طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن | خلاصه جلسه پانزدهم: بعثت در نبوت

نبوت یعنی رستاخیزی پس از آرامش

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۳ در مسجد امام حسن علیه‌السلام  مشهد جلساتی با عنوان «طرح کلی اندیشه‌ی اسلامی در قرآن» داشته‌‌اند و طی آن به «تبیین پایه‌های تفکر اسلامی» بر مبنای آیات قرآن پرداخته‌اند. ایشان با اشاره به اهمیت این مباحث گفته‌اند: «این جلسات، پایه‌های فکری برای ایجاد یک نظام اسلامی است.» ۸۱/۴/۴ پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در سال ۱۳۹۴ در هفت گزیده بیانات جلسات ابتدایی این سخنرانی‌ها را که به موضوع «ایمان» اختصاص داشته است را منتشر کرده است. جلسات مبحث «توحید» نیز در شش گزیده بیانات در ماه رمضان امسال منتشر شد. اکنون و در ادامه مباحث کتاب جلسات مبحث «نبوت» در نُه گزیده بیانات منتشر میگردد.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پانزدهمین جلسه از سلسله جلسات طرح کلی در اندیشه اسلامی در مسجد امام حسن مجتبی علیه‌السلام و در ادامه مبحث نبوت، به موضوع بعثت در نبوت پرداختند. ایشان با بررسی حالات و تغییرات ایجاد شده در پیامبر الهی و جامعه‌ی پیرامون، در طی به نبوت رسیدن نبی خدا، بعثت را اینچنین معنا کردند: «بعثت به معنای برانگیختگی است ... یعنی تحرک بعد از رخوت و سستی و رکود.» و بعثت در شخص نبی را مقدم بر برانگیختگی جامعه دانستند. نبی با مایه­‌هایی سرشار و بالاتر از مردم عادی، آماده تحمل بار مسئولیتی بدان عظمت و سنگینی است ولی تا پیش از بعثت این مایه‌­ها هنوز به ظهور و فعلیت نینجامیده و او همچون یکی از افراد معمولیِ دیگر در مسیر عادی اجتماع به تلاش و فعالیت مشغول است؛ وحی الهی در او تحول و انگیزش و انقلابی به وجود می­آورد.
جلسه پانزدهم: بعثت در نبوت
نبوت یعنی رستاخیز و انگیزشی پس از سکون و آرامش!
آیات این جلسه
آیات ۱ تا ۸ سوره­ی مبارکه‌ی ضحی
آیات ۱ تا ۸ سوره­ی مبارکه‌ی علق
آیات ۱ تا ۱۲ سوره­ی مبارکه‌ی نجم
واژگان کلیدی تحول دگرگونی بعثت برانگیختگی درونی نبی اجتماع
آیه نکات کلیدی
وَالضُّحَی (ضُّحَی ۱)
به هنگام برآمدن روز و تابش نور، قسم
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى(ضحی۲)
و به شبانگاه که تاریکی همه جا را بپوشاند، قسم.
  • خود این قسم خوردن به آن وقت، این معنی دار است. پیداست که چون سخن درباره‌ی بعثت و رسالت پیغمبر است؛ لذا این ضحی اشاره­­‌ی به آن نوری­ست که بر اثر بعثت پیامبر اسلام و نبوت اسلام ، همه­‌ی آفاق عالم را فرا گرفت.
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى (ضُّحَی ۳)
که پروردگارت تو را فرو نگذاشته و برتو خشم نگرفته است.
  • گویا بعد از آنی که وحی آغاز شده بود، مدتی که گذشت، وحی قطع شد. پیغمبر بعد از آنی که آن برانگیختگی در او به وجود آمده، آن شور و هیجان در او پدید آمده، با پیام آور وحی خدا، جبرائیل، اُنس بسته؛ ناگهان میبیند که وحی قطع شد؛ به شدت غمگین بوده. چقدر طول کشیده دوران فَترَت؟ اسمش را می­گویند دوران فترت. چهل روز گفته‌­اند، بیشتر هم گفته‌اند. بعد سوره‌ی «وَالضُّحی» اولین سوره‌ی بشارت آمیزیست که به پیغمبر اکرم خطاب میکند، میگوید: «مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى»
وَلَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَى(ضحی۴)
و برای تو پایان کار، نیکوتر از آغاز است.
  • آینده، برای تو بهتر است از آغاز، از گذشته؛ فرجام کارت بهتر از آغاز کارت است.
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى (ضُّحَی ۵)
و پروردگارت چندان به تو ببخشد که خوشنود گردی
  • شفاعت یکی از چیزهایی­ست که به پیغمبر خدا داده شده و آن قدر داده می­شود که خشنود می­شود. اما در همین دنیا هم به پیامبر اسلام آن قدر داده شد، تا خشنود شد؛ هدایت انسان­ها، تشکیل مدینه‌ی فاضله، قهر و غلبه بر دشمن­‌های خونین و سر سخت، فتح بلاد، روی غلطک انداختن سیرِ تکاملی جامعه‌ی اسلامی، اینها همه نعمت­های خدا بود به پیغمبر اسلام.
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى (ضُّحَی ۶)
آیا تو را یتیمی نیافت که پناه داد!
  • آیا خدا تو را یتیمی نیافت که پناه داد؟.... در آغوش مهر و محبت خود، تو را نگاه  داشتیم ای پیامبر. این امید دارد می­دهد، می­خواهد بگوید پناه خدا همیشه با توست، از کودکی هم بوده، حالا هم که بار رسالتی به این سنگینی روی دوش تو و روی دست توست؛ مَترس، واهمه مکن، مبادا بپنداری که خدا تو را واگذاشته است، ابداً؛ خدا تو را وا نخواهد گذاشت، وقتی آن روز تو را پناه داد.
وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى (ضُّحَی ۷)
و گمگشته‌ای نیافت که راهنمایی کرد؟
وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى (ضُّحَی ۸)
و عیالمند تهی دستی نیافت که بی‌نیاز کرد.
 
  • دارد می­گوید تو گمگشته بودی،تو را هدایت کردیم؛ یعنی چه گمراه بودی؟ یعنی بت‌پرست بودی؟ ابداً؛ یعنی آدم منحرفی بودی؟ ابداً؛ یعنی گنه­کار بودی؟ ابداً؛ پس چه؟ یعنی این صراط مستقیمی که با بعثت و نبوت به تو ارائه داده شد، در اختیار تو نبود. آن معارف، آن قوانین، آن افکار، آن ایده­ها که با آمدن وحی بر پیغمبر، برای قلب مقدس او روشن و آشکار شد، مگر قبل از نبوت و قبل از بعثت، برای آن بزرگوار وجود داشت؟ مسلماً نه. گمگشته بودی یعنی این.
  • منظور از این آیه و طرح این سوره در این نوشته چه بوده؟ ... پیغمبر اکرم، همچنانی که مفاد ظاهر آیه است، گمگشته بود، در میان مردم معمولی حرکت می­کرد، در میان جامعه راه می­رفت و سیر می­کرد، اگر چه از وضع ناراحت بود، اگر چه از اینکه آقازاده‌های قریش، کنیز فلان آدم تهیدست را بگیرند، به زور تصرف کنند، رنج می­برد و حِلفُ الفضول را درست میکرد؛ پیمان جوانمردان. اگر چه لحظه­‌ای حتی به خدا شرک نیاورد و در مقابل این بت­ها تعظیم و تواضع نکرد، اگر چه لحظه­‌ای با قلدرها و زورمندها نساخت و مثل یک انسان جوانمرد در آن جامعه زندگی کرد؛ اما با همه‌ی این اوضاع، آنچه پیغمبر کرد، در مسیر معمولی زندگی آن جامعه بود... ناگهان وحی الهی میرسد. یک تحول عمیق در وجود او و در باطن او پدید می­‌آید. (آنقدر این تحول عجیب است، آنقدر شدید است که حتی در جسم پیغمبر هم اثر می­گذارد، در اعصاب پیغمبر هم اثر می­گذارد. پیغمبر اکرم وقتی در کوه نور، اولین شعله‌­ی وحی به جانش خورد، آتش گرفت؛ دید که پیام آور خدا می­گوید« اقْرَأْ»
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (علق ۱)
بخوان به نام پروردگارت که آفرید.
  • اقرا باسم ربک الذی خلق... آتش به جان پیامبر می‌زند، تحولی به وجود می‌آورد؛ ناگهان در این انسان متفکر، یک انقلابی به‌وجود می‌آورد؛ یک رستاخیزی. اصلا آدم، آدم قبلی نیست. محمد، محمد یک لحظه قبل نبود... اول بعثت در وجود او، انقلاب و تحولی در باطن او به وجود آمد و بعد همین انقلاب منشأ شد که بتواند دنیایی را به تحول بکشد.
خَلَقَ الإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ  (علق ۲)
آفرید انسان را از خون بسته (علق)
  • یک سلسله‌ی منظمی را شروع می­کند؛ اولین چیزی که برای یک انسان خداپرست مثل پیغمبر ما، که قبل از بعثت هم خداپرست بوده، مشرک نبوده؛ اولین چیزی که برای یک انسان خداپرست، موجب توجه او به خدا می­تواند شد، دل او را به خدا جذب می­کند، ساده­‌ترین موضوع است، موضوع آفرینش است. بخوان به نام پروردگارت که آفرید. آفرینش برای اوست، تمام این مظاهر عظیم خلقت از آنِ اوست.
  • نیروی فکر و نیروی اختیار و نیروی اراده و نیروی ابتکار در انسان، اینها چیزهایی هستند که انسان را ممتاز کرده­اند از بقیه‌ی موجودات. اصلاً یک چیز دیگریست انسان در مقابل آنها و تمام این امتیازاتی که در انسان هست، بر اثر فَیَضان روح خداست در او، تجلی روح خدا در انسان؛ که «وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی». باری، ناگهان پیغمبر را متوجه می­کند به یک چیزی بالاتر از آفرینش خشک و خالی؛ آفرینش انسان، آفرینش عقل، آفرینش نیروی فهم و درک، آن هم از چه؟ « مِن عَلَق» از خون بسته و منعقد.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (علق ۴)
 
آنکه به وسیله قلم بیاموخت
  • مسئله‌ی آموزش را در انسان، باز مطرح می­کند برای پیغمبر. و این را شما می­دانید که اگر قلم نمی‌­بود، اگر نوشتن نمی­‌بود، باز بشر ترقی نمی­کرد. آنچه که پیشرفت یک نسل را برای نسل دیگر می­گذارد، تا آن نسل دیگر، مانند پلکانی از او استفاده کند، پایش را بگذارد روی تجربه‌ی نسل قبل و خود یک تجربه‌ی دیگری درست کند، آن نیست چیزی جز قلم. اگر چنانچه کشفیات علمی، تحقیقات علمیِ مربوط به نسل قبل، در اختیار نسل بعد قرار نمی­گرفت، نسل بعد نمی­توانست چیزی بر او بیفزاید، این را بدانید شما.
عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ (علق ۵)
 
آموخت به انسان چیزی را که نمی‌دانست
  • آموخت به انسان چیزی را که نمی‌دانست. اینها نعمت­های خداست درباره‌ی انسان. خب، پس انسان باید شکر کند این نعمت­ها را. وقتی خدا به انسان آموخته، وقتی خدا راه را به انسان نشان داده، قلم را به انسان داده، انسان را خردمند کرده و آموزش داده، پس انسان بایستی برود به طرف قله‌ی اوج، پس باید انسان یک لحظه انحطاط نداشته باشد. انسان باید دیگر برگشت و بدبختی نداشته باشد، آیا این جور است؟
کَلاَّ إِنَّ الإِنسَانَ لَیَطْغَى (علق ۶)
نه چنان است، همانا که انسان گردن‌کشی می‌کند.
  • طغیان بشر، سرکشی­‌ها و گردنکشی­‌های انسان­های عاجز و طاغوت­ها در مقابل رحمانها، صف‌­آرایی کردنشان، اینها بشریت را بدبخت کرد. این طغیان­‌ها نگذاشت که بشر به هدایت برسد. پرورش پیدا کند، بشود آن چنان که خدا برای او اراده کرده بود. طغیانگرها نگذاشتند. وقتی خودشان را بی‌­نیاز دیدند، طغیان کردند، سرکشی کردند، از راه خدایی خارج شدند.
  •  ببینید، باز دارد پیغمبر ساخته می­شود. توجه به لطف خدا، توجه به بزرگواری خدا، توجه به آموختن خدا، توجه به اینکه خدا آفریدگار است، توجه به اینکه خدا آموزنده است، توجه به اینکه خدا اکرم است و توجه به اینکه انسانیت به آنجا که باید برسد، نرسیده است و توجه به اینکه تقصیر طغیانگران است.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى(علق۷ )
همین که خود را بی­‌نیاز ببیند.
  • طغیان بر اثر احساس بی‌­نیازیست. استغناء، غناء، جمعِ ثروت، انباشتن گنج­ها و ثروت‌ها، گردن­‌ها را برمی­‌افرازد، و وقتی گردن­‌ها برافراشته شد، وقتی قدرت­های غیر خدایی به وجود آمد و شکل گرفت، آن وقت است که بشریت دیگر به آن سرمنزل نمی‌رسد.
إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى (علق ۸)
بی‌گمان به سوی پروردگار توست بازگشت.
  • آیا این طغیانگران عاقبت موفق خواهند شد؟ نه! باز بازگشت به پروردگار توست؛ عاقبت برای خداست، پایان کار به سود خدا و جبهه‌ی خداییست.
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (نجم ۱)
قسم به اختر، چون فروافتد.
 
مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى (نجم ۲)
که دوست شما گمراه نگشته و به خطا نیفتاده‌ است
 
  • [آیه] مربوط به مسئله‌ی معراج است، اگرچه که اشاره می‌کند به تحول درونی پیغمبر و حالت گیرندگی وحی، اما مناسبت سوره «والنجم» این است که پیغمبر آنچه که از ماجراهای سفر شبانه، سفر معراجی بیان می‌کرد، این‌ها گوش نمی­کردند؛ آیه در این مقام دارد حرف می‌زند.

ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (نجم ۶)
آن فرزانه خردمند، پس برپای ایستاده است
 
  • «مرة» به معنای فرزانگی و خردمندی و حکمت، که مفسرین گفته‌اند اشاره است به جبرائیل؛ که آنچه او نقل می‌کند از قول جبرئیل نقل می‌کند و خدا به وسیله جبرئیل به او این چیزها را آموخته.
وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى (نجم ۷)
و او در افق برتر و بالاتر است
  • «اعلی» یعنی برترین، افق هم که معلوم است. در یک افق برتری قرار دارد پیغمبر... یعنی در سطح بالاتری قرار داشت پیغمبر که توانست پیغمبر بشود.
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (نجم ۸)
پس نزدیک گشت و نزدیکتر.
  • یعنی پیغمبر نزدیک شد به خدا و نزدیک­تر، بر اثر عبادت­ها، بر اثر ریاضت‌ها، بر اثر تفکرها و تدبرها و بر اثر لطف‌هایی که خدا به طور اختصاصی به او کرده بود، روحش به خدا نزدیک و نزدیک­­تر و آماده‌ی گرفتن وحی می‌شد. بعضی گفته‌اند منظور از دَنا یعنی جبرئیل به پیغمبر نزدیک شد و تدلی بر او آویخت؛ یعنی خودش را رساند به پیغمبر تا اینکه وحی را به او برساند. به‌هر حال فرقی نمی‌کند؛ اما معنای اول به نظر ما نزدیک‌تر و ظاهرتر است.

فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى (نجم ۹)
پس به فاصله‌ی دو کمان رسید و یا از آن کمتر
 
  • به آن اندازه‌ای به خدا نزدیک شد روح مقدس پیغمبر، آنقدر نزدیک شد که دیگر از او نزدیک­تر برای هیچ انسانی متصور نیست؛ نزدیک نزدیک.

مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم ۱۱)
دل آنچه‌ را دیده دروغ نگفته است
 
  • آنچه که مشاهدات دل پیغمبر است، به پیغمبر دروغ نگفته، درست دیده، اشتباهی ندیده [است].
https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif بخشی از بیانات آیت‌الله خامنه‌ای در روز ۵۳/۰۷/۱۱ در مسجد امام حسن علیه‌السلام مشهد:
در پیغمبری، یک تحول و دگرگونی هست، باید بگویم دو تحول و دگرگونی. اول در وجود خود پیغمبر؛ بعثت، رستاخیز، انقلاب، تحول، اول در درون و ذات خود پیغمبر، در باطن خود نبی به وجود می­آید. اول او عوض می­شود، اول او از حال رکود و رخوت خارج می­شود، بعد از آنی که در روح او، در باطن او قیامتی برپا شد، بعد از آنی که رستاخیزی در درون ذات نبی و روان او به وجود آمد، مثل سرچشمه‌ای که در هر لحظه­‌ای میلیاردها جریان آب از او استخراج می­شود و می­ریزد... بعد همین سرچشمه، همین تحول، همین شور، همین انقلاب، همین رستاخیز، از این چشمه­‌ی فیاض جوشان، که روح نبی و باطن نبی­ست، می­ریزد به اجتماع، منتقل می­شود به متن جامعه بشری. بعد از آنی که در او تحول به وجود آمد، در جامعه تحول به وجود می­‌آید.