پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR ابعاد مختلف مبارزهی انقلاب اسلامی با دشمنِ بیرونی و بررسی زمینهها و اثرات حرکت تسخیر لانهی جاسوسی را در گفتگو با «عباس سلیمینمین» به صورت اجمالی مورد بررسی و تحلیل قرار داده است.
آیا چنانکه برخی جریانات میگویند اصل بحث استکبارستیزی و مقابله با سلطه و استعمار در انقلاب اسلامی تحت تأثیر مارکسیسم و ادبیات چپ بوده است؟
کسانی که جهتگیری انقلاب اسلامی و دشمنشناسی ملت ایران را زیر سؤال میبرند و بهنوعی آن را متأثر از مواضع گروههای چپ مارکسیستی عنوان میکنند قطعاً دچار یک جهل تاریخی جدی هستند؛ چراکه مبارزهی ملت ما با سلطهی بیگانه برمیگردد به دورانی که اصلاً جریان چپ وجود نداشت. چپ بعدها متولد شد. مبارزهی ملت ما با استعمار به قبل از مشروطه برمیگردد؛ زمانی که استبداد شاهان بهگونهای بود که میتوانست زمینهی نفوذ بیگانه را فراهم کند و چون چنین امری برای ملت ما بسیار بسیار نگرانکننده بود، تلاش کردند قدرت شاه را محدود کنند تا نتواند زمینهای را برای ورود بیگانه فراهم کند. حساسیت ملت ما نسبت به جهان سرمایهداری و عنصر اصلی جهان سرمایهداری -که در آن موقع انگلیس بود و بعدها جای خودش را به آمریکا داد- خیلی قبل از پیدایش مارکسیسم وجود داشت؛ منتها امروز غرب خیلی ناراحت است که انقلاب اسلامی بهعنوان یک پدیدهی مورد اعتماد بسیاری از نیروهای مسلمان، خیلی واضح، جهت را در دشمنشناسی نشان بدهد. اینها برای اینکه جهت را در دشمنشناسی مخدوش کنند چه میگویند؟ میگویند این دشمنشناسی برای اسلام و انقلاب اسلامی نیست؛ برای مارکسیستها است
.
رهبر انقلاب در یکی از سخنانشان فرمودهاند که «قبل از انقلاب، مستکبرین سنگرهایی در داخل کشور ما داشتند و انقلاب این سنگرها را منهدم کرد؛ مهمترین سنگر هم خودِ رژیم پهلوی بود.» از سوی دیگر شاهد بودیم که در سال ۴۳ حضرت امام خمینی (رحمهالله) در اعتراض به موضوع کاپیتولاسیون آمریکاییها، دستگیر و تبعید شدند. دربارهی دشمنشناسی حضرت امام (رحمهالله) و اعتراض ایشان به نفوذ آمریکا به چه نکاتی میتوان اشاره کرد؟
به نظرم امام، هم در ارتباط با تحلیل نهضت مشروطه و هم در تحلیل نهضت ملی شدن صنعت نفت، ضعف در دشمنشناسی را یکی از دلایل شکست نهضت میدانستند
.
ببینید، ما قبل از مشروطه یک استبدادی داشتیم که بهدلیل داشتن پیوندهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی با مردم، در برخی از مناسبات به خواستههای مردم تن میداد. این استبداد بههیچوجه پیوند بیرونی نداشت. بعدها ما با استبدادی مواجه شدیم که نه ارتباط با مردم و نه تعلقی به مردم داشت، بلکه خود را مدیون کسانی میدانست که او را به قدرت رسانده بودند؛ و طبیعتاً کسانی که او را به قدرت رسانده بودند، مردم ایران نبودند. مردم ایران هیچ دخالتی در به قدرت رساندن رضاخان نداشتند. بعدها در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، برخی از جریانات -مثل نهضت ملی- نگاه خوشباورانهای نسبت به غرب داشتند و تصورشان این بود که اگر برای غرب منطق بیاورند که مثلاً شما از استبداد حمایت نکنید، غرب موضع خودش را در ایران اصلاح خواهد کرد و استبداد از طریق یک نوع نصیحت غرب تعدیل خواهد شد؛ یعنی این جریانها در دشمنشناسی ضعف جدی داشتند و همین ضعف جدی در دشمنشناسی، دوباره عامل شکست نهضت شد
.
امام از ابتدای نهضت تأکید دارند که باید دشمن را شناخت و تلاش کرد تا او را از ایران بیرون راند. در کنار این، امام راجع به استبداد هم همین موضع را دارند؛ یعنی امام قبول نمیکند که استبداد قابل اصلاح باشد. لذا امام آمد دو رکن برای نهضت خودش انتخاب کرد: اول اینکه استبداد باید برود و دوم اینکه استعمار باید برود. چرا این دو را امام همزمان انتخاب کردند؟ بهخاطر اینکه اینها در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر قرار گرفته بودند؛ یعنی استعمار، حضور خودش را در ایران متکی به استبداد میدید و از سوی دیگر استبداد، کاملاً وابسته به بیگانه بود. مثلاً محمدرضا پهلوی در ارتباط با مسائلی چون کاپیتولاسیون یا جدایی بحرین یا در ارتباط با سایر امتیازهایِ ارضی، مالی و سیاسی و... هیچ مقاومتی نمیکند. بنابراین استعمار بهشدت به این استبداد متکی است و با تمام توان آن را حفظ میکند لذا شما نمیتوانید بگویید من فقط یک نهضت ضد استبدادی به راه میاندازم. بازرگان بحثی را با امام در پاریس انجام میدهد که شما کمی مطالبات را کم کنید، نمیتوانید همزمان هم با آمریکاییها بجنگید و هم با سلطنت؛ درواقع نوعی نگاهِ کاملاً متفاوت از امام و بهدنبال اینکه ما بیاییم بین استعمار و استبداد تضاد بیندازیم و از تضاد این دو برای پیشرفت استفاده کنیم که این کاملاً یک خوشباوری است. اما امام بسیار راسخ بود تا با این دو همزمان مبارزه کند و اگر غیر از استراتژی امام، سیاست دیگری دنبال میشد، فرصتی برای آمریکاییها ایجاد میکرد تا یک عنصر دیگری بیاورند. امام این فرصت را از آمریکاییها گرفت
.
از جنبهی تاریخی نفوذ و سلطهگری آمریکاییها در ایران چه سیری را طی کرده است؟
تلاش آمریکاییها برای اینکه جای پایی در ایران برای خودشان رقم بزنند از دوران پهلوی اول آغاز شد، منتها انگلیسیها بر ایران سلطهی مطلق داشتند و با اقداماتی که آمریکاییها برای نفوذ صورت میدادند بهشدت برخورد کردند؛ اما به محض اینکه رضاخان ایران را ترک کرد و آمریکاییها در قالب نیروهای متفقین وارد ایران شدند، اقدامات خودشان را برای اینکه نفوذ پیدا کنند آغاز کردند. ابتدا کارهای مطالعاتی را شروع کردند؛ تیمهایی را در قالب تیم صلح یا در قالب اصل چهار ترومن وارد ایران کردند. بعد از شهریور ۱۳۲۰ آمریکاییها توانستند راه نفوذ در ایران را برای خودشان هموار کنند
.
آنها بعد از کودتای ۲۸ مرداد تلاش ویژهای را مصروف داشتند برای اینکه وضعیت خودشان را روشن و عقبافتادگیهای خودشان را جبران کنند؛ یکی از موانع اصلیشان در این راه، خود انگلیسیها بودند. خود بحث کاپیتولاسیون برای این بود که بتوانند هرچه سریعتر خودشان را قوی کنند و یک موقعیت ویژهای به نیروهای طرفدار و شبکهی خودشان در ایران بدهند که این موجب تسهیل کارهایشان در ایران شود. ناگزیر بودند برای اینکه سریعتر انگلیسیها را وادار به پذیرش سروریشان کنند، شبکهی نیروی انسانی خودشان را خیلی گسترده کرده و برای این باید یکسری امتیازاتی را به نیروهایشان میدادند و همین کار هم شد. آمریکاییها نیروهای خودشان را تحت عنوان کانون مترقی سامان دادند که زیر نظر هویدا و منصور بود. درواقع از ابتدای دههی ۴۰ تا اواخر رژیم پهلوی، انگلیسیها نیروی دست دوم و آمریکاییها نیروی دست اول بودند
.
با پیروزی انقلاب و در بدو امر ما با آمریکاییها برخورد قهرآمیز نکردیم؛ درواقع آمریکاییها دشمنی را شروع کردند و انقلاب با توطئهگری آنها مقابله کرد. در تبیین این بحث به چه نکاتی میتوان اشاره کرد؟
دو عامل حساسیت امام را نسبت به آمریکا بهطور جد برانگیخت. در ابتدا رهبری انقلاب اسلامی بنایش را بر این گذاشت که یک فصل جدیدی در رابطه آغاز شده است. اعضای شبکهی مستشاری آمریکا -که در همهی وزارتخانهها حضور داشتند- و قبلاً ایران را اداره میکردند، بعد از پیروزی انقلاب با آرامش از ایران خارج شدند. حتی شهید بهشتی به هتل آزادی میرود و با اینها به فرودگاه میرود تا کسی متعرض اینها نشود. چون مردم از آمریکا خشمگین بودند. همه احساس میکردند که آمریکاییها از اینکه هیچ کسی در جهت تلافیجویی برنیامده شرمنده خواهند بود و اصلاحی در روابط صورت خواهد گرفت و یک فصل نوینی در روابط صورت گشوده خواهد شد
.
عامل دوم، جبههی داخلی بود. امام تصورشان این بود که آقای بازرگان وقتی قول داد با آن دو اصل انقلاب، همراه خواهد شد، آن دو قول ایشان پایدار خواهد بود. امام میدانست تفکر آقای بازرگان یک چیز دیگری است ولی وقتی آمد پای سخنرانی امام که من قول میدهم که بر دو اصل شما وفادار بمانم، امام تصورشان این بود که جبههی داخلی مستحکم است به این معنی که دشمن نمیتواند دوباره برگردد؛ اما مشخص شد در هر دو مورد عکس موضوع در حال اتفاق افتادن است. هم آمریکاییها شرمنده نشدند و در حال فعالیت هستند که مجدداً سلطهی خودشان را برقرار کنند و هم جبههی داخلی که مسئولیت ساماندهی امور کشور را در اختیار دارد، درست کار نمیکند و دارد زمینه را برای آمریکاییها فراهم میکند. امام متوجه شدند آمریکاییها بهصورت گسترده نیروهای خودشان را بسیج کردند برای اینکه دولت مرکزی را تضعیف کنند تا بتوانند در زمان مقرر ضربه بزنند. از طرف دیگر بازرگان اصلا با دشمنشناسی امام و انقلاب همراهی نمیکند و یک نوع خوشباوری جدی نسبت به آمریکاییها دارد. حضرت امام میدیدند آن پایگاه داخلی که باید در برابر آمریکاییها حساسیت داشته باشد، نهتنها حساسیت ندارد بلکه بسیار هم خوشبین است و درواقع نهتنها هیچ تدبیری برای اینکه راه بازگشت آمریکا را ببندد ندارد بلکه خودش هم میخواهد راه را باز کند؛ از جمله پیشنهاد او برای اینکه ما بیاییم سازمان مستشاری آمریکا را در ایران به نام دیگری -منتها محدودتر از قبل- حفظ کنیم. این دو نگرانی موجب شد امام سخنرانیهایشان را بهصورت اخطارگونه علیه آمریکا بیان کنند.
تأثیر حرکت تسخیر لانهی جاسوسی -که به تعبیر حضرت امام (رحمهالله) انقلاب دوم بود- در ناکامی توطئههای آمریکاییها علیه انقلاب اسلامی چه بود؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عمدهی کارهایی که علیه انقلاب صورت میگرفت را آمریکاییها سامان میدادند. همه تحرکاتی که علیه ایران صورت میگرفت عقبه و حلقهی وصلش آمریکاییها بودند و سفارت آمریکا در ایران کانون این مسائل بود. آمریکاییها برای اینکه بتوانند همهی نیروهای خودشان را در ایران متحد کنند، باز محتاج به محمدرضا پهلوی بودند. هیچ کسی غیر از محمدرضا پهلوی نمیتوانست همهی عناصر وابسته به آمریکا را در ایران منسجم کند؛ این هدف با اعلام حمایت آمریکا از شاه ممکن میشد. درواقع دوباره همان ساختار پیشین در حال بازتولید بود؛ یعنی استعمار و استبداد در کنار هم قرار میگرفتند و نیروهای زیرمجموعهشان امیدوار به آینده میشدند. پذیرش شاه در آمریکا درواقع اعلام حمایت رسمی بود و میتوانست یک انسجامی در نیروها ایجاد کند. این اتفاق برای داخل کشور یک علامت دیگری بود که نشان میداد آمریکاییها میخواهند اقدامات اساسی انجام دهند
.
شما تصور کنید اگر سفارتخانهی آمریکا بهعنوان پایگاه هدایتکننده در داخل تهران وجود داشت، کودتای نوژه شانس موفقیتش خیلی زیاد بود. به همین دلیل امام شروع کردند بهشدت به آمریکا حمله کردن و این نگرانی جدی را مردم هم میپذیرفتند. شما صحبتهای امام را مدتی قبل از ۱۳ آبان بخوانید، همواره درگیریاش علیه آمریکاست درحالیکه قبلش اینطور نبود. این حرفهای امام یعنی توجه دادن به اینکه آمریکاییها دارند تهدید میکنند و در حال خطرآفرینی هستند. بهصورت مشهودی امام به تهدیدات آمریکا توجه میدادند. حتی امام تعبیر چپ آمریکایی را برای برخی احزاب و گروهکها بهکار گرفتند تا مردم متوجه شوند و در دشمنشناسی مردم خلل ایجاد نشود
.
از این جنبه این حرکت دانشجویان، حرکت قابل ستایشی است و در دشمنشناسی خیلی مؤثر بود
.
رهبر انقلاب اشارهای داشتند که دانشجوی مسلمان، لانهی جاسوسی را تسخیر کرد اما خودش از درون مغلوب و دچار اختلال شد. به نظر شما دلیلِ این اختلال درونی چه بود؟
در تحلیل مسئلهی لانهی جاسوسی، دانشجویان در مسیر درست حرکت کردند؛ رهنمود را امام دادند و مردم هم حمایت کردند. اما یک غروری دانشجویان را فراگرفت که باید به این غرور توجه جدی داشت. این مطلب را نمیتوانیم نادیده بگیریم که لااقل بخشی از دانشجویان، ظرفیت لازم برای اینکه شانههای خودشان را زیر بار انقلاب دوم بدهند نداشتند؛ یعنی کمی از خود بیخود شدند. بعضاً تندرویهایی در افشاگری کردند، اما اینها هیچ کدام از ارزش اصل حرکت ارزشمندشان که موجب شد انقلاب ما از تهدید جدی آمریکاییها مصون بماند نمیکاهد؛ بعدها، هم اسناد و هم ادامهی تحرکات آمریکاییها این را نشان داد
.