[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار جوانان استان اصفهان - 1380/08/12 عنوان فیش :تغییر تفکر عده ای از مسئولان از کمونیستی به سرمایه داری کلیدواژه(ها) : لغزش مسئولین, مسئولان نظام(مخاطب), تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ جمهوری اسلامی در زمان حیات امام خمینی(ره), شبههافکنی, شورای انقلاب نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : مهمترین نقاط ضعفى که در زمینه مسؤولان وجود دارد - که من آن روز هم در میدان امام اشاره مختصرى به آن کردم و الان آن را براى شما جوانان بیشتر باز مىکنم - چند مورد است: ... در حوزه اندیشه، قانونشکنى مىکنند. حوزه اندیشه و فکر هم قوانینى دارد و باید از آن قوانین پیروى کرد. اگر کسى درباره یک مبناى فکرى شبههاى دارد، قانونش این است که آن را در مراکز تخصّصى و محافل علمى مطرح کند. یا باید شبهه را برطرف کرد و از ذهن خود زدود، یا اگر شبهه اشکال واقعى است، آن را به یک نظریّه تبدیل کرد و ذهنهاى اهل علم و اهل نظر را نسبت به آن منقاد نمود. این حضرات از این قانون پیروى نمىکنند. شبههاى به ذهن آنها مىآید، خودشان دچار بىاعتقادى مىشوند و بر اثر هزار گونه ابتلاء و گرفتارى، پایههاى ایمان عمیق قلبىشان را موریانه هوى و هوس و رفاهزدگى و دنیاطلبى مىجود و مىخورد و شبههدار مىشوند؛ آنگاه مىآیند شبهه را در افکار عمومى مطرح مىکنند و اسمش را هم تجدیدنظر مىگذارند! این خیانت به افکار عمومى است. تجدیدنظر یعنى چه؟ یک وقت معناى تجدیدنظر این است که انسان از خطایى، اندیشمندانه و منصفانه برمىگردد. این امر بسیار خوبى است؛ اما تجدیدنظرهاى سیاسى، مصلحتى و ناشى از تغییر موقعیّتها و تطمیع دشمن، تجدیدنظر نیست؛ اینها هُرهُرىمسلکى است. ما در اسلام اجتهادِ دائم داریم. اجتهاد دائم، یعنى انسانِ صاحبنظر همیشه در صدد تکمیل فکر خود است. در راه تکامل، گاهى انسان خطایى را تصحیح مىکند؛ این درست و خوب است. در طریق فکر اسلامى، صاحبنظران، اندیشمندان و انسانهایى که قدرت اجتهاد و استنباط در مبانى فکرى و نظرى انقلاب را دارند - نه هر کسى که ادّعا دارد، نه کسى که صلاحیتهاى علمى و فکرى لازم را کسب نکرده است - دائم باید فکر کنند و اندیشه را تکمیل نمایند. این امر خوبى است. نباید تابع حزب باد باشیم و هر روز، باد به هر طرف که وزید، آنگونه تصمیم بگیریم؛ یا نگاه کنیم ببینیم دشمن چه ژستى مىگیرد، ما هم ژست خود را با او تطبیق کنیم؛ اگر او اخم کرد، ما چهره ترسآلود بگیریم؛ اگر او حرف تندى زد، ما چهره معذرتطلبانه به خود بگیریم! اینکه نشد. انسان اگر زندگى سیاسى بعضى افراد را از اوّلِ انقلاب تا بهحال نگاه کند، مىبیند ملغمه عجیبى از انواع و اقسام فکرهاست! یک روز بود که چنین آدمهایى به این اکتفا نمىکردند که در شعارها، مردم فقط «مرگ بر امریکا و مرگ بر شوروى» بگویند. مىگفتند باید بگوییم «مرگ بر شرق و غرب»! ما مىگفتیم شوروى سمبل یک تفکّر و یک راه غلط است؛ امریکا سمبل جنایت و ستم است؛ چه دلیلى دارد شما بگویید «مرگ بر شرق و غرب»؟! مىگفتند شما محافظهکار و سازشطلبید! از جمله همین حضرات، امروز کسانى هستند که حاضرند بروند رسماً در مقابل امریکا و انگلیس عذرخواهى کنند و بگویند ما غلط کردیم، اشتباه کردیم به شما بدگویى کردیم؛ ما را ببخشید! بعضى از همین افراد، آن روز در اوایل انقلاب، روى تندیهاى بىرویّه، چنان نظرات عجیب و غریب اقتصادىاى مطرح مىکردند که انسان شاخ درمىآورد! مىگفتیم اینها کجایش اسلامى است؟ مىخواستند تفکّرات بسیار تندِ چپِ سوسیالیستى را به اسم اسلام تحمیل و پیاده کنند. بعضى از آنها که مسؤولیت داشتند، کارهاى بدى هم در آن روز انجام دادند. من فراموش نمىکنم، ما در شوراى انقلاب - سالهاى 57 و 58 - قانونى داشتیم که سرمایهداران قبل از انقلاب را به چهار دسته تقسیم کرده بود: بند (الف)، بند (ب)، بند (ج)، بند (د). بند (ب) کسانى بودند که سرمایههاى آنها از طریق نامشروع و غیرقانونى به دست آمده بود؛ حکمش هم این بود که دولت باید آن سرمایهها را تصرّف کند. بند (ج) کسانى بودند که سرمایههاى آنها از راه نامشروع به دست نیامده بود؛ لیکن وامهاى کلانى از بانکها گرفته بودند، تقلّب کرده بودند و پول را پس نداده بودند. بنابراین آنها مىبایست وامهاى خود را ادا مىکردند. اگر ادا مىکردند، کارخانهها مال خودشان مىشد؛ اما اگر پرداخت نمىکردند، کارخانههاى آنها تصرّف مىشد. اوایل ریاست جمهورىِ من گروهى مسؤول تشخیص بند (ب) و (ج) و اینطور کارها بودند. البته این کارها دست بنده به عنوان رئیس جمهور نبود؛ دست نخستوزیر و دستگاه هیأت دولت بود. من اطّلاع پیدا کردم یک عدّه در این هیأت هستند و اصرار دارند که بند (ج) را به بند (ب) تبدیل کنند؛ یعنى کارخانهاى که مىشد صاحب آن بدهکارىاش را به بانک بدهد، بعد کارخانهاش را راه بیندازد و کار کند و کارگرانش هم بىکار نباشند، مىخواستند نگذارند این کار انجام گیرد. در آن موقع، چنین گرایش چپ ضدّ سرمایهدارى افراطىِ نابحق وجود داشت. همان آدمها امروز کسانى هستند که حاضرند در مقابل کمپانىداران و سرمایهداران صهیونیستى فرش قرمز پهن کنند تا به ایران بیایند و سرمایهگذارى کنند! انسان از چپترین ایده مارکسیستى، به افراطىترین ایده دست راستىِ اقتصادى متحوّل شود؛ اسمش را هم تجدیدنظر بگذارد! این تجدیدنظر نیست؛ این هُرهُرى مسلکى است. آن روز افراط بود، امروز هم افراط است. وجود این آدمهاى تجدیدنظرطلب در برخى از دستگاههاى گوناگون، اسباب زحمت و خطر است. اگر در دانشگاه باشند، ضرر مىرسانند؛ اگر در دولت باشند، ضرر مىرسانند؛ اگر در مجلس باشند، ضرر مىرسانند؛ هرجا و در هر نقطهاى باشند، ضرر مىرسانند. یکى از آسیبهاى ما این است. مربوط به :بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور - 1369/03/07 عنوان فیش :مردمی بودن مسئولان انقلاب اسلامی کلیدواژه(ها) : اعتماد مردم به مسئولان, ویژگیهای انقلاب اسلامی, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, سفرهای خارج از کشور آیت الله خامنه ای, مسئولان نظام(مخاطب) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : انقلاب ما بر دوش مردم - به معنای واقعی کلمه - قرار دارد. همهی ماها شاهد این واقعیت بودهایم و هیچکس بین ما خبر بیشتری از نفر دیگر ندارد. جمهوری اسلامی هم، همینطور پیش آمد. رابطهی جمهوری اسلامی با مردم، با رابطهی کشورها و حکومتهای دیگر، بکلی متفاوت است. مسؤولان درجهی یک کشور، رئیسجمهور، وزرا و دیگران و دیگران، مظهر مردمیبودنشان این نیست که در کوچه و بازار راه بروند و مثلاً خودشان گوشت و نانشان را بخرند. این طبیعی است که علاقه و مراجعات و احتیاج و عشق مردم نمیگذارد. کسی که اشتغال و کار دارد، باید هر دقیقهی وقتش، صرف کارهای مهم بشود. معنا ندارد که بگویند شما چرا مثلاً ساعتهای متمادی نمیروید در مسجدی بنشینید، تا مردم بیایند به شما مراجعه کنند! این، عملی نیست. مظهر رابطهی مردم با مسؤولان، اینها نیست. دیدم بعضی از این بدخواهان و بددلان - اینهایی که از اول انقلاب تا حالا، از هر فرصتی خواستند استفاده کنند و نقیصهیی برای مسؤولان جمهوری اسلامی بتراشند - چند وقت پیش از این مطرح کرده بودند که پادشاه سوئد، خودش با دوچرخه میرود سبزی میخرد. ای نادان! پادشاهی که مسؤولیت نداشته باشد، میتواند ساعتها مثلاً در بازی فوتبال، یا در تماشای فلان نمایش، یا در سایر کارهای تفریحی، صرف وقت کند. من به کشوری رفته بودم که رئیسجمهور آن تشریفاتی و نخستوزیرش همهکاره - یعنی رئیس دولت و کشور - بود. از لحاظ تشریفاتی، رئیسجمهور در مراسم استقبال ما شرکت کرده بود، بعد هم چند دقیقهیی با ما بود و سپس رفت و دیگر نیامد و ما با نخستوزیر آن کشور، مشغول صحبت و مبادلهی نظر و مذاکره و قرارداد شدیم. رئیسجمهور، اتفاقاً کشیش بود. در آن چند لحظهیی که با او بودم، از او پرسیدم که شما چون کشیش هستید، آیا کلیسا هم میروید و در حال ریاست جمهوری، مراسم مذهبی را انجام میدهید؟ گفت: نه، من اصلاً وقت نمیکنم به کلیسا بروم! هفتهیی مثلاً یک بار و یا گاهی چند هفته یک بار - حالا یادم نیست، او زمان دوری را معین کرد - به کلیسا میروم! بعد صحبت شد، گفت: من ورزش هم میکنم و فوتبالیستم (تیم فوتبال داشت). گفتم: شما فرصت میکنید؟ گفت: بله، من هر روز فوتبال بازی میکنم! یعنی با آنکه کشیش بود، اما وقتِ کلیسا رفتن نمیکرد؛ ولی هر روز ورزش میکرد! رئیسجمهوری که در مملکت کارهیی نیست، میتواند ساعتها وقت خودش را برای فوتبال بازی کردن و شرکت در بالماسکه و شرکت در ماهیگیری پای فلان رودخانه صرف کند. این، مظهر مردمی بودن نیست. مظهر مردمی بودن ما این است که امروز مردم بین خودشان و مسؤولان کشور، فاصلهی حقیقی احساس نمیکنند. این، نعمت بزرگی است. امروز اگر هریک از آحاد این مردم، با رئیسجمهور این کشور ملاقاتی داشته باشد، احساس نمیکند که با او فرق دارد. آن حالت اشرافیگری و اوج کاذب طبقاتی که شاید بتوانم بگویم در همهی حکومتها - تا آنجا که ما میدانیم - وجود دارد، در جمهوری اسلامی نیست. وزرا، جزو همین مردم معمولىِ کوچه و بازارند. آنها از یک خانوادهی اشرافی جدا نشدهاند به مسند وزارت بیایند. به خاطر مسؤولیت و تخصص و آگاهییی، آنها را از داخل دانشگاه، یا از فلان شغل آوردهاند و در رأس وزارت گذاشتهاند. وقتی هم که از کار منفصل میشوند، باز سراغ همان شغل قبلیشان میروند. یکوقت چندی پیش - دو سال قبل از این - یکی از وزرای زمان ما، از وزارت کنار رفت. همان هفتهی بعدش، عیالش را روی موتور گازی نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! یعنی شأن اجتماعی او، این است که حتّی یک پیکان ندارد که زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بیاورد. این، چیز خیلی مهمی است. در دستگاههای دیگر دنیا، یک وزیر، یا وزیر است، یا مطرود و معدوم. یک وزیر، از یک خاندان اشرافی جدا میگردد و میآید وزیر میشود. در گذشته، در ایران هم همینطور بود. وزرا و رجال دوران پهلوی، غالباً بازماندگان دورهی قاجار بودند. رژیم عوض شده بود، اما اینها فرزندان همانها بودند. یعنی بازماندگان همان خاندانهای دوران قاجار، در دوران پهلوی باز امور در دستشان بود.جمهوری اسلامی، انقلاب و نظام و کارش مردمی است. |