1392/07/03
ثبت خاطرات دفاع مقدس؛ مطالبه رهبر انقلاب
دشمن از این خلأ سوء استفاده میکند
رهبر انقلاب اسلامی در پیامی به مناسبت سالگرد آغاز جنگ تحمیلی در سال ۶۸ نوشتهاند: «از همهی نگارندگان حوادث جنگ و همهی کسانی که توان انجام وظیفه در این مهم را دارند، درخواست میکنم از ثبت و ضبط جزییات این دوران غفلت نکنند و این گنجینهی تمام نشدنی را برای آیندگان به ودیعه بگذارند.» پایگاه اطلاع رسانی Khamenei.ir همزمان با هفتهی دفاع مقدس، پروندهای ویژه برای بررسی اهمیت «ثبت تاریخ شفاهی دفاع مقدس» به مثابه یک مطالبهی قدیمی رهبر انقلاب اسلامی آماده نموده است. برای تهیهی مطالب این پرونده که به تدریج تا روزهای باقیمانده از هفتهی دفاع مقدس منتشر میشود، از نظرات شخصیتهای صاحبنظر در این عرصه بهره بردهایم. در نخستین گام گفتوگویی با حجتالاسلام والمسلمین سعید فخرزاده، مسئول واحد «تاریخ شفاهی حوزهی هنری» که یکی از فعالترین و پرکارترین واحدهای تولید تاریخ شفاهی در کشور است داشتهایم. آقای فخرزاده که از پیشروان ثبت خاطرات رزمندگان در دوران دفاع مقدس بوده است در این گفتوگو به اهمیت، مهارت و مرارت وقایعنگاری در حوزهی دفاع مقدس پرداخته است.
جنابعالی از پیشروان ثبت خاطرات رزمندگان در بحبوحهی دفاع مقدس بودید. اگر ممکن است برای ما کمی از این فعالیتهای خود در آن زمان بگویید.
در آن زمان دو گروه در سپاه کار وقایعنگاری میکردند. گروه اول اعضای دفتر تحقیقات جنگ سپاه بودند. اعضای این گروه تحت فرماندهی سردار محمدزاده که در دفتر سیاسی سپاه خدمت میکرد فعالیت میکردند و رویکردشان در ثبت خاطرات بیشتر نظامی بود. اعضای این دفتر به سراغ فرماندهان ارشد نظامی میرفتند و سعی میکردند تمام جزئیات را از زبان آنها بشنوند. حاصل این فعالیتها که تا پایان جنگ ادامه پیدا کرد، ضبط شاید بیش از ۳۰ هزار ساعت گفتوگو روی نوار کاست بود. البته به طور طبیعی فرماندهان علاقهای به گفتن جزئیات کارهایشان نداشتند، اما به خاطر دستور فرماندهی، مجبور به همکاری بودند. گاهی اتفاق میافتاد که فرماندهی به بهانهای گروه را به اصطلاح قال میگذاشت و از دستشان فرار میکرد! به هر حال روایتهای لحظه به لحظهی این فرماندهان از دفاع مقدس به وسیلهی زحمات این گروه در تاریخ ماندگار شده است.
اما یک کار دیگر هم در بخش تبلیغات سپاه انجام گرفت که نوع رویکرد آن فرهنگی بود. ماجرا از این قرار بود که نیروهای تبلیغات سپاه از زاویهی دیگری به جبههها نگاه کردند. آنها به نوع روابط بین رزمندگان در جبههها با هم دقت کردند و این روابط را بسیار شبیه روابط مؤمنان در جامعهی نمونهی اسلامی که مصادیق آن در روایات ائمهی اطهار علیهمالسلام و در تاریخ صدر اسلام ذکر شده است یافتند. فضای جبههها فضای آکنده از ایثار، عبادت، فعالیت و اخلاص بود و این دقیقاً حرکت به سمت همان مدینهی فاضلهای بود که مردم نشانههای آن را در منابر و در کتابهای دینی و سخنان امام خمینی رحمهالله آموخته بودند و برای محقق کردن آنها در جامعه انقلاب کرده بودند. اینها باعث شده بود که فضای جبههها یک فضای اسلامی و الهی بشود که هر کسی را میتوانست به خود جلب کند.
مثلاً فضای جبههها فضای شایستهسالاری بود. بیشتر کسانی که فرمانده میشدند، رزمندگان از قبل آنها را لایقترین فرد برای فرماندهی میدانستند. به خاطر اینکه آن فرمانده هم در میان خود رزمندگان رشد کرده و حالا به فرماندهی رسیده بود، مورد اقتدای آنان قرار میگرفت. یعنی فرمانده جنگی، در عین حال فرماندهی اعتقادی را هم داشت و همین فرد در عین حال سختیها را بیش از دیگران برای خود میخرید. نیروهای تبلیغات فکر میکردند که باید این صحنهها را که بُعد غیرنظامی جنگ را دربرمیگرفت ثبت و ضبط کنند. در واقع موضوع فعالیت آنان نه مسائل نظامی جنگ بلکه فضای معنویای بود که در کنار انجام عملیاتهای نظامی در جبههها ایجاد شده بود. میتوان گفت آنها به دنبال ثبت سبک زندگی رزمندگان در جبههها بودند.
آنها در ابتدای کار یک دفترچهی خاطرات طراحی کردند. دفترچههای خاطرات چاپ و بین رزمندگان توزیع شد. در حالی که آنها غافل بودند از اینکه رزمندگان جبههها خیلی اهل نوشتن نیستند! به طور کلی جامعهی ما خیلی نوشتاری نیست. بنابراین از میلیونها دفترچهای که توزیع شده بود، تعداد خیلی کمی به واحد تبلیغات بازگشت. مابقی دفترها به همراه وسایل رزمندگان به منازل آنان رفت. البته برخی هم دستنوشتههایی برای خودشان در آن نوشته بودند که بعد از شهادتشان به دست تبلیغات رسید.
بعد از اینکه تجربهی دفترچههای خاطرات خیلی موفق نبود، آنها به این فکر افتادند که بدون قرار قبلی به سراغ رزمندگان در جبههها بروند و دربارهی خاطرات آنها سؤال کنند. آنها هم هر چیزی که دوست داشتند اعم از اتفاقات جالب یا مصادیق ارزشی را مطرح میکردند.
شما از چه زمانی به این گروه پیوستید؟
من در سالهای ۶۲ و ۶۳ با آنها آشنا شدم. در آن زمان من طلبه بودم و برای تبلیغ به جبهه رفته بودم که با این فعالیتها آشنا شدم و همکاریام را آغاز کردم. من در زمینهی تاریخ اسلام مطالعاتی داشتم و میدانستم که بسیاری از این روایتها و حوادثی که مشغول ثبت و ضبط آنها از زبان رزمندگان هستیم بدون استناد است و ممکن است در آینده مورد شبهه واقع شود که آقا این خاطرهای که در اینجا ذکر شده کجا اتفاق افتاده است؟ اصلاً ممکن است تخیلی باشد. بنابراین ما حتماً باید اطلاعات گوینده را میگرفتیم و خاطرهها را شناسنامهدار میکردیم.
گاهی اوقات، گویندهی خاطرات دوست نداشت اسمش را بگوید. مثلاً میگفت: یک رزمندهای از رزمندگان. در آن زمان فرهنگی در جبههها وجود داشت که رزمندگان دوست نداشتند اسمشان خیلی مطرح شود. اما این مسأله برای کار خاطرهنگاری از نظر استناد تاریخی اتفاق نامطلوبی بود. بسیاری از سخنان و روایات در زمان صدر اسلام به همین دلایل از بین رفتند یا از نظر استناد ضعیف شدند. من وقتی به گروه ثبت خاطرات اضافه شدم مسئولیت جمعآوری و ثبت خاطرات را به عهده گرفتم، تجربیات و اطلاعات تاریخنگاری خودم را هم در اختیار گروه قرار دادم و پس از مدتی به عنوان رئیس این گروه انتخاب شدم. اما بیشترین دامنهی کار روی دوش۴۰ نفر از نیروهای بسیجی در کل منطقه بود. این افراد پیش ما دوره میدیدند و سپس در مناطق عملیاتی مشغول به کار میشدند.
آیا شما در عملیاتی به صورت مستقیم شرکت کردید؟
بله، خود من در عملیاتهای خیبر، بدر، کربلای ۵، والفجر ۴، والفجر ۸، مرصاد، بیتالمقدس ۳، مهران و برخی دیگر از عملیاتها شرکت داشتم.
در حین عملیات چگونه خاطرات رزمندگان را ثبت و ضبط میکردید؟
مشکلات خاصی داشتیم؛ موقعی که در پشت جبهه برای گرفتن خاطرههای رزمندهها سراغشان میرفتیم غالباً میگفتند چرا در خط مقدم نمیآیید؟ آنجا حال و هوای جنگ دارد، ما باید حرفمان را آنجا بزنیم. وقتی به منطقه میرفتیم، میگفتند دیگر یادمان رفته است؛ شما باید زمان عملیات که همهی وقایع تازه اتفاق افتاده است بیایید. یک بحثهایی هم در این میان وجود داشت؛ بعضی از رزمندگان احساس میکردند که ما جرأت حضور در صحنهی جنگ را نداریم. برای همین میگفتند اگر میخواهید از ما خاطره بگیرید بیایید در خط اول. ولی وقتی هم که زمان عملیات میرفتیم میگفتند آقا ما درگیر عملیات هستیم، وقت برای خاطره گفتن نداریم. عملیات که تمام میشد، میگفتند خستهایم، میخواهیم برویم مرخصی؛ یا اینکه مجروح شده بودند و باید سریعاً به پشت جبهه منتقل میشدند.
ما به تجربه دریافتیم که بهترین زمان برای گرفتن خاطرات زمانی است که عملیاتی به پایان رسیده و نیروهای فعال در آن عملیات در منطقهای مستقر شدهاند و برای انجام عملیات بعدی آماده میشوند یا در یک فضای تثبیت شدهای قرار دارند. در این زمان چون هنوز ذهنها از حادثه دور نشده است میتوان بهترین و نزدیکترین روایت به حادثهها را یافت. یا در زمانی که گروهی منطقهای را تصرف کرده بودند و برای حفظ آن مستقر شده بودند، زمان خوبی برای شنیدن خاطرات از افراد آن بود.
در این گفتوگوها توانستیم خاطرات بسیار خوبی را ثبت کنیم. من برخی صحنهها را از نزدیک دیدم که ثبت کردم و بعد خاطرات رزمندگان را شنیدم. یک بار که برای دریافت خاطرات به منطقهای رفته بودیم، منطقه توسط ارتش عراق محاصره شد. کمی بعد گارد ریاست جمهوری عراق هم به آنان ملحق شد و این محاصره تا شب طول کشید. یک درگیری شدید رخ داد که که تا نزدیک نماز صبح طول کشید.
روش شما برای ثبت خاطرات چگونه بود؟ چهطور رزمندگان را برای گفتوگو راضی میکردید؟
رمز باز شدن قفل زبان رزمندگان «کربلا» بود. به آنها میگفتیم خاطراتت را میگویی؟ میگفت نه، نمیگویم، نباید از خودمان تعریف کنیم، اصلاً اینها که چیزی نیست، ما که قابل نیستیم و از این دست حرفها. بعد میگفتیم اصلاً مسأله این نیست که بخواهیم شما را مطرح کنیم. مسأله این است که شما در یک فضایی حضور پیدا کردید و چیزهایی را دیدهاید که اینها باید به نسلهای آینده منتقل شود. واقعاً اگر وقایع روز عاشورا ثبت و ضبط نمیشد و به نسلهای بعدی منتقل نمیشد، ما از این گنجینهی عظیم معنوی محروم میماندیم و این همه تأثیرات ناشی از واقعهی کربلا که امروزه در حرکتهای اسلامی وجود دارد، وجود نداشت. حالا اگر شما هم نتوانید واقعیت جبههها را به نسل آینده بگویید، دشمن از این خلأ سوء استفاده میکند.
این توضیحات را که بیان میکردیم، آنها هم قانع میشدند و همکاری میکردند. در نهایت برخی رزمندگان از میکروفون و ضبط صوت هراس داشتند که ما با ترفندهای خاصی این مشکل را برطرف میکردیم. مثلاً کار را با یک گپ خودمانی شروع میکردیم. گاهی هم دکمهی ضبط را میزدیم، اما نمیگفتیم که مصاحبه رسماً شروع شده است. یا اینکه به جای گفتن تاریخ مصاحبه در ابتدای ضبط، در انتها تاریخ و مشخصات گفتوگو را ذکر میکردیم. مصاحبه را هم با سؤالات خیلی سادهای شروع میکردیم؛ مثلاً اینکه شما اهل کدام شهر هستید؟ چه سالی متولد شدید؟ کی به جبهه آمدید؟ به طور کلی سؤالات ساده بود؛ چرا که ما از رزمندگان تحلیل نمیخواستیم، بلکه بیشتر به دنبال خاطره و روایت بودیم. با این حال باور کنید برخیها چندین و چند بار از دست ما فرار میکردند. یادم میآید یک بار مقابل رزمندهای برای دریافت خاطراتش قرار گرفتیم. راضی به گفتن نبود. بالأخره هزار توجیه برایش آوردیم. دست آخر گفت من همهی آدمهایی را که کنارم بودند، میآورم شما با آنها مصاحبه کنید، ولی تو را به خدا من را معاف کنید. پرسیدیم چرا؟ گفت من تا حالا مصاحبه نکردم.
ترس از مصاحبه داشت؟
نه، ترس نداشت؛ خودش جزو فرماندهان بود. آقای امینی نامی بود. به او گفتیم این چه ارزشی است که تا حالا مصاحبه نکردهای؟ گفت من تا حالا گمنام بودم، فکر میکنم در این عملیات به شهادت برسم. میخواهم برای خدا باشد. حتی این شخص رفت نیروهایش را حاضر کرد و دستور داد که با ما مصاحبه کنند. البته من فقط یک بار بدون اینکه او بفهمد ضبط را روشن کردم از حال و روز رزمندگان از او سؤال کردم. چندی بعد هم ایشان به شهادت رسید.
شما کار ثبت خاطرات را تا چه زمانی ادامه دادید؟
این کار تا پس از جنگ ادامه پیدا کرد. حتی سال ۷۰ ما دامنهی کارمان را گسترش دادیم؛ مثلاً با افرادی که اسیر شده بودند و آزاده لقب گرفته بودند گفتوگو کردیم. ابتدا با خانوادههای آزادگان ارتباط گرفتیم؛ دفترچههایی در بین آنان توزیع کردیم و از آنان خواستیم که خاطرات خود از دوران رزمنده بودن و همچنین دوران اسارت آزادهشان و احیاناً پیغامها و نامههایشان را برای ما بنویسند. در این کار نیروهای بسیج محلات با ما همکاری داشتند و این امور را پیگیری میکردند.
زمانی که آزادسازی اسرا آغاز شد، ما یک گروهی ایجاد کردیم برای انجام مصاحبه با آزادگان در اردوگاههای قرنطیه. تنها از این اقدام حدود ۱۰۰۰ ساعت مصاحبه ضبط کردیم. دوستان ما شبانهروز در آن موقعیت و پیش از بازگشت آزادگان به آغوش خانوادههایشان مصاحبه میگرفتند و خاطرات بسیار مهم و بعضاً دردناک و سخت روزهای شکنجه در اردوگاههای عراق را ثبت میکردند. حتی برخی از مصاحبهکنندگان ما بر اثر تکرار شنیدن این خاطرات، دچار مشکلات روحی شدند.
علاوه بر آن ما با جانبازان، جانبازان بستری شده در بیمارستانها، جانبازان قطع نخاعی و خانوادههای شهدا گفتوگو کردیم و تا پایان جنگ، حدود ۲۵ هزار ساعت مصاحبه انجام گرفت. همچنین تا پایان سال ۷۰ بیش از ۵۰ هزار دفترچه در بین افراد توزیع شد که این نوشتهها در آرشیو سپاه بایگانی شد و پس از مدتی به نیروی زمینی سپاه منتقل شد.
به نظر میرسد که هدف اصلی شما در آن زمان صرفاً گردآوری خاطرات بوده است.
من مسئولیتم جمعآوری بود. ما نگاه اولمان جمعآوری خاطرات بود. هدف ما این بود که بتوانیم دو فضای فرهنگی جبهه و پشت جبهه را به هم نزدیک کنیم. ما باید فرهنگ جبهه را ترویج میکردیم. البته با قوت و قدرتی که جمعآوری آثار انجام میشد، انتشار آن خاطرات با آن قدرت و وسعت انجام نمیگرفت. شاید یک هزارم آن آثار منتشر شده باشد. ما برخی از آن خاطرات را به روزنامهها و برخی را به رادیو میدادیم تا در ستونها و برنامههایشان استفاده کنند. حتی برخی از این خاطرات هم توسط بعضی نویسندگان در آثارشان استفاده میشد.
جنابعالی از پیشروان ثبت خاطرات رزمندگان در بحبوحهی دفاع مقدس بودید. اگر ممکن است برای ما کمی از این فعالیتهای خود در آن زمان بگویید.
در آن زمان دو گروه در سپاه کار وقایعنگاری میکردند. گروه اول اعضای دفتر تحقیقات جنگ سپاه بودند. اعضای این گروه تحت فرماندهی سردار محمدزاده که در دفتر سیاسی سپاه خدمت میکرد فعالیت میکردند و رویکردشان در ثبت خاطرات بیشتر نظامی بود. اعضای این دفتر به سراغ فرماندهان ارشد نظامی میرفتند و سعی میکردند تمام جزئیات را از زبان آنها بشنوند. حاصل این فعالیتها که تا پایان جنگ ادامه پیدا کرد، ضبط شاید بیش از ۳۰ هزار ساعت گفتوگو روی نوار کاست بود. البته به طور طبیعی فرماندهان علاقهای به گفتن جزئیات کارهایشان نداشتند، اما به خاطر دستور فرماندهی، مجبور به همکاری بودند. گاهی اتفاق میافتاد که فرماندهی به بهانهای گروه را به اصطلاح قال میگذاشت و از دستشان فرار میکرد! به هر حال روایتهای لحظه به لحظهی این فرماندهان از دفاع مقدس به وسیلهی زحمات این گروه در تاریخ ماندگار شده است.
یک کار دیگر در بخش تبلیغات سپاه انجام گرفت که نوع رویکرد آن فرهنگی بود. آنها به نوع روابط بین رزمندگان در جبههها دقت کردند و این روابط را بسیار شبیه روابط مؤمنان در جامعهی نمونهی اسلامی یافتند. نیروهای تبلیغات فکر میکردند که باید این صحنهها را که بُعد غیرنظامی جنگ را دربرمیگرفت ثبت و ضبط کنند. آنها به دنبال ثبت سبک زندگی رزمندگان در جبههها بودند.
اما یک کار دیگر هم در بخش تبلیغات سپاه انجام گرفت که نوع رویکرد آن فرهنگی بود. ماجرا از این قرار بود که نیروهای تبلیغات سپاه از زاویهی دیگری به جبههها نگاه کردند. آنها به نوع روابط بین رزمندگان در جبههها با هم دقت کردند و این روابط را بسیار شبیه روابط مؤمنان در جامعهی نمونهی اسلامی که مصادیق آن در روایات ائمهی اطهار علیهمالسلام و در تاریخ صدر اسلام ذکر شده است یافتند. فضای جبههها فضای آکنده از ایثار، عبادت، فعالیت و اخلاص بود و این دقیقاً حرکت به سمت همان مدینهی فاضلهای بود که مردم نشانههای آن را در منابر و در کتابهای دینی و سخنان امام خمینی رحمهالله آموخته بودند و برای محقق کردن آنها در جامعه انقلاب کرده بودند. اینها باعث شده بود که فضای جبههها یک فضای اسلامی و الهی بشود که هر کسی را میتوانست به خود جلب کند.
مثلاً فضای جبههها فضای شایستهسالاری بود. بیشتر کسانی که فرمانده میشدند، رزمندگان از قبل آنها را لایقترین فرد برای فرماندهی میدانستند. به خاطر اینکه آن فرمانده هم در میان خود رزمندگان رشد کرده و حالا به فرماندهی رسیده بود، مورد اقتدای آنان قرار میگرفت. یعنی فرمانده جنگی، در عین حال فرماندهی اعتقادی را هم داشت و همین فرد در عین حال سختیها را بیش از دیگران برای خود میخرید. نیروهای تبلیغات فکر میکردند که باید این صحنهها را که بُعد غیرنظامی جنگ را دربرمیگرفت ثبت و ضبط کنند. در واقع موضوع فعالیت آنان نه مسائل نظامی جنگ بلکه فضای معنویای بود که در کنار انجام عملیاتهای نظامی در جبههها ایجاد شده بود. میتوان گفت آنها به دنبال ثبت سبک زندگی رزمندگان در جبههها بودند.
آنها در ابتدای کار یک دفترچهی خاطرات طراحی کردند. دفترچههای خاطرات چاپ و بین رزمندگان توزیع شد. در حالی که آنها غافل بودند از اینکه رزمندگان جبههها خیلی اهل نوشتن نیستند! به طور کلی جامعهی ما خیلی نوشتاری نیست. بنابراین از میلیونها دفترچهای که توزیع شده بود، تعداد خیلی کمی به واحد تبلیغات بازگشت. مابقی دفترها به همراه وسایل رزمندگان به منازل آنان رفت. البته برخی هم دستنوشتههایی برای خودشان در آن نوشته بودند که بعد از شهادتشان به دست تبلیغات رسید.
بعد از اینکه تجربهی دفترچههای خاطرات خیلی موفق نبود، آنها به این فکر افتادند که بدون قرار قبلی به سراغ رزمندگان در جبههها بروند و دربارهی خاطرات آنها سؤال کنند. آنها هم هر چیزی که دوست داشتند اعم از اتفاقات جالب یا مصادیق ارزشی را مطرح میکردند.
شما از چه زمانی به این گروه پیوستید؟
من در سالهای ۶۲ و ۶۳ با آنها آشنا شدم. در آن زمان من طلبه بودم و برای تبلیغ به جبهه رفته بودم که با این فعالیتها آشنا شدم و همکاریام را آغاز کردم. من در زمینهی تاریخ اسلام مطالعاتی داشتم و میدانستم که بسیاری از این روایتها و حوادثی که مشغول ثبت و ضبط آنها از زبان رزمندگان هستیم بدون استناد است و ممکن است در آینده مورد شبهه واقع شود که آقا این خاطرهای که در اینجا ذکر شده کجا اتفاق افتاده است؟ اصلاً ممکن است تخیلی باشد. بنابراین ما حتماً باید اطلاعات گوینده را میگرفتیم و خاطرهها را شناسنامهدار میکردیم.
گاهی اوقات، گویندهی خاطرات دوست نداشت اسمش را بگوید. مثلاً میگفت: یک رزمندهای از رزمندگان. در آن زمان فرهنگی در جبههها وجود داشت که رزمندگان دوست نداشتند اسمشان خیلی مطرح شود. اما این مسأله برای کار خاطرهنگاری از نظر استناد تاریخی اتفاق نامطلوبی بود. بسیاری از سخنان و روایات در زمان صدر اسلام به همین دلایل از بین رفتند یا از نظر استناد ضعیف شدند. من وقتی به گروه ثبت خاطرات اضافه شدم مسئولیت جمعآوری و ثبت خاطرات را به عهده گرفتم، تجربیات و اطلاعات تاریخنگاری خودم را هم در اختیار گروه قرار دادم و پس از مدتی به عنوان رئیس این گروه انتخاب شدم. اما بیشترین دامنهی کار روی دوش۴۰ نفر از نیروهای بسیجی در کل منطقه بود. این افراد پیش ما دوره میدیدند و سپس در مناطق عملیاتی مشغول به کار میشدند.
آیا شما در عملیاتی به صورت مستقیم شرکت کردید؟
بله، خود من در عملیاتهای خیبر، بدر، کربلای ۵، والفجر ۴، والفجر ۸، مرصاد، بیتالمقدس ۳، مهران و برخی دیگر از عملیاتها شرکت داشتم.
در حین عملیات چگونه خاطرات رزمندگان را ثبت و ضبط میکردید؟
مشکلات خاصی داشتیم؛ موقعی که در پشت جبهه برای گرفتن خاطرههای رزمندهها سراغشان میرفتیم غالباً میگفتند چرا در خط مقدم نمیآیید؟ آنجا حال و هوای جنگ دارد، ما باید حرفمان را آنجا بزنیم. وقتی به منطقه میرفتیم، میگفتند دیگر یادمان رفته است؛ شما باید زمان عملیات که همهی وقایع تازه اتفاق افتاده است بیایید. یک بحثهایی هم در این میان وجود داشت؛ بعضی از رزمندگان احساس میکردند که ما جرأت حضور در صحنهی جنگ را نداریم. برای همین میگفتند اگر میخواهید از ما خاطره بگیرید بیایید در خط اول. ولی وقتی هم که زمان عملیات میرفتیم میگفتند آقا ما درگیر عملیات هستیم، وقت برای خاطره گفتن نداریم. عملیات که تمام میشد، میگفتند خستهایم، میخواهیم برویم مرخصی؛ یا اینکه مجروح شده بودند و باید سریعاً به پشت جبهه منتقل میشدند.
تقریباً همهی این کتابهایی که شما از «دفتر هنر و ادبیات مقاومت» منتشر کردهاید، خواندهام و بعضی از آنها را بسیار فوقالعاده یافتهام. من وقتی اینها را میخواندم، به این فکر میافتادم که اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوهها و کتابها را منتشر بکنیم، کار کمی نکردهایم. (بیانات رهبر انقلاب در دیدار با مسئولان دفتر هنر و ادبیات مقاومت ۱۳۷۰/۴/۲۵)
ما به تجربه دریافتیم که بهترین زمان برای گرفتن خاطرات زمانی است که عملیاتی به پایان رسیده و نیروهای فعال در آن عملیات در منطقهای مستقر شدهاند و برای انجام عملیات بعدی آماده میشوند یا در یک فضای تثبیت شدهای قرار دارند. در این زمان چون هنوز ذهنها از حادثه دور نشده است میتوان بهترین و نزدیکترین روایت به حادثهها را یافت. یا در زمانی که گروهی منطقهای را تصرف کرده بودند و برای حفظ آن مستقر شده بودند، زمان خوبی برای شنیدن خاطرات از افراد آن بود.
در این گفتوگوها توانستیم خاطرات بسیار خوبی را ثبت کنیم. من برخی صحنهها را از نزدیک دیدم که ثبت کردم و بعد خاطرات رزمندگان را شنیدم. یک بار که برای دریافت خاطرات به منطقهای رفته بودیم، منطقه توسط ارتش عراق محاصره شد. کمی بعد گارد ریاست جمهوری عراق هم به آنان ملحق شد و این محاصره تا شب طول کشید. یک درگیری شدید رخ داد که که تا نزدیک نماز صبح طول کشید.
روش شما برای ثبت خاطرات چگونه بود؟ چهطور رزمندگان را برای گفتوگو راضی میکردید؟
رمز باز شدن قفل زبان رزمندگان «کربلا» بود. به آنها میگفتیم خاطراتت را میگویی؟ میگفت نه، نمیگویم، نباید از خودمان تعریف کنیم، اصلاً اینها که چیزی نیست، ما که قابل نیستیم و از این دست حرفها. بعد میگفتیم اصلاً مسأله این نیست که بخواهیم شما را مطرح کنیم. مسأله این است که شما در یک فضایی حضور پیدا کردید و چیزهایی را دیدهاید که اینها باید به نسلهای آینده منتقل شود. واقعاً اگر وقایع روز عاشورا ثبت و ضبط نمیشد و به نسلهای بعدی منتقل نمیشد، ما از این گنجینهی عظیم معنوی محروم میماندیم و این همه تأثیرات ناشی از واقعهی کربلا که امروزه در حرکتهای اسلامی وجود دارد، وجود نداشت. حالا اگر شما هم نتوانید واقعیت جبههها را به نسل آینده بگویید، دشمن از این خلأ سوء استفاده میکند.
این توضیحات را که بیان میکردیم، آنها هم قانع میشدند و همکاری میکردند. در نهایت برخی رزمندگان از میکروفون و ضبط صوت هراس داشتند که ما با ترفندهای خاصی این مشکل را برطرف میکردیم. مثلاً کار را با یک گپ خودمانی شروع میکردیم. گاهی هم دکمهی ضبط را میزدیم، اما نمیگفتیم که مصاحبه رسماً شروع شده است. یا اینکه به جای گفتن تاریخ مصاحبه در ابتدای ضبط، در انتها تاریخ و مشخصات گفتوگو را ذکر میکردیم. مصاحبه را هم با سؤالات خیلی سادهای شروع میکردیم؛ مثلاً اینکه شما اهل کدام شهر هستید؟ چه سالی متولد شدید؟ کی به جبهه آمدید؟ به طور کلی سؤالات ساده بود؛ چرا که ما از رزمندگان تحلیل نمیخواستیم، بلکه بیشتر به دنبال خاطره و روایت بودیم. با این حال باور کنید برخیها چندین و چند بار از دست ما فرار میکردند. یادم میآید یک بار مقابل رزمندهای برای دریافت خاطراتش قرار گرفتیم. راضی به گفتن نبود. بالأخره هزار توجیه برایش آوردیم. دست آخر گفت من همهی آدمهایی را که کنارم بودند، میآورم شما با آنها مصاحبه کنید، ولی تو را به خدا من را معاف کنید. پرسیدیم چرا؟ گفت من تا حالا مصاحبه نکردم.
ترس از مصاحبه داشت؟
نه، ترس نداشت؛ خودش جزو فرماندهان بود. آقای امینی نامی بود. به او گفتیم این چه ارزشی است که تا حالا مصاحبه نکردهای؟ گفت من تا حالا گمنام بودم، فکر میکنم در این عملیات به شهادت برسم. میخواهم برای خدا باشد. حتی این شخص رفت نیروهایش را حاضر کرد و دستور داد که با ما مصاحبه کنند. البته من فقط یک بار بدون اینکه او بفهمد ضبط را روشن کردم از حال و روز رزمندگان از او سؤال کردم. چندی بعد هم ایشان به شهادت رسید.
شما کار ثبت خاطرات را تا چه زمانی ادامه دادید؟
این کار تا پس از جنگ ادامه پیدا کرد. حتی سال ۷۰ ما دامنهی کارمان را گسترش دادیم؛ مثلاً با افرادی که اسیر شده بودند و آزاده لقب گرفته بودند گفتوگو کردیم. ابتدا با خانوادههای آزادگان ارتباط گرفتیم؛ دفترچههایی در بین آنان توزیع کردیم و از آنان خواستیم که خاطرات خود از دوران رزمنده بودن و همچنین دوران اسارت آزادهشان و احیاناً پیغامها و نامههایشان را برای ما بنویسند. در این کار نیروهای بسیج محلات با ما همکاری داشتند و این امور را پیگیری میکردند.
موقعی که در پشت جبهه برای گرفتن خاطرههای رزمندهها میرفتیم غالباً میگفتند چرا در خط مقدم نمیآیید؟ وقتی به منطقه میرفتیم، میگفتند دیگر یادمان رفته است؛ زمان عملیات بیایید. وقتی که زمان عملیات میرفتیم میگفتند آقا ما درگیر عملیات هستیم، وقت برای خاطره گفتن نداریم. عملیات که تمام میشد، میگفتند خستهایم، میخواهیم برویم مرخصی؛ یا اینکه مجروح شده بودند و باید سریعاً به پشت جبهه منتقل میشدند.
زمانی که آزادسازی اسرا آغاز شد، ما یک گروهی ایجاد کردیم برای انجام مصاحبه با آزادگان در اردوگاههای قرنطیه. تنها از این اقدام حدود ۱۰۰۰ ساعت مصاحبه ضبط کردیم. دوستان ما شبانهروز در آن موقعیت و پیش از بازگشت آزادگان به آغوش خانوادههایشان مصاحبه میگرفتند و خاطرات بسیار مهم و بعضاً دردناک و سخت روزهای شکنجه در اردوگاههای عراق را ثبت میکردند. حتی برخی از مصاحبهکنندگان ما بر اثر تکرار شنیدن این خاطرات، دچار مشکلات روحی شدند.
علاوه بر آن ما با جانبازان، جانبازان بستری شده در بیمارستانها، جانبازان قطع نخاعی و خانوادههای شهدا گفتوگو کردیم و تا پایان جنگ، حدود ۲۵ هزار ساعت مصاحبه انجام گرفت. همچنین تا پایان سال ۷۰ بیش از ۵۰ هزار دفترچه در بین افراد توزیع شد که این نوشتهها در آرشیو سپاه بایگانی شد و پس از مدتی به نیروی زمینی سپاه منتقل شد.
به نظر میرسد که هدف اصلی شما در آن زمان صرفاً گردآوری خاطرات بوده است.
من مسئولیتم جمعآوری بود. ما نگاه اولمان جمعآوری خاطرات بود. هدف ما این بود که بتوانیم دو فضای فرهنگی جبهه و پشت جبهه را به هم نزدیک کنیم. ما باید فرهنگ جبهه را ترویج میکردیم. البته با قوت و قدرتی که جمعآوری آثار انجام میشد، انتشار آن خاطرات با آن قدرت و وسعت انجام نمیگرفت. شاید یک هزارم آن آثار منتشر شده باشد. ما برخی از آن خاطرات را به روزنامهها و برخی را به رادیو میدادیم تا در ستونها و برنامههایشان استفاده کنند. حتی برخی از این خاطرات هم توسط بعضی نویسندگان در آثارشان استفاده میشد.