هر سال این جلسه را دارد با دانشجویان؛ در ماه رمضان. جدا از جلسهای که احتمالا در دانشگاهها برگزار میشود. فقط کافی است به چهرهاش در طول جلسه نگاه کنی تا بفهمی چقدر این جلسه برایش مهم است. سه ساعت جلسه، ماه رمضان، قبل از افطار، لبخند یک لحظه از صورتش نمیرود. به مسوولان برنامه تاکید کرده کسی حرف خودش را سانسور نکند و گفته اصل جلسه برای حرف دانشجوها باشد. دو ساعت به حرفهای دانشجویان گوش کرده و حالا با اصرار خود دانشجویان صحبتهایش را شروع میکند:
"جلسات با دانشجویان از شیرینترین جلسات من است."
برای کسی که چندتا از جلسات اینچنینی رهبر را دیده باشد، جای شک نمیماند که تعارفی در کار نیست.
"جلسه امروز پرطراوت و حرفها عمیق و فکرشده بود."
برای کسی که چندتا از جلسات اینچنینی رهبر را دیده باشد، جای شک نمیماند که تعارفی در کار نیست.
"مطمئن باشید حرفهایتان در حد امکان دنبال میشود." رهبر این را میگوید و افسرانش سر شوق میآیند.
رهبر اهل تعارف نیست، حرفش را تکمیل میکند: "آن مقداری که مورد تایید است."
رهبر اهل تعارف نیست، حرفش را تکمیل میکند: "غالبا هم هست."
"حرفهای عمیق و فکرشدهای بود." لبخند پیروزی روی لب سخنرانان مینشیند.
"به خصوص آنجا که از طرف جماعت و تشکلی حرف زد." چندتایشان سر بالا میگیرند و سینه سپر میکنند.
"بهخصوص در آن بیاناتی که از طرف یک تشکلی مطرح شد." پچپجها شروع میشود. گمانهزنیها شروع میشود. هر کس سعی میکند ثابت کند خودش مصداق این حرف بوده.
"شماها که جوانید، بیشتر از کسی در سنین پیریِ من..."
"شما که جوانید، حالا حالاها به آن نمیرسید؛ به حدود سنی ما که رسیدید..."
"نزدیکشدن به خدا در سنینِ کمتر از سنِ حالای من. خیلی سخت خواهد شد..."
"کیفیت کارهای شما با بنده، فرق دارد. خوب، شما جوانید..."
چه تاکیدی دارد روی جوانی!
دل را به خدا پیوند بزنید. راهش معلوم است: ترک گناه، انجام واجبات، بهخصوص نماز و بهویژه در اول وقت و با حضور قلب، بعد هم مستحبات از انس با قرآن تا نافله و نماز شب.
اگر به بچههای خودم هم میخواستم بهترین سفارش را بکنم، همینها را میگفتم.
"قدر بدانید. پاکیزه است، نورانی است؛ دل شما جوانان.
گفتنش آسان است و عملش سخت، اما ناگزیر است؛ ترک گناه.
تنهی یعنی نهی میکند. جلوی شما را نمیگیرد، فقط از درون نهی میکند؛ نماز."
رهبر اینها را بالاترین مطالبی میداند که در این جلسه میخواسته بگوید.
"نه فقط میتوانید، بلکه باید سوال کنید از مسوولین. اما قضاوت نکنید. معارضه نکنید.
مسوولین هم بیایند در جمع دانشجویی و جواب بدهند. امروز بهترین قشرهای کشور اینهایند؛ جوان، باسواد، دارای فهم و انگیزه."
حرف رهبر قوت قلبی است برای دانشجویان و زنگ هشداری برای مسوولین.
"هم اتحاد، هم خالصسازی." جواب رهبر به دانشجویی است که پرسیده حالا وقت کدام است. "اتحاد بر چه اساس؟ برمبنای اصول. با چه کسی؟ با کسی که اصول را قبول دارد. با چه کسی نه؟ کسی که بر مخالفت با اصول تصریح میکند."
و توضیح میدهد "برای خالصسازی باید دایره خالصان را زیاد کنیم، نه این که ناخالصها را برانیم. خلوص با زور به دست نمیآید. از خودتان شروع کنید. خود، خانواده، دوستان، تشکل."
معنی جذب حداکثری و دفع حداقلی برای خیلیها روشن میشود.
"در خفا. به بعضی خواص. خُلصین." صدای خنده جمعیت بلند میشود. "مطلقا چنین نیست." اشاره رهبر به آنهایی است که میگویند رهبر در ظاهر چیزی میگوید، یعنی به خاطر جایگاهش. اما حرفهای واقعیاش را جای دیگری میزند. "اگر کسی چنین نسبتی دهد، گناه کبیره است." آب پاکی را میریزد روی دست این افراد.
"نام ایشان را بنویسید. بگیرید." اینها را رهبر در مورد دانشجویی میگوید که گفته بود: " مجلات علمی فارسیزبان نداریم. اقتصادمان دانشبنیان نیست. چهار سال پیش گفتید پنجاه سال دیگر. سالی که باید مرجع علمی دنیا باشیم. میشود 1435. دانشمندان پنجاه ساله آن روز، الآن پنجسالهاند و محققین بیستسالهاش بیستوپنج سال دیگر به دنیا میآیند. پس حواسمان باید به آموزش کودکان هم باشد."
همهچیز را با حساب و کتاب میگوید. برای همین وقتی میگوید نقشه علمی مستقلی با دوستانش تهیه کرده، کسی شک نمیکند. رهبر هم میگوید: "نام ایشان را بنویسید. بگیرید." خطابش به دفتر ارتباطات مردمی است. امیدوارم آبروی مسوولین تهیه نقشه علمی خیلی نرود.
"این اشکال ما هم هست. به صدا و سیما گفتهام، به وزارت ارشاد گفتهام، به سازمان تبلیغات گفتهام، به حوزه هنری گفتهام. بحث کردهام. استدلال آوردهام. بعضی کارهای اجرایی را ناچار خودم انجام دادهام." جوابش به کسی است که گفت چرا محصول فرهنگی مناسب تولید نمیشود. کلی ذوق کرده لابد که چه نکته مهمی گفته بوده. بقیه هم دارند از دست مسوولین حرص میخورند. رهبر ادامه میدهد: "اما این کارها یکشبه نیست. زیرساخت میخواهد."
"این را خوب است شما هم بدانید." رهبر این جمله را درباره دورههایی میگوید که زیرساختهای اعتقادی و فرهنگی ایجاد که نشده، هیچ، خراب هم شده است. اما این فقط مهم نیست، مهم این است که رهبر، افسرانش را محرم حرفهای ناگفتهاش میکند.
"اینجا توی پرانتز نوشتهام اشکال وارد است". این که اشکال وارد هست یا نیست به کنار، این که بحث در مورد تبعیض است به کنار، رهبر دارد راحت با افسرانش حرف میزند. هیچ تکلفی در کار نیست.
"حرکت کند بوده. باید پیش برود. اما تصور نکنید فراموش شده. من دنبال این قضیه هستم." حرفهای رهبر آبی است روی شعله غصههایی که از پارسال توی دل بچههای کوی دانشگاه مانده. و البته روی دل خود رهبر.
"شما توی دایره قرمزید. همان دایرهای که توی نقشه دور نقاط مهم میکشند. مشخصتان کردهاند. خیلی برنامهها برای شماست." دانشجویان نمیدانند خوشحال باشند از مهمبودن یا بترسند از این که دشمن دورشان خط قرمز کشیده، مشخصشان کرده و برایشان برنامه دارد. برنامههایی برای لغزاندن، منحرف کردن و بیخیال کردن نسبت به سرنوشت کشور.
"توی تلویزیون جایش نیست. جلسه تخصصی میخواهد. ماجرای عکس مار و اسم مار را که یادتان هست؟ در جای عمومی، غلبه با کسی است که عیاری بلد است." شاید این حرفها کار صدا و سیما را راحت کند، اما از امروز دانشجویان باید کمربندشان را محکمتر ببندند.
"حالا دل شما خون" صدای انفجار خنده بلند میشود. خود کسی هم که گفته بود دلمان از دست راست و چپ رئیسجمهور خون است میزند زیر خنده. "خدا نکند خون باشد." شوخی و احترام با هم. اخلاق را باید عملی یاد داد.
"اینها جزء مسائل اصلی نیست." بعضیها تکبیر نصفه نیمهای میفرستند. صدای "هیس" از جمعیت بلند میشود. همه میخواهند ببینند رهبر درباره تیتر یک اینروزهای رسانهها چه میگوید. "مسائل را اصلی و فرعی کنید. مسائل درجه دو انرژی ما را نگیرد." این که بازی رسانهها به هم خورده به کنار، این که بعضیها میفهمند نباید مساله درجه دو تولید کنند یا نه به کنار، اما اینها حرفهایی است که بعد از اینهمه مدت، رهبر فقط اینجا میگوید؛ در جمع دانشجوها.
"اوقاتتلخی هم با آنان کردهام." با مسوولان، به خاطر دعواهایشان که میکشندش به رسانهها.
راستی پس چرا متوجه نمیشوند؟
"خوب، شما هم نقدپذیر باشید. قبا هم ندارید که به گوشهاش بربخورد." صدای خنده فقط به خاطر شوخیهای رهبر نیست، افسران خوشحالاند از این رابطه صمیمی با فرماندهشان.
هرچند نماینده گروههای جهادی از دست سخنرانان قبلی به خاطر طولانی شدن حرفهایشان شاکی است ولی خوشحال است که رهبر با پیشنهادش موافقت کرده برای جلسهای با ستاد اردوهای جهادی. افطاری تمام شده و نشده، دنبال مسوولین است که زمان جلسه را قطعی کند.
"نه انشعاب پیدا کنید، نه با همدیگر برخورد. عامل جدایی، فقط مبانی معرفتی است، نه سلایق.
در مسائلی که با سرنوشت کشور ارتباط دارد، هم تحلیل داشته باشید هم موضع. هر دو.
مبانی معرفتی را تقویت کنید. تا از تشکلها به دانشجویان سرازیر شود.
با بدنه دانشجویی و اساتید ارزشی ارتباط بگیرید."
اینها توصیههای آخر جلسه رهبر است به گروههای دانشجویی.
"حالا اجازه بدید. متشکرم." صدای خنده همه بلند میشود. درست است که حرف مهمی بود، شاید هروقت دیگری هم بود، همه شعار میدادند؛ اما نه چند دقیقه مانده به اذان و پایان جلسه. وقتی که همه میخواهند بیشتر بهره ببرند. شعار "ای رهبر آزاده" توی دهانش میخشکد. البته رهبر تشکر میکند تا رعایت ادب را کرده باشند.
"روند پیشرفت، روند خوبی است. زیرساختهای کارهای بزرگ دارد فراهم میشود.
روند عدالت هم. تفکر عدالتطلبی دارد همهگیر میشود.
منحنی ما به طرف قوت است. البته ما قانع نیستیم. آرزو و همت بالاست."
اینها را رهبر چندروز پیش در جلسه کارگزاران نظام هم گفتهبود. اما لازم دیده اینجا هم بگوید.
همه نیمخیز میشوند. والسلام را که میگوید، شعارها شروع میشود. صدای موذن هم بلند شده. رهبر میایستد و از جیب قبایش ساعت جیبی بنددارش را درمیآورد و نگاه میکند و بعد به سمت سجاده میرود و بچهها دیگر صبر نمیکنند. حمله میکنند به صفهای اول. اما حیف که هر کس حجمی دارد و نمیشود همه در یک صف بایستند.
نماز که تمام میشود، رهبر میرود پشت پانلها برای افطار. بعضیها میدانند ماجرا چیست، میدوند به سمت نیمه انتهای حسینیه که فقط یک پانلش برداشته شده. تیم حفاظت حواسش بوده که این جلسه با همه جلسات قبل فرق دارد و نمیشود همه پانلها را برداشت. با این همه، وقتی به پشت پانلها میروم، میبینم همهچیز به هم ریخته.
قرار بود سفره اول برای خانمها باشد. اما حمله آقایان اجازه ندادند. خانم سلطانخواه گیر میکند و نمیتواند به طبقه بالا برود. دعوت میشود پای سفرهای که رهبر نشسته. رهبر به مسوولین میگوید که خانم دستگردی را هم صدا کنند. از خانمها فقط همین دونفر موفق میشوند سر این سفره باشند. بقیه یا رفتهاند طبقه بالا یا در نیمه دیگر سالن نشستهاند.
یکییکی بلند میشوند. مثلا میخواهند بروند طبقه بالا. مثلا برای افطار. اما به جلوی در که میرسند، متوقف میشوند و رویشان برمیگردد به سمت سفرهها و میگردند دنبال میز کوچکی که باید اول یکی از سفرهها باشد.
دیر پشت پانلها رفتهام. خبری از افطار نیست. یک لیوان چای کنار دیوار پیدا میکنم و با ظرفی خرما که از سفره برداشتهام، میخورم. رهبر که میرود، برمیگردم به جلوی حسینیه. اینجا وضعش بدتر است. دانشجوها مثل جاروبرقی با سفره برخورد کردهاند. روز بعد در جایی میخوانم که در مورد این برنامه نوشته: "هیچ کس احساس نمی کند که مهمانی آمده! نباید هم بکنند؛ بیت رهبری خانه ماست!"
قسمت اول را از اینجا بخوانید.