بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
برای بنده، امروز روزِ بسیار شیرینی است. البته قبلاً در زمان ریاست جمهوری، بارها به این دانشگاه آمدهام؛ لیکن این جلسه از نظر بنده خصوصیتی دارد که آن را در ذهن و ذائقهام بسیار ماندگار و شیرین میکند. حدود دو، سه ماه قبل که به من اطّلاع دادند شما چنین جلسهای خواهید داشت، گمانم رئیس محترم دانشگاه انتظار داشتند که من پیامی بدهم، یا دوستان بیایند و با من ملاقاتی بکنند. من از همان وقت تصمیم گرفتم که به این جلسه بیایم و به چشم، محصول چند ساله این دانشگاه را مشاهده کنم.
این دانشگاه، با امیدهای زیادی بنیانگذاری شد. البته دانشگاههای کشور، همه حقّ عظیمی بر انقلاب و نظام و پیشرفت جریان علم و فرهنگ در کشور دارند؛ ولی این دانشگاه، دانشگاهی بود که انقلاب آن را تأسیس کرده بود؛ با این هدف که بتواند برای دانشگاههای سراسر کشور، نیروهای علمی و اساتید پرداخته دست انقلاب فراهم کند. شاید امروز که بحمداللَّه در دانشگاههای کشور، جوانان مؤمن و متخرّجان انقلابی فراوانند، این حرف برای بعضیها چندان مفهوم نباشد؛ لیکن در سالهای اوّل دهه شصت، این حرف خیلی معنا داشت. آن زمان که برخی از اساتید ترجیح میدادند به دانشگاهها نیایند و با انقلاب همکاری نکنند، بعضی به خارج از کشور میرفتند، بعضی مورد شکایت دانشجویان بودند که مکرّر به ما مراجعه میکردند و میگفتند از آنها دلسوزی دیده نمیشود - البته بعضی هم مؤمنانه و مخلصانه در خدمت دانشگاهها بودند - توسعه دانشگاههای کشور، احتیاج به یک فکر اساسی داشت. آن فکر اساسی، تشکیل این دانشگاه بود. امروز بنده نگاه میکنم، میبینم که چندهزار نفر فارغالتّحصیلان و متخرّجان این دانشگاه - از بانوان و آقایان - بحمداللَّه حضور دارند. این برای ما خیلی شیرین و خاطره و تجربه ماندگاری است.
برادران و خواهران عزیز! من فقط یک جمله در این زمینه به شما عرض کنم و آن این است که امروز نسل روشنفکر دانشگاهی، یک مسؤولیت ویژه دارد. امروز کشور شما و انقلاب شما و نظام اسلامی و پُرافتخار شما دورانی را میگذراند که همه کسانی که صاحب فکر و اندیشه هستند، باید برای پُربارکردن این نظام و فکرها و دستهای گرداننده آن تلاش و همکاری کنند. ما دورههای سختی را پشت سرگذاشتهایم؛ دوران جنگ را، دوران بعد از جنگ را که آن هم مشکلات و دشواریهای زیادی داشت.
امروز آن دورانی است که باید با ابزار دانش و معرفت و تلاش علمی، کاری کنیم که عقبافتادگیهای تحمیلىِ دوران طولانی سلطه استبداد در این کشور، جبران شود؛ آن دورانی که نگذاشتند استعدادها شکوفا گردد؛ نگذاشتند هویّت اصلی و حقیقی این ملت، خود را نشان دهد؛ به تبع ورود کالاهای صنعتی - که نتیجه پیشرفت علم و صنعت غرب بود - در همهچیز، آن را به غرب وابسته کردند؛ کالاهای فکری و فرهنگی را وارد این کشور کردند و به اوّلین کاری که دست زدند، بیاعتقاد کردن قشر تحصیلکرده این کشور به موجودی خودش بود؛ به فرهنگ خودی، به رسوم و آداب خودی، به دانش خودی، به استعداد شکوفا و درخشانی که در نسل ایرانی وجود داشت. این بیاعتقادی، در طول سالهای متمادی، اثر خودش را بخشید. از روزی که این فکر - فکر تحقیر ایرانی - وارد این کشور گردید و موجب شد که این احساس حقارت تا اعماق جان قشرهای برگزیده این کشور نفوذ کند، تا وقتی که غرب محصول این حالت را چید، البته سالها طول کشید؛ ولی بالأخره آنها موفّق شدند و نتیجه آن، همین عقبافتادگیهایی است که شما در کشورمان مشاهده میکنید. با این همه منابع انسانی، با این همه منابع مادّی، با این موقعیت جغرافیایىِ ممتازی که ما داریم، با آن سابقه درخشان علمی و فرهنگی و میراث عظیم گنجینه علمی که ما داریم، وضع ما امروز از آنچه که باید در میدان علم و صنعت و پیشرفتهای گوناگون علمی باشد، بسی عقبتر است.
درباره مسائل تاریخی و جغرافیایی و ادبیّات ما هم، دیگران بیش از نیروهای خودی تحقیق کردند، کار کردند، و آن استعداد درخشانی که در ایرانی هست، نتوانسته است هنوز این عقبماندگیها را جبران کند. البته از مقطع انقلاب به این طرف، معجزهای به وقوع پیوسته است و آن «خودباوری» است. آن احساس حقارت دیگر امروز نیست؛ لیکن بایستی کار کرد.
سالهای اوّلِ انقلاب، بخصوص هشت سال جنگ تحمیلی، گرفتاریهای زیادی بود. امروز وظیفه شماست که تلاش کنید و هدف این تلاش هم عبارت است از عزّت بخشیدن به اسلام و استقلال بخشیدن به ایران اسلامی. کشورتان را از همه جهت مستقل کنید. البته مستقل بودن به معنای این نیست که درِ استفاده از خارج از مرزها را ببندیم. این که معقول نیست؛ هیچ کسی هم به این کار دعوت نمیکند. در طول تاریخ، افراد بشر از همه استفاده کردهاند؛ اما فرق است بین تبادل فکر و اندیشه و داراییها میان دو موجود همسان و هموزن و همقدر، و دریوزگی یک موجود از موجود دیگر از راه التماس و اعطای به او همراه با تحقیر. این، آن چیزی است که کم و بیش تا قبل از انقلاب بوده است.
بایستی کشور را به آن پایهای که لازم است، برسانید. این، مسؤولیتِ عظیمِ نسلِ جوانِ روشنفکرِ تحصیلکرده این کشور است و شما برادران و خواهرانی که در این دانشگاه تحصیل کردهاید، تصوّر من این است که در این زمینه بار سنگینتری بر دوش دارید و انشاءاللَّه توفیقات بیشتری هم خواهید داشت.
من البته امروز هدفم بیشتر این بود که در جمع شما باشم؛ قصد این نداشتم که لزوماً مطلبی را در اینجا مطرح کنم و درباره آن بحث نمایم. فکر میکردم که میشود با شنیدن سؤالات شما و پاسخگویی به آنها، ساعتی را در جمع شما بود. برای من، همین امر، بسیار شیرین و لذّتبخش است؛ لیکن بهنظرم رسید که بحثی را که طرح آن در وضع کنونی کشور مفید هم هست، در اینجا مطرح کنم. یادداشتهایی کردهام که به طور اجمال به شما عرض میکنم.
دو نکته در باب مسأله «آزادی» مطرح است. امروز بحث «آزادی» در مطبوعات کشور و در بین افراد صاحبنظر، بحث رایجی است. این پدیده مبارکی است. این که مباحث اصولی و اساسی انقلاب مورد تبادل نظر قرار گیرد و کسانی وادار شوند درباره آنها فکر کنند و بگویند، چیزی است که همیشه انتظار آن را داشتهایم و کم و بیش درباره مقولات مختلف هم بوده است. امروز هم این مسأله مطرح است؛ بنده هم کم و بیش آنچه را که نوشته میشود و گفته میشود، نگاه میکنم، مطالعه میکنم و بعضاً از آنچه که مینویسند و میگویند، استفاده میکنم. آراء هم متضارب است؛ یعنی همه در یک جهت نمینویسند. نظرات متخالفی هست؛ در هر دو طرفِ تخالف هم حرفهای درست و حق مشاهده میشود. ادامه این بحثها هم خوب است. ای کاش صاحبنظران ما برای طرح بحثهای اصولی در مطبوعات برانگیخته شوند؛ مطبوعات را از حالت کممحتوا خارج کنند و به بحثهای تأمّل برانگیز و ارشادکننده برای مردم بکشانند. همیشه ما توصیه میکنیم که فرهنگ انقلاب را تعمیق کنید. عمق بخشیدن، لازمهاش همین بحثهاست.
یکی از آن دو نکتهای که میخواهم عرض کنم، این است که در باب مفهوم آزادی، ما باید استقلال را - که شعار دیگر ماست - به کار گیریم؛ یعنی مستقل فکر کنیم؛ تقلیدی و تبعی فکر نکنیم. اگر در این مسأله که پایه بسیاری از مسائل و پیشرفتهای ماست، بنا شد از دیگران تقلید کنیم و چشمهایمان را فقط بر روی دریچهای که تفکّرات غربی را به ما میدهد، باز کنیم، خطای بزرگی مرتکب شدهایم و نتیجه تلخی در اختیار خواهد بود.
من ابتدائاً عرض کنم که مسأله «آزادی» یکی از مقولاتی است که در قرآن کریم و در کلمات ائمّه علیهمالسّلام بهطور مؤکّد و مکرّر روی آن تأکید شده است. البته تعبیری که در اینجا از آزادی میکنیم، مرادمان آزادی مطلق نیست که هیچ طرفداری در دنیا ندارد. فکر نمیکنم کسی در دنیا باشد که به آزادی مطلق دعوت کند. مرادمان آزادی معنوی هم که در اسلام و بخصوص در سطوح راقی معارف اسلامی هست، نیست؛ آن محلّ بحث ما نیست. آزادی معنوی چیزی است که همه کسانی که معتقد به معنویاتند، آن را قبول دارند؛ محلّ رد و قبول نیست. منظور از «آزادی» که در اینجا بحث میکنیم «آزادی اجتماعی» است؛ آزادی به مثابه یک حقّ انسانی برای اندیشیدن، گفتن، انتخاب کردن و از این قبیل. همین مقوله، در کتاب و سنّت مورد تجلیل قرار گرفته است. آیه شریفه 157 سوره «اعراف» میفرماید: «الّذین یتبّعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التّوریة والانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم». خداوند یکی از خصوصیات پیامبر را این قرار میدهد که غل و زنجیرها را از گردن انسانها بر میدارد و «اصر» یعنی تعهّدات تحمیلی بر انسانها را از آنها میگیرد. مفهوم خیلی عجیب و وسیعی است. اگر وضع جوامع دینی و غیردینی در آن دوره را در نظر داشته باشید، میدانید که این «اصر» - این تعهّدات و پیمانهای تحمیلی بر انسانها - شامل بسیاری از عقاید باطل و خرافی و بسیاری از قیود اجتماعی غلطی که دستهای استبداد یا تحریف یا تحمیق بر مردم تحمیل کرده بود، میشود. «اغلال» هم که غل و زنجیرهاست، معلوم است.
آقای «جورج جرداق» نویسنده کتاب نامدار «صوت العداله» - که درباره امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام است - بین دو جمله که یکی از امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام صادر شده است و یکی هم از جناب عمر - خلیفه دوم - مقایسهای میکند. یک وقت چند نفر از استانداران یا ولات زمان جناب عمر پیش ایشان آمده بودند، و چون گزارشی علیه آنها آمده بود، خلیفه را خشمگین کرده بود. خلیفه خطاب به آنها جمله ماندگاری را گفته است: «استعبدتم النّاس و قد خلقهم اللَّه احرارا؟»؛ مردم را به بردگی گرفتهاید؛ در حالی که خدا مردم را آزاد آفریده است؟ جمله دیگری امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام فرموده است که در نهجالبلاغه آمده است و آن این است: «لاتکن عبد غیرک وقد خلقک اللَّه حراً»(1)؛ بنده غیرخودت مباش؛ خدا تو را آزاد آفریدهاست. «جورج جرداق» بین این دو جمله مقایسه میکند و میگوید جمله امیرالمؤمنین به مراتب برتر از جمله عمر است؛ زیرا عمر به کسانی این خطاب را میکرد که آزادی و حریّت، در دست آنها هیچ تضمینی نداشت؛ چون خود آنها کسانی بودند که عمر میگفت: «استعبدتم النّاس»؛ مردم را به بردگی گرفتهاید. مردم را به بردگی گرفتهاید؛ حالا به آنها آزادی بدهید. این یک طور حرف زدن است؛ یک طور دیگر آن است که امیرالمؤمنین به خود آن مردم خطاب میکند و در حقیقت ضمانت اجرا را در خود کلام میآورد: «لاتکن عبد غیرک و قد خلقک اللَّه حراً»؛ بنده غیر خودت مباش، خدا تو را آزاد آفریده است.
در این هر دو کلام، دو خصوصیت برای «آزادی» هست که البته کلام امیرالمؤمنین این برجستگی و امتیاز را داراست که ضمانت اجرایی هم دارد. یکی از آن دو خصوصیت، همین است که حریّت جزو فطرت انسانی است - «وقد خلقک اللَّه حراً» - که من حالا درمقایسه بین تفکّر اسلامی و تفکّر غربی، اشارهای به آن میکنم.
البته من امروز نمیخواهم این بحث را تفصیلاً مطرح کنم. اگر خدا توفیق داد، در جایی انشاءاللَّه راجع به بحث آزادی و مقوله آزادی، حرفهای زیادی هست که باید گفته شود و خواهم گفت. امروز همین دو نکته را میخواهم عرض کنم، که یکی از آن دو، همین مستقل اندیشیدن در باب آزادی است.
پس ببینید؛ «آزادی اجتماعی» به همین معنایی که امروز در فرهنگ سیاسی دنیا ترجمه میشود، یک چنین ریشه قرآنی دارد. هیچ لزومی ندارد که ما به لیبرالیسم قرن هجدهم اروپا مراجعه کنیم و دنبال این باشیم که «کانت» و «جان استوارت میل» و دیگران چه گفتهاند! ما خودمان حرف و منطق داریم. خواهم گفت که آن حرفها به دلایلی نمیتواند برای ما راهگشا باشد. مقوله «آزادی» را اسلامی بدانید. البته به نظر من، دو گروه هستند که بر ضدّ اسلامی کردن و بومی کردن و خودی کردن مقوله «آزادی» با هم همکاری میکنند:
یک گروه کسانی هستند که در کلماتشان، مرتّب از گفتههای فلاسفه دو، سه قرن اخیر غربی برای مسأله «آزادی» شاهد میآورند: فلانکس اینطور گفته است، فلان کس آنطور گفته است. البته اینها نجیبها هستند که اسم این فلاسفه را میآورند؛ اما بعضی فیلسوفنماهای مطبوعاتی هم هستند که حرف «جان استوارت میل» و حرف فلان فیلسوف فرانسوی یا آلمانی یا امریکایی را میآورند، ولی اسمش را نمیآورند؛ به نام خودشان میگویند! اینها هم تقلّب میکنند، لیکن باز هم به این که این فکر به وجود آید که تفکّر آزادی و مفهوم آزادی اجتماعی، یک فکر غربی و یک هدیه از سوی غرب برای ماست، کمک میکنند!
یک دسته دیگر هم که به اینها ندانسته کمک میکنند، کسانی هستند که تا مفهوم آزادی مطرح میشود، فوراً مرعوب میشوند، احساس وحشت میکنند و فریاد میکشند که آقا! دین از دست رفت! نه؛ دین بزرگترین پیامآور آزادی است. چرا دین از دست برود؟! آزادىِ درست و آزادىِ معقول، مهمترین هدیه دین به یک ملت و به یک جامعه است. به برکت آزادی است که اندیشهها رشد پیدا میکند و استعدادها شکوفا میشود. استبداد، ضدّ استعداد است. هر جا استبداد باشد، شکوفایی استعداد نیست. اسلام، شکوفایی انسانها را میخواهد. منابع عظیم انسانی بایستی مثل منابع طبیعی استخراج شوند، تا بتوانند دنیا را آباد کنند. بدون آزادی مگر ممکن است؟ با امر و نهی مگر ممکن است؟ بنابراین، این فکر هم غلط است که کسانی اینگونه فکر کنند. این دو دسته غربگرایان و احتیاطکنان - اینطوری اسمشان را بگذاریم - در واقع بدون اینکه خودشان بدانند، با هم همدستی میکنند تا مفهوم «آزادی» را کاملاً از حوزهی اسلامی خارج کنند؛ در حالی که چنین چیزی نیست و مفهوم «آزادی» یک مفهوم اسلامی است.
من در اینجا نکتهای را عرض کنم: در اسلام، برای همین آزادیای که ذکر شد - آزادی اجتماعی - امتیاز بیشتری قائل شدهاند، تا در مکاتب غربی. البته تفاسیر لیبرالیسم خیلی متعدّد است. یعنی از وقتی که بعد از رنسانس، تفکّر لیبرالیسم در فرانسه و در اروپا و بعد در همهجای دنیا رشد پیدا کرد و بعد هم به انقلاب فرانسه منتهی شد و بعد هم به شکل تحریف شدهای در جنگهای استقلال امریکا به کار گرفته شد و آن منشور امریکایی بهوجود آمد - که همه این بحثها فرصتهای بیشتری را برای گفتن میطلبد - تا کنون دهها تفسیر از لیبرالیسم ارائه شده است؛ بخصوص در این اواخر. این اواخر، نظریهپردازان و به اصطلاح ایدئولوگهای امریکایی یا پیشکرده امریکا، مرتّب در این زمینه قلم میزنند.
این را هم به شما بگویم که خیلی از این متفکّرانی که حتّی امریکایی نیستند، به سفارش دستگاههای امریکایی، در همین زمینه بخصوصِ «لیبرالیزم» مطلب مینویسند! کتابهایشان ممکن است در اتریش یا آلمان یا فرانسه نوشته شده باشد؛ اما در نیویورک چاپ میشود! سفارش، سفارش امریکایی است؛ منشأ هم اهداف امریکایی است که خودِ این هم داستان مفصّلی است. لیکن سرجمع همه این حرفها، با وجود همه این تفاسیر گوناگونی که وجود دارد، دیدگاه اسلامی، یک دیدگاه راقی است.
آنها برای اینکه برای «آزادی» فلسفهای ارائه دهند، دچار مشکلند. فلسفه آزادی چیست؟ چرا باید بشر آزاد باشد؟ لازم است استدلال و ریشه فلسفی داشته باشد. حرفهای گوناگونی زده شده است: فایده، خیرجمعی، لذّت جمعی، لذّت فردی و حدّاکثر حقّی از حقوق مدنی. همه اینها هم قابل خدشه است؛ خود آنها هم خدشه کردهاند.
اگر به نوشتجاتی که در زمینه مقوله لیبرالیسم در همین سالهای اخیر منتشر شده، نگاه کنید، خواهید دید که چقدر حرفهای وقتگیر و بیثمر و بیفایده و شبیه مباحثات دوران قرون وسطی را در مقوله آزادی گفتهاند. این یکی حرفی زده است، آن یکی جواب داده است؛ دوباره جواب او را پاسخ داده است! واقعاً برای روشنفکران جهان سوم، بد سرگرمیای نیست! یکی طرفدار این نظریه بشود، یکی طرفدار آن نظریه بشود؛ یکی استدلال این را قبول کند، یکی حاشیهای به استدلال آن بزند؛ یکی نظریه را به نام خودش به دیگری بدهد.
حداکثر این است که منشأ و فلسفه آزادی، یک حقّ انسانی است. اسلام، بالاتر از این گفته است. اسلام - همان طور که در آن حدیث ملاحظه کردید - آزادی را امر فطری انسان میداند. بله؛ یک حقّ است، اما حقّی برتر از سایر حقوق؛ مثل حقِّ حیات، حقِّ زندگی کردن. همچنان که حقِّ زندگی کردن را نمیشود در ردیف حقِّ مسکن و حقِّ انتخاب و ... گذاشت - برتر از این حرفهاست، زمینه همه اینهاست - آزادی هم همینطور است. این، نظر اسلام است.
البته استثناهایی وجود دارد. این حق را در مواردی میتوان سلب کرد؛ مثل حقّ حیات. یک نفر کسی را میکُشد، قصاصش میکنند. یک نفر فساد میکند، قصاصش میکنند. در مقوله حقّ آزادی هم اینگونه است؛ منتها اینها استثناء است. این، دیدگاه اسلام است. بنابراین، این فکر غلط است که تصوّر کنید تفکّر آزادی اجتماعی، تفکّری است که غرب به ما هدیه کرده است؛ هر وقت هم خواستیم حرف شیرین و جالبی در این زمینه بزنیم، حتماً کتاب فلان کس را آدرس بدهیم؛ نام فلانکس را که در غرب نشسته برای خودش فکر کرده و نوشته، ذکر کنیم؛ نه. باید مستقل فکر کرد؛ باید به منابع خودی و به منابع اسلامی مراجعه کرد. انسان از تفکّرات دیگران، برای تشریح ذهن و یافتن نقطههای روشن استفاده میکند؛ نه برای تقلید کردن. اگر پای تقلید به میان آمد، ضرر بزرگ خواهد بود.
من آنچه که امروز در این پیکار فکری و مطبوعاتی - که عرض کردم پدیده مبارکی هم هست - مشاهده میکنم، این است که خیلیها به این اصل توجّه نمیکنند. در اینجا من دو، سه تفاوت عمده «آزادی» در منطق اسلام را با آزادی در منطق غرب بیان میکنم. البته عرض کردم لیبرالیسم، سرجمع همه نظریهها و گرایشهای گوناگونی است که درا ین مکتب وجود دارد و ممکن است بعضی از این نظریهها و گرایشها، در بعضی زمینهها با بعضی دیگر مقداری اختلاف داشته باشد؛ اما مجموعش اینهاست.
در مکتب غربی لیبرالیسم، آزادی انسان، منهای حقیقتی به نام دین و خداست. لذا ریشه آزادی را هرگز خدادادگی نمیدانند. هیچکدام نمیگویند که آزادی را خدا به انسان داده است؛ دنبال یک منشأ و ریشه فلسفی برایش هستند که عرض کردم. ریشههایی هم ذکر کردهاند و تفسیرهای گوناگونی در این زمینه دارند. در اسلام، «آزادی» ریشه الهی دارد. خودِ این، یک تفاوت اساسی است و منشأ بسیاری از تفاوتهای دیگر میشود. بنابر منطق اسلام، حرکت علیه آزادی، حرکت علیه یک پدیده الهی است؛ یعنی در طرف مقابل، یک تکلیف دینی به وجود میآورد. اما در غرب چنین چیزی نیست؛ یعنی مبارزات اجتماعی که در دنیا برای آزادی انجام میگیرد، بنابر تفکّر لیبرالیسم غربی، هیچ منطقی ندارد. مثلاً یکی از حرفهایی که زده میشود «خیر همگانی» یا «خیر اکثریّت» است. این ریشه «آزادی اجتماعی» است. چرا من باید بروم برای خیر اکثریّت کشته شوم و از بین بروم؟ این بیمنطق است. البته هیجانهای موسمی و آنی، خیلیها را به میدانهای جنگ میکشاند؛ اما هر گاه هر کدام از آن مبارزانی که در زیر لوای چنین تفکّراتی مبارزهای کرده باشند - اگر واقعاً زیر لوای این تفکّرات، مبارزهای انجام گرفته باشد - به مجرّد اینکه از هیجان میدان مبارزه خارج شوند، شک خواهند کرد: چرا من بروم کشته شوم؟
در تفکّر اسلامی، اینگونه نیست. مبارزه برای آزادی، یک تکلیف است؛ چون مبارزه برای یک امر الهی است. همچنان که اگر شما میبینید جان کسی را میخواهند سلب کنند، موظّفید بروید به او کمک کنید. یک وظیفه دینی است که اگر نکردید گناه کردهاید. در زمینه آزادی هم همینطور است؛ باید بروید، یک تکلیف است.
بر این تفاوت اساسی، باز تفاوتهای دیگری مترتّب میشود. یکی این است که در لیبرالیسم غربی چون حقیقت و ارزشهای اخلاقی نسبی است، لذا «آزادی» نامحدود است. چرا؟ چون شما که به یک سلسله ارزشهای اخلاقی معتقدید، حق ندارید کسی را که به این ارزشها تعرّض میکند، ملامت کنید؛ چون او ممکن است به این ارزشها معتقد نباشد. بنابراین هیچ حدی برای آزادی وجود ندارد؛ یعنی از لحاظ معنوی و اخلاقی، هیچ حدّی وجود ندارد. منطقاً «آزادی» نامحدود است. چرا؟ چون حقیقت ثابتی وجود ندارد؛ چون به نظر آنها، حقیقت و ارزشهای اخلاقی نسبی است.
«آزادی» در اسلام اینگونه نیست. در اسلام، ارزشهای مسلّم و ثابتی وجود دارد؛ حقیقتی وجود دارد. حرکت در سمت آن حقیقت است که ارزش و ارزشآفرین و کمال است. بنابراین، «آزادی» با این ارزشها محدود میشود. اینکه این ارزشها را چگونه باید فهمید و به دست آورد، مقوله دیگری است. ممکن است کسانی راههای غلطی را در فهم این ارزشها بروند؛ ممکن است کسانی راههای درستی را بروند. آن خارج از این بحث است. بههرحال «آزادی» محدود به حقیقت و محدود به ارزشهاست.
همین «آزادی اجتماعی» که اینقدر در اسلام ارزش دارد، اگر در خدمت ضایع کردن فرآوردههای ارزشمند معنوی یا مادّی یک ملت به کار گرفته شود، مضرّ است؛ درست مثل حیات خود یک انسان. «من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فکانّما قتل النّاس جمیعاً»(2). در منطق قرآن، کشتن یک انسان، مثل کشتن همه انسانیّت است. این مفهوم خیلی عجیبی است. کسی که دست به قتل یک انسان دراز میکند، مثل این است که همه انسانیت را کشته است؛ چون تعرض به حریم انسانیت است. لیکن استثناء آن این است: «بغیر نفس او فساد فی الارض»؛ مگر اینکه آن کسی که مورد این تعرّض قرار میگیرد، خودش به جان کسی تعرّض نموده، یا فسادی ایجاد کرده باشد. ببینید؛ ارزشها و حقایق ثابت و مسلّم، این آزادی را محدود میکند؛ همچنان که حقِّ حیات را محدود میکند.
تفاوت دیگر این است که در غرب، حدّ آزادی را منافع مادّی تشکیل میدهد. ابتدا برای آزادیهای اجتماعی و فردی، محدودیتهایی را معیّن کردند؛ این یکی از آنهاست. آن وقتی که منافع مادّی به خطر بیفتد، آزادی را محدود میکنند. منافع مادّی، مثل عظمت این کشورها و سلطه علمی این کشورها. تعلیم و تربیت، یکی از مقولاتی است که آزادی در آن، جزو مسلّمترین حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند یاد بگیرند؛ اما همین «آزادی» در دانشگاههای بزرگ دنیای غربی محدود میشود! دانش و فنآوری والا - به قول خودشان HIGH TEC - قابل انتقال نیست! انتقال فنآوری به کشورهای معیّنی ممنوع است! چرا؟ چون اگر این دانش و این علم انتقال داده شد، از انحصار این قدرت خارج شده است و این قدرت مادّی و این سلطه، به حال خود باقی نخواهد ماند. آزادی مرز پیدا میکند؛ یعنی استاد حق ندارد که فرضاً به شاگرد کشور جهان سومی - شاگرد ایرانی، یا دانشپژوه چینی - فلان راز علمی را بیاموزد!
آزادی انتقال اطّلاعات و اخبار هم اینگونه است. امروز همه جنجال دنیا، برای آزادی اطّلاعات و اخبار است؛ بگذارید مردم باخبر شوند؛ بگذارید مردم بدانند. ترویج آزادی در غرب، یکی از مصادیق و مصرعهای بلندش این است؛ اما در حمله امریکا به عراق - در زمان ریاست جمهوری بوش(3) - برای مدّت یک هفته یا بیشتر، رسماً همه اطلاعات سانسور شد. افتخار هم کردند و گفتند که هیچ خبرنگاری حق ندارد یک عکس یا یک خبر از حمله امریکا به عراق منتقل و منتشر کند! همه میدانستند که حمله شده؛ خود امریکاییها هم خبر دادند؛ اما از جزئیات آن هیچکس مطّلع نبود؛ چون مدّعی بودند که این کار، امنیت نظامی را به خطر میاندازد! پس، امنیت نظامی، حقّ آزادی را محدود کرد؛ یعنی یک مرز مادّی و یک دیوار مادّی.
استحکام پایههای این حکومت هم، مرز دیگر است. چند سال قبل از این - حدود چهار، پنج سال پیش - در امریکا گروهی پیدا شدند، که خبرش را هم همه کسانی که اهل روزنامهاند، خواندهاند. البته بنده همان وقت تفاصیل بیشتری را از آن اطّلاع پیدا کردم؛ لیکن همه در روزنامههای ما هم نوشتند و گفتند. گروهی پیدا شدند که اینها با گرایش مذهبی خاصی علیه حکومت فعلی امریکا - زمان همین آقای کلینتون - اقدام کردند. علیه آنها مقداری کارهای امنیتی و انتظامی شد، اما فایدهای نبخشید. خانهای را که آنها در آن جمع شده بودند، محاصره کردند و آتش زدند که حدود هشتاد نفر در آتش سوختند! عکسهایش را هم منتشر کردند و همه دنیا هم دیدند. در میان این هشتاد نفر، زن هم بود، کودک هم بود، شاید یک نفرشان هم نظامی نبود. ببینید؛ آزادی زنده ماندن، آزادی عقیده، آزادی مبارزه سیاسی، به این حد محدود میشود. بنابراین، آزادی در دنیای مادّی غرب هم حدود و مرزهایی دارد؛ منتها این مرزها، مرزهای مادّی است.
ارزشهای اخلاقی در آنجا، هیچ مانعی برای آزادی نیستند. مثلاً نهضت همجنسبازی در امریکا، یکی از نهضتهای رایج است! افتخار هم میکنند؛ در خیابانها تظاهرات هم راه میاندازند؛ در مجلّهها عکسهایشان را هم چاپ میکنند؛ با افتخار هم ذکر میکنند که فلان تاجر و فلان رجل سیاسی جزو این گروه است؛ هیچ کس هم خجالت نمیکشد و انکار نمیکند! بالاتر از این، بعضی از اشخاصی که با این نهضت مخالف میکنند، مورد تهاجم شدید بعضی از مطبوعات و روزنامهها واقع میشوند که ایشان با نهضت همجنسبازی مخالف است! یعنی ارزش اخلاقی، مطلقاً حدّ و مرزی برای آزادی معیّن نمیکند.
مثال دیگر در کشورهای اروپایی است. مثلاً آزادی بیان را، تبلیغات به نفع فاشیسم محدود میکند، که امر مادّی و حکومتی است؛ اما تبلیغات عریانگری - که آن هم یک حرکتی است - محدود نمیکند! یعنی مرزهای آزادی در لیبرالیسم غربی، با آن فلسفه و با آن ریشه فلسفی و با آن نگرش، مرزهای مادّی است؛ مرزهای اخلاقی نیست. اما در اسلام، مرزهای اخلاقی وجود دارد. در اسلام، آزادی، علاوه بر آن حدود مادّی، مرزهای معنوی هم دارد. البته وقتی کسی علیه منافع کشور و علیه سود کشور اقدامی بکند، آزادیش محدود میشود - این منطقی است - اما مرزهای معنوی هم وجود دارد. اگر کسی عقیده گمراهی دارد، عیبی ندارد. وقتی میگوییم عیبی ندارد، یعنی پیش خدا و پیش انسانهای مؤمن عیب دارد؛ لیکن حکومت هیچ وظیفهای در قبال او ندارد. در جامعه مسلمان، یهودی و مسیحی و بقیه ادیان گوناگون هستند؛ الان در کشور ما هم هستند؛ در زمان صدر اسلام هم بودند؛ هیچ مانعی هم ندارد. اما اگر قرار باشد آن کسی که عقیده فاسد دارد، به جان ذهن و دل افرادی که قدرت دفاع ندارند، بیفتد و بخواهد آنها را هم گمراه کند، این برای آدم یک مرز است. اینجا آزادی محدود میشود. از نظر اسلام اینگونه است. یا مثلاً بخواهند اشاعه فساد بکنند، بخواهند فساد سیاسی و فساد جنسی و فساد فکری به وجود آورند؛ یا همین فیلسوفنماهایی که در گوشه و کنار هستند، بخواهند درباره اینکه تحصیلات عالیه برای جوانان خوب نیست، مقاله بنویسند؛ بنا کنند عیوبش را ذکر کردن؛ البته به احتمال قوی، در صدی نود اثر نخواهد کرد؛ اما ممکن است در صدی ده جوانان تنبل اثر کند. نمیشود اجازه داد که کسانی بنشینند، با وسوسه و دروغ، انسانها را از تحصیل علم باز بدارند.
آزادىِ دروغگویی نیست. آزادىِ شایعهپراکنی نیست. آزادىِ ارجاف نیست. من گلهای که دارم این است که چرا در زمینه مسائل آزادی، به مباحث اسلامی و به مبانی اسلامی مراجعه نمیشود؟ در قرآن سوره احزاب آیه 60 میفرماید: «لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض والمرجفون فی المدینة لنغرینک بهم». مرجفون در کنار منافقان و بیماردلان - که آنها دو دستهاند - قرار دارند. منافقان یک دستهاند، بیماردلان - الّذین فی قلوبهم مرض - دسته دیگری هستند؛ این «مرجفون» در کنار آنها گذاشته شدهاند. مرجفون یعنی کسانی که مرتّب مردم را میترسانند. یک جامعه تازهتأسیسشده اسلامی، با آن همه دشمن، آن همه بسیج قرآنی، آن همه بسیج نبوی، همه باید برای دفاع از کشور و از این نظام عظیم انسانی و مردمی، از لحاظ روحی آماده باشند؛ اما یک عده مثل خوره به جان مردم بیفتند و روحیهها را تضعیف کنند؛ اینها مرجفونند. قرآن میگوید: اگر «مرجفون» - یعنی کسانی که مرتّب مردم را میترسانند، آدم را ناامید میکنند، مردم را از اقدام باز میدارند - دست برندارند، «لنغزینک بهم»؛ تو را به جان آنها خواهیم انداخت. این، مرز آزادی است. پس، آزادی در منطق اسلامی، یک تفاوت دیگرش این است که مرزی از ارزشهای معنوی دارد.
تفاوت دیگر این است که آزادی در تفکّر لیبرالیسم غربی، با «تکلیف» منافات دارد. آزادی، یعنی آزادی از تکلیف نیز. در اسلام، آزادی آن روی سکّه «تکلیف» است. اصلاً انسانها آزادند، چون مکلّفند. اگر مکلّف نبودند، آزادی لزومی نداشت؛ مثل فرشتگان بودند. به قول مولوی:
در حدیث آمد که خلّاق مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گُرُه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته استی نداند جز سجود
بشر خصوصیتش این است که مجموعه انگیزهها و غرایز متضادّی است و مکلّف است که در خلال این انگیزههای گوناگون، راه کمال را بپیماید. به او آزادی داده شده، به خاطر پیمودن راه کمال. همین آزادی با این ارزش، برای تکامل است؛ کمااینکه خود حیات انسان برای تکامل است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون»(4). خداوند جنّ و انس را آفریده، برای رسیدن به مرتبه عبودیّت او که مرتبه بسیار والایی است. آزادی هم مثل حقِّ حیات است؛ مقدمهای برای عبودیّت.
در غرب، در نفی «تکلیف» تا جایی پیش رفتهاند که نه تنها تفکّرات دینی را، حتّی تفکّرات غیر دینی و کلّ ایدئولوژیها را که در آنها تکلیف هست، واجب و حرام هست، باید و نباید هست، نفی میکنند! الان در آثار اخیر همین لیبرالنویسهای امریکایی و شبهامریکایی و کسانی که پیامبرشان آنها هستند - امّتهای آنها در کشورهای دیگر، از جمله متأسفانه بعضیها در کشور خود ما دنبال همین هستند - دیده میشود که میگویند تفکّر آزاد غربی، با اصل «باید و نباید» و با اصل ایدئولوژی مخالف است! اسلام بهکلّی نقطه مقابل این است. اسلام، «آزادی» را همراه با «تکلیف» برای انسان دانسته که انسان بتواند با این آزادی، تکالیف را صحیح انجام دهد، کارهای بزرگ را انجام دهد، انتخابهای بزرگ را بکند و بتواند به تکامل برسد.
بنابراین، توصیه اول من به این کسانی که مینویسند و بحث میکنند، این است که در فهم مفهوم آزادی، مستقل باشیم، مستقل بیندیشیم و وابسته نباشیم. توصیه دوم این است که از آزادی سوء استفاده نشود. بعضیها مکرّر تأکید و تکرار میکنند: «آزادیهای تازهبهدستآمده مطبوعاتی!» به نظر من، این یک حرف غیر واقعی است؛ حرفی است که منشأ آن هم رادیوهای بیگانه است. البته الان در روزنامهها و مجلّات، مطالبی مینویسند و تعرّضهایی میکنند. بعضی از این افراد، در گذشته این کارها را نمیکردند؛ بعضی دیگر هم میکردند. در سالهای گذشته، ما فراوان شاهد این بودیم که در مطبوعات، علیه رئیس جمهور وقت، علیه مسؤولان گوناگون، علیه حتّی بعضی از مباحث اصیل انقلاب، حرفهایی زده میشد؛ کسی هم متعرّض اینها نمیگردید. من نمونههایی الان در ذهنم هست که اگر جلسه به طول نینجامیده بود، میگفتم.
بنده یک وقت، شش، هفت سال قبل از این، بحث «تهاجم فرهنگی» را مطرح کردم که بحثبرانگیز شد و بعضیها دربارهاش حرف زدند؛ شاید بعضی از شما یادتان باشد. همان وقت در تلویزیون جمهوری اسلامی میز گردی دراینباره تشکیل دادند که سه، چهار نفر آنجا بودند. یک نفر با آن نظری که بنده ابراز کرده بودم، موافق بود و حمایت میکرد؛ چند نفر دیگر هم بهکلّی آن را رد میکردند که «نه آقا! اینها خیالات است، اینها باطل است!» بنابراین میبینید که کسی متعرّض کسی نمیشود.
بله؛ عدّهای بودند که پروندههایشان ناپاک بود، دستهایشان آلوده بود و میترسیدند وارد میدان شوند و چیزی بگویند. اگر آنها هم چیزی میگفتند، کسی کارشان نداشت. همان حرفی که امروز میزنند، اگر آن روز هم میگفتند، کسی کارشان نداشت؛ اما خودشان میترسیدند؛ چون پروندههای بدی داشتند. کینه آنها با انقلاب، با امام و با تفکّر اسلامی امامی، از قدیم معلوم شده بود. اینها خودشان جرأت نمیکردند وارد میدان شوند. بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری، بر اساس تحلیل غلطی که از انتخابات کردند، جرأت پیدا کردند! تحلیل غلط آنها این بود که خیال کردند مردم سی میلیون رأی علیه نظام دادند! اینها خوشحال شدند؛ در حالی که مردم سی میلیون رأی برای تثبیت نظام داده بودند. یکی از افتخارات نظام اسلامی این است که بعد از گذشت هجده سال از پیروزی انقلاب، در یک انتخابات، سی میلیون از جمعیتِ سیودو میلیونىِ حقّ رأیدار - حدود نود درصد - وارد میدان انتخابات میشوند. اینها نقطه قوّت نظام را نقطه ضعف تلقّی کرده بودند! البته ابتدا رادیوهای بیگانه، همان روزهای اوّلِ انتخابات، مرتّب داد و فریاد میکردند برای اینکه به کسانی که آماده و مستعد به این انحراف و اشتباه هستند، خطّ و جهت بدهند که بله؛ سی میلیون نفر اظهار نارضایی از نظام کردند! خواستند نقطه قوّت نظام را نقطه ضعف نظام وانمود و قلمداد کنند. این بیچارهها هم یا باور کردند، یا خودشان را فریب دادند؛ خیال کردند که حالا در کشوری که نظام سی میلیون نفر مخالف دارد، پس ما هم بیاییم حرف بزنیم! حالا جرأت پیدا کردهاند، حرف میزنند؛ در حالی که فرقی نکرده، آن وقت هم اگر تخلّفی میکردند، حدود و مرزهای منطقی را میزدند و تحت تعقیب قانونی بودند، امروز هم همانطور است؛ هیچ فرقی نکرده است. امروز هم اگر کسانی اضلال کنند، افساد کنند، ارجاف کنند، باز همان گونه است؛ فرقی نکرده است. بنابراین، این حرف را نباید مرتّب تکرار کرد که «آزادىِ تازهبهدستآمده!» میبینم که بعضی از مسؤولان خطاب به مطبوعات مکرّر میگویند که از آزادیها زیاد استفاده نکنید، تا مبادا اصل آزادی به خطر بیفتد! این چه حرفی است؟! از آزادی هرچه بیشتر استفاده کنند، بهتر است؛ منتها خارج از مرز نباشد. هرچه افراد بیشتر از حقِّ خدا داده استفاده کنند، نظام اسلامی به هدفهای خودش بیشتر رسیده است. ما همیشه گلهمان از نویسندهها این بوده که چرا نمینویسند، چرا تحقیق نمیکنند، چرا تحلیل نمیکنند.
مرزهای صحیح را باید رعایت کرد. البته این مرزها هم مرزهایی نیست که یک حکومت یا یک نظام بخواهد به خاطر منافع خودش آنها را تعیین کند. حالا اگر هم به فرض حکومتهایی در دنیا هستند - که لابد هم هستند - و تعیین میکنند، نظام جمهوری اسلامی اینطور نیست؛ نظام جمهوری اسلامی مبنایش بر عدالت است. یعنی اگر مقام رهبری از عدالت بیفتد، به طور خودکار و بدون اینکه هیچ عامل دیگری لازم باشد، از رهبری میافتد. در چنین نظامی معنا ندارد که بخواهند برای منافع صنفی یا گروهی یا دیدگاههای خاص حکومتی، مرزی معین کنند؛ نه. مرز، همان مرزهای اسلامی است؛ همان چیزهایی است که در قرآن و در حدیث و در فهم صحیح از دین، به عنوان مرز شناخته شده؛ اینها معتبر است و باید هم رعایت شود. اگر هم رعایت نشود، مسؤولان موظّفند؛ مسؤولان قضایی، مسؤولان دولتی، وزارت ارشاد، دیگران همه موظّفند. اگر به وظیفه عمل نکنند، گناه و تخلّف کردهاند. موظّفند که این مرزها را رعایت کنند. در داخل آن مرزها - که البته آن مرزها استثناءهاست - همان اصل زیبای درخشان آزادی است که باید مورد استفاده قرار گیرد. من این اظهارات غیرمسؤولانه را نمیپسندم که تکرار گردد و گفته شود.
آنچه که من امروز به عنوان جمعبندی عرض میکنم، این است که مقوله «آزادی» مقولهای اسلامی است. دربارهآن، اسلامی بیندیشیم و همه به نتایج آن به عنوان یک حرکت اسلامی و یک تکلیف شرعی، معتقد باشیم. آنچه را که بحمداللَّه در صحنه جامعه وجود دارد، قدر بدانیم و از این امکان حدّاکثرِ استفاده را بکنیم. صاحبان فکر و صاحبان اندیشه باید تلاش کنند. البته بعضی از بحثها هست که در چارچوبهای تخصّصی مطرح است و باید در مدارس و دانشگاهها و مطبوعاتِ خاص و در مجموعههای خاص مطرح شود؛ بعضیها هم هست که نه، مورد استفاده همگان است؛ باید مطرح شود و همه استفاده کنند و بهره ببرند.
امیدوارم که انشاءاللَّه خدای متعال توفیقی دهد، تا بتوانیم آنچه را که موجب شکوفایی این نظام و انشاءاللَّه توفیقات هرچه بیشتر این ملت بزرگ و خوب و عزیز است، در کشورمان شاهد باشیم. شما عزیزان دانشگاهی، بخصوص جوانانتان - که آینده و امیدها متعلّق به شماست - در این شکوفایی و توفیقات، نقش فراوانی خواهید داشت.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) نهجالبلاغه، نامه 31
2) مائدة: 32
3) منظور «جورج بوش» پدر است که به بهانه اشغال کویت توسط عراق، دستور حمله به آن کشور را صادر کرد.
4) ذاریات: 56