1392/06/16
گفتوگو با دکتر دهقانی فیروزآبادی، استاد روابط بینالملل
بررسی سه رهیافت در افزایش اقتدار بینالمللی
عامل ارتقای جایگاه یک کشور در نظام بینالملل چیست؟ رهبر انقلاب اسلامی در این رابطه و در دیدار خود با اعضای هیأت دولت گفتند: «در مناسبات بینالمللی سهم هر کشوری به قدر قدرت درونی او است؛ هر مقداری که واقعاً در درون اقتدار داشته باشد، سهمش از مجموعهی مناسبات بینالمللی به همان نسبت بالاتر است» به این بهانه، در گفتوگو با دکتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی، استاد روابط بینالملل و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی به بررسی رابطهی «قدرت و اقتدار ملی» و «جایگاه بینالمللی» کشورها در نظریات روابط بینالملل پرداختیم.
در نظریههای روابط بینالملل، برای اقتدار درونی یک واحد سیاسی چه جایگاهی را لحاظ میکنند؟ آیا تئوری خاصی در اینباره وجود دارد؟
در ادبیات نظری روابط بینالملل و در مقولهی اقتدار، سه رویکرد و رهیافت کلی به مفهوم قدرت وجود دارد. یک رویکرد، قدرت و اقتدار را بر حسب «کنترل منابع» تعریف میکند. از این منظر قدرت و اقتدار ملی عبارت است از مجموع تواناییها و منابع و عناصر مادی و غیر مادی قدرت که یک کشور آنها را در اختیار دارد. از این رو هرچه مجموع تواناییها و قابلیتهای مادی و معنوی یک کشور بیشتر باشد، از قدرت و اقتدار بیشتری در صحنهی بینالمللی برخوردار خواهد بود.
رهیافت نظری دیگر قدرت ملی را بر حسب «توان کنترل بازیگران بینالمللی و تأثیرگذاری بر آنان» تعریف میکند. از این دیدگاه شاخص قدرت و اقتدار ملی یک کشور، میزان توانایی آن در کنترل بازیگران بینالمللی است؛ به طوری که هر چه سطح تأثیرگذاری یک کشور بر دیگران بیشتر باشد، قدرت و اقتدار ملی آن در نظام بینالملل بیشتر خواهد بود.
سومین رهیافت نظری، قدرت و اقتدار ملی را به صورت «توانایی ایجاد نتایج مطلوب و مورد نظر در نظام بینالملل» تعریف میکند. از این منظر، کشوری قدرتمند است که بتواند نتایجی را که میخواهد، در نظام بینالملل به بار آورد.
بر اساس رویکرد نظری نخست، رابطهای مستقیم و اینهمانی بین منابع و عناصر قدرت و اقتدار ملی وجود دارد، به گونهای که قابلیتها و تواناییهای یک کشور -بهویژه نظامی و اقتصادی- تعیینکنندهی قدرت و اقتدار آن در نظام بینالملل است. شاخصترین نظریهی روابط بینالملل که قدرت و اقتدار ملی را بر حسب تواناییهای ملی (Capabilities) تعریف میکند، نوواقعگرایی است. نوواقعگرایان بر این باورند که جایگاه کشورها در نظام بینالمللی بر مبنای میزان تواناییهای ملی آنان تعریف و تعیین میشود. به طوری که هرچه میزان قابلیتها و تواناییهای یک کشور بیشتر باشد، جایگاه و مرتبهی بالاتری نیز در ساختار قدرت در نظام بینالملل خواهد داشت. به نظر آنان اصولاً ساختار نظام بینالملل بر حسب چگونگی توزیع قدرت بین واحدهای سیاسی تشکیلدهندهی آن تعریف و تکوین مییابد. نوواقعگرایی اگرچه یک نظریهی ساختارگرا است، ولی به لحاظ هستیشناختی، اصالت را به واحدهای سیاسی تشکیلدهندهی نظام بینالملل میدهد. به این دلیل که ساختار بر حسب چگونگی توزیع قدرت و تواناییها بین واحدها تعریف میشود که مستلزم وجود واحدها پیش از شکلگیری ساختار است.
رهیافتهای نظری دوم و سوم به مقولهی قدرت و اقتدار، رابطهی اینهمانی بین منابع قدرت از یک سو و اقتدار ملی یک کشور در نظام بینالمللی از سوی دیگر قائل نیستند، چون همانگونه که توضیح داده شد، به نظر آنان اقتدار ملی بر حسب توانایی کنترل بازیگران یا ایجاد نتایج مطلوب در نظام و روابط بینالملل تعریف میشود. در نتیجه، در نظام بینالملل نسبت اینهمانی بین منابع قدرت ملی و میزان کنترل بازیگران و کنترل نتایج بینالمللی وجود ندارد، به این دلیل که ممکن است یک کشور از منابع و عناصر قدرت لازم برخوردار باشد، ولی نتواند از آنها برای کنترل بازیگران و نتایج بینالمللی استفادهی بهینه کند. به بیان دیگر، کشوری از قدرت و اقتدار برخوردار است که بتواند منابع قدرت خود را به کنترل بازیگران و نتایج بینالمللی ترجمه و تبدیل کند.
بنابراین منابع قدرت برای اقتدار ملی لازم است، ولی کافی نیست، چون اقتدار ملی در نظام بینالملل، مستلزم آن است که کشور علاوه بر برخورداری از منابع قدرت، اراده و امکان و ابزار تبدیل آن به تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بینالمللی مبنی بر ایجاد نتایج مطلوب را نیز داشته باشد. پس در هر سه رویکرد نظری، منابع و عناصر قدرت ملی لازمهی اقتدار بینالمللی و برخورداری از جایگاه و منزلت مناسب در سلسله مراتب قدرت نظام بینالمللی است. به طوری که میتوان اقتدار ملی را توان استفاده از منابع قدرت ملی برای تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بینالمللی تعریف کرد.
سیاست خارجی ماهیتاً یک ابزار برونزا است. پس چگونه اقتدار درونی که ماهیت درونزایی دارد، میتواند به یک امر برونزا کمک کند؟
نخست باید توجه داشت که سیاست خارجی ماهیت برونزا ندارد، بلکه معطوف به بیرون بوده و به نظر بعضی، از رویکردهای نظری در واکنش به محیط بیرونی شکل میگیرد. برخی نظریهپردازان روابط بینالملل بر این باورند که سیاست خارجی از سیاست داخلی جدا است. یعنی کشورها سیاست خود نسبت به دیگر بازیگران بینالمللی را بر حسب کنش و رفتار آنها تدوین میکنند. به طوری که فارغ از آنچه در سیاست داخلی میگذرد، آنان سیاست خارجی خود را بر حسب کنش دیگر بازیگران بینالمللی تدوین و اجرا میکنند. لذا به زعم این نظریهها، سیاست داخلی و سیاست خارجی دو حوزهی متفاوت و منفک از هم است.
در تبیین و نقد این رویکرد نظری به سیاست خارجی، ذکر دو نکته ضروری است؛ اول اینکه قائلین به این نظریهها استدلال نمیکنند که قدرت و عناصر قدرت ملی نقشی در سیاست خارجی ندارد، بلکه برعکس معتقدند که رابطهی مستقیم و استواری بین قدرت ملی و سیاست خارجی وجود دارد. به گونهای که کشورها بر پایهی میزان قدرت ملی خود نسبت به دیگر بازیگران، سیاست خارجیشان را تعریف و تدوین میکنند. بهویژه اینکه کشورها گسترهی منافع ملی خود را بر مبنای میزان قدرت ملیشان تعریف میکنند. افزون بر این، هدف نهایی کشورها در سیاست خارجی همانا تأمین منافع ملی است که بر حسب قدرت ملی تعریف میشود. کشورها در سیاست خارجی در پی کسب، حفظ و افزایش قدرت ملی هستند.
بنابراین رابطهی دوسویهای بین قدرت و اقتدار ملی و سیاست خارجی وجود دارد. از یک سو، اقتدار و قدرت ملی لازمه و پشتوانهی سیاست خارجی مقتدر و قدرتمند است که اهداف، گستره و ابزار آن را تعریف و تعیین میکند. به طوری که هر چه قدرت و اقتدار ملی یک کشور بیشتر باشد، سیاست خارجی آن مقتدرتر، مؤثرتر و موفقتر خواهد بود. از سوی دیگر، سیاست خارجی موفق و مؤثر نقش تعیینکنندهای در کسب، حفظ و افزایش قدرت و اقتدار ملی هر کشور دارد، زیرا هدف غایی سیاست خارجی، کسب حداکثر منافع ملی است که بر حسب قدرت و اقتدار ملی تعریف میشود.
نکتهی دوم این است که به رغم ادعای اینگونه نظریهها، نهتنها سیاست خارجی از سیاست داخلی جدا نیست، برعکس رابطهی استواری بین این دو وجود دارد؛ به گونهای که سیاست خارجی ادامهی سیاست داخلی است. از این رو سیاست خارجی در بستر سیاست داخی شکل میگیرد.
در روابط بینالملل چه مؤلفههایی را برای اقتدار درونی یک واحد سیاسی برمیشمرند؟
در مورد کسب قدرت و اقتدار ملی در روابط بینالملل، رویکردهای نظری و عملی مختلفی وجود دارد. رویکرد درونگرای محض بر مبنای منطق خودبسندگی، اولویت و اصالت را به منابع و عناصر داخلی قدرت میدهد. بر پایهی این رهیافت، در تولید قدرت ملی باید صرفاً از عناصر درونی و داخلی قدرت استفاده برد و هیچ نیاز و ضرورتی به بهرهگیری از منابع خارجی قدرت نیست. در مقابل، رویکرد برونگرای محض بر این باور است که در تولید و کسب قدرت و اقتدار ملی باید از منابع قدرتآفرین خارجی استفاده کرد. رویکرد برونگرای دروننگر در تولید و کسب قدرت ملی، اولویت را به منابع خارجی میدهد، ولی در عین حال از منابع داخلی نیز غافل نیست. اما در رویکرد درونگرای بروننگر، تولید و کسب قدرت و اقتدار ملی و بهکارگیری بهینهی منابع داخلی اصالت و اولویت دارد، ولی در کنار آن میتوان و باید از منابع برونزای قدرت نیز استفاده کرد. کشورهای مختلف جهان ممکن است از یکی از این الگوهای تولید قدرت استفاده کنند.
اما بهطور کلی مؤلفهها و عناصر قدرت و اقتدار ملی در روابط بینالملل را میتوان به دو دستهی کلی تقسیم کرد؛ عناصر سخت و عناصر نرم. عناصر سخت قدرت و اقتدار ملی عبارتند از:
۱. قدرت و قابلیتهای نظامی و تسلیحاتی
۲. توان و توسعهی اقتصادی، صنعتی و تکنولوژیک
۳. وضعیت جغرافیایی شامل وسعت سرزمینی، موقعیت جغرافیایی، آب و هوا، توپوگرافی و مرزها
۴. منابع طبیعی
۵. جمعیت کیفی و نیروی انسانی توسعهیافته
عناصر نرم قدرت و اقتدار ملی نیز عبارتند از:
۱. خصوصیات و فرهنگ ملی
۲. روحیهی ملی -به معنی میزان آمادگی ملت برای حمایت از سیاستهای دولت- و مقدمداشتن منافع ملی بر منافع فردی، گروهی، حزبی و جناحی
۳. ایدئولوژی و ارزشهای معنوی
۴. کیفیت و کارآمدی نظام سیاسی و دولت
۵. قدرت رهبری و مدیریت
۶. کیفیت و کارآمدی دیپلماسی
۷. وحدت و انسجام ملی
۸. اعتبار و وجههی مثبت بینالمللی
۹. توسعهی علمی
۱۰. سرمایهی اجتماعی؛ به معنی میزان اعتماد مردم به یکدیگر از یکسو و مردم به دولت و حکومت از سوی دیگر
در عصری که دنیا به سمت جهانیشدن میرود و کشورها بیش از گذشته نیازمند همکاری و همیاری یکدیگر هستند، اقتدار درونی و درونزایی چه معنی و مفهومی دارد؟ آیا این موضوع واقعبینانه است؟
اتخاذ الگوی درونگرا در تولید، کسب و ارتقای قدرت ملی به معنی نفی استفاده از منابع و امکانات بینالمللی نیست، بلکه مستلزم و متضمن اصالتدادن و اولویتبخشیدن به منابع تولید قدرت در سطح داخلی و استفاده از امکانات جهانی است. از این رو، جهانیشدن نهتنها با الگوی درونگرای تولید قدرت تعارضی ندارد، زمینههای تحقق بهتر آن را نیز فراهم میسازد؛ بهگونهای که جهانیشدن این امکان را برای کشورها مهیا میکند تا از همکاری و همافزایی دیگر کشورها برای استفادهی بهینه از منابع داخلی قدرت خود بهره ببرند.
همچنین جهانیشدن این امکان و فرصت را برای کشورها فراهم میآورد که منابع قدرت و اقتدار درونی خود را به تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بینالمللی ترجمه و تبدیل کنند. از این رو، الگوی درونگرای بروننگر نهتنها غیر واقعبینانه نیست، کاملاً واقعبینانه هم هست. برعکس، در شرایط جهانیشدن، اتخاذ الگوی برونگرایی محض یک رویکرد غیر واقعبینانه است، چون همانگونه که نوواقعگرایان استدلال میکنند، هر چه میزان وابستگی کشوری در تولید قدرت به منابع خارجی بیشتر شود، میزان آسیبپذیری آن در نظام بینالمللی افزایش مییابد که ضریب امنیت و اقتدار ملی آن را کاهش میدهد. بنابراین، اتکای صِرف بر دیگران و منابع خارجی برای تولید و کسب قدرت غیر واقعبینانه و ناممکن است.
در نظریههای روابط بینالملل، برای اقتدار درونی یک واحد سیاسی چه جایگاهی را لحاظ میکنند؟ آیا تئوری خاصی در اینباره وجود دارد؟
در ادبیات نظری روابط بینالملل و در مقولهی اقتدار، سه رویکرد و رهیافت کلی به مفهوم قدرت وجود دارد. یک رویکرد، قدرت و اقتدار را بر حسب «کنترل منابع» تعریف میکند. از این منظر قدرت و اقتدار ملی عبارت است از مجموع تواناییها و منابع و عناصر مادی و غیر مادی قدرت که یک کشور آنها را در اختیار دارد. از این رو هرچه مجموع تواناییها و قابلیتهای مادی و معنوی یک کشور بیشتر باشد، از قدرت و اقتدار بیشتری در صحنهی بینالمللی برخوردار خواهد بود.
رهیافت نظری دیگر قدرت ملی را بر حسب «توان کنترل بازیگران بینالمللی و تأثیرگذاری بر آنان» تعریف میکند. از این دیدگاه شاخص قدرت و اقتدار ملی یک کشور، میزان توانایی آن در کنترل بازیگران بینالمللی است؛ به طوری که هر چه سطح تأثیرگذاری یک کشور بر دیگران بیشتر باشد، قدرت و اقتدار ملی آن در نظام بینالملل بیشتر خواهد بود.
سومین رهیافت نظری، قدرت و اقتدار ملی را به صورت «توانایی ایجاد نتایج مطلوب و مورد نظر در نظام بینالملل» تعریف میکند. از این منظر، کشوری قدرتمند است که بتواند نتایجی را که میخواهد، در نظام بینالملل به بار آورد.
در ادبیات نظری روابط بینالملل و در مقولهی اقتدار، سه رهیافت کلی به مفهوم قدرت وجود دارد. یک رویکرد، قدرت و اقتدار را بر حسب «کنترل منابع» تعریف میکند. رهیافت دیگر قدرت ملی را بر حسب «توان کنترل بازیگران بینالمللی و تأثیرگذاری بر آنان» تعریف میکند. سومین رهیافت، قدرت و اقتدار ملی را به صورت «توانایی ایجاد نتایج مطلوب و مورد نظر در نظام بینالملل» تعریف میکند.
بر اساس رویکرد نظری نخست، رابطهای مستقیم و اینهمانی بین منابع و عناصر قدرت و اقتدار ملی وجود دارد، به گونهای که قابلیتها و تواناییهای یک کشور -بهویژه نظامی و اقتصادی- تعیینکنندهی قدرت و اقتدار آن در نظام بینالملل است. شاخصترین نظریهی روابط بینالملل که قدرت و اقتدار ملی را بر حسب تواناییهای ملی (Capabilities) تعریف میکند، نوواقعگرایی است. نوواقعگرایان بر این باورند که جایگاه کشورها در نظام بینالمللی بر مبنای میزان تواناییهای ملی آنان تعریف و تعیین میشود. به طوری که هرچه میزان قابلیتها و تواناییهای یک کشور بیشتر باشد، جایگاه و مرتبهی بالاتری نیز در ساختار قدرت در نظام بینالملل خواهد داشت. به نظر آنان اصولاً ساختار نظام بینالملل بر حسب چگونگی توزیع قدرت بین واحدهای سیاسی تشکیلدهندهی آن تعریف و تکوین مییابد. نوواقعگرایی اگرچه یک نظریهی ساختارگرا است، ولی به لحاظ هستیشناختی، اصالت را به واحدهای سیاسی تشکیلدهندهی نظام بینالملل میدهد. به این دلیل که ساختار بر حسب چگونگی توزیع قدرت و تواناییها بین واحدها تعریف میشود که مستلزم وجود واحدها پیش از شکلگیری ساختار است.
رهیافتهای نظری دوم و سوم به مقولهی قدرت و اقتدار، رابطهی اینهمانی بین منابع قدرت از یک سو و اقتدار ملی یک کشور در نظام بینالمللی از سوی دیگر قائل نیستند، چون همانگونه که توضیح داده شد، به نظر آنان اقتدار ملی بر حسب توانایی کنترل بازیگران یا ایجاد نتایج مطلوب در نظام و روابط بینالملل تعریف میشود. در نتیجه، در نظام بینالملل نسبت اینهمانی بین منابع قدرت ملی و میزان کنترل بازیگران و کنترل نتایج بینالمللی وجود ندارد، به این دلیل که ممکن است یک کشور از منابع و عناصر قدرت لازم برخوردار باشد، ولی نتواند از آنها برای کنترل بازیگران و نتایج بینالمللی استفادهی بهینه کند. به بیان دیگر، کشوری از قدرت و اقتدار برخوردار است که بتواند منابع قدرت خود را به کنترل بازیگران و نتایج بینالمللی ترجمه و تبدیل کند.
بنابراین منابع قدرت برای اقتدار ملی لازم است، ولی کافی نیست، چون اقتدار ملی در نظام بینالملل، مستلزم آن است که کشور علاوه بر برخورداری از منابع قدرت، اراده و امکان و ابزار تبدیل آن به تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بینالمللی مبنی بر ایجاد نتایج مطلوب را نیز داشته باشد. پس در هر سه رویکرد نظری، منابع و عناصر قدرت ملی لازمهی اقتدار بینالمللی و برخورداری از جایگاه و منزلت مناسب در سلسله مراتب قدرت نظام بینالمللی است. به طوری که میتوان اقتدار ملی را توان استفاده از منابع قدرت ملی برای تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بینالمللی تعریف کرد.
سیاست خارجی ماهیتاً یک ابزار برونزا است. پس چگونه اقتدار درونی که ماهیت درونزایی دارد، میتواند به یک امر برونزا کمک کند؟
نخست باید توجه داشت که سیاست خارجی ماهیت برونزا ندارد، بلکه معطوف به بیرون بوده و به نظر بعضی، از رویکردهای نظری در واکنش به محیط بیرونی شکل میگیرد. برخی نظریهپردازان روابط بینالملل بر این باورند که سیاست خارجی از سیاست داخلی جدا است. یعنی کشورها سیاست خود نسبت به دیگر بازیگران بینالمللی را بر حسب کنش و رفتار آنها تدوین میکنند. به طوری که فارغ از آنچه در سیاست داخلی میگذرد، آنان سیاست خارجی خود را بر حسب کنش دیگر بازیگران بینالمللی تدوین و اجرا میکنند. لذا به زعم این نظریهها، سیاست داخلی و سیاست خارجی دو حوزهی متفاوت و منفک از هم است.
رابطهی دوسویهای بین قدرت و اقتدار ملی و سیاست خارجی وجود دارد. از یک سو، اقتدار و قدرت ملی لازمه و پشتوانهی سیاست خارجی مقتدر و قدرتمند است که اهداف، گستره و ابزار آن را تعریف و تعیین میکند. از سوی دیگر، سیاست خارجی موفق و مؤثر نقش تعیینکنندهای در کسب، حفظ و افزایش قدرت و اقتدار ملی هر کشور دارد.
در تبیین و نقد این رویکرد نظری به سیاست خارجی، ذکر دو نکته ضروری است؛ اول اینکه قائلین به این نظریهها استدلال نمیکنند که قدرت و عناصر قدرت ملی نقشی در سیاست خارجی ندارد، بلکه برعکس معتقدند که رابطهی مستقیم و استواری بین قدرت ملی و سیاست خارجی وجود دارد. به گونهای که کشورها بر پایهی میزان قدرت ملی خود نسبت به دیگر بازیگران، سیاست خارجیشان را تعریف و تدوین میکنند. بهویژه اینکه کشورها گسترهی منافع ملی خود را بر مبنای میزان قدرت ملیشان تعریف میکنند. افزون بر این، هدف نهایی کشورها در سیاست خارجی همانا تأمین منافع ملی است که بر حسب قدرت ملی تعریف میشود. کشورها در سیاست خارجی در پی کسب، حفظ و افزایش قدرت ملی هستند.
بنابراین رابطهی دوسویهای بین قدرت و اقتدار ملی و سیاست خارجی وجود دارد. از یک سو، اقتدار و قدرت ملی لازمه و پشتوانهی سیاست خارجی مقتدر و قدرتمند است که اهداف، گستره و ابزار آن را تعریف و تعیین میکند. به طوری که هر چه قدرت و اقتدار ملی یک کشور بیشتر باشد، سیاست خارجی آن مقتدرتر، مؤثرتر و موفقتر خواهد بود. از سوی دیگر، سیاست خارجی موفق و مؤثر نقش تعیینکنندهای در کسب، حفظ و افزایش قدرت و اقتدار ملی هر کشور دارد، زیرا هدف غایی سیاست خارجی، کسب حداکثر منافع ملی است که بر حسب قدرت و اقتدار ملی تعریف میشود.
نکتهی دوم این است که به رغم ادعای اینگونه نظریهها، نهتنها سیاست خارجی از سیاست داخلی جدا نیست، برعکس رابطهی استواری بین این دو وجود دارد؛ به گونهای که سیاست خارجی ادامهی سیاست داخلی است. از این رو سیاست خارجی در بستر سیاست داخی شکل میگیرد.
در روابط بینالملل چه مؤلفههایی را برای اقتدار درونی یک واحد سیاسی برمیشمرند؟
در مورد کسب قدرت و اقتدار ملی در روابط بینالملل، رویکردهای نظری و عملی مختلفی وجود دارد. رویکرد درونگرای محض بر مبنای منطق خودبسندگی، اولویت و اصالت را به منابع و عناصر داخلی قدرت میدهد. بر پایهی این رهیافت، در تولید قدرت ملی باید صرفاً از عناصر درونی و داخلی قدرت استفاده برد و هیچ نیاز و ضرورتی به بهرهگیری از منابع خارجی قدرت نیست. در مقابل، رویکرد برونگرای محض بر این باور است که در تولید و کسب قدرت و اقتدار ملی باید از منابع قدرتآفرین خارجی استفاده کرد. رویکرد برونگرای دروننگر در تولید و کسب قدرت ملی، اولویت را به منابع خارجی میدهد، ولی در عین حال از منابع داخلی نیز غافل نیست. اما در رویکرد درونگرای بروننگر، تولید و کسب قدرت و اقتدار ملی و بهکارگیری بهینهی منابع داخلی اصالت و اولویت دارد، ولی در کنار آن میتوان و باید از منابع برونزای قدرت نیز استفاده کرد. کشورهای مختلف جهان ممکن است از یکی از این الگوهای تولید قدرت استفاده کنند.
اما بهطور کلی مؤلفهها و عناصر قدرت و اقتدار ملی در روابط بینالملل را میتوان به دو دستهی کلی تقسیم کرد؛ عناصر سخت و عناصر نرم. عناصر سخت قدرت و اقتدار ملی عبارتند از:
۱. قدرت و قابلیتهای نظامی و تسلیحاتی
۲. توان و توسعهی اقتصادی، صنعتی و تکنولوژیک
۳. وضعیت جغرافیایی شامل وسعت سرزمینی، موقعیت جغرافیایی، آب و هوا، توپوگرافی و مرزها
۴. منابع طبیعی
۵. جمعیت کیفی و نیروی انسانی توسعهیافته
در مورد کسب قدرت و اقتدار ملی در روابط بینالملل، رویکردهای نظری و عملی مختلفی وجود دارد. رویکرد درونگرای محض. رویکرد برونگرای محض. رویکرد برونگرای دروننگر و رویکرد درونگرای بروننگر. در رویکرد درونگرای بروننگر، تولید و کسب قدرت و اقتدار ملی و بهکارگیری بهینهی منابع داخلی اصالت و اولویت دارد، ولی در کنار آن میتوان و باید از منابع برونزای قدرت نیز استفاده کرد.
عناصر نرم قدرت و اقتدار ملی نیز عبارتند از:
۱. خصوصیات و فرهنگ ملی
۲. روحیهی ملی -به معنی میزان آمادگی ملت برای حمایت از سیاستهای دولت- و مقدمداشتن منافع ملی بر منافع فردی، گروهی، حزبی و جناحی
۳. ایدئولوژی و ارزشهای معنوی
۴. کیفیت و کارآمدی نظام سیاسی و دولت
۵. قدرت رهبری و مدیریت
۶. کیفیت و کارآمدی دیپلماسی
۷. وحدت و انسجام ملی
۸. اعتبار و وجههی مثبت بینالمللی
۹. توسعهی علمی
۱۰. سرمایهی اجتماعی؛ به معنی میزان اعتماد مردم به یکدیگر از یکسو و مردم به دولت و حکومت از سوی دیگر
در عصری که دنیا به سمت جهانیشدن میرود و کشورها بیش از گذشته نیازمند همکاری و همیاری یکدیگر هستند، اقتدار درونی و درونزایی چه معنی و مفهومی دارد؟ آیا این موضوع واقعبینانه است؟
اتخاذ الگوی درونگرا در تولید، کسب و ارتقای قدرت ملی به معنی نفی استفاده از منابع و امکانات بینالمللی نیست، بلکه مستلزم و متضمن اصالتدادن و اولویتبخشیدن به منابع تولید قدرت در سطح داخلی و استفاده از امکانات جهانی است. از این رو، جهانیشدن نهتنها با الگوی درونگرای تولید قدرت تعارضی ندارد، زمینههای تحقق بهتر آن را نیز فراهم میسازد؛ بهگونهای که جهانیشدن این امکان را برای کشورها مهیا میکند تا از همکاری و همافزایی دیگر کشورها برای استفادهی بهینه از منابع داخلی قدرت خود بهره ببرند.
همچنین جهانیشدن این امکان و فرصت را برای کشورها فراهم میآورد که منابع قدرت و اقتدار درونی خود را به تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بینالمللی ترجمه و تبدیل کنند. از این رو، الگوی درونگرای بروننگر نهتنها غیر واقعبینانه نیست، کاملاً واقعبینانه هم هست. برعکس، در شرایط جهانیشدن، اتخاذ الگوی برونگرایی محض یک رویکرد غیر واقعبینانه است، چون همانگونه که نوواقعگرایان استدلال میکنند، هر چه میزان وابستگی کشوری در تولید قدرت به منابع خارجی بیشتر شود، میزان آسیبپذیری آن در نظام بینالمللی افزایش مییابد که ضریب امنیت و اقتدار ملی آن را کاهش میدهد. بنابراین، اتکای صِرف بر دیگران و منابع خارجی برای تولید و کسب قدرت غیر واقعبینانه و ناممکن است.