من مطلبى که باید عرض کنم به برادرها بیش از همه
چیز، همان مراتب تشکّر خودم است. خیلى از حرفهایى که در ذهنم بود به شما بگویم اگر یک وقتى دیدمتان، در خلال گزارش آقاى زم بود؛ معلوم میشود خود شما بحمدالله به همه
ى این جوانب قضایا توجّه دارید. بنده همین اندازه تشکّر کنم از شما که به این فکر افتادید و در این راه استقامت ورزیدید و آن سرمایه
اى را که خداى متعال به شما داده ــ چون هیچ
یک از این چیزهایى که ما داریم که مال ما نیست؛ متعلّق به او است و در راه رضاى او و خواست او و اراده
ى او هم باید به
کار برود ــ شما دارید صمیمانه و بحق در این راه مصرف میکنید؛ این خیلى چیز باارزشى است و من به عنوان یک برادر شما و یک مسلمانى که نسبت به این مفاهیم احساس دلسوزى میکند و خالى از دغدغه
اى نسبت به گذشت زمان از اینگونه مسائل نیست و همچنین به عنوان یک خواننده
اى که میخواند و التذاذ معنوى میبرد از این نوشته
ها، از شما تشکّر میکنم. بله همانطور که عرض کردم، تقریباً همه
ى این کتابهایى که از دفتر هنر و ادبیات مقاومت شماها منتشر کرده
اید، بنده خوانده
ام؛ به نظرم اینچنین میرسد؛ هم آن داستانهایتان را و هم بعضى دیگر [را]؛ و بعضى از آنها را بسیار فوق
العاده یافتم. همین فرمانده
من
(۲) که ذکر شد، از آن بخشهاى بسیار برجسته
ى این کار است. نفْس این فکر، فکر مهمّى است. آنچه هم آنجا نوشته شده ــ حالا یا شما نوشتید یا خود آن افراد نوشتند و فرستادند براى شما و ویراستارى و کارهایى مانند این انجام شده؛ به هر حال همان که الان عرضه شده ــ بسیار چیز برجسته
اى است. و من وقتى میخواندم اینها را، به این فکر مى
افتادم که اگر ما براى صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوه
ها را، همین کتابها را منتشر بکنیم، کار کمى نکردهایم؛ کار زیادى انجام گرفته؛ که حالا ایشان
(۳) مژده دادند که بحمدالله به فکر ترجمه
ى اینها هم هستید. اینها بسیار باارزش است.
یا یک جزوه
اى بود به نام مقتل
(۴) به نظرم؛ این شکافتن آن لحظه
هاى حسّاس و تعیین
کننده، آن نقاطى که مفاهیم اسلامى اصلاً آنجا خودش را نشان میدهد ــ چون در لشکرکشى، مفاهیم اسلامى در کلان کار که دیده نمیشود؛ خب همه
ى دنیا لشکرکشى میکنند، همه
ى دنیا میجنگند، همه
ى دنیا بالاخره یک روز میبَرند، یک روز میبازند، همه گریز دارند، همه هم حمله و فداکارى دارند؛ آنجایى که تفکّر اسلامى و روحیه
ى اسلامى و منش اسلامى خودش را بخصوص مشخّص میکند، یک جاهاى خاصّى است ــ آن جاها را جستن و روى آنها تکیه کردن و آنها را خوب بیان کردن، حقیقتاً کار برجسته و مهمّى است. کارهاى شما خوشبختانه از همین قبیل است.
بله، من هم با شما برادرها در این نگرانى ــ که حالا آقایان گفتند ــ شریکم، که این فرهنگ جنگ و در حقیقت فرهنگ انقلاب، روحیه
ى انقلاب و آن روحیه
اى که در جنگ، میدانى براى رشد و بالندگى پیدا کرده بود، از بین برود؛ این دغدغه در ذهن بنده هم هست. البتّه به خداى متعال باید توکّل کرد و به آینده باید خوش
بین بود که من حقیقتاً هستم؛ خیلى افقها را خوب میبینم و روشن میبینم، لکن این دغدغه به هر جهت وجود دارد و راه زایل کردن این دغدغه هم این است که ما تلاش بکنیم، یعنى وقتى به قدر وسعمان تلاش کردیم، دیگر دغدغه
اى نخواهیم داشت.
اعتقادم این است که از این هشت سال جنگى که ما داشتیم ــ که چون جنگ اگرچه به خودىِ خود موضوعیّتى ندارد امّا عرصه
ى بسیار مهمّى است براى بُروز روحیه
ى اسلامى و روحیه
ى انقلابى و خصلتهاى مسلمانىِ درست و از این جهت بسیار ارزشمند است ــ و از بودنِ آنچنان زمانى و محیطى بایستى شکرگزار بود و از نبودن آن باید آدم واقعاً متأسّف باشد و غصّه بخورد؛ اگرچه کسى از جنگ خوشش نمى
آید ــ از حیث جنگ [بودن] ــ امّا این بخش دیگر قضیّه و این روى دیگر سکّه بسیار چیز عظیمى است براى ما.
خب حالا جنگ که نداریم، نمیخواهیم هم به دست خودمان یک جنگ درست کنیم که بشود عرصه
ى انقلاب، لکن آن هشت سال جنگ بایستى تاریخ ما را تغذیه کند. باید از این هشت سال جنگ و از آنچه اتّفاق افتاده، آن روحیه
ى مقاومت را، آن روحیه
ى فداکارى همراه با اخلاص را ــ همان که حقیقتاً در عرصه
هاى جنگ ما وجود داشت ــ [استفاده کرد،] و لذا آنجایى که نوشته
هاى شماها حاکى از اخلاص است، آن نقطه، انسان را تکان میدهد. هر چیزى که شما ارائه کنید که نشانگر اخلاص باشد، خیلى اهمّیّت دارد؛ وَالّا خب همه فداکارى میکنند و خطر مرگ هم دارد؛ یا براى تعصّب فداکارى میکنند، یا براى خودنمایى فداکارى میکنند ــ مثلاً خلبان میرود در یک مانورى جلوى چشم مردم پنج تا معلّق هم میزند، صدى پنجاه هم ممکن است بیاید پایین، [امّا] قبول میکند براى خودنمایى؛ خب این ارزشى ندارد ــ و بیش از این را هم میکنند برای خودنمایی؛ [حتّی] بعضى خودشان را آتش میزنند براى خودنمایى ــ نه، آنجایى که با اخلاص همراه است یعنى انسان فقط براى خاطر خدا، براى خاطر انجام وظیفه
ى الهى، کارى را انجام میدهد و آن صفا و درخشندگى را دارد؛ در نشان دادن این نقطه
ها و جارى کردن این روحیه در طول و امتداد تاریخِ ما خیلى باید تلاش کرد. از آن هشت سال جنگ باید استفاده کرد. کمااینکه حادثه
ى عاشورا خب اوّل تا آخر به
یک
معنا یک نصفه
روز بوده، به یک معنا مثلاً دو شبانه
روز بوده، به یک معنا هم هفت هشت روز بوده دیگر؛ بیشتر از این که نبوده ــ از روزى که امام حسین وارد سرزمین کربلا شد، تا [وقتى] از آنجا بیرون میرفتند، مگر چند روز بوده؟ از روز دوّم محرّم تا یازدهم محرّم، هشت نُه روز بوده دیگر؛ خودِ آن حادثه هم که نصف
روز است ــ شما ببینید این نصف روز حادثه چقدر برکت کرده در تاریخ ما و تا امروز هم زنده است، تا امروز هم الهام
بخش است. فقط این نیست که یک حادثه
اى است که مثلاً فرض بفرمایید که بخوانند و بگویند و مردم خوششان بیاید یا متأثّر عاطفى بشوند؛ نخیر، منشأ برکات است، منشأ حرکت است؛ که در انقلاب ما محسوس بود، در جنگ محسوس بود، در گذشته
ى تاریخ ما هم محسوس بوده. در تاریخ تشیّع بلکه در تاریخ انقلابهاى ضدّ ظلم در اسلام، ولو از طرف غیر شیعیان، حادثه
ى کربلا اثر بخشیده و به صورت درخشان و نمایانی اثربخش بوده؛ شاید در غیر محیط اسلامى هم اثربخش بوده؛ نقل میکنند از بعضى
ها، [مثل] گاندى و غیره ــ من حالا آنها را درست نمیدانم ــ و بعید هم نیست که واقعاً در جاهاى دیگر هم اثر کرده باشد. حالا در تاریخ خود ما که در این هزار و سیصد چهارصد سال، همان نصفهروز حادثه اثر کرده؛ پس عجیب نیست، بعید نیست. ما اگر چنانچه هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت نُه ساعت عاشوراى امام حسین نخواهیم مقایسه کنیم یا آن را خیلى درخشان
تر بدانیم ــ که واقعاً هم همین است، یعنى هیچ حادثه
اى هنوز اتّفاق نیفتاده، یعنی بنده نمى
شناسم در تاریخ که قابل مقایسه
ى با فداکارىِ آن نصفه
روز باشد و همهچیز کوچک
تر از آن است ــ لکن بالاخره طرحى از آن است، یک نَمى از آن یم
(۵) است؛ چرا ما فکر نکنیم که میتواند منشأ اثر باشد براى سالهاى متمادى در داخل جامعه
ى ما؟
در زمان خود ما هم اتّفاقاً من به
یاد دارم، همیشه این دو در ذهنم بوده. حادثه
ى دوّم فروردین که اتّفاق افتاد ــ حادثه
ى مدرسه
ى فیضیّه
(۶) ــ خب حادثه
ى مدرسه
ى فیضیّه یک حادثه
ى کوچکى بود در مقابل پانزدهم خرداد؛
(۷) اصلاً قابل مقایسه نبود. از یک [ساعت] به غروب فرض بفرمایید یا دو [ساعت] به غروب مثلاً یک حادثه
اى شروع شد تا یک [ساعت] از شب. سه ساعت، چهار ساعت، طلبه
ها را در محیط مدرسه
ى فیضیّه به صورت شدید و [به صورت] رقیق
تر در تقریباً خیابانهاى اصلى قم زیر فشار قرار دادند، کتک زدند، تهدید کردند، اهانت کردند. کشته
ى آن حادثه هم تا آنجایى که ما اطّلاع داشتیم آن وقتها، گمانم یکى دو نفر بیشتر نبود؛ یک نفر، دو نفر ظاهراً در آن حادثه کشته شدند، البتّه عدّه
ى زیادترى مجروح شدند؛ حادثه ابعاد خیلى زیادى نداشت. امام آن حادثه را توانست مورد استفاده قرار بدهد براى به حرکت درآوردنِ همه
ى ملّت ایران. [قیام] پانزدهم خرداد را که امام به
وجود نیاورد، پانزدهم خرداد امام در زندان بود. [قیام] پانزدهم خرداد یک حادثه
ى خودجوش بود. [قیام] پانزدهم خرداد محصول حرکتى بود که امام در دوّم فروردین به
وجود آورد. من این را همان سال به امام عرض کردم. من همان سال ۴۲ نزدیک عید بود ــ نزدیک عید سال ۴۳ بود ــ که از زندان آزاد شده بودم؛ توانستیم با یک تدبیرى برویم خدمت امام که آن وقت در قیطریّه بودند. در قیطریّه در یک خانه
اى بودند. من همان چند لحظه
اى که توانستم بروم خدمت ایشان و دست ایشان را ببوسم و با آن حال منقلبى که از دیدن ایشان داشتم، چند کلمه با ایشان حرف بزنم، همین مطلب را به ایشان گفتم. گفتم نبودن شما در بیرون، موجب شد که پانزدهم خرداد با این عظمت نتواند مورد استفاده قرار بگیرد. یعنى ماها که بیرون بودیم ــ امثال ماها ــ و کسانى که بودند، چون امام نبود، از پانزدهم خرداد نتوانستند عُشرى از اعشارِ
(۸) آن استفاده
اى را بکنند که امام از دوّم فروردین کرد؛ ببینید؛ در حالى که پانزدهم خرداد کانون عظیمى بود. خب بعد هم که امام آمد بیرون و بعد هم که تبعید شد، اشاره
هاى ایشان، حرفهاى ایشان، پانزدهم خرداد را آنچنان منشأ برکت کرد در هوشیار کردن مردم و در خط آوردن جوانها و زنده کردن روحیه
ى مبارزه در مردم، که در آن مدّتِ مثلاً یک سالى یا هشت نُه ماهى که امام نبودند و این حادثه با آن جوش و خروش اتّفاق افتاده بود، هیچ کس نتوانسته بود از آن حادثه یک چنین استفاده
اى بکند.
میخواهم بگویم این یک گنج است، آیا ما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم یا نه؟ این هنر ما است که بتوانیم استخراج کنیم. امام سجّاد توانست آن گنج را استخراج کند. امام باقر و ائمّه
ى بعد از او استخراج کردند گنج عاشورا را؛ همان چند ساعت را. آنچنان این چشمه
ى جوشان را جارى کردند که هنوز هم جارى است و همیشه هم در زندگى مردم منشأ خیر بوده؛ همیشه بیدار کرده، همیشه درس داده، یاد داده که چه
کار باید کرد. الان هم همینجور است. الان هم هر کدام از ماها هر جمله
اى از جملات امام حسین را که براى ما مانده، میخوانیم یا به
یاد مى
آوریم، احساس میکنیم که یک روح تازه
اى میگیریم، یک حرف تازه
اى میفهمیم. البتّه این جاها معناى حرف تازه فهمیدن مثل یک فرمول کشف
نشده
اى نیست که حالا کشف میکنیم؛ نه، صد بار هم شنفته
ایم، [منتها] آدم در یک لحظه
اى از لحظات یک حقیقتى را درک میکند، بعد یک غفلتى مى
آید، همان چیزی که درک کرده از ذهنش میرود ــ طبیعت انسان اینجورى است ــ لذاست این فکر مستمرّى که ما احتیاج داریم بکنیم، این تذکّر مستمرى که ما احتیاج داریم، براى این است که آن لحظه
هاى فهم، لحظه
هاى معرفت، لحظه
هاى افروختگى ذهن و روح، استمرار پیدا کند؛ انسان حالت بسط داشته باشد ــ این قبض و بسطى که درویشها میگویند یا عرفا میگویند، یک واقعیّتى است؛ انسان گاهى قبض دارد، اصلاً گرفته است، مقبوض است، بسته است، همه
ى حقایق هم جلوى انسان است [امّا] ترشّحى به انسان نمیشود از آن حقایق و از آن معارف؛ و گاهى انسان باز است، مبسوط است، همه
چیز، همه
ى شعاعها، همه
ى انوار به انسان میتابد؛ در آن لحظه انسان، گاهی مثل خورشید نور میدهد؛ خود آدم مثل خورشید نور میدهد و خود انسان هم احساس میکند نورانیّت خودش را ــ این لحظه
ها را انسان بایستى در این کلمات و فرمایشات امام حسین جستجو کند و براى خودش به
وجود بیاورد؛ و آنچنان لحظه
هایى را در انسان ایجاد میکند.
خب، ما هشت سال فداکارى داشتیم؛ شوخى که نیست. حالا همین برادرهایى که ملاحظه میکنید؛ این برادر جانباز، برادرهاى آزاده
اى که هستند، واقعاً هر حادثه
اى که براى هر کدام از اینها اتّفاق افتاده، هر تجربه
ى مخلصانه
اى که اینها یا خودشان نشان دادند یا در دیگرى دیدند، به
نظر من کافى است تا انسانهایى را هدایت کند؛ ماها را واقعاً هدایت میکند و خود من احساس میکنم. بنده کتابهایى که میخوانم، پشت آن معمولاً یادداشتى، تقریظى مینویسم. یک چیزى به ذهنم آمده، یادداشت میکنم پشت آن. این کتاب فرمانده من را که خواندم، بى
اختیار پشت آن زیارتنامه نوشتم: اَلسَّلام علیکُم یا اَولِیاءَاللّهِ
و اَحِبّائَه
؛(۹) یعنى واقعاً دیدم در مقابل این عظمتها، انسان احساس حقارت میکند؛ من حقیقتاً در نفْس خودم احساس حقارت کردم وقتى که این شُکوه را دیدم در این کتاب. چه کسى میتواند این شُکوه را به ما نشان بدهد؟ این شُکوه وجود دارد و یک نفر باید آن را به ما نشان بدهد. او کیست؟ او شما هستید. یعنى اگر شماها قدر خودتان را بدانید، میتوانید حامل آن
چنان نورى باشید، آن
چنان نورانیّتى باشید که انسانها را تکان میدهد یعنى آنطور حقایق، واقعاً ماها را منقلب میکند. خب در معیار مادّى آن حقیقت یک لحظه اتّفاق افتاد و از بین رفت دیگر؛ در ملکوت البتّه باقى است، امّا در عالم ناسوت
(۱۰) ما، در مادّیّت ما، در حساب زمان و مکان ما، یک لحظه یک حادثه
اى اتّفاق افتاد و تمام شد رفت. چه کسى میتواند این حادثه را ماندگار کند؟ چه کسى میتواند آن را آنجورى که حتّى چشم عادّى در حضور نمىبیند، در غیاب آن حادثه، آن را به دل انسان و بصیرت انسان تفهیم بکند؟ چه کسى؟ هنر. هنر این نقش را دارد و این کار را میتواند انجام بدهد. خود بنده شاید حوادثى را به چشم خودم دیده
ام که چشم مادّى نتوانسته آن حادثه را درک کند. بعد که شمای هنرمند آن را یا به نگارش درمى
آورید یا به نمایش درمى
آورید یا به زبان قصّه بیان میکنید، من بازبینى که میکنم آن حادثه را، میبینم عجب حادثه
اى بوده، تازه شروع میکنم [به] فهمیدن آن حادثه؛ آن چیزى که خود من شاهد آن بودم. توجّه میکنید؟ لذا به نظر من نقش هنرمند مسلمان، نقش فوق
العاده برجسته
اى است.
خب، میدان هنر در مملکت هنوز متأسّفانه دست شماها نیست. اوّلاً عدّه
ی شماها کم است، یعنى یکى از معجزات انقلاب پرورش هنرمندها و روایتگران تاریخ انقلاب است. خب بحمدالله تعدادى هم هستید امّا کسانى هم هستند که از لحاظ عِدّه و عُدّه
(۱۱) بر شما ترجیح دارند، از شما جلو هستند؛ امکانات دارند، بعضى
شان از لحاظ هنرى هم سرشارند؛ ثروتى است در خدمت بیگانگان، تیغى است در دست دشمن. بنده در آن هنرمند هیچ احساس عظمت نمیکنم. انسان خودش را در مقابل هنرمند معمولاً کوچک احساس میکند، یعنى بنده که اینجور هستم؛ هنرمندها را وقتى نگاه میکنم، در مقابل خودم میبینم آنها جایگاه رفیعى دارند، امّا [نسبت به] این هنرمندها نه؛ هنرشان هم بالا است، بعضى
شان بسیار برجسته
اند از لحاظ هنرى، امّا من ارزشى حس نمیکنم در هنرى که او دارد. پول و ثروت و قوّت بازو و زبان گویا و بقیّه
ى ثروتهایى که در خدمت حق نباشد، در خدمت انسانها نباشد، در خدمت راستى و درستى نباشد، چه ارزشى دارد؟ ارزشى ندارد. الان علم در خدمت سلاحهاى اتمى است در دست اسرائیل؛ این ارزشمند است؟ نخیر، هیچ ارزشى ندارد. ارزش این چیزها نسبى است؛ ارزش مطلق، متعلّق به اینها نیست. البتّه ارزش مطلق وجود دارد و چیزهاى ارزشمند مطلق وجود دارد. اصلاً مبناى ادیان، مطلق کردن ارزشهاى صحیح و راستین است، منتها علم از آن ارزشهاى مطلق نیست؛ صنعت و تکنولوژى از آن ارزشهاى مطلق نیست؛ [بستگى دارد] تا در کجا به
کار برود، تا در دست چه کسى باشد، تا از آن چگونه استفاده بشود؛ و هنر هم از این قبیل است. لذا اگرچه عدّه
و عُدّهی شماها در مقابل آن خیل مردمِ آن
چنانى شاید کمتر باشد، در عین
حال ارزشتان بمراتب از آنها بالاتر و بیشتر است؛ اگرچه حالا عِدّه
تان هم من حالا فکر میکنم ممکن است ما نمى
شناسیم ــ واقع آن هم اینجور است ــ گمان میکنم که شاید از لحاظ عِدّه هم [کم نباشید]؛ بنده اطّلاعى ندارم. حالا بعد در این زمینه شماها اگر لازم دانستید که مطلبى را به من بگویید، بگویید. حالا یادم آمد از آن نامه
ى مفصّلى که آقایان نسبت به بنده اظهار محبّت کرده بودند و یک شرح مبسوطى [داده بودند]، یک ستون اسم از هنرمندها بود. اگرچه من خیلى از این اسمها را نمى
شناختم امّا خب خیلى بود. ما یقیناً نیروهاى خوب هم زیاد داریم، باید اینها را بشناسیم. یک وقتى آن اوایل انقلاب بعضى
ها میگفتند قحط
الرّجال است، ما میگفتیم جهل
الرّجال است؛ واقع هم همین است که نمى
شناسیم شخصیّت
ها [را]. به هر حال کارتان، کار مهمّى است.
من همین را خواستم عرض بکنم که بدانید؛ اگرچه شماها میدانید. باید در این خط، در این صراط، با همّت بیشتر، با تلاش بیشتر و با کوچک دیدن مشکلات و بلند برداشتن قدمها، دور دیدن اهداف و استمداد از خداى متعال و با اخلاص ــ که اساس قضیّه همین آخرى است که اخلاص است ــ ان
شاءالله راه را ادامه بدهید. ما هم همانطور که عرض کردم، واقعاً دعا میکنیم به شماها که خدا توفیقتان بدهد، کمکتان کند و خوشحالیم از اینکه این جریان طیّب و طاهر، الحمدلله در داخل جامعه
ى ما هست. و خداخدا میکنیم که هرچه بیشتر شماها موفّق بشوید، دلگرم بشوید و دستتان گرم
تر به طرف کارهاى اساسى و خوب برود و با کمک خدا ان
شاءالله موانع را بردارید. ان
شاءالله آقایان موفّق و مؤیّد باشند.