1389/08/04کوه بودن سخت است
تکنگاریهایی از دیدار طلاب غیر ایرانی با رهبر انقلاب - ۱
سیدمحمد میرصالحی
بیشتر از یک سال است که همسایه بعضیهایشان هستیم. یک مجتمع دارند درست پشت خانه ما و درست مثل ما از تنها خواربار فروشی کوچه خرید میکنند و درست مثل ما وقتی میخواهند چیزی بخرند حتماً باید قبلش قیمتش را سوال کنند! آن طرف آبی هم که باشند در قضیه فرقی نمیکند. هر چه باشد زندگی طلبگی است دیگر.
□■□
انگار سال اولی که میآیند فارسی را یاد میگیرند. هم خودشان و هم خانوادهشان. سر و صدای بچههایشان از صدای همبازیهای ایرانیشان را نمیتوان تشخیص داد. اکثرشان همینطور خوب فارسی صحبت میکنند. پرسیدم: «این نمایشگاه را برای چی زدی؟». همچین نگاهم کرد که فکر کنم همه تلاشی که این یک سال اندی برای ارتباط زدن انجام داده بودم پرید.
- «مگه نمیدونی آقا میخواد بیاد؟»
آن روز از خودم پرسیدم که مگر اینها امیدی دارند آقا بیاید در این کوچه سری به آنها بزند که این همه پرده به در و دیوار خانههایشان نصب کردهاند و ورود رهبر را تبریک گفتهاند؟ حتی آن نمایشگاه کوچک که داخلش را پر کرده بودند از عکسهای رهبری و نوشتههای راجع به ایشان و ریسههاش که تا صبح کوچه را روشن نگه میداشت؟ شاید آقا نیامده باشد اما بالاخره مرادشان را دیدند.
□■□
صبح که از خانه بیرون آمدم برعکس این ساعتهای هر روز، محله حسابی خلوت بود. ساعت هنوز ۷:۳۰ بود و برنامه ساعت ۱۰ شروع میشد اما انگار همه رفته بودند به میزبانی.
□■□
اولین چیزی که در جمعیت به چشم میآمد عکس کوچکی از رهبر بود که دست خیلیها بود و رویش جملههای «اهلاً و سهلاً» و «welcome» نوشته بود. اما وقت شعار دادن که میشد همه هماهنگ و محکم شعار میدادند: «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده». این طوری بهتر بود. آدم غریبیاش نمیآمد.
□■□
مراسم هنوز شروع نشده بود و گروه سرود فرزندان طلبههای غیر ایرانی داشتند سرود میخوانند که یک گروه از طلبه با عمامههایی که توی دستشان بود از در پشتی وارد شدند. همیشه این مراسم را دوست داشتم. طلبهها بیشتر از روز عروسی، برای روز عمامهگذاری به خودشان میرسند. از خط اتوهای منظم و دقیق عمامهها میشد فهمید که نو هستند. سید های جمع هم به پنج-شش نفری میرسیدند. شنیدم آقا معمولا خیلی سریع عمامه همه را میگذارند و بعد هم چند دقیقهای صحبت میکنند و دعا و تمام. ما را که نگذاشتند برویم و ببینیم ولی انگار این یکی کمی بیشتر طول کشید.
□■□
فرقی ندارد چقدر جمعیت در رواق باشد. آقا که بیاید آن چنان با شور و شوق بلند میشوند و به سمت جلوی رواق هجوم میآورند که آدم میترسد خدای ناکرده بلایی سر کسی بیاد. این بار همه بلند شدند و یک صدا شعار دادند اما زن سیاهپوستی که توی صف اول خواهران بود انگار هنوز خوب فارسی نمیدانست که با جمعیت همراه شود با همان لهجه عجیب و غریبش صلوات میفرستاد و گریه میکرد.
□■□
«شما مهمان نیستید. شما صاحبخانهاید. شما فرزندان عزیز من هستید.» همه گریه میکردند، همه. یاد صحنههایی افتادم که از جماران و پیرش آن هم فقط توی قاب تلویزیون دیده بودم، افتادم.
□■□
قبل جلسه به این فکر میکردم که چقدر خوب است آقا این همه به طلاب غیر ایرانی اهمیت میدهد و برای آنها وقت میگذارد. توی جلسه فهمیدم که چقدر باید خدا را شکر کنیم که رهبر امت اسلامی یک جلسه برای طلاب غیرایرانی میگذارند، یک جلسه برای نمایندگان بیش از صد کشور دیگر از این امت: «اولین درسی که انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی به ما داد این بود که نگاههامان را از حساب و چهاردیواری ملت ایران وسیع کنیم به امت اسلامی.»
□■□
«هدف این نیست که ما انقلاب را به شکلی که عرف سیاسی است به این کشور و آن کشور صادر کنیم. انقلاب چیزی نیست که با ابزارهای سیاسی یا نظامی بشود آن صادر کرد. این غلط است. مساله اصلی انقلاب مساله باز تولید معارف اسلامیست.»
فکر کنم خیلی حس خوبیست که مخاطب حرفهایی باشی که تو را سفیر انقلاب میداند. سفیر انقلابی که با نام اسلام شناخته میشود. کاش هرگز دشمنان انقلاب نفهمند که اینها چه حرفهایی مهمی هستند.
□■□
این که در ایران به دنیا آمدم و زندگی میکنم برای خودش نعمتیست که شکرش سخت است: «البته شما در اینجا در غربت زندگی میکنید. اگرچه اینجا خانهی شماست اما از شهر خود، از خانهی خود دورید. خودتان و همسرانتان مشکلاتی دارید اما ایستادگی کنید...
المومن کالجبل الرّاسخ لا تحرّکه العواصف.»
کوه بودن سخت است.
□■□
«هدف حضور شما در اینجا هدف سیاسی نیست، هدف علمی است، هدف تربیتی است. بسیار روشن است که سخن نیک و معرفت روشن هر جایی خریدار دارد.» آقا از چرایی حضور میگفتند و من به گستردگی دین فکر میکردم. به این که راه گسترش از کجا میگذرد که سوالم بیجواب نماند:
«بزرگترین سرمایه شما دل پاک و بزرگتان است. عزیزان من از این دل روحانی استفاده کنید و با خدای متعال رابطهتان را مستحکم کنید.»
پیوندهای مرتبط:
در این رابطه ببینید: