«تکتکِ اعضای خانوادهاش را به من سپرد؛ خانوادهی خودش که تمام شد، شروع کرد به سفارش اعضای خانوادهی من. از من خواست حواسم به همه باشد؛ منتظر بودم بین همهی این حرفها، سفارشی هم برای خودم داشته باشد؛ ولی چیزی نگفت. همه را که به من سپرد، از روی صندلی بلند شد؛ با همان چشمهای اشکبار به مرتضی گفتم: تو که خیلی بامعرفت بودی، همه را سپردی، پس من چی؟ لبخند آرامی زد و گفت: نگران نباش، خودم هواتو دارم...»
کتاب را که تمام کردم، نگاهی چندباره به متن پشت جلد کتاب میاندازم و غرق میشوم در عنوان کتاب: «هواتو دارم».
محمّدرسول ملّاحسنی خوب بلد است برای کتابهایش نامهای خوب انتخاب کند؛ مثل کتاب «یادت باشد» و مثل کتاب «کاش برگردی». او در کتاب «هواتو دارم» روایتگر زندگی شهید مرتضی عبداللهی است؛ شهیدی که در بیستوسوّم آبان ۱۳۹۶ در دیرالزّور سوریه و در سیسالگی به شهادت رسید.
نویسندهی کتاب، یکی از علّتهای نگارش کتاب را سخنان رهبر معظّم انقلاب بیان کرده است: «در بیان زندگینامهی شهیدان، سعی کنیم خصوصیّات زندگی اینها و سبک زندگی اینها را تبیین کنیم؛ این مهم است ... این شهیدی که شما از یاد او ... در میدان جنگ به هیجان میآیید، ... در محیط عادّی زندگی چه جوری عمل میکرده؛ اینها خیلی مهم است. ... وضع عادّی زندگیکردن شهدا چه جوری بوده؟ فرض بفرمایید ازدواجشان؛ ... افرادی که اهل نگارشند، اهل قلم خوب هستند، اهل ذوق در این معانی هستند، بنشینند تصویرسازی کنند، کتابهایی کوتاه که جوان حوصله کند بخواند، اینها را بسازند، کتاب تولید کنند.»
(۱)
ملّاحسنی برای نوشتن این اثر برنامهی منظّمی داشته و بیش از هشتاد نکتهی اخلاقی را لابهلای صفحات کتاب برای مخاطب به یادگار گذاشته است؛ نکاتی که اگر در زندگی استفاده کنیم، شاید عاقبتی مثل شهدا پیدا کنیم؛ مصداق جملهی سردار شهید حاج قاسم عزیز که فرمود: «شرط شهیدشدن، شهیدانه زندگیکردن است.»
«هواتو دارم» از دوازده فصل تشکیل شده و قصّهی زندگی شهید مهندس مرتضی عبداللهی است که از سال ۱۳۸۵ شروع میشود و در سال ۱۳۹۷ تمام میشود؛ روایت دوازده سال از زندگی پُرپیچوخم و مملو از لحظههای ناب یک قهرمان. داستان از یک خواب شروع میشود؛ خوابی که سرچشمهی تغییرات اساسی در یک انسان است؛ خوابی که همسر او قبل از ازدواجشان میبیند و تحوّل عجیبی را در او ایجاد میکند. همسر مرتضی با اسم مستعار «ستاره» راوی داستان زندگی آنها است. ماجرای خواستگاری مرتضای بیستساله را تعریف میکند: «... چیزی که برایم خیلی جالب بود این بود که مرتضی تکلیفش با خودش روشن بود، هدفش مشخّص بود، میدانست از زندگی چه میخواهد. برایم خیلی هیجانانگیز بود که پسری با این سنّوسال بخواهد اینقدر پخته و حسابشده حرف بزند. صداقت و اطمینان خاطر را در حرفهای یک پسر بیستساله میدیدم و از همان ابتدا، این انرژی مثبت من را گرفت و محبّت خاصّی به مرام و صداقت و سادگی آقامرتضی پیدا کردم که نه کار داشت، نه سرمایه، نه درسش تمام شده بود، ولی کاملاً شفّاف بود؛ بیهیچ شیلهپیلهای.» مرتضی آن موقع دانشجوی سال سوّم مهندسی عمران بود. بعد از کشوقوسهای فراوان، در آذرماه سال ۱۳۸۷ عقد میکنند و مهرماه سال ۱۳۹۰ و در شب ولادت حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) سر زندگی مشترکشان میروند.
کتاب، از یک طرف، بهنوعی جنس زنانه دارد و از طرف دیگر، روایتگر سبک زندگی یک شهید مدافع حرم است. خواننده، از یکسو، نکات اخلاقی جالبی را از شهید به خاطر میسپارد و از سوی دیگر، با ابعاد مختلف شخصیّتی شهید آشنا میشود و همچنین، با جنایتهای داعش بیشتر آشنا میشود. با اینکه نویسندهی کتاب مرد است، ولی بهخوبی توانسته احساسات و عواطف زنانه را به تصویر بکشد؛ این اتّفاق در دو کتاب قبلی ملّاحسنی هم بهخوبی مشهود بود.
مرتضی انواع و اقسام ورزشهای رزمی را بلد بود، شجاع بود و باهوش و به درس اهمّیّت میداد. برای اینکه بتواند عازم سوریه شود، دورههای مختلف غوّاصی، پاراگلایدر و راپل را یاد گرفت؛ با این اوصاف، نتوانست به دفاع از حرم اهلبیت (علیهمالسّلام) برود. این اتّفاق را با پدرش در میان گذاشت؛ پدری که در دوران دفاع مقدّس از فرماندهان گردان تخریبچی بود. پدر به کمک کوچکی اکتفا میکند که آنهم کارساز نمیافتد. بالاخره، با اختراعش بود که جواز مدافع حرم شدن را کسب کرد، تا جایی که خود سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی توصیهی مؤکّد کردند تا مرتضی به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شود.
او دوستان زیادی داشت؛ ولی تلاش میکرد همه را از خودش راضی نگه دارد. کار سختی بود؛ امّا مرتضی این کار را خوب بلد بود. نمونهاش در همان آخرین اعزامش به سوریه بود. او در عملیّات آزادسازی گذرگاه القائم در عراق حضور داشت. القائم گذرگاهی بین استان اَلانبار عراق و دیرالزّور سوریه است که نیروهای داعش، از ابتدای بحران سوریه و عراق، بر این گذرگاه مسلّط بودند. وقتی این گذرگاه از داعش پاکسازی میشد، رزمندهها باید از عراق به پایانهی مرزی بوکمال برمیگشتند
. به واسطهی این پیروزی، همان جا بین رزمندگان قرعهکشی شد که اسم هر کس بیفتد، میتواند به نیابت از همهی بچّههای آنجا برای زیارت اربعین به کربلا برود. قرعه به نام مرتضی افتاد؛ با آنکه همان موقع همسرش برای بار اوّل در اربعین راهی سفر کربلا بود و اگر او هم میآمد میتوانستند همسفر باشند، ولی مرتضی انصراف داد، به مرز بوکمال برگشت و بین تکلیف جهاد و زیارت، جهاد را انتخاب کرد. گفته بود: «تکلیف من ماندن در کنار دیگر رزمندگان و جهاد است.» تا اینکه در همان منطقه به شهادت میرسد
.
مرتضی، اوّلین بار، در اردیبهشت سال ۱۳۹۵ به مدّت ۴۰ روز به سوریه اعزام شد؛ بار دوّم، مهرماه ۱۳۹۶ به سوریه رفت و نهایتاً بیستوسوّم آبانماه سال ۱۳۹۶ در استان دیرالزّور در شرق سوریه و در جریان آزادسازی بوکمال سوریه، در عملیّات شناسایی نقاط حسّاس دشمن به شهادت رسید
. روز بعد از شهادتش، همرزمانش در بوکمال سوریه جشن پاکسازی داعش را برگزار کردند.
مرتضی از آن شهدایی بود که خیرش به همه میرسید؛ چه قبل از شهادت و چه بعد از شهادت. حتّی برای بعد از شهادت هم برنامهریزی کرده بود. او از قبل، شفاعتنامهای برای برخی از بستگانش، از جمله همسرش نوشته بود: «اینجانب مرتضی، غلام حضرت زینب (سلاماللهعلیها)، متعهّد میشوم که در صورت شهیدشدنم، همسر عزیزم را در محضر خدا و رسولش و اهلبیت بزرگوارش شفاعت بکنم.» او قبلاً در وصیّتی مزارش را مشخّص کرده بود و نمیخواست سنگ مزار داشته باشد و میگفت: «به دلیل بازگشت پیکرم شرمندهی امام حسین (علیهالسّلام) هستم، دیگر نمیخواهم شرمندهی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) باشم.»
در بخشی از کتاب آمده است: «به ورودیِ خانهی خودمان که رسیدم، نگاهم به دمپاییهای مرتضی افتاد که همیشه دم در بود. ناخودآگاه، نشستم و دمپایی را در دست گرفتم؛ اشک امانم نمیداد. در دلم درد بزرگی داشت جوانه میزد؛ دردی به سنگینی این غم که دیگر صاحب این دمپاییها به این خانه سر نخواهد زد. کف دمپایی را بوسیدم و به صورتم کشیدم؛ دوست داشتم خاک کف پای فدایی حضرت زینب روی صورتم شهادت بدهد که من اگر اختیار داشتم، هیچوقت بدون مرتضی به این خانه برنمیگشتم. بهزور، کلید انداختم و وارد خانه شدم؛ خانهای که همه جایش بوی مرتضی میداد. …»
کتاب «هواتو دارم»، در ۳۰۴ صفحه، توسّط انتشارات شهید کاظمی منتشر و تاکنون پنج مرتبه تجدید چاپ شده است.