1391/04/12
یادداشتی از آیتالله حائری شیرازی
ایران و آمریکا؛ دیروز امروز فردا
|یادداشتی از آیتالله محیالدین حائری شیرازی، عضو مجلس خبرگان رهبری دربارهی وضعیت کنونی و آیندهی جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدهی آمریکا|
پیش از این که وارد جزئیات مقایسهی فوق شوم، لازم میدانم مقدمتاً مطلبی را به نظر خوانندگان برسانم. چه انسان فردی و چه جوامع انسانی، هر دو فراز و فرودهایی دارند. فراز انسان و جامعه، هدف انسانی اصیل و استواری است که انسان و جامعهی انسانی حول محور آن میچرخند. وقتی انسانی برای مبارزه با ظلم قیام کرده است، در معراج است، در حال عروج در مکارم اخلاق است. وقتی جامعهای برای مبارزه با ظلم به میدان آمده، آن جامعه تعالی اخلاقی و روحی پیدا میکند، زیرا تعالی اخلاقی به منزلهی آزاد شدن انرژیهای برتر انسانی است. انسان موجودی پرده بر پرده و لایه به لایه است هرچه لایه درونیتر باشد، وسعت همت و انرژی آزادشونده قویتر و نیرومندتر است.
عیناً مثل مقایسهی انرژی فیزیکی با انرژی شیمیایی و مقایسهی انرژی شیمیایی با انرژی هستهای؛ همانگونه که انرژی درون ذره بیش از انرژی شیمیایی برون ذره است و همانگونه که انرژی برونذرهای شیمیایی از انرژی فیزیکی تواناتر است، لایههای معنوی انسان مملو از انرژیهای فوقالعاده معنوی است که انرژیهای لایههای سطحی انسانی در مقابل آن ناچیزند.
چه فرد و چه جامعه، وقتی منادی یک ندای انسانی هستند، لایههای حامل انرژیهای برتر او آزاد میشوند و همت و توان فوقالعادهی انسان و جامعه آشکار میشود، ولی هرگاه انسان و یا جامعه منادی ندایی ضد انسانی و ضد معنوی است، لایههای حامل انرژیهای فوقالعادهی او قفل میشود و تنها از انرژی سطحی کماثر خود سود میجوید. در چنین شرایطی ممکن است سطح علمی و ابزار فنی به دست آمده از مجاهدتهای دورانهای گذشته بتواند کاستیهای معنوی را تا حدودی لاپوشانی کند، ولی این موقتی است، چون ابزار در انحصار نمیماند. بالاخره توانهای معنوی است که پیروز میشود، زیرا انرژیهای اصلی انسانی در لایههای درونیتر انسان ذخیره شدهاند و تنها راه آزاد شدن این انرژیهای برتر داعیههای انسانی برتر است.
گرفتار کتابزدگی
آمریکا و اروپا گرفتار همان توهم قدیم کلیسا شدهاند. در «عهد جدید» نوشته است: اگر همهی آسمان و زمین نابود شود، آسانتر است تا کلمهای از تورات تغییر پیدا کند. عیسی علیهالسلام درست گفته و اینها غلط فهمیدهاند. بحث در عهد است و عهد و پیمان خدا شکسته نمیشود. قرآن هم میگوید: «سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ iتَبْدِیلاً»۱ قول خدا سر جایش هست. قول او این نیست. این نژاد اسرائیل صاحب حق هستند. قول خدا این است. هر درستکاری صاحب حق است و هر نادرستکاری تنبیه خواهد شد. فرزندان یعقوب یک استثناء نیستند. اگر به آنها ظلم شد، خدا کمکشان کرد، اما اگر آنها ظلم کردند، چوبش را خواهند خورد.
صهیونیستهای مسیحی گرفتار کتابزدگی شدهاند؛ عیناً کلیساییهای در مقابل دانش بشری. امروز آمریکا منادی رهایی مظلومان تاریخ نیست. این پندار نتیجهی کتابزدگی است. آنها باید با چشم باز ببینند چه میکنند. آمار و ارقام نشان میدهد که امروز آمریکا گرفتار تحجر است. به او میگویی چشمت را از روی گناه بردار و عالَم را نگاه کن، او اما نمیخواهد بفهمد. سرنوشت آمریکا عیناً سرنوشت کلیسا است. کلیسا پس از کشتن چند دانشمند بالاخره تسلیم شد. آمریکا هم پس از برانداختن چند مملکت تسلیم خواهد شد.
انتخابات در اروپا و آمریکا انتخابات نیست. احزاب مستقل در کار نیست. هر دو حزب وابستهاند. اگر ما هم با لابیگری اداره شویم، به جایی نخواهیم رسید. ما باید از آمریکا عبرت بگیریم. خداوند با کسی عقد اخوت نبسته است. تا زمانی که از مظلومیت فلسطین دفاع میکنیم، انرژی معنوی فرزندانمان آزاد میشود و این بهمراتب از انرژی هستهای تواناتر است.
دو عامل شتابدهندهی فروپاشی شوروی
شوروی انرژی هستهای فراوانی در اختیار داشت، اما انرژی برتر انسانیت در آنها خاموش شده بود، چون متحجر شده بودند و کمونیزم را علمی میپنداشتند. وقتی ایدهی برتر و انسانیتر را از دست دادند، انرژی کمتر برای آنها ماند. روسها وقتی در مقابل فشار آلمان مقاومت میکردند، آزادیطلب بودند و انرژی معنوی داشتند. بالاخره آلمان شکست خورد و آرمانِ مبارزه با ظلم تبدیل به آرمان تسلط بر دنیا شد؛ یعنی انرژیهای لایههای درونیتر انسانی خشکید. دو عامل بزرگ دیگر نیز کار سقوط آنها را تسریع کرد؛ دینستیزی و براندازی نظام خانواده. آمریکا این دو اشتباه را جدیتر گرفت، اما نوشتن خداپرستی روی دلار کافی نیست. این گاد وی تِراست «in God we trust» خوب است، اما عقبه لازم دارد.
انرژی هستهای جبران کمبود انرژی برتر انسانی را نمیکند که از لایههای زیرین انسانیت است. آمریکا در مقایسه با شوروی آرمانگراتر از امروز بود، چون با دیکتاتوری مبارزه میکرد. امروز اما همهی آن میراث انسانی را به تاراج دادهاند، چون یک حرف ناحساب زدهاند و روی آن ایستادهاند. آنها نمیتوانند از انگیزههای انسانی کمک بگیرند.
مسألهی مبارزه با تروریسم هم حتی برای بچههای خردسال باورکردنی نیست، چون تروریست که باشد، اگر تروریست تبدیل به حقوقبگیری از آنها شود، چون دیگر ایدئولوگ نیست پس خطرناک هم نیست. جنگ بر سر اخلاق نیست؛ جنگ بر سر قدرت است. کسانی جنگشان بر سر اخلاق است که سود و زیان ملاکشان نباشد. ما از مظلوم دفاع میکنیم و تاوان آن را میپردازیم. این جنگ بر سر اخلاق است. ما با ظالم پیکار کنیم و هزینهی آن را هم میپردازیم.
پشت پردههای غلیظ تبلیغات
ایران قبل از انقلاب در دست خاندان سلطنتی هم نبود؛ در دست اسرائیل بود. امام ندای مبارزه با ظلم، مبارزه با ترور، مبارزه با تزویر، مبارزه با همهی ستمکاران را سر داد و انرژیهای ذخیره را آزاد کرد. امام میدانست چه میکند. او میگفت ما در صدد آزادسازی انرژی متراکم عالم اسلام هستیم. این انرژی در حال آزادشدن است، اما عبور از هفتخوان مبارزه با استعمار بینش فوقالعاده و بصیرت بالا میطلبد. عالم اسلام بالاخره صبر و بصیرت خود را بازمییابد و هفتخوان را پشت سر خواهد گذاشت.
وقتی آمریکا در مقابل آلمان قرار داشت، هیتلر در کتاب «نبرد من» این جمله از سرود ملی آلمان را همواره تکرار کرده بود: «آلمان آلمان بالاتر از همه». این فریاد انسانیت نیست، این صدا صدای طبیعت انسانی است. صدای فطرت انسانی نیست. صدای فطرت این است که میگوید: انسانها فرزندان یک خانوادهاند و برتری نژادی دروغ است.
یهودیان وقتی تحت سلطهی آلمان بودند، از هویت خود دفاع میکردند. وقتی در خاورمیانه مستقر شدند، به فکر جهانگیری افتادند. حمایت آمریکا و انگلستان از جامعهی کلیمی بیوطن میتواند رنگ فطرت داشته باشد، اما رفتار بیرحمانهی این جامعه با فلسطینیان و کشتار و آواره کردن یک ملت از وطن اجدادیش مسألهای دیگر است. حالا هر کشوری با زورگویی یهود مقابله کند، گنجهای قدرت بیپایان فطرت را در اختیار دارد. چنین کشوری میتواند کشته دادن و مجروح دادن را تحمل کند، اما آن که از ستمکار حمایت میکند، فقط از قدرت موذیگری طبیعت خود بهره میبرد و دروازهی فطرت بر روی او بسته است و قدرتهای بیپایان فطرت از دسترس او درآمده است.
آمریکا و انگلستان امروز از بقایای عزت و شهرت دورهی تحمل مشکلات مصرف میکنند. این میراث قابل دوبارهسازی نیست، مگر آنکه ندایی انساندوستانه و هدفی انسانی به داد آنها برسد. شوروی هم بقایای دورهی مقاومت را مصرف کرد و وقتی ورشکسته شد که این سرمایه به پایان رسید. اکنون آمریکا و انگلستان باقیماندهی دورهی مقاومتشان را تا آخر خرج میکنند و ورشکستگی را چشمهای فطرتگرا میتواند از پشت پردههای غلیظ تبلیغات تماشا کند.
آمریکای امروز، آمریکای دیروز
آمریکای امروز با آمریکای پنجاه سال پیش زمین تا آسمان تفاوت کرده است. اختراعات جدید و قدرت کشتار همیشه بوده است، اما دردی را دوا نمیکند. وقتی سرمایهداری و رباخواری به جایی رسیده که ۱% مردم صاحب ۹۹% دارایی مملکت و ۹۹% مردم تنها مالک ۱% درآمد هستند، دیگر قدرت هستهای و قدرت دادگاهها و زندانها چه میتواند بکند؟
دانشگاهها گفتند ربا علمی است و پای آن سینه زدند و هر معترضی را به تهمت بیسوادی کنار گذاشتند. روسها در مسألهی سلب مالکیت فردی تا آنجا پیش رفتند که مخالفان خود را دیوانه پنداشتند و آنها را روانهی تیمارستانها کردند. انگلستان و آمریکا هم با مخالفان خود گیرم چنین کنند، آخرش چه؟ ظلم را علمی و عدل را ضد علمی معرفی کردن هنری نیست، این کار حرکتی تحجر گرایانه است. واقعیت ظلم با علمی شدن تغییر نمیکند. ظلم دردآور است؛ همانگونه که بهرهکشی خفهکننده است. بهرهپردازی هم کشنده است. چاقی مفرط و لاغری مفرط هر دو کشنده است. بهرهگرفتن دارا از ندار فقط دارا را داراتر و ندار را ندارتر میکند. این تصورات که راهی برای حلال شدن بهره پیدا شده است، تفکری متحجرانه است. چه علم و چه دین از هر کدام استقراض شود تا بهره گوارا شود، حرکتی واپسگرایانه است.
مقابلهی مردم فطرتگرای آمریکا و نظام طبیعتگرای آمریکایی سرنوشت محتوم فردای آمریکا است. فطرتگرا با همهی تهیدستی از انرژی فوقالعادهی فطرت تغذیه میکند. انرژی مافوق انرژی هستی در فطرت انسانی است، اما هیأت حاکمه چون به دنبال تحت سلطه گرفتن مردم است، تنها از انرژی طبیعت استفاده میکند و عملاً ناچار است سختگیریها را بیشتر کند و لذا تنهاتر خواهد شد. آمریکا آن روز که مظالم کاپیتالیستی را تحت عنوان پیشرفت و توسعه پذیرفت، مثل سنگی بود که به درون چاه افتاده بود. فروپاشی وقتی است که سنگ به کف چاه بخورد. فعلاً اما سنگ در وسط راه است.
قبل از مستی پیروزی
ایران دیروز ایران تحت سلطه بود. از متن آن سلطه، انسانهای شریف فریاد امام باشرافت را شنیدند. چون نظام حاکم روزبهروز از شرافت انسانی فاصله میگرفت، ناچار شد از هر راه ناشرافتمندانهای سود بجوید. اعتراضات مردم هم شدیدتر شد تا بالاخره جمهوری اسلامی پدید آمد. خوشبختانه پیش از آنکه مستی پیروزی موجب تحلیل رفتن قوای فطری طرفداران نظام شود، جنگ تحمیلی پیش آمد و فطرت مردم فعالتر شد. انرژیهای نشکفته شکوفا شد. اگر خدای نکرده جنگ پیش نیامده بود، ما امروز از نظر نظامی تهیدست بودیم. بعد از جنگ تحمیلی نیز خدا کمک کرد که جنگ نرم و تهاجم فرهنگی پیش آمد. مردم ما همانگونه که آداب جنگ گرم را در گرماگرم روزهای جنگ فراگرفتند به قواعد بازیهای جنگ نرم آشنا میشوند. اینکه سلمان رشدی یا فلان خواننده به میدان بیاید و از فضای مجازی برای هتک حرمت سود جویند، بنیامیه بزرگترین کارها میکردند. بر همهی منبرها لعن علی علیهالسلام رسم بود؛ نه اینکه بهزور و فشار، بلکه برای برآورده شدن حاجات لعن میکردند.
آن روزها گذشت، این روزها هم میگذرد. ایران امروز سنگی در مسیر حرکت ظالمان است؛ نه میتوانند سنگ را بردارند و نه سنگی راه حرکت ظالمانهی آنها را بازمیکند. جمهوری اسلامی چون در حال دفاع است، از تمام نیروی فطرت سود میجوید و طرف مقابل جز نیروی طبیعت، همکاری پیدا نمیکند. خستگی برای آنها و نشاط برای جمهوری اسلامی طبیعی است.
اما ایران فردا به دلیل این که اسرائیل میگوید رهبر ایران دشمنترین مردمان با اسرائیل است، ایران و رهبرش تمام مبارزان راه آزادی قدس را تحتالشعاع قرار میدهند. دیگر عربستان وهابیت و سلفیت با رفتار خشنی که دارند، روزبهروز تنهاتر میشوند. فِرَق سرنوشتی جز این ندارند. جمهوری اسلامی با رِفق پیش میرود. اهل فرق بالاخره از پا درمیآیند.
به روایت مستر چرچیل
گذشتهی ایران را از زبان مستر چرچیل از کتاب خاطرات جنگ بینالملل دوم نقل میکنم. او میگوید: لازم بود تصفیهخانهی نفت آبادان تصرف شود. از این رو پس از شکست رشید عالی گیلانی در عراق، تعدادی نیرو به آبادان فرستادیم. نیروهای دولتی با ماشینهای باری سوار شدند و به سمت تهران رفتند و بعداز دو ساعت اعلام متارکهی جنگ شد و ما طبق معمول خواستیم که ایران بر ضد حکومت نازی هیتلر اعلام جنگ دهد. سلطان را به دلیل خستگی جهت استراحت به ژوهانسبورگ فرستادیم و فرزند او را به جای پدر نصب کردیم.
چرا در این دست به دست شدن آب از آب تکان نخورد؟ چرا نیروهای دولتی مقاومت نکردند؟ همه چیز روشن است؛ حکومت از مردم نبود که مردم برای حفظ آن احساس مسؤلیت کنند. مردم میدیدند که همهی شعارها توخالی است و همهی هزینههای انجامشده برای روز مقرر بیاستفاده مانده است. رابطهی حکومت با مردم در حد تهدید درستکاران و تطمیع نادرستکاران بود. وقتی مرکز قدرت دست به دست شد، چه دلیلی برای مقاومت داشتند؟
از شهریور ۱۳۲۰ تا نیمهی خرداد ۱۳۴۲ بهتدریج جریانی فطرتگرا، متکی به خزائن قدرت معنوی جوشید و از لایههای اصیل و عمیق فطری شکل گرفت. در درگیری نیمهی خرداد نظام وابسته با کشتن کفنپوشان و دفن کردن آنان و با دستگیری سخنوران و دلاوران به حیات خود ادامه داد و اساتید فن استعمار لازم دیدند برای خلع سلاح کمونیستها و آزادیخواهان برنامههایی به عنوان توسعهی سیاسی و لغو امتیازات طبقاتی تحت عنوان انقلاب شاه و مردم و انقلاب سفید انجام گیرد، اما بحث در مجموعهی اجرائی این برنامه بود که: مجلس تصویب کرد برای یک گرم تریاک، فروش یا غیره مجازات شدید و حتی اعدام در میان باشد. اما محمولههای سنگین مواد مخدر با حمایت خواهر شاه جابهجا میشد. آمریکا و انگلیس از این انقلاب طرفی نبستند و جز شکنجههای شدید تحت تعلیم کارشناسان اسرائیلی پناهگاهی نداشتند. نظام به یک سو وابسته بود و آن زندان بود و شکنجه. وقتی منادی انقلاب حرفی برای گفتن دارد و پناهگاه دولتیها حرفی برای گفتن ندارد، نتیجه روشن است. دولتیها با نیروی طبیعت که از سطوح بالایی نفسانیت انسانی است، سیر میشوند؛ افکار و عقاید آنان شبیه علفهای هرز و کمریشه خیلی زود میخشکد، اما وقتی طرف مقابل نیروهای دولتی از اعماق انسانیت سیراب میشود و چون درخت تناوری ریشهاش به اعماق زمین میرود و شاخهاش در فضا میگسترد.
دارا و ندار
توانا و ناتوان معنی جدی خود را پیدا میکنند. بالاخره ناتوانها خسته و فرسوده و فاقد انگیزه میشوند. به فکر تأمین آتیهاند. توانایان راه مقاومت و مقابله را کشف میکنند. اتفاق مهمی که سرنوشت را سریعتر مشخص کرد، این بود که امام اجازهی مبارزهی مسلحانه را به یاران خود نداد تا به طرف مقابل از تمام انگیزهها تهیدست شود. گروههایی که از امام تبعیت نکردند، گله گله در دام حکومت افتادند و خسته شدند. یاران امام به جای کشتن، کشته و مجروح دادن را آزمایش کردند. امام و یارانش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پیروز شدند. دشمن از درون حاکمیت به سنگر همسایهمان عراق نقل مکان کرد. اکنون توانایان تهیدست قبل از پیروزی به توانایان مسلح بعد از پیروزی تبدیل شدند و هشت سال دورهی عالیترین آموزشها را دریافت کردند. اگر آمریکا و اسرائیل تمام تجارب خود را در اختیار عراق میگذاشتند، فرزندان امام راه مقابله با آن را در تجربه کشف میکردند. ایران امروز محصولی از یک عمر جهاد و شهادت و مطالعه و تجربه است.
مسئلهی مهم در قدرت جمهوری اسلامی که از مردم ایران به وجود آمده، حرف فطرت برای گفتن است به گوش دلهای فطرت انسانها. پیام جهاد و شهادت را بهوضوح دریافت میکنند. دیوار راستی که نظام جمهوری اسلامی با همهی بلندی و ارتفاع آن در منطقه به وجود آورده، کجی دیوار نظامهای وابسته را آشکار میکند. ایران امروز راههای مقابله با جنگ نرم را بهخوبی پیدا میکند و تجارب خود را در اختیار همهی ملتها بهخصوص ملل اسلامی میگذارد. فردای جمهوری اسلامی از امروزش پیدا است: «سالی که نکوست از بهارش پیداست.»
حرف برای گفتن داریم
رهبر حرف برای گفتن دارد، اما آمریکا و انگلیس و اسرائیل حرفهای تکراری بیریشهی خود را مطرح میکنند. کافی است سوم شهریور ۱۳۲۰ را با روز شروع جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ مقایسه کنید. در شهریور ۱۳۲۰ همهی کشور رفت و هیچ اتفاقی نیفتاد، اما بعد از شهریور ۱۳۵۹ همهی دنیا به عراق کمک کردند ولی یک وجب از خاک کشور کم نشد.
همین مقایسه را در جنگ آمریکا با ژاپن و جنگ آمریکا با ویتنام میکنیم؛ در روزهای آخر جنگ بینالمللی دوم آمریکا با سلاح کشتار جمعی پیروز شد، اما همین پیروز ناچار شد باافتضاح از ویتنام خارج شود. آمریکا به دنبال سرکوب ملتها و برای ابقای دولتهای وابسته پا به میدان گذاشته بود، اما ویتنام برای حفظ استقلال خود میجنگید. امروز فلسطین برای حیات و موجودیت و فرهنگ خود میجنگد، در حالی که آمریکا و انگلیس برای تحمیل اسرائیل به منطقه وارد منطقه شدهاند. به اسرائیل سلاح کشتار جمعی میدهند، اما عراق را تسخیر میکنند که شاید مقدمات سلاح کشتار جمعی در آن بوده است.
مشکل آمریکا و انگلیس و اسرائیل در این است که اگر در گذشته حرفی برای قانع کردن دیگران نداشتند، امروز حرفی برای قانع کردن مردم خود ندارند. حتی اسرائیلیها از نداشتن حرفی برای گفتن رنج میبرند. آمریکا اگر بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد، میماند. انگلیس و اسرائیل هم همچنین. نبودن و نداشتن حرفی برای گفتن، بزرگترین نوع خلع سلاح انسانی است. حسین بن علی علیهالسلام حرفی برای گفتن بنیامیه باقی نگذاشت. مطلب همینجا است که جمهوری اسلامی هم دارد زمینههای تهیدستی مخالفان خود را از حرف حساب فراهم میآورد.
پینوشت:
۱. سورهی مبارکهی احزاب، آیهی ۶۲
پیش از این که وارد جزئیات مقایسهی فوق شوم، لازم میدانم مقدمتاً مطلبی را به نظر خوانندگان برسانم. چه انسان فردی و چه جوامع انسانی، هر دو فراز و فرودهایی دارند. فراز انسان و جامعه، هدف انسانی اصیل و استواری است که انسان و جامعهی انسانی حول محور آن میچرخند. وقتی انسانی برای مبارزه با ظلم قیام کرده است، در معراج است، در حال عروج در مکارم اخلاق است. وقتی جامعهای برای مبارزه با ظلم به میدان آمده، آن جامعه تعالی اخلاقی و روحی پیدا میکند، زیرا تعالی اخلاقی به منزلهی آزاد شدن انرژیهای برتر انسانی است. انسان موجودی پرده بر پرده و لایه به لایه است هرچه لایه درونیتر باشد، وسعت همت و انرژی آزادشونده قویتر و نیرومندتر است.
عیناً مثل مقایسهی انرژی فیزیکی با انرژی شیمیایی و مقایسهی انرژی شیمیایی با انرژی هستهای؛ همانگونه که انرژی درون ذره بیش از انرژی شیمیایی برون ذره است و همانگونه که انرژی برونذرهای شیمیایی از انرژی فیزیکی تواناتر است، لایههای معنوی انسان مملو از انرژیهای فوقالعاده معنوی است که انرژیهای لایههای سطحی انسانی در مقابل آن ناچیزند.
چه فرد و چه جامعه، وقتی منادی یک ندای انسانی هستند، لایههای حامل انرژیهای برتر او آزاد میشوند و همت و توان فوقالعادهی انسان و جامعه آشکار میشود، ولی هرگاه انسان و یا جامعه منادی ندایی ضد انسانی و ضد معنوی است، لایههای حامل انرژیهای فوقالعادهی او قفل میشود و تنها از انرژی سطحی کماثر خود سود میجوید. در چنین شرایطی ممکن است سطح علمی و ابزار فنی به دست آمده از مجاهدتهای دورانهای گذشته بتواند کاستیهای معنوی را تا حدودی لاپوشانی کند، ولی این موقتی است، چون ابزار در انحصار نمیماند. بالاخره توانهای معنوی است که پیروز میشود، زیرا انرژیهای اصلی انسانی در لایههای درونیتر انسان ذخیره شدهاند و تنها راه آزاد شدن این انرژیهای برتر داعیههای انسانی برتر است.
گرفتار کتابزدگی
آمریکا و اروپا گرفتار همان توهم قدیم کلیسا شدهاند. در «عهد جدید» نوشته است: اگر همهی آسمان و زمین نابود شود، آسانتر است تا کلمهای از تورات تغییر پیدا کند. عیسی علیهالسلام درست گفته و اینها غلط فهمیدهاند. بحث در عهد است و عهد و پیمان خدا شکسته نمیشود. قرآن هم میگوید: «سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ iتَبْدِیلاً»۱ قول خدا سر جایش هست. قول او این نیست. این نژاد اسرائیل صاحب حق هستند. قول خدا این است. هر درستکاری صاحب حق است و هر نادرستکاری تنبیه خواهد شد. فرزندان یعقوب یک استثناء نیستند. اگر به آنها ظلم شد، خدا کمکشان کرد، اما اگر آنها ظلم کردند، چوبش را خواهند خورد.
صهیونیستهای مسیحی گرفتار کتابزدگی شدهاند؛ عیناً کلیساییهای در مقابل دانش بشری. امروز آمریکا منادی رهایی مظلومان تاریخ نیست. این پندار نتیجهی کتابزدگی است. آنها باید با چشم باز ببینند چه میکنند. آمار و ارقام نشان میدهد که امروز آمریکا گرفتار تحجر است. به او میگویی چشمت را از روی گناه بردار و عالَم را نگاه کن، او اما نمیخواهد بفهمد. سرنوشت آمریکا عیناً سرنوشت کلیسا است. کلیسا پس از کشتن چند دانشمند بالاخره تسلیم شد. آمریکا هم پس از برانداختن چند مملکت تسلیم خواهد شد.
انتخابات در اروپا و آمریکا انتخابات نیست. احزاب مستقل در کار نیست. هر دو حزب وابستهاند. اگر ما هم با لابیگری اداره شویم، به جایی نخواهیم رسید. ما باید از آمریکا عبرت بگیریم. خداوند با کسی عقد اخوت نبسته است. تا زمانی که از مظلومیت فلسطین دفاع میکنیم، انرژی معنوی فرزندانمان آزاد میشود و این بهمراتب از انرژی هستهای تواناتر است.
دو عامل شتابدهندهی فروپاشی شوروی
شوروی انرژی هستهای فراوانی در اختیار داشت، اما انرژی برتر انسانیت در آنها خاموش شده بود، چون متحجر شده بودند و کمونیزم را علمی میپنداشتند. وقتی ایدهی برتر و انسانیتر را از دست دادند، انرژی کمتر برای آنها ماند. روسها وقتی در مقابل فشار آلمان مقاومت میکردند، آزادیطلب بودند و انرژی معنوی داشتند. بالاخره آلمان شکست خورد و آرمانِ مبارزه با ظلم تبدیل به آرمان تسلط بر دنیا شد؛ یعنی انرژیهای لایههای درونیتر انسانی خشکید. دو عامل بزرگ دیگر نیز کار سقوط آنها را تسریع کرد؛ دینستیزی و براندازی نظام خانواده. آمریکا این دو اشتباه را جدیتر گرفت، اما نوشتن خداپرستی روی دلار کافی نیست. این گاد وی تِراست «in God we trust» خوب است، اما عقبه لازم دارد.
انرژی هستهای جبران کمبود انرژی برتر انسانی را نمیکند که از لایههای زیرین انسانیت است. آمریکا در مقایسه با شوروی آرمانگراتر از امروز بود، چون با دیکتاتوری مبارزه میکرد. امروز اما همهی آن میراث انسانی را به تاراج دادهاند، چون یک حرف ناحساب زدهاند و روی آن ایستادهاند. آنها نمیتوانند از انگیزههای انسانی کمک بگیرند.
مسألهی مبارزه با تروریسم هم حتی برای بچههای خردسال باورکردنی نیست، چون تروریست که باشد، اگر تروریست تبدیل به حقوقبگیری از آنها شود، چون دیگر ایدئولوگ نیست پس خطرناک هم نیست. جنگ بر سر اخلاق نیست؛ جنگ بر سر قدرت است. کسانی جنگشان بر سر اخلاق است که سود و زیان ملاکشان نباشد. ما از مظلوم دفاع میکنیم و تاوان آن را میپردازیم. این جنگ بر سر اخلاق است. ما با ظالم پیکار کنیم و هزینهی آن را هم میپردازیم.
پشت پردههای غلیظ تبلیغات
ایران قبل از انقلاب در دست خاندان سلطنتی هم نبود؛ در دست اسرائیل بود. امام ندای مبارزه با ظلم، مبارزه با ترور، مبارزه با تزویر، مبارزه با همهی ستمکاران را سر داد و انرژیهای ذخیره را آزاد کرد. امام میدانست چه میکند. او میگفت ما در صدد آزادسازی انرژی متراکم عالم اسلام هستیم. این انرژی در حال آزادشدن است، اما عبور از هفتخوان مبارزه با استعمار بینش فوقالعاده و بصیرت بالا میطلبد. عالم اسلام بالاخره صبر و بصیرت خود را بازمییابد و هفتخوان را پشت سر خواهد گذاشت.
وقتی آمریکا در مقابل آلمان قرار داشت، هیتلر در کتاب «نبرد من» این جمله از سرود ملی آلمان را همواره تکرار کرده بود: «آلمان آلمان بالاتر از همه». این فریاد انسانیت نیست، این صدا صدای طبیعت انسانی است. صدای فطرت انسانی نیست. صدای فطرت این است که میگوید: انسانها فرزندان یک خانوادهاند و برتری نژادی دروغ است.
یهودیان وقتی تحت سلطهی آلمان بودند، از هویت خود دفاع میکردند. وقتی در خاورمیانه مستقر شدند، به فکر جهانگیری افتادند. حمایت آمریکا و انگلستان از جامعهی کلیمی بیوطن میتواند رنگ فطرت داشته باشد، اما رفتار بیرحمانهی این جامعه با فلسطینیان و کشتار و آواره کردن یک ملت از وطن اجدادیش مسألهای دیگر است. حالا هر کشوری با زورگویی یهود مقابله کند، گنجهای قدرت بیپایان فطرت را در اختیار دارد. چنین کشوری میتواند کشته دادن و مجروح دادن را تحمل کند، اما آن که از ستمکار حمایت میکند، فقط از قدرت موذیگری طبیعت خود بهره میبرد و دروازهی فطرت بر روی او بسته است و قدرتهای بیپایان فطرت از دسترس او درآمده است.
آمریکا و انگلستان امروز از بقایای عزت و شهرت دورهی تحمل مشکلات مصرف میکنند. این میراث قابل دوبارهسازی نیست، مگر آنکه ندایی انساندوستانه و هدفی انسانی به داد آنها برسد. شوروی هم بقایای دورهی مقاومت را مصرف کرد و وقتی ورشکسته شد که این سرمایه به پایان رسید. اکنون آمریکا و انگلستان باقیماندهی دورهی مقاومتشان را تا آخر خرج میکنند و ورشکستگی را چشمهای فطرتگرا میتواند از پشت پردههای غلیظ تبلیغات تماشا کند.
آمریکای امروز، آمریکای دیروز
آمریکای امروز با آمریکای پنجاه سال پیش زمین تا آسمان تفاوت کرده است. اختراعات جدید و قدرت کشتار همیشه بوده است، اما دردی را دوا نمیکند. وقتی سرمایهداری و رباخواری به جایی رسیده که ۱% مردم صاحب ۹۹% دارایی مملکت و ۹۹% مردم تنها مالک ۱% درآمد هستند، دیگر قدرت هستهای و قدرت دادگاهها و زندانها چه میتواند بکند؟
دانشگاهها گفتند ربا علمی است و پای آن سینه زدند و هر معترضی را به تهمت بیسوادی کنار گذاشتند. روسها در مسألهی سلب مالکیت فردی تا آنجا پیش رفتند که مخالفان خود را دیوانه پنداشتند و آنها را روانهی تیمارستانها کردند. انگلستان و آمریکا هم با مخالفان خود گیرم چنین کنند، آخرش چه؟ ظلم را علمی و عدل را ضد علمی معرفی کردن هنری نیست، این کار حرکتی تحجر گرایانه است. واقعیت ظلم با علمی شدن تغییر نمیکند. ظلم دردآور است؛ همانگونه که بهرهکشی خفهکننده است. بهرهپردازی هم کشنده است. چاقی مفرط و لاغری مفرط هر دو کشنده است. بهرهگرفتن دارا از ندار فقط دارا را داراتر و ندار را ندارتر میکند. این تصورات که راهی برای حلال شدن بهره پیدا شده است، تفکری متحجرانه است. چه علم و چه دین از هر کدام استقراض شود تا بهره گوارا شود، حرکتی واپسگرایانه است.
مقابلهی مردم فطرتگرای آمریکا و نظام طبیعتگرای آمریکایی سرنوشت محتوم فردای آمریکا است. فطرتگرا با همهی تهیدستی از انرژی فوقالعادهی فطرت تغذیه میکند. انرژی مافوق انرژی هستی در فطرت انسانی است، اما هیأت حاکمه چون به دنبال تحت سلطه گرفتن مردم است، تنها از انرژی طبیعت استفاده میکند و عملاً ناچار است سختگیریها را بیشتر کند و لذا تنهاتر خواهد شد. آمریکا آن روز که مظالم کاپیتالیستی را تحت عنوان پیشرفت و توسعه پذیرفت، مثل سنگی بود که به درون چاه افتاده بود. فروپاشی وقتی است که سنگ به کف چاه بخورد. فعلاً اما سنگ در وسط راه است.
قبل از مستی پیروزی
ایران دیروز ایران تحت سلطه بود. از متن آن سلطه، انسانهای شریف فریاد امام باشرافت را شنیدند. چون نظام حاکم روزبهروز از شرافت انسانی فاصله میگرفت، ناچار شد از هر راه ناشرافتمندانهای سود بجوید. اعتراضات مردم هم شدیدتر شد تا بالاخره جمهوری اسلامی پدید آمد. خوشبختانه پیش از آنکه مستی پیروزی موجب تحلیل رفتن قوای فطری طرفداران نظام شود، جنگ تحمیلی پیش آمد و فطرت مردم فعالتر شد. انرژیهای نشکفته شکوفا شد. اگر خدای نکرده جنگ پیش نیامده بود، ما امروز از نظر نظامی تهیدست بودیم. بعد از جنگ تحمیلی نیز خدا کمک کرد که جنگ نرم و تهاجم فرهنگی پیش آمد. مردم ما همانگونه که آداب جنگ گرم را در گرماگرم روزهای جنگ فراگرفتند به قواعد بازیهای جنگ نرم آشنا میشوند. اینکه سلمان رشدی یا فلان خواننده به میدان بیاید و از فضای مجازی برای هتک حرمت سود جویند، بنیامیه بزرگترین کارها میکردند. بر همهی منبرها لعن علی علیهالسلام رسم بود؛ نه اینکه بهزور و فشار، بلکه برای برآورده شدن حاجات لعن میکردند.
آن روزها گذشت، این روزها هم میگذرد. ایران امروز سنگی در مسیر حرکت ظالمان است؛ نه میتوانند سنگ را بردارند و نه سنگی راه حرکت ظالمانهی آنها را بازمیکند. جمهوری اسلامی چون در حال دفاع است، از تمام نیروی فطرت سود میجوید و طرف مقابل جز نیروی طبیعت، همکاری پیدا نمیکند. خستگی برای آنها و نشاط برای جمهوری اسلامی طبیعی است.
اما ایران فردا به دلیل این که اسرائیل میگوید رهبر ایران دشمنترین مردمان با اسرائیل است، ایران و رهبرش تمام مبارزان راه آزادی قدس را تحتالشعاع قرار میدهند. دیگر عربستان وهابیت و سلفیت با رفتار خشنی که دارند، روزبهروز تنهاتر میشوند. فِرَق سرنوشتی جز این ندارند. جمهوری اسلامی با رِفق پیش میرود. اهل فرق بالاخره از پا درمیآیند.
به روایت مستر چرچیل
گذشتهی ایران را از زبان مستر چرچیل از کتاب خاطرات جنگ بینالملل دوم نقل میکنم. او میگوید: لازم بود تصفیهخانهی نفت آبادان تصرف شود. از این رو پس از شکست رشید عالی گیلانی در عراق، تعدادی نیرو به آبادان فرستادیم. نیروهای دولتی با ماشینهای باری سوار شدند و به سمت تهران رفتند و بعداز دو ساعت اعلام متارکهی جنگ شد و ما طبق معمول خواستیم که ایران بر ضد حکومت نازی هیتلر اعلام جنگ دهد. سلطان را به دلیل خستگی جهت استراحت به ژوهانسبورگ فرستادیم و فرزند او را به جای پدر نصب کردیم.
چرا در این دست به دست شدن آب از آب تکان نخورد؟ چرا نیروهای دولتی مقاومت نکردند؟ همه چیز روشن است؛ حکومت از مردم نبود که مردم برای حفظ آن احساس مسؤلیت کنند. مردم میدیدند که همهی شعارها توخالی است و همهی هزینههای انجامشده برای روز مقرر بیاستفاده مانده است. رابطهی حکومت با مردم در حد تهدید درستکاران و تطمیع نادرستکاران بود. وقتی مرکز قدرت دست به دست شد، چه دلیلی برای مقاومت داشتند؟
از شهریور ۱۳۲۰ تا نیمهی خرداد ۱۳۴۲ بهتدریج جریانی فطرتگرا، متکی به خزائن قدرت معنوی جوشید و از لایههای اصیل و عمیق فطری شکل گرفت. در درگیری نیمهی خرداد نظام وابسته با کشتن کفنپوشان و دفن کردن آنان و با دستگیری سخنوران و دلاوران به حیات خود ادامه داد و اساتید فن استعمار لازم دیدند برای خلع سلاح کمونیستها و آزادیخواهان برنامههایی به عنوان توسعهی سیاسی و لغو امتیازات طبقاتی تحت عنوان انقلاب شاه و مردم و انقلاب سفید انجام گیرد، اما بحث در مجموعهی اجرائی این برنامه بود که: مجلس تصویب کرد برای یک گرم تریاک، فروش یا غیره مجازات شدید و حتی اعدام در میان باشد. اما محمولههای سنگین مواد مخدر با حمایت خواهر شاه جابهجا میشد. آمریکا و انگلیس از این انقلاب طرفی نبستند و جز شکنجههای شدید تحت تعلیم کارشناسان اسرائیلی پناهگاهی نداشتند. نظام به یک سو وابسته بود و آن زندان بود و شکنجه. وقتی منادی انقلاب حرفی برای گفتن دارد و پناهگاه دولتیها حرفی برای گفتن ندارد، نتیجه روشن است. دولتیها با نیروی طبیعت که از سطوح بالایی نفسانیت انسانی است، سیر میشوند؛ افکار و عقاید آنان شبیه علفهای هرز و کمریشه خیلی زود میخشکد، اما وقتی طرف مقابل نیروهای دولتی از اعماق انسانیت سیراب میشود و چون درخت تناوری ریشهاش به اعماق زمین میرود و شاخهاش در فضا میگسترد.
دارا و ندار
توانا و ناتوان معنی جدی خود را پیدا میکنند. بالاخره ناتوانها خسته و فرسوده و فاقد انگیزه میشوند. به فکر تأمین آتیهاند. توانایان راه مقاومت و مقابله را کشف میکنند. اتفاق مهمی که سرنوشت را سریعتر مشخص کرد، این بود که امام اجازهی مبارزهی مسلحانه را به یاران خود نداد تا به طرف مقابل از تمام انگیزهها تهیدست شود. گروههایی که از امام تبعیت نکردند، گله گله در دام حکومت افتادند و خسته شدند. یاران امام به جای کشتن، کشته و مجروح دادن را آزمایش کردند. امام و یارانش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پیروز شدند. دشمن از درون حاکمیت به سنگر همسایهمان عراق نقل مکان کرد. اکنون توانایان تهیدست قبل از پیروزی به توانایان مسلح بعد از پیروزی تبدیل شدند و هشت سال دورهی عالیترین آموزشها را دریافت کردند. اگر آمریکا و اسرائیل تمام تجارب خود را در اختیار عراق میگذاشتند، فرزندان امام راه مقابله با آن را در تجربه کشف میکردند. ایران امروز محصولی از یک عمر جهاد و شهادت و مطالعه و تجربه است.
مسئلهی مهم در قدرت جمهوری اسلامی که از مردم ایران به وجود آمده، حرف فطرت برای گفتن است به گوش دلهای فطرت انسانها. پیام جهاد و شهادت را بهوضوح دریافت میکنند. دیوار راستی که نظام جمهوری اسلامی با همهی بلندی و ارتفاع آن در منطقه به وجود آورده، کجی دیوار نظامهای وابسته را آشکار میکند. ایران امروز راههای مقابله با جنگ نرم را بهخوبی پیدا میکند و تجارب خود را در اختیار همهی ملتها بهخصوص ملل اسلامی میگذارد. فردای جمهوری اسلامی از امروزش پیدا است: «سالی که نکوست از بهارش پیداست.»
حرف برای گفتن داریم
رهبر حرف برای گفتن دارد، اما آمریکا و انگلیس و اسرائیل حرفهای تکراری بیریشهی خود را مطرح میکنند. کافی است سوم شهریور ۱۳۲۰ را با روز شروع جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ مقایسه کنید. در شهریور ۱۳۲۰ همهی کشور رفت و هیچ اتفاقی نیفتاد، اما بعد از شهریور ۱۳۵۹ همهی دنیا به عراق کمک کردند ولی یک وجب از خاک کشور کم نشد.
همین مقایسه را در جنگ آمریکا با ژاپن و جنگ آمریکا با ویتنام میکنیم؛ در روزهای آخر جنگ بینالمللی دوم آمریکا با سلاح کشتار جمعی پیروز شد، اما همین پیروز ناچار شد باافتضاح از ویتنام خارج شود. آمریکا به دنبال سرکوب ملتها و برای ابقای دولتهای وابسته پا به میدان گذاشته بود، اما ویتنام برای حفظ استقلال خود میجنگید. امروز فلسطین برای حیات و موجودیت و فرهنگ خود میجنگد، در حالی که آمریکا و انگلیس برای تحمیل اسرائیل به منطقه وارد منطقه شدهاند. به اسرائیل سلاح کشتار جمعی میدهند، اما عراق را تسخیر میکنند که شاید مقدمات سلاح کشتار جمعی در آن بوده است.
مشکل آمریکا و انگلیس و اسرائیل در این است که اگر در گذشته حرفی برای قانع کردن دیگران نداشتند، امروز حرفی برای قانع کردن مردم خود ندارند. حتی اسرائیلیها از نداشتن حرفی برای گفتن رنج میبرند. آمریکا اگر بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد، میماند. انگلیس و اسرائیل هم همچنین. نبودن و نداشتن حرفی برای گفتن، بزرگترین نوع خلع سلاح انسانی است. حسین بن علی علیهالسلام حرفی برای گفتن بنیامیه باقی نگذاشت. مطلب همینجا است که جمهوری اسلامی هم دارد زمینههای تهیدستی مخالفان خود را از حرف حساب فراهم میآورد.
پینوشت:
۱. سورهی مبارکهی احزاب، آیهی ۶۲