[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز سیام ماه مبارک رمضان ۱۴۱۰ ه.ق - 1369/02/06 عنوان فیش :غفلت خوارج از روح عبادت؛عامل دشمنی خوارج در مقابل امیرالمومنین(ع) کلیدواژه(ها) : روح عبادت, خوارج, تحجّر, عمار, عبودیت, خلفای بنیعباس, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اگر در حال عبادت، توجه نبود و روح عبادت - که همان عبودیت و انس به خدا و تسلیم در مقابل اوست - مورد توجه قرار نگرفت، آن وقت خطرهای گوناگونی در سر راه انسان قرار میگیرد، که تحجر یکی از آنهاست. بعضی از همین خوارجی که در این ایام اسمشان را زیاد شنیدید، آنچنان عبادت میکردند و آیات قرآن و نماز را باحال میخواندند، که حتّی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تحت تأثیر قرار میدادند! در همان ایام جنگ جمل، یکی از یاران امیرالمؤمنین عبور میکرد، دید که یکی از آنها عبادت میکند و نصف شب، این آیات را با صدای خوشی میخواند: «امّن هو قانت اناء اللّیل». منقلب شد و پیش امیرالمؤمنین آمد. حتّی انسانهای هوشمند و زیرک و آگاه - که اصحاب نزدیک امیرالمؤمنین(ع) غالباً اینطور بودند - نیز اشتباه میکردند. بیمورد نیست که امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) فرمود: هیچکس نمیتوانست این کاری را که من کردم، بکند و این فتنه را بخواباند. این کار، واقعاً شمشیر و آگاهی و آن ایمان علی به خودش و راه خودش را میخواست. حتّی گاهی خواص متزلزل میشدند. امیرالمؤمنین(ع) به آن صحابهی خود فرمود - طبق این نقلی که شده است - فردا به تو خواهم گفت. فردا وقتی که جنگ تمام شد و کمتر از ده نفر از مجموعهی خوارج زنده ماندند و بقیه در جنگ کشته شدند، حضرت به عنوان وسیلهیی برای عبرت و موعظهی یاران و اصحاب خودش، در بین کشتهها راه افتاد و با بعضی از آنان به مناسبتی حرف زد. به یکی از این کشتهها که به پشت افتاده بود، رسیدند. حضرت گفت، این را برگردانید؛ برگرداندند. شاید فرمود، او را بنشانید؛ نشاندند. بعد به همین کسی که از یاران نزدیکش بود، فرمود: او را میشناسی؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین. فرمود: او همان کسی است که دیشب آن آیات را میخواند و دل تو را ربوده بود! این، چه قرآن خواندنی است؟! این، چه نوع عبادت کردنی است؟! این، دوری از روح عبادت است. اگر انسان با روح عبادت و نماز و قرآن آشنا باشد، میفهمد که وقتی موجودیت و حقیقت و لبّ اسلام - که در علیبنابیطالب مجسم است - در یک طرف قرار گرفته است، همهی شبههها را از خودش دور میکند و به او میپیوندد. این دوری از قرآن و دوری از دین است که کسی نتواند این موضوع را تشخیص بدهد و نتیجتاً به روی علی(ع) شمشیر بلند کند. پس، یک طرف قضیه، همین تحجرها و نیندیشیدنها و اشتباههای عمده و بزرگ است که ما در طول دوران خلافت بنیامیه و بنیعباس، آن را مشاهده میکنیم. بعضیها آدمهای مقدسمآب و متدین و اهل عبادت و اهل زهد بودند و در کتابها اسمشان در شمار عبّاد و زهّاد و اخلاقیون و آدمهای حسابی ثبت شده است؛ اما اشتباه میکردند؛ اشتباهی به عظمت اشتباه جبههی حق با باطل. بزرگترین اشتباهها این است. اشتباههای کوچک، قابل بخشش است. آن اشتباهی که قابل بخشش نیست، این است که کسی جبههی حق را با جبههی باطل اشتباه کند و نتواند آن را بشناسد. عظمت امثال عمار یاسر، به همین است. عظمت آن اصحاب خاص امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) در همین است که در هیچ شرایطی دچار اشتباه نشدند و جبهه را گم نکردند. من در موارد متعدد در جنگ صفین، این عظمت را دیدهام؛ البته مخصوص جنگ صفین هم نیست. در بسیاری از آنجاهایی که برای جمعی از مؤمنین، نکتهیی مورد اشتباه قرار میگرفت، آن کسی که میآمد و با بصیرت نافذ و با بیان روشنگر خود، شبهه را از ذهن آنها برطرف میکرد، عمار یاسر بود. انسان در قضایای متعدد امیرالمؤمنین - از جمله در صفین - نشان وجود این مردِ روشنگرِ عظیمالقدر را میبیند. جنگ صفین ماهها طول کشید؛ جنگ عجیبی هم بود. مردم افراد مقابل خود را میدیدند که نماز میخوانند، عبادت میکنند، نماز جماعت و قرآن میخوانند؛ حتّی قرآن سرنیزه میبرند! خیلی دل و جرأت میخواست که کسی روی این افرادی که نماز میخوانند، شمشیر بکشد. در روایتی از امام صادق(علیهالصّلاةوالسّلام) نقل شده است که اگر امیرالمؤمنین(ع) با اهل قبله نمیجنگید، تکلیف اهل قبلهی بد و طغیانگر تا آخر معلوم نمیشد. این علیبنابیطالب بود که این راه را باز نمود و به همه نشان داد که چهکار باید کرد. بچههای ما، وقتی که به بعضی از سنگرهای جبههی مهاجم وارد میشدند و آنها را اسیر میگرفتند، در سنگرهایشان مهر و تسبیح پیدا میکردند! بله، درست مثل همان کسانی که مقابل امیرالمؤمنین(ع) قرار داشتند و نماز هم میخواندند و نتیجتاً یک عده هم به شبهه میافتادند. آن کسی که سراغ اینها میرفت، عمار یاسر بود. این، هوشیاری و آگاهی است و کسی مثل عمار یاسر لازم است. اگر روح اعمال و عبادات - که عبارت از همان توجه به خدا و عبودیت اوست - برای انسان حل و روشن نشود و انسان سعی نکند که در هریک از این واجبات، خودش را به عبودیت خدا نزدیک کند، کارش سطحی است. کار و ایمان سطحی، همیشه مورد خطر است و این چیزی است که ما در تاریخ اسلام دیدهایم. قبلاً اشاره کردم، کسانی از متدینان، مقدسان، عبّاد و زهّاد، میرفتند در کنار خلیفهی ظالمِ غاصبِ فاجرِ خبیثِ دروغگوی دهرو و دهرنگ مینشستند و او را چهار کلمه نصیحت میکردند؛ او هم یا از روی تقلب و ریا، یا شاید هم در گوشهی قلبش چیزی تکان میخورد و اشکی میریخت. بعضیها هم که مست بودند و در حال مستی، هیجان و احساسات پیدا میکردند، یک نفر را میآوردند که برایشان یک خرده حرف بزند؛ با حرفهای او گریه میکردند! آنگاه این آدمهای سادهلوح نادان - ولو عالم به ظواهر دین - مرید این خلیفه میشدند! در تاریخ اسلام، انسان چیزهای عجیبی از این قبیل میبیند. همین «عمروبنعبید» عابدِ زاهدِ معروف، کسی است که خلیفهی عباسی دربارهی او اظهار ارادت میکرد و میگفت: «کلّکم یمشی روید کلّکم یطلب صید غیر عمروبنعبید»؛ یعنی حساب «عمروبنعبید»، از دیگر مدعیان تقوا و زهد جداست! شما اگر همین «عمروبنعبید» و «محمّدبنشهابزهری» و امثال آنها را نگاه کنید، میبینید که آنها در زمان خودشان، از جملهی دردسرهای بزرگ جریان حق بودند. میرفتند با حضور خودشان، جبههی باطل را تقویت میکردند و جناح حق - یعنی جناح اهلبیت پیامبر - را تنها و مظلوم میگذاشتند و بر اثر همین ندانستن، دست دشمن را روی اینها دراز میکردند. غرض، اینکه روح عبادت، بندگی خداست. برادران و خواهران! ما باید سعی کنیم که روح بندگی را در خودمان زنده نماییم. بندگی، یعنی تسلیم در مقابل خدا، یعنی شکستن آن بتی که در درون ماست. آن بت درونی ما - یعنی من - در خیلی جاها خودش را نشان میدهد. وقتی که منفعتت به خطر بیفتد، کسی حرفت را قبول نکند، چیزی مطابق میل تو - ولو خلاف شرع - ظاهر بشود، یا سر دو راهی قرار بگیری - یک طرف منافع شخصی، یک طرف وظیفه و تکلیف - در چنین تنگناها و بزنگاههایی، آن منِ درونی انسان سر بلند میکند و خودش را نشان میدهد. |