنابراین با هم سیر میکنند؛ یعنی شکوفایی انسان، همراه با شکوفایی عالمِ ماده و عالمِ طبیعت است؛ این در شکوفایی او اثر میگذارد، او در شکوفایی این اثر میگذارد و پیشرفتهای شگفتآور را به وجود میآورد. آخرین نقطهای که در این زمینه از بینش اسلامی عرض میکنم، این است که از نظر اسلام و بینش اسلامی، جریان عالم به سمت حاکمیت حق و به سمت صلاح است؛ این بروبرگرد هم ندارد... همه انبیا و اولیا آمدهاند تا انسان را به آن بزرگراه اصلیای سوق دهند که وقتی وارد آن شد، بدون هیچگونه مانعی تمام استعدادهایش میتواند بُروز کند. انبیا و اولیا این مردم گمگشته را مرتّب از این کوه و کمر و دشتها و کویرها و جنگلها به سمت این راه اصلی سوق دادند و هدایت کردند. هنوز بشریّت به نقطه شروع آن صراط مستقیم نرسیده است؛ آن در زمان ولیعصر ارواحنافداه محقّق خواهد شد؛ لیکن همه این تلاشها اصلاً براساس این بینش است که نهایت این عالم، نهایت غلبه صلاح است؛ ممکن است زودتر بشود، ممکن است دیرتر بشود؛ اما بروبرگرد ندارد. قطعاً اینطوری است که در نهایت، صلاح بر فساد غلبه خواهد کرد؛ قوای خیر بر قوای شر غلبه میکنند. این هم یک نقطه از نقاط جهانبینی اسلامی است که در آن هیچگونه تردیدی نیست مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از جوانان استان اردبیل - 1379/05/05 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : عدّهای از روی کجفهمی یا از روی غرض، اینطور وانمود میکنند که دین عبارت است از یک سلسله ممنوعیتها و محدودیتها - بکن، نکن؛ بخور، نخور - دین را اینگونه معرفی میکنند. دین این است!؟ این غیرمنصفانهترین و عامیانهترین نگاه نسبت به هر دینی، بخصوص دین اسلام است. معرفت روشن، شادابی ناشی از ایمان، حرکت برخاسته از معرفت، به کار انداختن روح خردمندی و آن وقت جهانبینی روشن و شفّاف نسبت به همه پدیدههای عالم؛ این پایه دین است. دین در درجه اوّل، یک معرفت و یک شناخت است؛ شناخت نسبت به این عالم، نسبت به انسان، نسبت به مسؤولیت، نسبت به مسیر و راه و هدف؛ مجموعه این معرفتها پایه دین است. دین، انسان را محور جهان میداند؛ جهان را مجموعه و مظهری از صنع قدرت و لطف و رحمت الهی میداند؛ در بنای جهان و مهندسی عظیم عالم وجود، دست قدرت و صنع خدا را دخیل و همه کاره میداند. هرچه علم پیشرفت کند، پایههای ایمان دینی متسحکمتر خواهد شد. آن روزی که شما به یک ذرّه خاک یا ذرّه سنگ بهصورت یک جسم بسیط نگاه میکنید و میگویید خدا این را خلق کرده، یک نوع ایمان دارید؛ اما آنوقتی که تمام ملکولها و تمام ذرّات و عناصر اتمی موجود در این جسم را مشاهده کردید - نظم آن را، حرکت آن را، مهندسی پیچیده آن را، تأثیرات آن را، خواص آن را - و گفتید خدا خالق این است، معرفت و ایمان شما نوع دیگری خواهد بود. هرچه علم بیشتر پیشرفت کند، هرچه کهکشانها بیشتر شناخته شود، هرچه دریاها و صحراها و ذرّات، بیشتر در زیر دقّت علم قرار گیرد، هرچه نیروهای فشرده در وجود انسان بیشتر شناخته شود، ایمان به خدایی که آفریننده و فراهم کننده این دستگاه عظیم و پیچیده است، پایگاه مستحکمتری پیدا خواهد کرد. ممکن است بعضی به یک کاغذ فشرده و مچاله شده بهصورت یک زائده کوچک نگاه کنند؛ اما یکی ممکن است این کاغذ را باز کند، چینهای این کاغذ را برطرف کند، بهصورت صفحه بزرگی در بیاید؛ بعد خطوطی را که در آن هست، دانهدانه بخواند و کلمات آن را بفهمد. امروز قوای عظیمی را که در وجود محدود انسان هست، علم کشف میکند؛ در سلسله اعصاب، در ذرّات وجود، در تمام ملکولهای سرتاپای اعضا و در مغز؛ که اعتراف میکنند هنوز مغز انسان را بهدرستی نشناختهاند؛ قوای انسان را نشناختهاند و قدرت تمرکز انسان را بهدرستی نشناختهاند و ندانستهاند. وقتی انسان اینها را نگاه میکند، ایمانش قویتر میشود. دین در آغاز، یک جهانبینی است. شناخت جهان به معنای اینکه این مهندسی عظیم، با دست صنع و قدرت لایزال الهی بهوجود آمده است و انسان به عنوان یکّهسواری است که میتواند در این محدوده عظیم، تلاش فکری کند؛ خرد را به کار اندازد؛ مناطق ناگشوده را فتح کند. به عنوان کسی است که میتواند تکامل حقیقی خودش و رسیدنش به مرتبه قرب را در این دنیا بهدست آورد؛ و نگاه کردن به اشیای عالم، به عنوان ابزارهایی است که در دست انسان است برای این تکامل. این پایه است مربوط به :بیانات در دیدار دانشجویان و دانشآموزان بسیجی «طرح ولایت» - 1378/06/13 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : دنیای روپا، دنیای مسلّط امروز - که عمدتاً همان دنیای غرب و مَن تَبَعش هستند - مهمترین خلأ را دارند و آن، خلاءِ یک فکر، یک اندیشهی راهنما و بهاصطلاحِ متداول، یک ایدئولوژی است که متّکی به یک فکر صحیح و یک تلقّی درست از عالَمِ وجود باشد. مهمترین خلاءِ آنها نداشتن این است؛ لذا مرتّب سعی میکنند ایدئولوژیهای دروغی، درست و تزریق کنند. یک علّت عمدهای که از این انقلاب[اسلامی] میترسند، همین است که این انقلاب، یک تفکّرِ صحیحِ درستِ تعریف شدهی متّکی بر یک جهانبینی صحیح و یک تلقّىِ مستدل و متین از آفرینش عالم دارد. براساسِ این مجموعه، هرکسی میداند کجای دنیا و کجای راه قرار دارد و به سمتِ کدام هدف حرکت میکند. زندگی، هدفدار و مبارزه نیز هدفدار میشود. در مبنا و تفکّر اسلامی، هدفِ حیات انسان، رسیدن به درجات کمال است؛ کمال معنوی که حتماً آراستگی مادّی را با خودش دارد؛ یعنی به تعبیر رایج، آخرتی که از دنیا عبور میکند. ایجاد یک جامعهی عادلانه، یک جامعهی صالح، یک کشور پیشرو و معنوی، درعینحال دارای قدرتهای والای مادّی، با جهتگیری معنوی، با اخلاق انسانی و با احساس حقیقی انسانیت. ببینید چه هدف والا و زیبایی است! غربیها این را ندارند. همهی این تمدّنی که آنها روی هم سوار کردهاند و این مسابقهای که وجود دارد، براساس فردپرستی و سودپرستی شخصی استوار است؛ لذا در این مسابقه، در یک جا پیشرفتهایی بهدست میآورند، اما در چند جای دیگر، دچار اختلال میشوند. این اختلالهای اخلاقی، این خلأهای فکری، این اختلالات عصبی جوانان و این آشفتگی و بیهدفی جوانان ناشی از آن سودپرستی و خودپرستی و شخصپرستی است. در نظام اسلامی، اینگونه نیست. تفکّر فلسفی اسلام و فهم درست از مبانی اسلامی، کاری میکند که انسان در هر لحظهای از لحظات، احساس میکند در کجای راه و به سمت کدام هدف حرکت میکند؛ قدرت تحلیل برای حوادث مییابد و وظیفهی خودش را در هر شرایطی تشخیص میدهد مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1375/07/18 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در دین مقدّس اسلام، وحدت یک اصل اساسی است. از ذات مقدّس باریتعالی - که اصل و مظهر وحدت و یکتایی است - بگیرید، تا آثار این وحدت که توجّه همه عالم وجود، به سمت آن مرکز عظیم و عالی است - کلّ الینا راجعون - و همه به سمت ذات مقدّس پروردگار حرکت میکنند: «الی اللَّه المصیر.» حرکت آفرینش، به سمت وجود مقدّس باریتعالی عزّ شأنه است. در بینش اسلامی، حرکت و صیرورت انسان و بقیه موجودات آفرینش، به سمت پروردگار است. یعنی با وجود این که اجناس و انواع، مختلف است؛ انگیزهها، به ظاهر مختلف است؛ جاهای جغرافیایی، گوناگون و مختلف است و عناصر تشکیل دهنده موجودات، با یکدیگر تفاوت دارد؛ اما علیرغم این تنوّع ظاهری، همه آفرینش، مثل کاروانی است که به طرف یک مقصد حرکت میکند و آن مقصد، خداست. سعادت هر انسانی، این است که این مقصد را بشناسد و رفتار اختیاری خود را با آن تطبیق کند. بدبختی و روسیاهی هر انسان، در این است که این مقصد را نشناسد و رفتار فردی و احساسات و عملکرد او، در جهت این حرکت عمومی و یکسان و جهانشمول قرار نگیرد، که ضربهاش را هم خواهد خورد. اساس جهان بینی و تفکّر و تصوّر اسلامی از عالم وجود، چنین وحدتی است. به ادّعاها و انگیزههای ظاهری و کج فهمی و بدفهمی انسانهای ناقص و قاصر، نگاه نکنید. همه عالم وجود، مثل یک رودخانه و یک شطّ جاری، به طرف یک نقطه حرکت میکند و به یک سمت راه میبَرد. هنر بزرگ پیامبران الهی این است که این غایت قصوی و این مقصد اعلی را به بشر معرفی کنند و بشناسانند و راه را نشان دهند و بگویند که صراط مستقیم، یعنی صراط الی اللَّه، و بفهمانند که هر چه از قوای انسانی در اختیار اوست - عقل و احساسات و حواس ظاهری و توانایی و دست و پا و چشم و نعمتهایی که در طبیعت هست - همه و همه وسایلی هستند، برای این که انسان بتواند راحتتر این راه را طی کند. بهترین انسانها، آن انسانی است که این راه، یعنی راه خدا و هدف عالم وجود را میشناسد - که هدف خلقت هم همین است - و از نیروهای خود و طبیعت، برای رسیدن به این راه، استفاده میکند. لذا بندگان صالح خدا، خواب و خوراک و حرف زدن و تجارت و ورزش و درس خواندن و کار سیاسی و اجتماعی و فعالیتهای گوناگون دنیاییشان، همه و همه در جهت این هدف است. با حرکت در جهت این هدف، بهشتی در اطراف انسان به وجود میآید که از همسانی و همرنگی احساسات و خواست و اراده انسان با مسیر طبیعی عالم وجود، تشکیل شده است. در این زندگىِ اسلامىِ توحیدىِ معنوی، تناقض و تضاد و درگیری و اختلاف نیست. انبیا، برای این حقیقت مبعوث شدهاند و به میان بشر قدم نهادهاند تا به بشر بفهمانند که این اختلافات، ظاهری و سطحی است و همه آنچه که در اختیار شماست - اراده و چشم و زبان و ثروت و قدرت و مقام و آگاهیهای سیاسی و فنّی و علم و صنعت و قدرت بازوی شما - همه و همه میتواند در خدمت هدف عالم وجود قرار گیرد؛ مثل انسانی که در مسیر آب رودخانهای - نه بر خلاف آن - شنا میکند، زندگی راحت میشود، روح آسایش پیدا میکند، امنیت بر تمام وجود انسان سایه میاندازد و از درگیریها و حسدها و بغضها و کینهها در درون انسان، خبری باقی نمیماند. این، زندگىِ توصیه شده به وسیله پیامبران الهی است؛ عکسِ آنچه که در زندگی شیطانها و شیطان صفتهاست، که همه درگیری و تنازع و شنا کردن بر خلاف جریان عالم وجود و در جهت عکس هدفِ خلقت است مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - 1375/07/18 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : این که بعضیها به دنبال مطامع دنیوی خودشان، دچار زندگی مشقّتبار روحی و صفات ناپسندیده و رذایل اخلاقی و حرص و طمع و بخل میشوند، به خاطر دور ماندن از جهان بینی الهی و معنوی و توحیدی است که مردم را به جمعیت و وحدت دعوت میکند. جمعیت، در درون انسان هم شیرین و مطلوب است. در متن جامعه و در سطح عالم هم همین طور است مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان نیروی انتظامی - 1374/04/21 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : اسلام و جهان بینی الهی به ما یاد داده است که در راه تکامل، هیچجا توقّف نکنیم و به هیچ سطحی قانع نشویم. این، خصلت بشر است و خدای متعال اینگونه قرار داده است. باید روزبهروز تعالی و ترقّی یافت مربوط به :بیانات در جلسه یازدهم تفسیر سوره بقره - 1370/08/15 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در بینش اسلامی فرقی بین حق و واقع نیست. یعنی آن چیزی که به اصطلاح در واقعیت عالم و در متن حقیقی عالم وجود دارد همان حقیقت است، منتها در تعبیرات معمولی ما حق آن چیزی است که باید باشد و واقع آن چیزی است که الان هست که گاهی منطبق با آن حق است، گاهی هم منطبق نیست مربوط به :بیانات در جلسه هشتم تفسیر سوره بقره - 1370/07/24 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : «الذین یؤمنون بالغیب» یعنی آن کسانی که ایمان به غیب میآورند، که در ترجمه ...آنها که به غیب باور میآورند[هست]. ایمان به غیب در قرآن جاهای متعددی خشیت به غیب و توجه به غیب ذکر شده، مثلاً در یک جا، «و خشی الرحمان بالغیب» و از این قبیل آیات آمده و غیب یعنی آنچه که پنهان از حواس آدمی است و تمام عالم وجود به غیب و شهادت تقسیم میشود و شهادت یعنی آن عالم مشهود ما، البته نه مشهود با چشم فقط، بلکه مشهود به حواس، آنچه را که شما آن را لمس میکنید و در مقابل شماست، که زیر چاقوی جراحی شما میآید، روی تلسکوپ مثلاً کیهاننگر شما میآید، زیر ذرهبین و میکروسکوپ شما میآید: آنچه که شما میبینید آنچه که شما میشنوید، آنچه که شما حس میکنید این شهادت است و ماورای این شهادت، عالم ادامه دارد، وجود به آنچه من و شما آدمی میبینید و میتوانید ببینید محدود نیست. بلکه وجود در نواحی و مناطقی که احساس آدمی قادر به درک آن نیست ادامه دارد، یعنی غیب عالم و این مرز جهان بینیها و بینشهای الهی با بینشهای مادی است. بینش مادی میگوید: من آنچه را که میبینم وجود دارد و هست. اما آنچه را من نبینم او نیست. البته ممکن است چیزی را که امروز نمیبینیم فردا ببینیم او هم هست. این بینش مادی تنگنظرانه، خودخواهانه و موجب محدودیت است، شما چه دلیلی دارید که آنچه را نمیبینید بگوئید نیست؟ وقتی حکم میکنید به هست یا به نیست باید با بینش خودتان به او رسیده باشید! شما وقتی میگوئید هست باید ثابت بکنید که هست! و وقتی میگوئید که نیست چگونه ثابت میکنید که نیست؟ مادی هیچ دلیلی بر نبود عالم غیب ندارد. او میگوید من عالم غیب را نمیبینم و از آن خبر ندارم؛ آنوقت با این که میگوید من خبر ندارم، در عین حال بطور قاطع میگوید نیست!! اینجا اولین سؤالی که باید از او بشود این است که: تو وقتی خودت میگویی من از او خبر ندارم پس چگونه میگویی نیست؟ و لذا در قرآن نسبت به مادّیون و ملحدین و دهریون، آن کسانی که ماورای جهان ماده را انکار میکنند این تعبیرات بکار رفته: «ان هم إلا یظنون»: با گمان حرف میزنند. «و ان هم الا یخرصون» با هم سخن میگویند. مرز ادیان الهی و جهان بینی های الهی همین جاست، که ماورای آنچه آدمی میبیند و حس میکند چیز دیگری و عالم دیگری هم وجود دارد، حالا چه چیزی آن عالم را برای انسان ثابت میکند؟ برهان عقلی، و این نکته اصلی است. عقل وجود خدا را ثابت میکند، عقل پیام خدا و درس خدا و رهنمود خدا، یعنی وحی را به ما ثابت میکند. عقل وجود قیامت و بسیاری از چیزهایی را که عالم غیب هست ثابت میکند، که البته یک مقداری را عقل ثابت میکند و یک مقداری را هم آن چیزهایی که بهوسیلهی برهان عقلی ثابت شده است ثابت میکند. یعنی وقتی شما ثابت کردهاید که خدا هست توحید را ثابت کردهاید و وقتی مبدأ را ثابت کردهاید بعد نبوت را ثابت کردهاید، بعد از آن نبی که بهوسیله برهان عقلی ثابت شده است میآید و به شما از عالم غیب خبر میدهد مثل : فرشتگان و بهشت و دوزخ و آنها را ما و شما قبول میکنیم که بعضی از اینها : مثل بهشت و دوزخ و معاد را همانطور که اشاره کردیم برهان عقلی داریم و بسیاری از چیزها هم برهان عقلی ندارد، اما ناطق به حق، یعنی الهام گیرنده از وحی الهی که پیغمبر باشد میگوید و وقتی او گفت ما به او اعتماد و ایمان داریم و میدانیم که راست میگوید، چون خود پیغمبر با برهان عقلی ثابت شده، پس اولین شرط تقوا ایمان به غیب آوردن و غیب را قبول کردن و وجود را از محدودیت رهاندن، یعنی کائنات را در همین محسوسات انسانی و درک ناقص بشر محدود نکردن است. البته این ایمان به غیب که عرض کردیم مرز جهانبینیهای الهی و مادی است، که آثار زیادی را هم در بینش انسان و هم در عمل انسان بوجود میآورد، یعنی آن انسانی که ایمان به غیب ندارد جوری زندگی میکند و میاندیشد و انسانی که ایمان به غیب دارد جور دیگری، و این ایمان انسان را رها نمیکند وقتی که انسان ایمان به غیب میآورد در نوع بینش او و نوع عمل او و نوع تلاش و مبارزهی او یک تفاوت محسوسی با آن انسان مادی که ایمان ندارد بوجود میآید که من به برخی از این خصوصیات اشاره کردم. ایمان به غیب به انسان هدف میبخشد، و لذا وقتی شما ایمان به غیب نداشته باشید نمیتوانید یک هدف واقعی قبول بکنید. ممکن است شما بگوئید بسیاری از آدمهای مادی هستند که هدف هم دارند. من عرض میکنم: این هدف را باید در آن جاهایی محاسبه کرد که احساسات و عادت و نیاز غلبه نکرده باشد، و لذا آن جائی که احساسات و عادت و نیاز نباشد، آنجا تلاش یک انسان مادی متوقف میشود. البته بعضی برطبق نیاز مجبورند تلاش کنند، مادی هم اگر هست باید تلاش کند تا آن نیاز خودش را برآورد. بعضیها یک احساساتی دارند، مثلاً: احساسات ناسیونالیستی. این احساسات ناسیونالیستی او را وادار به یک حرکت وتلاش فراوان میکند تا آنجا که جان خودش را هم از دست میدهد، لکن این احساسات است، منطق و عقلانی نیست. اگر از یک آدم مادی که در راه وطن، خودش را دارد فدا میکند، آن وقتی که در بحبوحه و تنور احساسات میگدازد یک نفر او را بکشد کنار و بگوید: آقا شما چرا خودت را از دست میدهی تو بمیری که چه شود؟! میخواهی تو بمیری که وطن زنده باشد! وقتی تو نیستی این وطن باشد یا نباشد چه فایدهای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بمیری تا دیگری زندگی کند؟ البته این را مادیگرا اقرار نمیکند، بلکه اگر به مادیگرا بگوئید: در جواب هدفهای عالی، وجدان و از این قبیل چیزها را میگوید لیکن این اعتراف را در گوشه و کنار سخنان هوشمندانشان میشود مشاهده کرد. من یک کتابی را از روژه مارتین دوگار نویسنده فرانسوی که رمانی نوشته بنام خانوادهی تیبو خواندهام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با این نوشتههای هنری از قدیم آشنا بودهام، گاهی اوقات این چیزها را میبینم و نکات مهمی در اینها پیدا میکنم. این ظاهراً از اومانیست قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. این انسانیتگراها که معتقد بودند عشق به انسان و انسانیت و علاقه و وجدان انسانی میتواند پرکنندهی خلأ اندیشهی مذهبی و ایمان مذهبی و جاذبهی مذهبی باشد، اینها قبل از رواج مارکسیسم خیلی کتاب مینوشتند و این روژهمارتین هم جزو آنهاست که خیلی خوب در کتابش قضیه را تشریح میکند. البته نه اینکه بخواهد این را بگوید، بلکه از زبان قهرمان داستانش که در هنگام یک بیماری لاعلاج با خودش فکر میکند فایده تلاش من چه بود و یادداشتهایش را مینویسد حقایقی را که تفکر اومانیستی به انسان میدهد و آن احساس ناگزیر این تفکر اومانیستی را کاملاً مشخص میکند و آنجا کاملاً میشود این را فهمید. او میگوید فایدهی زندگی کردن همین است که تو لذت ببری! واقعاً طبق تفکر جهانبینی مادی جز این هم چیز دیگری نیست. براساس جهانبینی مادی، شما یک فاصلهای را دارید از یک نقطه به نقطهای دیگر: تولد و مرگ، یا بگویم: کودکی و مرگ، چون دوران کودکی چیزی نیست، اما از پایان کودکی تا مرگ یک فاصلهای است و این فاصله مثل برق هم میگذرد، پس هرچه در این فاصله بیشتر خوش بگذرانید لذت میبرید و محصول انسان از زندگی جز این نیست! آیا این بینش میتواند برای بنای جهان و برای ساختن زندگی انسان و برای هدفهای والا برنامهریزی کند و آنها را هدف بگیرد و به سمت آنها با مبارزه حرکت کند و در این راه دشوار سختی را تحمل کند و چنین چیزی ممکن است؟! نه. اینکه بنده با عجله و با سرعت خودم را برسانم به آن طرف دیوار که بنبست است پیشانیام میخورد به دیوار، اینجا چرا باعجله بروم؟ چرا تلاش کنم؟ این فرق میکند با بینش آن کسی که معتقد است که ورای این مرز: که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را این خیلی تفاوت میکند. اینجا اصلاً هدفدار شدن زندگی یکی از نتایج این بینش است و تلاشگر بودن در زندگی هم یک نتیجهی دیگر است. یعنی انسان معتقد به بینش الهی آنوقتی که احساسات بر او غلبه نکرده، و آنوقتی که هیچ نیازی هم ندارد، و آنوقتی که تسلیم هیچ عادتی هم نیست، در آن لحظه هم باز تلاش میکند. یعنی اگر مثلاً یک مسئولیتی را در جمهوری اسلامی به شما سپردند، اعم از مسئولیت کوچک یا بزرگ و هیچکس هم مراقب شما نیست، و هیچ هم اسیر احساسات نیستید، آیا با خودتان فکر میکنید من نیم ساعت دیگر هم برای این موضوع کار بکنم یا نه؟ اینجا آنجایی است که بینشالهی خودش را نشان میدهد. اگر دارای بینش الهی باشید، یعنی معتقد به غیب و معتقد به خدا و معتقد به فرشتگانی که بر شما ناظر هستند و معتقد به جایگاهی که از شما با کمال بصیرت، کوچک یا بزرگ کار شما را سؤال میکنند و به آنها پاداش میدهند، اگر معتقد به این باشید میگوئید: چه ببینند و چه نبینند، جه بدانند و چه ندانند، شما در عین خستگی و در عین تنهائی و در عین بیخبری دیگران از شما، صرفاً به همان علت که میدانید خدا شاهد و ناظر است کارتان را ادامه میدهید. یعنی برای کارکردن انگیزه دارید، چون خدا هست و چون او میبیند. در روز عاشورا که امام حسین(علیه السلام) در غربت محض بود، نه غربت در آن بیابان، بلکه غربت در دنیای آنروز که هیچکس از آن کسانی که سرشان به تنشان میارزید کار امام حسین(علیه السلام) را قبول نداشتند و قبول هم نمیکردند یا از روی یک منطق غلط، یا از روی راحت طلبیها و تنپروریها، که اگر میخواستیم با چشم مادی نگاه کنیم این خون هدر شده بود، در چنین صحنهای یک حادثهای اتفاق میافتد و آن کشته شدن علی اصغر است، و حال اینکه مطلقاً هیچ احساساتی انسان را وادار به این کار نمیکند، بله احساسات وادار میکند آدم خودش برود عاشقانه در میدان جنگ کشته شود، اما چه احساساتی آدم را وادار میکند بچه ششماهه را ببرد در جنگ؟! وقتی که کشته شد امام حسین(علیه السلام ) فرمودند: آنچه که مرا تسلی میدهد: «ان ذلک بعین الله» این است که خدا دارد این را میبیند و این برای هر انسان معتقد به غیب و به ماورای این مایه تسلی است و این بینش به انسان تلاش میدهد، و خصوصیت دیگری که وجود دارد، این است که این بینش هر پدیدهای را معنیدار میکند و انسان را به تفکر دربارهی آن پدیده وادار میکند. وقتی شما معتقد به عالم غیب هستید و ارادهی غیبی الهی را بر این آفرینش حاکم میدانید، و قائلید که این آفرینش نظمی دارد پس هر حرکت طبیعی و حرکت تاریخی و انسانی در هر جای دنیا برای شما یک معنایی دارد، چون لازمهی نظم این است و چون معنا دارد درصدد برمیآئید تا آن را بشناسید و این معرفت انسانی را افزایش میدهد. بنابراین: بینش معنوی و الهی و بینش ایمان به غیب انسان را به بیشتر شناختن جهان و بیشتر شناختن محیط و بیشتر شناختن تاریخ و بیشتر شناختن هر پدیدهای از پدیدهها دعوت میکند مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1369/11/24 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : از اولین لحظات بعثت و وحی بر نبىّاکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) همهی وسایل برای صلاح و اصلاح جامعه بشری، در آیات قرآن مورد توجه قرار گرفت. در همین سورهی مبارکهی علق، بعد از نام خدای متعال و امر به پیامبر اسلام برای قرائت، اشاره میکند که «خلق الانسان من علق». بشری که بزرگترین درد او، خودخواهی و طغیان و خودبزرگبینی و خودغنی بینی است، به این بشر تذکر میدهد که «خلق الانسان من علق»؛ منشأ تو علق است. آنکه تو را خلعت هستی و کمال و تکریم پوشانید، خداست. باید در مقابل او، همیشه احساس بندگی کنی؛ طغیان نکنی؛ بر ارزشهای الهی سرکشی نکنی؛ خود را به جای خدا، فرماندهی حیطهی زندگی انسان به حساب نیاوری. این، اولین کلمه است که بعد از دو، سه آیه هم میفرماید: «کلّا انّالانسان لیطغی. ان رأه استغنی». اینکه انسان، خودش را غنی ببیند و مستغنی به حساب بیاورد، او را به طغیان وادار خواهد کرد. ملاحظه بفرمایید، دردهای همیشگی بشر، همینهاست. درد بزرگ بشریت، از زمان حضرت آدم و ماجرای پسران آدم تا همیشهی دنیا، خودخواهی و خودپرستی و سرتافتن از اطاعت خدا و ظلم و تبعیض و جهل است که بر اثر جهالت و ناآگاهی، راه را خطا میکند و پیامبران و راه هدایت را نمیشناسد و با کوتهبینی خود، آنچه را که ناصواب است، صواب میپندارد. در همین سورهی مبارکهی علق، بلافاصله بعد از افتتاح سوره میفرماید: «اقرأ و ربّک الاکرم». خدای تو، کریمترین است و نشانهاش این است که «الّذی علّم بالقلم». در این سوره، تعلیم انسان، آگاهی دادن به انسان و قلم را به انسان سپردن، یادآوری شده است. سیاهروزیهای بشریت که به ظلم و استضعاف و عقبماندگی و برادرکشی و سخت زندگی کردن در این عالم منتهی شده است، و نیز استفاده نکردن از مواهب الهی در عالم و بقیهی نابسامانیهای زندگی انسان، چه آن چیزهایی که فقط و فقط به حیات این نشئه مربوط است - مثل حوایج انسان، خوراک و دیگر نیازهای بشر - و چه آن چیزهایی که به حیات جاودانهی انسان ارتباط پیدا میکند - مثل گمراهیها و ظلمها و خلافکاریها و ناپاکیها و آلودگیهای اخلاقی و رفتاری بشر - همهی اینها در جهانبینی بعثت اسلامی، با واقعیت ملاحظه شده و برای آن، علاج معین گردیده است. لذا اگر بشر، این دین و این مجموعه دستورالعمل سعادت را میفهمید و میشناخت و عمل میکرد و تسلیم آن میشد، امروز در اینهمه فلاکت و نابسامانی نبود. مربوط به :بیانات در مجمع عمومی سازمان ملل - 1366/06/31 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : تفسیر انسان، تفسیر تاریخ، تحلیل حوادث حال و گذشته و آینده، تفسیر طبیعت، تبیین همهی علائقی که انسان را با دنیای بیرون از وجود او - جهان، انسانها، اشیاء - مرتبط میکند، و نیز فهم و درک آدمی از وجود خود و خلاصه همهی چیزهایی که نظام ارزشی جامعه را میسازد، و آن را بر ادارهی مطلوب خود قادر میکند، همه و همه از این جهانبینی الهی ریشه و مایه میگیرد و منشعب میشود. در اندیشهی الهی اسلام همهی هستی آفریدهی خداست و جلوهگاه علم و قدرت او و پوینده بسوی اوست، و انسان برترین آفریده و جانشین اوست. انسان میتواند با استخراج گنجینههای استعداد - که در نهاد اوست - خود را و جهان را که برای او آفریده شده به زیباترین وجهی بسازد و بیاراید، و با دو بال علم و ایمان به عروج معنوی و مادی نائل آید، و میتواند با تضییع یا به انحراف کشاندن این استعدادها جهنمی از ظلم و فساد در جهان بیافریند. چراغ هدایت بشر ایمان او به خدا و تسلیم او در برابر امر و نهی الهی است. دنیا کشتزار آخرت است، و مرگ نه پایان زندگی که دروازهی ابدیت و سرآغاز نشئهای جدید. در اندیشهی الهی اسلام افراد بشر، برادران و خواهران یکدیگر و همه بندگان خدایند. میان نژادها، رنگها، مردم سرزمینها هیچ تفاوت نیست، و اینها مایهی برتری کس یا ملتی نیست. انسانیت پیوسته است، و تعرض به یک انسان تجاوز به همهی انسانیت است؛ بدون دخالت خصوصیات جغرافیائی و نژادی. برتریجوئی و انحصارطلبی برادری را به جان برادری افکند و خونی که جاری شد دیگر فرو ننشست، و شبیه آن ضربه و آن انگیزه، جویهای خون به راه انداخت و میان برتری جویان و قربانیان برتریجوئی دریاهای خون پدید آورد و آسایش از بشر گرفته شد. پیغمبران مردم را به بندگی خدا - که پتکی بر سر خودخواهی و برتریجوئی است - فرا خواندند، و آئینی که بهشت صفا و آرامش را حتی پیش از بهشت اخروی به بشر ارزانی میداشت بدو عرضه کردند، و او را به مهار کردن غریزهی افزونخواهی و سلطهجویی تشویق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتیدن در لجنزار فساد اخلاقی برحذر داشتند، و سرچشمههای فضیلت و راستی و محبت و کار و ابتکار و دانش و آگاهی را در او جاری ساختند، و یاد خدا و عشق به او را - که ضامن این همه و تعالی بخش روان اوست - بدو تلقین کردند مربوط به :بیانات در روز ۲۹ ماه مبارک رمضان - 1366/03/07 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : در بینش اسلامی بشر به تذکر و توجه دایمی احتیاج دارد؛ چون بنا بر این بینش بشر یک مسافر و تلاشگر است که اگر از این حرکت و تلاشی که برعهده اوست غافل بماند و درنگ بکند، از رسیدن به منزل مقصود باز خواهد ماند و اگر دایماً تلاش بکند و خوب تلاش بکند، در پایان وقت که پایان عمر اوست، به مقصود دست خواهد یافت و آن مقصود عبارت است از کمال و تعالی روحی که اثرش را در زندگی بعد از مرگ خواهد داد؛ همه چیز مقدمه این است و زندگی پس از مرگ در بینش اسلامی زندگی حقیقی است. ما البته امروز نمیتوانیم آن زندگی و آن دوران را در ذهن خودمان تصور کنیم، ولی جهانبینی اسلامی به ما اینطور میآموزد که ما در این دوره که اسمش زندگی دنیاست، در یک زندگی نیمبند قرار داریم؛ «و انّ الدّار الاخرة لهی الحیوان»، زندگی آنجاست؛ وقتی رفتیم، خواهیم دید. در آن زندگی سعادت، خوشی و خوشبختی بسته به تلاشی است که ما اینجا خواهیم کرد. پس اگر از این تلاش غفلت کردیم، فراموش کردیم و تنبلی کردیم، ناگهان چشم باز میکنیم و خودمان را در آن نشئه میبینیم؛ در حالی که دستمان خالی است مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1365/10/19 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : روح توحید عبارت است از اینکه عبودیت غیر خدا باید نفی بشود. یعنی توحید در هر دینی و در دعوت هر پیغمبری معنایش این است که انسان باید از غیر خدا - چه آن غیر خدا یک شخص باشد، مثل فرعونی، نمرودی؛ چه غیر خدا یک تشکیلات و یک نظام باشد، یک نظام غیر الهی؛ چه غیر خدا یک شیء باشد؛ چه غیر خدا هویها و هوسهای خود او باشد؛ چه غیر خدا عادتها و سنتهای رایج غیر الهی باشد - و از هرچه غیر خداست، اطاعت و عبادت نکند و فقط از خدای متعال اطاعت کند. اطاعت از خدا به این معناست که احکام الهی را عمل کند؛ نظامی را که الهی است و متکی بر تفکر الهی است، قبول کند؛ رهبر و زمامداری را که ارزشهای الهی را دارد، رهبر و زمامدار بداند، از او اطاعت کند؛ پیامبری را که از سوی پروردگار میآید، واجبالاطاعه بداند؛ ولىّ امری را که خدا معین کرده، مورد قبول بداند و اطاعت کند و در همهی حرکات و رفتار در این چهارچوب فقط زندگی کند و از غیر این چهارچوب هیچ اطاعتی نکند؛ فقط بندهی خدا باشد. انسان در جهانبینی اسلام آن موجودی است که در او استعدادهای فراوانی نهفته است. این انسان میتواند در میدانهای علم و دانش و کشف رمزها و حقایق خلقت تا بینهایت پیش برود؛ در سیر مراتب معنوی و مراحل روحی میتواند تا بینهایت پیش برود؛ از فرشتگان میتواند بالاتر بزند؛ از لحاظ انواع و اقسام قدرتمندیها میتواند به اوج قلهی قدرت برسد. اگر عبودیت خدا کرد، اطاعت خدا کرد، این راهها در مقابل او باز خواهد شد. اگر اطاعت غیر خدا کرد، بالهای او بسته خواهد شد و از پرواز باز خواهد ماند در همهی رشتهها؛ حتی علم و دانش هم با توحید در سر راه انسان قرار میگیرد و انسان با او آشنا میشود.... لذا شما میبینید انبیا همه و بخصوص اسلام بر روی عبودیت انحصاری پروردگار تکیه کرده. قرآن خطاب به اهل کتاب - یعنی یهود و نصاری - این پیشنهاد را در زمان پیغمبر مطرح میکند: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم»؛ ای اهل کتاب، ای یهود و نصاری، بیائید بر یک کلمه با هم توافق کنید و آن این است که: «ألّا نعبد إلّا الله»، به غیر خدا هیچ کسی دیگر را عبادت نکنید. این چیزی است که در ادیان یهود و مسیحیت بوده و در همهی ادیان الهی بوده؛ اسلام هم که پرچمدار این توحید خالص است. بعد به این اکتفا نمیکند، با جملهی دیگری عبودیت خدا را روشنتر میکند: «و لا نشرک به شیئا»؛ هیچ چیزی را - نه فقط هیچ کسی را - شریک خداوند قرار ندهید. یعنی خواستها، هویها، هوسها، خودخواهیها، خودرأییها، استبدادها، سنتها، و آداب و عادات غلط جاهلی، هیچ کدام از اینها را ما شریک خدا در عبودیت قرار ندهیم. باز مطلب را در صحنهی زندگی روشنتر و عینیتر میکند: «و لا یتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»؛ هیچ کدام از ما آن دیگری را پروردگار خودمان و ارباب خودمان و سرور خودمان نگیریم، مگر خدا؛ یعنی فقط سرور همهی ما خدا باشد و بس؛ هیچ انسانی هیچ سرور و بالاسر دیگری غیر از خدا نداشته باشد. این آن شعار اسلام است و منشور جهانی اسلام این است...در بعضی از ادیان انسان فرزند خداست، این فرزند خدا بودن یک تعارف است، فرزند خداست و اسیر هزاران انسان دیگر؛ این چه جور فرزند خدائی است؟ اسلام میگوید انسان بندهی فقط خداست، یعنی بندهی هیچ کس نباش؛ فرزند هر کی میخواهی باش، از کس دیگری اطاعت نکن مربوط به :تفسیر سوره ملک (آیات ۱ و ۲) - 1363/08/18 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : سورههای مکی که در مکه نازل شدند رسالتشان به طور عمده عبارت از این [است] که بینش و تفکر محدود انسان مشرک و کافر را تبدیل کنند به یک بینش وسیع، به یک آگاهی عظیم و همهجانبه از انسان و جهان. انسان مشرک که در محیط جاهلی رشد کرده و تربیت شده، وقتی به خودش نگاه میکند، خودش را بسیار حقیر میبیند؛ زیرا سر تا پا عجز است، سر تا پا احتیاج است. وقتی به حول و حوش خود، به قدرتها، به عظمتهای خیالی، به اجسام بزرگ نگاه میکند، آنها را در مقایسهی با خود دارای عظمت میبیند، لذاست که در مقابل آنها به خضوع و خشوع میافتد. این است که شما میبینید انسان جاهل در دورههای خیلی قدیم از رعد و برق میترسید، از کوه میترسید، از دریا میترسید، از اسب چموش میترسید، از تاریکی میترسید، از طوفان میترسید، از بیماریهای مختلف میترسید. این ترس موجب میشد که در این اشیاء یک عظمتی و یک قداستی و یک قدرتی را تصور کند و با مقایسهی با حقارت خود، یک عظمتهای دروغین و پنداری را در ذهن خودش مجسّم کند و این را مایه و وسیلهای برای عبادت کردن و خضوع و خشوع کردن خودش قرار بدهد. به همین نسبت عظمتهای سیاسی و مالی یعنی حکومتها، ثروتها و قدرتهای مختلف در محیط اجتماعی در جامعهی جاهلی، آدمها را وادار به خضوع میکند. یعنی در محیط جاهلی، آن جایی که خدا در آنجا شناخته شده نیست و عبادت نمیشود و اطاعت نمیشود، در آنجا هر آدمی که مقداری از حقارت و ضعف رائج در آن جامعه فراتر باشد، در چشم آن افراد حقیری که در آن جامعه هستند عظمت پیدا میکند و این عظمت گاهی به ستایش و تقدیس او پایان میپذیرد. در محیط جاهلی و طاغوتی انسانها وقتی به ضعف خودشان نگاه میکنند، آنچه در مقابل آنها و نقطهی برابر ضعف آنهاست، آن را درست نمیتوانند بشناسند؛ زیرا اشیاء پیرامون خودشان و اشخاص و شؤون و مناصب را در مقایسهی با حقارت خودشان عظیم و دارای شأن مشاهده میکنند و در مقابل آنها به خضوع و خشوع وادار میشوند. در محیط توحیدی اینجور نیست. بینش انسان در محیط معرفت خدا و آن جایی که خدا شناخته شده است و قدرت خدا دانسته شده است، یکجور دیگر است. آنجا هم انسان به خودش که مراجعه میکند، احساس ضعف میکند. حقیقت هم همین است. انسان در مقابل بسیاری از پدیدههای عالم به طور ابتدائی ضعیف است. یک پشه انسان را گاهی به زانو در میآورد، یک مگس خواب آدم را از آدم میگیرد و ساعتها انسان را بیچاره میکند، یک باد گرم یا سرد، آسایش را از انسان سلب میکند، یک صدا انسان را آزرده میکند. انسان یک موجود آسیبپذیری است. این آسیبپذیری را انسان وقتی به خودش نگاه میکند مییابد، لکن در محیط توحیدی بعد از آنی که انسان در خود این ضعف را مشاهده کرد، در مقابل این ضعف، عظمتهای پنداری و پوشالی را دیگر مورد اعتنا قرار نمیدهد. چرا؟ برای خاطر اینکه وقتی خدا شناخته شده، انسانی که خدا را میشناسد، همهی قدرتها و همهی عظمتها و همهی مُکنتها و همهی ثروتها و همهی دانشها و بصیرتها را از خدا میداند، متعلق به خدا میداند. وقتی در خودش احساس ضعف کرد، در خدای متعال احساس عظمت میکند؛ آن وقت از خدا آن عظمتها را طلب میکند، آن توانائیها را درخواست میکند. به اتکاء خدا و با اتصال و ارتباط دادن خود به خدا، همهی عظمتهای دیگر در نظر او کوچک میشود؛ یعنی ناگهان انسانی که در چشم خودش مظهر ضعف و عجز و حقارت و ناتوانی بود، با ایجاد رابطه بین خود و خدا، تبدیل میشود به یک عظمت. میبیند بندهی خداست، خدائی که تمام عظمتها و قدرتها متعلق به اوست، پس خودش را به منبع قدرت و عظمت و مکنت و ثروت متصل میبیند. این به انسان یک قدرت بینهایت میدهد، یک عظمت میدهد؛ عظمت معنوی، عظمت روحی، مناعت. همین موجب میشود که اگر بزرگترین پادشاهان دنیا هم ظاهر بشوند در مقابل او، او در مقابل آنها احساس حقارت نکند. چرا؟ چون او بندهی آن قدرتمندی است که همهی پادشاهان در مقابل او کوچک و حقیرند. اگر همهی ثروتمندان عالم هم ثروتهایشان را مقابل چشم او بگیرند، او وادار به خضوع و خشوع نمیشود. چرا؟ چون میداند که این ثروتها و میلیاردها برابر این ثروتها، متعلق به خداست و مال خداست و انسانها فقط امانتدار این ثروتها هستند. اگر بزرگترین دانشمندان عالم هم در مقابل بندهی عارف صالح خدا ظاهر بشوند، آدمی که اگر کسی یک کلمه از او بیشتر بداند، انسان او را در عظمتی مشاهده میکند و خودش را در مقابل او در حقارت میبیند، وقتی انسان عارف و صالح و سالک الیاللَّه دانشمندترین دانشمندان عالم را هم ببیند، در مقابل آن دانشمند احساس حقارت و خضوع نمیکند. چرا؟ چون میداند که این دانشها هبهی الهی است. خدا به او داده و خدا به همه میتواند دانش بدهد و او هم میتواند از خدای متعال این دانش را بگیرد و این یک امانتی است در دست او، هر وقت هم خدا بخواهد این دانش را از او میگیرد و سلب میکند. ببینید ارتباط دادن خود به خدا و احساس بندگی خدا به آدم یک مصونیتی میدهد. مصونیت از چی؟ مصونیت از حقارت، از احساس حقارت. دیگر انسان احساس حقارتی را که آدم بیمعرفت به خدا آن احساس را در مقابل هر چیزی میکند، آن احساس حقارت از آدمی که بندهی خداست به کلی گرفته میشود. آدمی که خدا را نمیشناسد، با خدا آشنا نیست، در مقابل یک کوه هم که قرار میگیرد احساس میکند که خیلی حقیر است. این کوه با این عظمت کجا، او کجا؟ در مقابل یک گرگ که قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل یک پولدار که قرار میگیرد میبیند حقیر است. در مقابل یک پهلوان که قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل یک آدمی که چهار کلمه چیز بلد است وقتی قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل حوادث طبیعی میبیند حقیر است. در مقابل ارادهی ارادهکنندگان، اخم اخمکنندگان میبیند حقیر است. هر جائی که یک جلوهای از عظمت و لو کوچک، وجود داشته باشد، آدمی که با خدا آشنا نیست، خودش را مقابل او حقیر و کوچک میبیند. اما آدمی که با خدا آشناست، در مقابل بزرگترین جلوههای عظمت، خودش را حقیر نمیبیند. چرا؟ چون معتقد است که آن عظمت و هزاران و هزاران هزار برابرِ او، متعلق به ارباب خود اوست، متعلق به خدائی است که من بندهی او هستم، من با او مرتبطم، من او را میشناسم، او به من لطف دارد. متعلق به خودش در حقیقت میداند و حقیقت هم همین است. کسی که با خدا آشناست، همهی عظمتها مال اوست، او را گیج و حیرتزده و دهشتزده نمیتواند بکند. وقتی که آیات مکی قرآن نازل شد، از جُندببنجنادههای جاهل محدود، ابیذر غفاریهای باعظمت ساخت. از یک جوان بدوىِ بیاطلاع کممعرفت ترسوی طماع که هر جلوهی کوچکی از زندگی او را دستپاچه میکرد، دهشتزده میکرد، یک انسان مستغنی عظیمی ساخت که کاخ مدائن هم در نظرش کوچک و حقیر بود و ارزشی نداشت، برایش اهمیتی قائل نبود؛ اینجور. پس سورههای مکّی این نقش را داشت که آدمها را از آن محدودیت خارج میکرد، انسانها را از آن حقارت نجات میداد، به یک عظمت میرساند. بندگان کفر و شرک و خدایان پوشالی و پنداری را به بندگان خدا تبدیل میکرد. خود این مظهر عظمت است. مربوط به :تفسیر سوره ملک (آیات ۱ و ۲) - 1363/08/18 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : آدم وقتی که در نظام پادشاهی زندگی میکند، در نظام استبدادی زندگی میکند، یک قدرت و عظمت طاغوتی را مسلط بر خودش میداند و معتقد است که او بر جان و مال و فکر و وجود و همه چیز من مسلط است، نتیجهاش چی میشود؟ نتیجهاش این میشود که از کوچکترین مظاهر قدرت، آدم تا مغز استخوانش میلرزد. یک {آژان} [آجودان] هم که دنبال آدم میآمد یا به آدم چپ نگاه میکرد، آدم احساس میکرد که او دارای عظمت است و من آدم حقیری هستم، او هر کار بخواهد، میتواند بکند. آنچنان آدمی اگر به او میگفتند آقا شما حاضرید که با فلان سیاست جهانی مثلاً مبارزه کنید؟ میگفت من! هرگز نه. چرا؟ برای خاطر اینکه او اسیر آن قفسی بود که خود آن قفس در قبضهی اقتدار آن قدرتها قرار داشت. چطور ممکن بود با آنها بخواهد مقابله کند. بینش طاغوتی و تسلیم در مقابل نظام جاهلی این خاصیت را دارد. همان آدم وقتی که بینش اسلامی به او داده شد، بینش انقلابی به او داده شد، حالا اینجوری است که هر کدام از شماها به شما بگویند که آقا شما حاضرید در یک مجمع عظیم جهانی بایستید و سیاستهای امریکا را مورد طعن و ایراد و اشکال قرار بدهید؟ یک ذره شما در دل خودتان، در وجود خودتان احساس خوف می کنید از این؟ نه. کسانی هستند از پادشاهان دنیا که همین که شما احساس ترس نمیکنی از او، هیچ ناراحت نیستی، آنها جرأتش را نمیکنند، فکرش هم حتی به ذهنشان نمیگذرد. شما تعجب هم میکنید حالا، چطور! ممکن است کسی از امریکا در دنیا بترسد؟ بله، اینقدر پادشاهان، رؤسای جمهور، سیاستمداران بزرگ هستند که از سیاست امریکا از سیاست روسیه، از سیاست - نمیدانم - قدرتهای دیگر مثل بید میلرزند. از ترس اینکه، از تصور اینکه یک روزی مثلاً سردمداران امریکا با اینها چپ بیافتند، بد بیافتند، اینها متزلزل میشوند. اگر چنانچه یک کسی در رأس آن سیاستها قرار بگیرد که با اینها یک خردهای خوب نباشد، سعی میکنند بروند نزدیکش تملقی بگویند، یک چیزی بگویند، بلکه دل او را به خودشان متمایل کنند، نظرش را جلب کنند. بله، در دنیا سیاستمداران درجهی یک و قدرتمندان بزرگ و ممتازی که از این قدرتهای پوشالی مثل بید به خودشان میلرزند فراوانند. اما شما به خودت نگاه کن. شما میترسی؟ نه. تعجب هم میکنی [که] چرا باید بترسد کسی از یک قدرت طاغوتی. خب انسان در مقابلش میایستد، با او مقابله میکند، توی دهان او میزند. این همان بینش الهی است. چرا؟ چون شما معتقد به خدا هستید، معتقد به منشاء و معدن و منبع همهی قدرتها و عظمتها هستی و خودتان را با آن منبع قدرت پیوند زده و در ارتباط میبینید، لذا نمیترسید. آنها به این چنین منبع قدرتی عقیده ندارند، او را نمیشناسند، آن را کشف نکردند، با او رابطهای ندارند، لذا احساس ضعف میکنند. نقش سورههای مکّی که در مکه نازل شده ... یکی از مهمترین نقشهایش لااقل، اینجوری بگوئیم، این بوده که انسانهای جاهل آن روز را، انسانهای حقیر و ضعیف و کوچکْ تربیت شدهی آن روز را آن تودههای توسری خوردهی آن روز را، ناگهان یک تحولی به ایشان بدهد، یک عظمتی به ایشان بدهد، یک احساس قدرتی در اینها به وجود بیاورد، در مقابل هیچکس احساس ضعف نکنند. الان همین بچههای خودمان، نیروهای انقلابی، بچههایی که توی این جامعهی ما رشد کردند، اینجوریاند. در مقابل قدرتها و عظمتها احساس حقارت نمیکنند. هیچوقت اتفاق افتاده که شما یک شخصیتی را ببینید، بعد از انقلاب را میگویمها، - قبل از انقلاب، بله، قبل از انقلاب کوچکترین مأمور وابستهی به دستگاهها وقتی در مقابل انسان سینه سپر میکرد، غالباً در مقابل او احساس میکردند که کوچکند؛ هر کی میخواهد باشد او - اما بعد از انقلاب، آیا اتفاق افتاده که اگر مثلاً از سران دنیا، از سیاستمداران، تو آن جایی که هستید، توی آن نقطهای که کار میکنید، اگر یک وقتی یک مهمان عالیقدری از جایی آمده باشد، اتفاق افتاده که شما در مقابل او احساس کنید شما چقدر کوچکید، او چقدر بزرگ است؟ هرگز چنین چیزی اتفاق نیفتاده. ما این را مشاهده میکنیم، میبینیم. میبینیم که بچه مسلمانها در مقابل سلاطین و رؤسا و مأموران عالی رتبه و مقامات علیالظاهر عالیهی دنیائی که قرار میگیرند، احساس حقارت نمیکنند. حالا در جامعهی خودمان خوشبختانه آنچنان مقاماتی دیگر به آن شکل اصلاً نیست. آنی که هست، اگر چه احترام و عظمت و حرمتی در ارتباط با افراد وجود دارد، آن اگر چنین رابطهای وجود دارد، آن رابطهی معنوی است، یعنی در مقابل آن کسی که خیال میکنند او با تقواتر است، بیشتر معرفت به خدا دارد، آگاهتر به دین و احکام الهی هست، نسبت به او یک احساس کوچکیای در خودشان میکنند، چون او را به خدا نزدیکتر میبینند. اما مقامات مادی به هیچ وجه قادر نیستند که افراد را وادار به خضوع کنند. این بینش الهی است. و نقش سورههای مکّی در صدر اول و اول بعثت پیغمبر عمدتاً این بوده که انسانها را متحول کند، به آنها گستاخی بدهد، به آنها شجاعت بدهد، به آنها احساس عظمت بدهد، به آنها آنچنان روحیهای بدهد که آنها احساس کنند که با این روحیه میتوانند این فکر خود و امانت الهی را که به آنها داده شده به تمام دنیا برسانند. از امپراطور روم واهمه نکنند، از پادشاه ایران واهمه نکنند، از قدرتهای خود آن منطقهی جزیرةالعرب ترسی نداشته باشند؛ این نقش این سورههاست. مربوط به :تفسیر سوره ملک (آیات ۱ و ۲) - 1363/08/18 عنوان فیش : جهانبینی اسلامی کلیدواژه(ها) : جهانبینی اسلامی نوع(ها) : فیش موضوعی متن فیش : سورهی مُلک، که همین سورهی تبارک باشد که ما داریم معنا میکنیم برای شما...در اول این سوره چند قلم درشت از آن چیزهایی که در چشم بنیآدم موجب عظمت هست، آنها را به خدا نسبت میدهد. یکیاش منشأ خیرات و برکات بودن است. طبیعت آدم این است که اگر چنانچه از کسی خیری و برکتی میرسد، او را بزرگ میشمارد. آدمهای بخشنده که بذل و بخشش دارند، پول میدهند، به افراد کمک میکنند، همیشه در چشم انسانها یک عظمتی دارند. آن کسی که یک جوی آبی جاری میکند، یک قناتی حفر میکند، یک چشمهای باز میکند، برکات و خیراتی را به مردم میرساند، این در چشم مردم همیشه مظهر یک عظمتی است؛ یک عظمت معنوی. این را در اول این سوره به خدا نسبت میدهد. «تبارک الذی بیده الملک» تَبارک، یعنی منشاء خیرات و برکات مستمر، خداست. تمام خیراتی که در عالم وجود دارد که به بشر میرسد، از خداست. این بینش اسلامی است. شما به چه چیزهایی احتیاج دارید؟ و از چه چیزهایی استفاده میکنید؟ یک چیزهایی شما مورد استفادهتان هست که خودتان به آن توجه ندارید. او مثل هوا، مثل محیط قابل زیست، مثل اُنس، قدرت انس با همنوع، میلهای طبیعی و خصلتهای طبیعی انسان، اینها همه چیزهایی است که مایهی زندگی انسان است که اگر اینها نبود، انسان قدرت زندگی نداشت. مثل همین آب که مایهی حیات انسان و بقیهی موجودات زنده است و از این قبیل. یک چیزهایی است که انسان آنها را میشناسد و میفهمد مثل علم، مثل ثروت، مثل اولاد، مثل وسائل آسایش زندگی؛ مسکن، لباس، خوراک، از این قبیل چیزها. همهی خیرات مادی و معنوی از سوی خداست که به ما میرسد و این لطف الهی است که آنها را به ما میدهد. این اراده و بخشندگی خداست که این خیرات را در اختیار ما میگذارد. این بینش اسلامی است. از هر طریقی که خیری به انسان میرسد، منشاء آن خداست و وسیلهی آن خداست و این خیر هم به طور استمرار هست ها، یعنی بخشندگی الهی اینجور نیست که یک پولی را به یکی بدهند، بعد خودشان بروند، که این پول را خود آدم خرج کند. نه، مثل جوی روانی است که لحظه به لحظه خیرات و برکاتش دارد میرسد پشت سر هم. یک لحظه اگر قطع بشود، امکانپذیر نیست. در بینش اسلامی و تصور اسلامی قضیه از این قرار است. «تبارک الذی بیده الملک» پس ببینید منشاء خیرات بودن و برکات و آثار لطف و رأفعت و محبت الهی دائماً به انسانها رسیدن، یکی از چیزهایی است که موجب میشود انسان در وجود پروردگار احساس عظمت و احساس قدرت مطلقه بکند. بعد میفرماید «الذی بیده الملک» این هم یکی از چیزهایی است که بشر، آن را نشانهی عظمت میداند. مُلک، آن چیزی است که در فارسی ما آن را معادل میکنیم با پادشاهی. غیر از دارندگی است و یک معنای اخص از دارندگی را ملک دارد. ملک یعنی آن قدرت تصرف، آن چیزی که ما به آن میگوئیم پادشاهی، یعنی در زبان فارسی، یعنی آن سلطه و هیمنه و قدرت و تسلطی که بر همه چیز احاطه دارد، بر همه چیزی که در حوزهی سلطنت و قدرت او هست. میگوید ملک متعلق به خداست. این را بشر در طول زندگانیاش غالباً اشتباه کرده و درست نفهمیده. مُلک و سلطنت را انسان غالباً در غیر جای خودش تصور کرده و به خاطر این تصورِ خطا، دچار اشتباهات فراوانی شده. در برههای از تاریخ انسانها اینجور تصور میکردند - البته در برخی از تمدنها و جامعهها - که عالم آفرینش تقسیم شده است بین خدایان مختلف. مثلاً خدای دریاها، خدای طوفانها، خدای آتش، خدای محبت، خدای خشم، خدای بیماری، که اینها ارباب انواع بودند. صدها نوع خدا که هر کدام بخشی از عالم آفرینش را به تصور مردم آن روزگار و آن روزگاران و آن مناطق در اختیار داشتند، علیالظاهر بر زندگی مردم حکومت میکردند. ملک در حقیقت تقسیم شدهی بین خدایان مختلفی بود که اینها پنداری هم بود؛ تصور میکردند. بچهاش که مریض میشد، پیش یک خدا، یک ربالنوع التماس میکرد. وقتی که همسری میخواست اختیار کند یا معشوقی داشت و میخواست توسل پیدا کند، پیش یک خدای دیگر میرفت. اگر در دریا طوفان بود و این کشتیاش توی طوفان گیر میکرد، به یک خدای دیگری مراجعه میکرد. مثل اینکه انسان {با هر} در زندگیاش به هر جایی کار دارد، به یک ادارهی مخصوصی مراجعه میکند، یک رئیس خاصّی را میخواهد، این هم سراغ یک رئیس معینی در امور آفرینش میرفت. دنیا تقسیم شده بود. آفرینش قسمت شدهی بین خدایان بود به تصور این مردم جاهل. یک جور دیگر، اعتقاداتی بود که آفرینش را تقسیم کرده بودند نه به اینجور؛ شهر شهر و قبیله قبیله. این خدا - یک بتی را مثلاً در نظر میگرفتند - این خدای این مملکت بود یا این شهر بود، یا این قبیله بود. باز قبیلههای دیگر و شهرهای دیگر و مملکتهای دیگر هم خدایان دیگری داشتند. یا این یکی خدای همهی قبیله بود یا خدای همهی این شهر بود، یکی خدای محله بود، یکی خدای این خانهی [نقص] دنیا و آخرت تقسیم کنند. آخرت را متعلق به یک خدا یا به یک سلسله از خداها بشمارند، دنیا را متعلق به یک یا چند خدای دیگر. این چیزی است که امروز هم در دنیا فراوان است. متدینین هم حتی در دام اینگونه تصور افتادند که خیال میکنند که حکومت دنیا و سلطنت این عالم و ادارهی امور زندگی مردم به عهدهی خدایان متفرع، یعنی همین انسانهاست، آن وقت وضع آخرت و زندگی روحی آدم و عبادات و اینها متعلق به خدای بزرگ و ربالارباب است. زندگی این دنیا هم یکی از قلمروهای زندگی بشر است، آن هم مال خداست و این تقسیم هم مثل تقسیم عالم به ارباب انواع همان اندازه که آن غلط است، این هم غلط است. بههرحال بینش در باب مُلک و سلطنت عالم و سلطنت بر وجود انسان یک بینشی بوده که در طول تاریخ تحولات گوناگونی را گذرانده و دچار اشتباهها و غلطهای گوناگونی همواره بوده. بینش اسلامی هم یک چیزی است که اینجا بیان میشود. ملک متعلق به خداست. «تبارک الذی بیده الملک» مُلک و سلطنت و حکومت، مخصوص خداست و در دست خداست، مال خداست. یعنی چه؟ اوّلاً سلطنت تکوینی متعلق به خداست. تمام حرکات این عالم و تحولاتی که انسان مشاهده میکند و تغییرهایی که در این عالم هست؛ به وجود آمدنها، از بین رفتنها، تغییر و تبدیلها، متعلق به خداست. اینها را خدا به وجود آورده، یعنی خالق و آفرینندهی همهی اشیاء عالم و همهی حالاتی که بر این اشیاء حاکم هست و همهی قوانینی که این حالات بر طبق آنهاست، آفرینندهی همهی اینها خداست، مثل مالکیت و سلطهی یک سازندهی یک دستگاه بر آن دستگاه. چطور مسلط بر همهی امور آن دستگاه هست که خودش او را بوجود آورده و ساخته، که البته این تشبیه باز هم ناقصی است، چون هیچ آفرینندهای وجود ندارد که یک چیزی را از عدم به وجود آورده باشد. آفرینندههای شناخته شدهی برای انسان، شکل را میآفرینند، مواد را نمیتوانند بیافرینند. درعینحال آفرینندهی یک ماشین که آهنش را او نیافریده، موادش را او نیافریده، بلکه او فقط شکلهای اینها را تغییر داده و تازه با نیروی عقل و اندیشهای که خدا در اختیار او گذاشته بود این کار را کرده، او احساس قدرت و سلطنت بر این ماشین میکند. خدای متعال عالم را از عدم، از نیستی و نبودن آفریده. ملک و قدرت تکوینی و طبیعی در اختیار خداست، تمام قوانین این عالم در اختیار خداست. قانون جاذبه را هم خدا به وجود آورده و در اختیار خداست. همهی قوانین طبیعی و تکوینی که شما میبینید که گردش این عالم متوقف بر آن قوانین هست و اگر آن قوانین نباشد، این عالم حرکتی نخواهد داشت، همهی آن قوانین را خدا به وجود آورده و خود پروردگار میتواند خاصیت آن قوانین را از آنها بگیرد، مثلاً سوزندگی را از آتش. آن وقتی که خدای متعال اراده بکند، آتش که بر طبق قانون تکوینی و طبیعی سوزنده است و میسوزاند هرگاه خدا اراده بکند، اختیارش دست خود اوست، سوزندگی از آتش گرفته میشود. «یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم» ای آتش، خنک باش برای ابراهیم. برای غیر ابراهیم در همان حال همان آتش خنک نیست اما برای ابراهیم چرا. این ملک و قدرت و سلطنت تکوینی است. انسانها را به وجود میآورد، انسانها را از بین میبرد، انسانها را بیمار میکند، انسانها را رشد میدهد، فضا را دگرگون میکند و همهی تحولات عالم و تکوین در اختیار خداست و ارادهی الهی است که ذره ذره و دانه دانهی این تغییرات و تحولات و گردشها و حرکتها را به وجود میآورد. حرکت این عالم دست خداست. این ملک تکوینی است. ملک تشریعی و قانونی، مال خداست. یعنی چه؟ یعنی وقتی که انسانها زندگی میکنند، بر طبق یک قانونی زندگی باید بکنند. قانون جزو لوازم زندگی انسانهاست. جامعهی بیقانون موجب انحطاط انسان است و انسان اصلاً نمیتواند زندگی کند، موجب نابودی و زوال انسان خواهد شد. خیلی زود انسانها به این نتیجه رسیدند که باید قانون داشته باشند. شاید از اولین دورههای زندگی بشر، بشر به این نتیجه رسیده که باید با قانون زندگی کند. یعنی وقتی چهار نفر دور هم زندگی میکنند، یک قراردادی باید بگذارند بین خودشان؛ فلان وقت بخوابیم، فلان وقت بیدار شویم، این کار را فلانی بکند، این کار را فلانی بکند، میشود یک قانون. البته قوانین هر چه گذشته به طرف پیچیدهتر شدن و جامعتر شدن پیش رفته. خب، این قانون را کی در زندگی انسان بگذارد؟ حاکم و مسلط بر قوانین زندگی بشر کی باشد؟ این یک سؤال بزرگی است. آن کسی که دستور زندگی و قانون زندگی را {برای انسان} برای انسانها وضع میکند، او یک نوع سلطهای بر این انسانها دارد. حالا بعد از آنی که قانون برای زندگی انسان گذاشته شد، کی اجراکنندهی قانون باشد؟ کی باشد که زمام این جامعه در دست او باشد؟ چون اجرای قانون و ادارهی کشور، هر قانونی، یک ناظر میخواهد، یک مجری میخواهد، یک زمامدار میخواهد، یک کسی را لازم دارد که اگر کسی تخطی کرد، جلوی او را بگیرد. البته یک کس که میگوئیم، مراد یک فرد خاص نیست، یک دستگاهی را لازم دارد. حالا این دستگاه گاهی فردی است، گاهی جمعی است. بههرحال یک دستگاهی در زندگیها، در اجتماعات، در جوامع لازم است وجود داشته باشد که این دستگاه نظارت کند بر اجرای قانون و این قانون اجرا بشود. همان قانونی که بناست توی این جامعه اجرا بشود. این کی باشد؟ خود این منشأ یک قدرت و عظمتی است. {همین چیزی است که} همین چیزهاست، همین سلطنتها و مُلکهاست که بین انسانها از اوّل تاریخ تا امروز، درگیریها و زد و خوردها و اختلافها را به وجود آورده، رقابتها را ایجاد کرده. پادشاهان و حکام مقتدرِ طول تاریخ در جوامع مختلف آن کسانی هستند که برای خودشان این قدرت را قائل بودند، این حق را قائل بودند. میگفتند ما هستیم که بایستی قانون بگذاریم برای زندگی مردم به مردم بگوئیم اینجوری عمل کنید، اینجوری نکنید، این کار را بکنید، این کار را نکنید، و به خاطر همین داعیه و همین تصوری که قدرتمندان برای خودشان داشتند و بُلندپروازیهایی که داشتند، جنگها، خونریزیها، انحطاطها، ضربتها بر پیکر زندگی عمومی بشر وارد شده و بزرگترین و تلخترین تجربیات انسانها به خاطر همین رقابتها و درگیریهاست. ضعف مردم و طبقات پائین جامعه به خاطر همین بوده که این قدرتها در دست آدمهای ناصالح بوده. کسانی بودند که این قدرتها را مال خودشان میخواستند برای خودشان میخواستند و این قدرت را وقتی به دست میآوردند با زحمت، هر چه میتوانستند از این قدرت استفاده میکردند برای اینکه مالها را به طرف خودشان جذب کنند، - نمیدانم - قدرت خودشان را هی بیشتر بکنند، مردم را بردهی خودشان بکنند و بهرهبرداری کنند برای خودشان. زندگی پادشاهان و جبابرهی تاریخ، شکلگرفتهی همین ملک و قدرتی است که اینها برای خودشان قائل بودند. اگر شما میبینید ندای مظلومیت و استغاثهی مظلومان تاریخ هیچ وقت قطع نشده و همیشه در همهی ادوار تاریخ، بیشترین تعداد انسانها توسریخور و مظلوم و محروم بودند، به خاطر همین بوده که قدرت و حکومت و سلطنت در دست انسانهائی بوده که آن را متعلق به خودشان میدانستند. نگوئید انسانهای ناصالح. هرکس قدرت را متعلق به خودش بداند، اگر صالح هم باشد، ناصالح میشود؛ این را بدانید. بسیاری از این جبارانی که تاریخ اینها را میشناسد، قبل از آنی که قدرت دستشان بیفتد و احساس قدرت بکنند و قدرت را متعلق به خودشان بدانند، آدمهای بدی نبودند، آدمهای خوبی بودند. لااقل آدمهای علیالظاهر خوب و در عرف آن روز، خوبی بودند. دربارهی عبدالملک مروان که خلیفهی مقتدر اموی بود و حدود بیست سال هم حکومت کرده و از جبارترین پادشاهان بنیامیه هم بوده. کسی است که به کلی بساط امامت و خلافت را تبدیل کرد به سلطنت کامل. دیگر هیچ نشانهای از آن جنبهی معنوی هم نبود. ایشان قبل از آنی که خلیفه بشوند و انتخاب بشود برای خلافت، کان حلیف القرآن؛ رفیق و هم پیمان قرآن بود، یعنی مرتب نشسته بود قرآن میخواند. وقتی خبر آوردند که بله باباتان مُرد و شما خلیفه شدید. قرآن را بوسید، گذاشت کنار. گفت، هذا فراق بینی و بینک. دیگر این شد فراق من و تو. خداحافظ شما. همین جور هم شد. پسرش ولیدبنعبدالملک توی یک تاریخی من خواندم که قبل از خلافتش {در هر روزی} در هر سه روزی یک ختم قرآن میخواند. یعنی یک دور قرآن را در هر سه روزی، یعنی روزی ده جزء قرآن. هیچکدام از شماها گمان نمیکنم روزی ده جزء قرآن توفیق پیدا کنید بخوانید. ولیدبنعبدالملک قبل از خلافت اینجوری بود. روزی ده جزء قرآن میخواند. بعد که خلیفه شد، یک خلیفهی جبار خبیثی بود و همان کسی است که امام سجاد علیهالسّلاموالصلوة را به قتل رساند، حالا یا به وسیلهی مأمورش در مدینه یا به وسیلهی برادرش هُشام. قاتل امام سجاد و بسیاری همینجور بودند. منصور عباسی که فرعون زمان خودش بود و یکی از بزرگترین طواغیت تاریخ اسلام است، این قبل از آنی که به خلافت برسد، جزو مبارزین بود و در کنار امام صادق و بنیهاشم با دستگاه بنیامیه اینها هم میجنگیدند، مبارزه میکردند. بعد که به خلافت رسید، آن همه فشار و اختناق و جباریت در جامعه به وجود آورد و یکی از بزرگترین طواغیت شد، اینجوری است. نه خیال کنید که حکومت دست ناصالحان که بوده، به این وضع افتاده، نه. هر کسی که حکومت را متعلق به خودش بداند و حق قطعی خودش بداند و خود را مستقل در حکومت بداند، این همینطور ناصالح خواهد شد ولو صالح باشد. اسلام بزرگترین معجزه و هنرش این است که این بیماری و مایهی فساد را از انسانها گرفت. مخصوص اسلام هم نیست، مال همهی ادیان است، تفکر الهی اینجوری است. تفکر الهی معتقد است که حکومت و سلطنت مال هیچ انسانی نیست، مال خوبها هم نیست، مال کیه؟ مال خداست. آن خوبانی حق دارند در جامعه، زمام امور جامعه [را] به دست بگیرند که یادشان نرود که این مال خداست والّا اگر یک آدم خوبی به خاطر اینکه شرائط را دارد و خصلتهای لازمِ برای زمامداری جامعه بر طبق قانون خدا در او هست، وقتی حکومت را به دست گرفت یادش رفت که این مال خدا بوده و امانت الهی در دست او بوده، بنا کرد حکومت فردی کردن؛ این هم جبّار است، این هم طاغوت است، این هم مثل دیگران. لذاست که میفرماید «تبارک الذی بیده الملک» در دست او و در اختیار او و متعلق به اوست ملک و حکومت. پیغمبران هم بندگان او هستند که او گفته ملک او را در جامعه اداره کنند. بندگان صالح و حکام شایسته آن کسانی هستند که خودشان را بندهی خدا بدانند و ملک را مال خدا بدانند و خودشان را متصدی آن ملک بدانند، که این یک راز بزرگ و یک نکتهی اساسی در باب حکومت اسلامی است. بعد میفرماید «و هو علی کل شیء قدیر» که این هم یکی از نشانههای قدرت و عظمت است که خدا بر همهی اشیاء قادر است. نه بر همهی کارها، بالاتر از او. نه بر همه کاری تواناست، بر همهی اشیاء تواناست. بر انسانها، بر موجودات، بر خصلتها و بر شؤونات گوناگون؛ یعنی {قدرت متعلق} قدرت مطلقه متعلق به پروردگار است |