1389/01/04راهکارهایی برای برونرفت
تحلیل وضعیت علوم انسانی
دکتر منصور میراحمدی*
در توصیف شرایط کنونی علوم انسانی در ایران، میتوان گفت اگر این علوم در شرایط بحرانی نباشند، دست کم در وضعیتی هستند که هویتشان بهطور جدی زیر سؤال قرار دارد؛ به بیان دیگر پرسشهای اساسی در برابر هویت این دانش و همچنین مباحثی در باره چگونگی کاربرد آن مطرح می شود.
مفهومشناسی علم دینی
در اینکه دارای علم دینی هستیم، تردیدی وجود ندارد، با این حال لازم است علم دینی تعریف شود. مقصود از علم دینی علمی است که گزارهها، نظریهها و قوانین آن همگی برگرفته از متون و منابع دینی باشد، یعنی از متون و منابع دینی به دست آمده باشد و این نتیجه منطقی گزارهها و آموزههایی است که در متون دینی وجود دارد. این گزاره و آموزهها در قالب نظریههای علمی صورت بندی و تدوین میشود که نتیجه آن علمی است که می توان از آن تحت عنوان علم دینی یاد کرد. این تعریف رایج است و با این تعریف بهطور قطع دارای علم دینی هستیم. میتوان علومی مانند فقه و کلام و دیگر علومی که بهطور مستقیم از منابع و متون دینی تغذیه می شوند و گزارههای خود را با این متون مستند میکنند، علم دینی نامید و ظاهراً در این زمینه، تردیدی وجود ندارد.
اما در تعریفی دیگر که از تعریف نخست فراتر است، این نکته در نظر گرفته میشود که بعضی از علوم که به نوعی با دین ارتباط پیدا میکنند و اعتبار خودشان را از اصول و آموزههای دینی میگیرند، این اعتبار و حجَیت آنها به این دلیل نیست که لزوماً گزارههای این علوم از خود متن دین استخراج شده، بلکه ممکن است گزارهها و نظریههای یک علم به وسیله عقل بشر به دست آمده و صورتبندی شده باشد، اما اگر این اصول و گزارهها از سوی متون و آموزههای دینی تأیید شد و اعتبار و حجیّت یافت، از این منظر نیز می توان نوعی استنادسازی کرد. از این رو، میتوان این علم و نظریه را علم و یا نظریه دینی نامید.
این معنا، معنای وسیعی در علم دینی است که در بحث علوم انسانی متعارف، به این معنا و رویکرد توجه می شود؛ برای مثال میتوان شاخههایی از علوم انسانی را به معنای عام آن، شامل دو دسته علوم اجتماعی و غیر اجتماعی در نظر گرفت؛ علوم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از جمله علومی هستند که در طول تاریخ از آنها صورت بندیهایی انجام گرفته و گزارهها و نظریههای علمی مطرح شده است؛ اگر این گزارهها و نظریهها را بتوان مستندسازی و استنادهای آن را با دین پیدا کرد و به اصطلاح سره از ناسره را براساس دین تشخیص داد، به این معنا هم میتوان علوم انسانی را مستند به دین کرد و از علم دینی در علوم انسانی سخن گفت.
در مورد تفاوتهای میان مبانی علوم انسانی اسلامی و نمونه غربی آن، تمایزات متعددی می توان در نظر گرفت که مهمترین تفاوتها را می توان در مبنای معرفت شناسی این علوم مشاهده کرد. علوم انسانی به معنای جدید آن در غرب که حاصل اندیشه و فکر دوران مدرن است، علومی است مبتنی بر دریافت و برداشت نوعی از عقل که از آن با عنوان عقل فردی و یا عقل خود بنیاد و تعابیری مشابه یاد می شود. بر این اساس علوم انسانی مدرن و در دوران مدرن، علومی هستند که عقلانی و مبتنی بر عقل بشر هستند، این عقل را هم، عقل خود بنیاد و بینیاز از عقل متعالی و آسمانی می دانند، اما در علوم انسانی دینی یا علوم انسانی که مبتنی بر دین قرار می گیرند، بهطور طبیعی این عقل، عقل خود بنیاد نیست؛ عقلی است که نیازمند مددرسانی وحی است؛ عقلی است که منبعی فراتر از خود به نام وحی را به رسمیت می شناسد؛ عقلی درون دینی است، از این رو با چنین نگاهی به عقل میتوان گفت علوم انسانی مورد قبول دین، علومی هستند که براساس اصل عدم مغایرت عقل و وحی بنا شده است.
استخراج مبانی علوم انسانی از قرآن
همانطور که پیشتر نیز اشاره شد، پاسخ به این پرسش به چگونگی تعریف علم دینی بستگی دارد، چنانچه تعریف نخست در نظر باشد، میتوان اظهار کرد که مبانی علوم انسانی و متون دینی از آیههای قرآن کریم قابل استخراج است، اما پاسخ به این پرسش در مجموع مثبت است، چنین چیزی امکانپذیر است، برای مثال، سیاست از منظر و دیدگاه قرآن تشریح شود.
براساس نگرشی که قرآن به سیاست، اقتصاد، فرهنگ و سایر مقولهها دارد، استخراج مبانی علوم انسانی از قرآن کریم امکان پذیر است. با این وجود، انجام این امر نیازمند روش شناسی متناسبی است و روششناسی متناسب هم چیزی جز روش تفسیری نیست که این روش، گونههای مختلفی دارد، برای مثال، در تفسیر قرآن کریم، تفسیرهای مختلف قرآن به قرآن، تفسیر موضوعی، تفسیر اجتهادی و تفاسیر دیگر وجود دارد.
در حقیقت به نظر می رسد با توجه به طرح روش شناسیهای جدیدی که صورت گرفته است، با استفاده از قابلیتهایی که بعضی از این روشها دارند، می توان روشهای تفسیری را بازسازی کرد و بهوسیلهی آن به پرسش های امروزی بشر از دیدگاه قرآن کریم پاسخ داد.
وضعیت علوم انسانی در ایران
بهطور کلی این پرسشها را می توان در یک طبقه بندی کلان به دو دسته تقسیم کرد؛ دسته نخست از اساس هویت و مبانی معرفتشناختی علوم انسانی پرسش می کنند، برای مثال این پرسش که آیا علوم انسانی برخاسته از سنت فکری ایرانی است؟ اگر تناسبی با بنیانها و سنت فکری ایرانی ندارد، چگونه میتوان مبانی و پیش فرضهای این علم و دانش را براساس مبانی و اصول سنت پیش فرض ایرانی، نقد و بررسی کرد؟ پرسشهای مطرح شده در این زمینه، پرسشهای ناظر بر هویت و مبانی هویتی علم و دانش نامیده می شود.
دسته دوم از پرسشها، صرفه نظر از ناسازگارهایی که بعضی از این علوم به لحاظ مبنایی با سنت فکری ایرانی پیدا میکنند، ناظر بر مسائل کاربردی است؛ برای مثال آیا دستاوردهایی که این علوم و دانشها دارند، قابلیت پیاده شدن در ایران و جامعه ایرانی را دارند یا خیر؟ آیا اساسا این علوم قابلیت کاربردی شدن را دارند یا خیر؟ پرسشهای مطرح شده در این زمینه، فرض را بر کاربرد علوم میگیرد، یعنی انطباق این دانشها را با جامعه ایرانی مورد پرسش قرار میدهد.
نگاه به علوم انسانی باید دستکم با توجه به اینکه برچه اساسی و از چه زاویهای به این علوم نگریسته شود، دقیق و تصحیح شود که به اعتقاد بنده این تصحیح نگاه از مهمترین مسائل است.
علوم انسانی دارای یک جنبه عقلانی و یک جنبه فرهنگی است؛ جنبهی عقلانی مربوط به دستاوردهای عقل بشر است و اگر از این حیث به علوم انسانی نگریسته شود، می توان آن را به عنوان یک علم جهان شمول در نظر گرفت، در این صورت میتوان اظهار داشت این علوم در همهی جوامع و از جمله جامعهی ایرانی، قابلیت پیادهسازی را دارند. اما اگر از زاویه فرهنگی به علوم انسانی نگاه شود، میتوان دریافت که این علوم، در یک زمینه فرهنگی متناسب با جوامع غربی شکل گرفتهاند، بنابراین هنگامی که از زاویه فرهنگی به این علوم نگاه می شود، متوجه به وجود آمدن مشکلاتی در جوامع اسلامی و در جامعه ایرانی میشویم؛ پس در گام نخست باید زاویه دید در باره این علوم مشخص شود.
شرط نخست، داشتن یک نگاه انتقادی به علوم انسانی است؛ یعنی نه پذیرش مطلق و نه طرد مطلق این علوم. زیرا چنانچه از زاویه عقلانی به علوم انسانی نگریسته شود، نمی توان آن را بهطور کامل طرد کرد. از سوی دیگر از دیدگاه فرهنگی نیز نمی توان بهطور مطلق آن را پذیرفت، اما با نگاه انتقادی به علوم انسانی، ضمن اینکه این علوم دستاورد عقل بشر تلقی می شود، با مبانی فکری و فرهنگی جامعه ایرانی نیز نقد و تحلیل می شود تا بتوان از نقاط قوت آن استفاده کرد و نقاط ضعف آن را کنار گذاشت؛ بنابراین تا چنین نگاه و رویکردی نباشد، علوم انسانی متناسب با سنت و زمینه های فکری و فرهنگی جامعه ایرانی حاصل نمی شود.
دومین گام به دست آوردن عزم و اراده عمومی و فراگیر است که به نظر میرسد از موانع دیرینه به شمار رود، یعنی هنوز عزم و ارادهای جدی برای تدوین و تأسیس چنین علومی صورت نگرفته است. حال می توان نبود چنین ارادهای را که یک مانع است، در سطوح مختلف پیگیری کرد.
بر این اساس، یکی از این سطوح، سطح نخبگان و مراکز علمی و پژوهشی است که به نظر می رسد در میان نخبگان هنوز آن اراده جمعی برای رسیدن به چنین هدفی شکل نگرفته است، بعضی از آنها که اساسا اعتقادی ندارند، بعضی هم که اعتقاد دارند، عزم جدی ندارند؛ به هر حال اجماع نخبگان در این زمینه لازم و ضروری است که متاسفانه هنوز شکل نگرفته است.
سطح دوم، اراده و اجماعی است که باید در میان تصمیمگیران و سیاستگذاران فکری و فرهنگی جامعه، یعنی کسانی که سیاستگذاری اصلی را در زمینههای فکری و فرهنگی برعهده دارند، حاصل شود. به نظر می رسد یکی از موانع عدم شکل گیری اراده عمومی در این سطح باشد، هرچند که به تازگی بحث های مطلوبی مطرح شده و نشانههای خوبی در حال ظهور است.
راهکارهای برونرفت
در توصیف شرایط کنونی علوم انسانی در ایران، میتوان گفت اگر این علوم در شرایط بحرانی نباشند، دست کم در وضعیتی هستند که هویتشان بهطور جدی زیر سؤال قرار دارد؛ به بیان دیگر پرسشهای اساسی در برابر هویت این دانش و همچنین مباحثی در باره چگونگی کاربرد آن مطرح میشود.
با این حال طبیعی است که همیشه ممکن است ظرفیتهایی به صورت بالقوه در این علوم موجود باشد که نیازمند بالفعل شدن هستند؛ توجه به این نکته هم خالی از اهمیت نیست که اسلام بهطور کلی عقل را به رسمیت شناخته است و به دستاوردهای عقل بشر احترام می گذارد، همچنین ساز و کارهایی را برای سازگار کردن آن با دین و شریعت مطرح می کند؛ بنابراین در یک نگاه کلی می توان گفت که اسلام، علوم انسانی و علومی را که حاصل عقل بشر است به رسمیت می شناسد، منتهی معتقدم، برای این منظور باید به دو اقدام به عنوان دو راهکار اساسی توجه کرد تا این هدف محقق شود.
راهکار نخست که راهکاری نظری است به این ترتیب است که نه باید به شکل طبیعی و برنامهریزی نشده و نه کاملاً برنامهریزیشده عمل کرد، بلکه باید یک حالت بینابین و حد وسط را در نظر گرفت؛ یعنی سیاستگذاریهای علمی باید با یک برنامهریزی توأم باشد، اما باید به مراکز علمی و پژوهشی، اساتید و پژوهشگران به شکل طبیعی فرصت داده شود تا ظرفیتهای بالقوه موجود در مراکز به صورت تدریجی به فعلیت برسد.
راهکار دوم این است که در کنار تمهید شرایط و فرصتها برای نظریهپردازی، باید ارادهای که پیشتر اشاره شد نیز شکل بگیرد، و طبیعی است که اراده هم با شرایط و زمینههای خاصی شکل می گیرد؛ باید موانع پیش روی آن را برطرف کرد تا هم اراده نخبگان و اساتید علمی و هم اراده سیاستگذاران برای رسیدن به چنین هدفی تدارک دیده شود و در صورتی که چنین ارادهای در کنار فعالیت های فکری و فرهنگی صورت بگیرد، به اعتقاد بنده میتوان به این هدف دست یافت.
* عضو محترم هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی
در این رابطه ببینید: