Khamenei.ir

1389/07/13

ورود دین به اجتماع ممنوع!

«حدود دو میلیونِ اینها دانشجویان علوم انسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند! این به یک صورت، انسان را نگران میکند. ما در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی علوم انسانی، کار بومی، تحقیقات اسلامی چقدر داریم؟ ... استاد مبرزی که معتقد به جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی اسلامی باشد و بخواهد جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی یا روانشناسی یا مدیریت یا غیره درس بدهد، مگر چقدر داریم، که این همه دانشجو برای این رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها میگیریم؟» این جملات، انتقاد صریح رهبر انقلاب نسبت به وضعیت علوم انسانی کشور است که در دیدار با اساتید دانشگاه بیان شد. گرچه یک‌سالی از بیان این مسأله گذشته است و نیز هیاهوی رسانه‌ای غربی‌ها و غرب‌گراها تلاش کرد هدف اصلی از طرح این بحث را منحرف سازد، اما هنوز وضعیت علوم انسانی علامت سؤالی در «تولید علم و جنبش نرم‌افزاری» ایران است.

علوم انسانی در کشور‌ ما و تحولات آن و توجه بیش از پیش به آن، یکی از دغدغه‌های مهم رهبر معظم انقلاب در چند سال گذشته محسوب می‌شود. در این مورد ذکر چندین نکته اهمیت فراوان و فوری دارد:

الف) پیش از هر چیز باید به این مقوله اشاره کنم که تهاجم فرهنگی سطوح و لایه‌هایی دارد. یک سطح از آن که به گوش ما آشناتر است و متأسفانه شاهد جلوه‌های آن در جامعه‌مان هستیم، ترویج ابتذال اخلاقی در میان توده‌های جامعه از راه‌های مختلفی همچون ماهواره، فیلم، کتاب و ... است. لایه‌ی دیگری نیز برای تهاجم فرهنگی متصور است که طی آن، خواص جامعه و ایدئولوگ‌ها مورد هجمه قرار می‌گیرند؛ یعنی افرادی که با اندیشه‌های روشن‌فکری آشنا هستند و به‌نوعی با آن پیوند داشته و دارند. درواقع در یک ضلع این جریان، عموم مردم قرار می‌گیرند و در ضلع دیگر آن، خواص و نظریه‌پردازانی که اندیشه‌ها و کتاب‌هاشان مورد رجوع توده‌ها است.

علوم انسانی یکی از ارکان و بسترهای اصلی هجمه‌‌ی فرهنگی غرب مدرن علیه تفکر دینی و لایه‌ی خواص و ایدئولوگ جامعه‌ی ما پس از انقلاب اسلامی است. در این میان طیف گسترده‌ای از مردم که به قصد یادگیری یا به انگیزه‌ی پیدا کردن شغل و شأن اجتماعی در رشته‌های علوم‌ انسانی مشغول به تحصیل می‌شوند، با تفکرات و اندیشه‌های غربی حاکم بر کتاب‌ها و منابع آموزشی، مورد هدف قرار می‌گیرند. این یعنی همان دو سه میلیون دانشجویی که سال گذشته رهبر انقلاب در سخنانشان از وضعیت‌ آنان اظهار نگرانی کردند.

این در حالی است که سیستم دانشگاهی ما پس از انقلاب تغییرات خاصی را به خود ندیده است. اساس دانشگاه ما هنوز همان دانشگاه غرب‌زده‌ای است که رضا شاه پایه‌هایش را بنیان گذاشت؛ البته با برخی تغییرات صوری و برخی تغییرات محدود محتوایی. جریان انقلاب فرهنگی هم که از سال 1359 به بعد، دانشگاه‌ها را به تعطیلی کشاند، با بی‌درایتی برخی از همین روشن‌فکران داخلی عقیم ماند و به انحراف کشیده شد و از حرکت به سمت تولید علم بومی و دینی بازماند.

ورود دین به اجتماع ممنوع!
ب) به قول یکی از متفکران معاصر، علوم انسانی در غرب جانشین علم کلام شده است؛ یعنی عقاید و فرهنگ توده‌های مردم را تشکیل می‌دهد. مهم‌ترین مؤلفه‌ها و ارکان این عقاید نیز عبارتند از این‌که:

1) باور کنند که رژیم و ساختار غرب مدرن، بهترین تمدن بشری است.
2) باور کنند که اقتصاد سرمایه‌داری بهترین مدل اقتصادی برای رفاه بشر امروز است.
3) باور کنند که اخلاق امری نسبی است و ما احکام ثابت اخلاقی نداریم.
4) باور کنند که مفهومی به نام حقوق بشر در چارچوب مدرن آن بیانگر نظام حقوقی است که باید باشد و همه آن را به عنوان یک امر جهان‌شمول بپذیرند.
5) باور کنند که دین عبارت از تاریک‌اندیشی و آمیخته با خرافات است و اگر هم کسی می‌خواهد دینی داشته باشد، یک دین شخصی و خصوصی است و دین را باید از حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کنار گذاشت‌.
برخی دانشجویان ما در رشته‌های علوم انسانی، کسانی هستند که با گرایش‌های مذهبی و سنتی وارد می‌شوند، اما وقتی از دانشگاه خارج می‌شوند، حداقلش این است که به انسان‌هایی تبدیل می‌شوند که اغلب تزلزل‌هایی در باورهای دینی‌شان به وجود آمده است.

موارد مذکور و بسیاری از باورها و آموزه‌ها‌ی دیگر که در تضاد با باورها و آموزه‌های انسانی و الهی هستند، دقیقاً همان اصولی هستند که علوم انسانی در غرب آنها را دنبال می‌کند. این اصول عمدتاً در پنج رکن اصلی علوم انسانی مدرن غربی متجلی است که عبارتند از علوم سیاسی، اقتصاد، فلسفه، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی. البته ذیل این موارد پنج‌گانه، رشته‌های دیگری نیز هستند که همان اهداف و انگیزه‌ها در آنها هم امتداد و جریان دارد.

ج) علوم انسانی در غرب مدرن قرار است جهان‌بینی اشخاصی را که وارد دانشگاه می‌شوند، به جهان‌بینی یک طرف‌دار و یک معتقد به لیبرال‌دموکراسی تبدیل کند؛ بدون این‌که خودش بخواهد یا حتی بفهمد. در این فرآیند، مجموعه‌ای از مشهورات را به عنوان حقیقت علمی به فرد القا می‌کنند و به او تأکید می‌کنند که آن‌چه می‌آموزد، عین حقیقت است و درست است، در حالی که بسیاری از آن مفاهیم دروغ و نادرست است.

اولین دروغ!
مثلاً دانشجوی علوم‌ سیاسی به محض این‌که وارد دانشگاه می‌شود، به او القا می‌کنند که نظام‌های سیاسی دو دسته‌اند: نظام‌های آزادی‌خواه و نظام‌های اقتدار‌طلب. سپس در مثال و در تکمیل تعریف‌شان تصریح می‌کنند که نظام آزادی‌خواه نظامی است که ایدئولوژی ندارد و این اولین دروغ بزرگ است، زیرا هیچ نظامی بدون ایدئولوژی ممکن و میسر نیست. لیبرالیزم هم یک ایدئولوژی است و در نتیجه‌ی آن مشخص می‌شود که نظام‌های لیبرال هم ایدئولوژی دارند. بعد هم تعریف آنها از ایدئولوژی، به گونه‌ای است که تنها مارکسیم و کمونیزم و اخیراً هم اسلام را شامل می‌شود.

همچنین معتقدند که نظام‌های ایدئولوژیک لزوماً استبدادی هستند و به توتالیتر منتهی می‌شوند. پس تنها نظام‌های لیبرال که به ادعای آنها ایدئولوژی ندارند، به آزادی یا دموکراسی می‌رسند. در همین راستا هر نوع نظام دینی و آرمان‌گرا را استبدادی تلقی می‌کنند و همه‌ی محسّنات و امتیازات را به نظام‌های لیبرال و آزادی‌خواه می‌دهند. در واقع بدون این‌که از لیبرالیسم اسمی بیاورند، مفاهیم آن را در ذهن مخاطب به عنوان مفاهیم کاملاً حقیقی و درست جا می‌اندازند، در حالی که این دروغی بس بزرگ است. شاهد کذب این ادعا هم این است که خود غربی‌ها در کتاب‌هاشان و در تقسیم ایدئولوژی‌ها، لیبرالیسم را هم جزو ایدئولوژی‌ها می‌شمارند.

حال اگر بخواهیم یک تقسیم‌بندی صحیح را به یک دانشجوی علوم انسانی مؤمن و مسلمان معرفی کنیم، باید بگوییم که نظام‌ها دو دسته‌اند؛ نظام مبتنی بر ولایت حق و نظام مبتنی بر سیطره‌ی نفس انسان غیر حق و شیطانی. این قاعده‌ای است که در تمام عالم جاری است: یا تحت ولایت حق و حقیقت هستید یا تحت ولایت شیطان و طاغوت.

د) متأسفانه به نظر می‌رسد که بیش از 60% فارغ‌التحصیلان دانشگاهی ما در رشته‌های علوم انسانی، کسانی هستند که وقتی به سراغ دانشگاه‌های ما می‌آیند، با انگیزه‌های شریف و گرایش‌های مذهبی و سنتی وارد می‌شوند، اما وقتی از دانشگاه خارج می‌شوند، حداقلش این است که به انسان‌هایی تبدیل می‌شوند که اغلب تزلزل‌هایی در باورهای دینی‌شان به وجود آمده است. یا این‌که تعهدشان نسبت به اسلام آرمان‌گرا و سیاسی کم‌رنگ‌تر شده است. یا این‌که در وضعیت بدتر، مشهورات لیبرالی را به عنوان حقیقت پذیرفته‌اند که در آن صورت به حاملان و پیاده‌نظام‌های تهاجم فرهنگی دشمن تبدیل شده‌اند. غرب برای خودش به این صورت لشگری درست کرده‌ که برخی از جلوه‌های آن، حضور در خیابان و در جریان‌های پس از انتخابات ریاست‌جمهوری دهم بود.
سیستم دانشگاهی ما پس از انقلاب تغییرات خاصی را به خود ندیده است. اساس دانشگاه ما هنوز همان دانشگاه غرب‌زده‌ای است که رضا شاه پایه‌هایش را بنیان گذاشت؛ البته با برخی تغییرات صوری و برخی تغییرات محدود محتوایی.

ترویج لیبرالیزم در کتب درسی
ﻫ) اما نکته‌ی آخر این است که ما در آغاز پیروزی انقلاب و پس از بازگشایی مجدد دانشگاه‌ها، طبق حکم امام راحل(ره) سازمانی را تأسیس کردیم با این هدف که کتاب‌هایی را برای مجموعه‌ی دانشگاهی کشور و به‌ویژه برای رشته‌‌های علوم انسانی تدوین و منتشر کنیم که در مسیر آرمان‌های انقلاب و ترویج ارزش‌ها و نشر عقاید اسلامی باشد و مسیر اسلامی کردن دانشگاه‌ها را هموار نماید. در آغاز این کتاب‌ها نیز اهداف تأسیس و فعالیت‌های سازمان به‌خوبی بیان شده ‌است. اما جالب است که متأسفانه در کتاب‌های چند رشته جهت‌گیری غالب یا حداقل گرایش بسیار قوی به ترویج مشهورات لیبرالی و بسترسازی برای تهاجم فرهنگی مشاهده می‌شود.

البته به همه‌ی آثار منتشر شده توسط این سازمان انتقاد نیست و شاید بعضاً کارهای خوبی هم تولید شده ‌باشد، ولی این مسئله‌ی خطرناکی است که برخی کتاب‌های این سازمان به جریان‌های فکری بیگانه سوق داشته ‌باشد. چندین عنوان از کتاب‌های این سازمان حدود پانزده سال است که تدریس می‌شود و در آن به‌خوبی اندیشه‌های لیبرالی یا شووینیستی و ضد شیعی ترویج می‌یابد. من برخی نویسندگان این کتاب‌ها را سال‌ها است که می‌شناسم و از خط فکری خطرناک آنها به‌خوبی باخبرم. آن جوانی که سر کلاس می‌نشیند و بی‌خبر از همه جا از این کتاب‌ها تغذیه‌ی فکری می‌کند، چه گناهی کرده است؟

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای