استاد علی معلم دامغانی، رئیس فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی در این گفتار به تبیین و تشریح وضعیت فرهنگی امروز پرداخته است. شرایط بدر و خیبر و رسالت هنرمندان و نخبگان فرهنگی نیز از نگاه ایشان دور نمانده است. این گفتار به بهانهی سالروز دیدار رهبر انقلاب با جمعی از کارگزاران فرهنگی در۲۱ مرداد ۱۳۷۱ منتشر میگردد.
بدر و خیبر مصاف فرهنگها است
جنگ خیبر و جنگ بدر جزء دورهی فرهنگسازی اسلام است. مسلمین پس از گذشت دورههایی از حیات اجتماعیشان به جایی رسیدند که به آنها فرمان داده شد به عنوان یک اقلیت با یک اکثریت مطلق روبهرو بشوند و این در آن زمان یک چیز بدیع و شگفتانگیزی است، چون عرب نسبت به پدیدهی جنگ سابقهای طولانی دارد. آنها جنگی داشتند که ۴۰ سال طول کشیده و همهاش به خاطر مسابقهی سبقت اسبها بوده است. یعنی همین که اسبی جلوتر از دیگری قرار گرفته یا نگرفته، ۴۰ سال دو قبیله را تا حد مرگ پیش برده است. پس عرب این معنی را خوب درک میکند که کمتعداد بودن و پرتعداد بودن در جنگ یعنی چه و چه تأثیراتی دارد.
اما شرایط فرهنگی، شرایط فشردهای است. همیشه فرهنگسازی دو عنصر بودجه و زمان میخواهد. هیچ کس اسم اعظم بلد نیست که بیاید و به شرط اسم اعظم فرهنگ و تمدن ایجاد کند. اگر روزگار ما به آن روزگار تشبیه میشود، نکات مکتبی بسیاری دارد که اگر آنها را از نظر دور نگاه داریم، اشتباه بزرگی اتفاق میافتد. اهل بدر را میتوان به دو بخش تقسیم کرد؛ یک بخش کسانی که سرداران جنگآور بودند و یک عدهی دیگر فرهنگمدارانی بودند که قوم را به سوی عدالت هدایت میکردند. در لحظهی حادثه این دو تا قابل تشخیص نیستند؛ هر دو یکی هستند. اگرچه این دو بهشدت به هم نزدیک هستند، مسألهی مهم دیگر مسألهی فرماندهی است و نسبتی که بدریها با فرماندهشان داشتند و نسبتی که اُحدیها با فرماندهشان داشتند.
تفاوتها و شباهتهای بدر و احد
در بدر کفار قریش در مقابل اسلام میایستند، در احد هم همینها هستند. این که ابوسفیان در اُحد هست و در بدر نیست، چیزی نمیکاهد و چیزی نمیافزاید. کفر در مقابل اسلام است و کفار در مقابل مسلمانان هستند. پس دشمنان در بدر و احد یکی هستند. دوستان هم یکی هستند. آنها یاران و پیروان حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و تحت فرمان او هستند و برای پیامبر یک نوع فرماندهی قائلند، اما در بدر انصاف این است که آن اقلیت کمتعداد در قبال دستورهای پیامبر بیقید و شرط و بیهیچ طمعی سرِ تعظیم فرود آوردند. شاید آنها طمع بهشت داشتند تا طمع زندگی این جهانی. پیامبر از لحاظ فرهنگی به آنها گفته بود شما به بهشت میروید یا در حقیقت پیروزی از آن شما است، شما شکست نخواهید خورد. اطمینان داشتند به آن حرف و استقامت کردند.
آمریکا برای اینکه کدخداییاش را بر دنیا اثبات کند، یک امضا از ایرانیها میخواهد. اگر به شاهنامهی فردوسی برگردیم، اهمیت این امضا به اندازهی امضایی است که ضحاک از کاوه میخواست. کاوه گفت این یک بچهام را به من بازگردان! ضحاک گفت امضا کن من پادشاه عادلی هستم. 9 نفر از پسرانش را هم قبلاً کشته بود. کاوه فرمان ضحاک را پاره کرد و به صورتش زد.
در اُحد قصه اینگونه نبود. شاید نفاق موجود در مدینه و تبلیغات یهود تأثیر گذاشته بود. از طرفی هم ابوسفیان همهی صحرا را برانگیخته بود و قبیلهای در عرب وجود نداشت که خریداری نشده باشد. مهمترین اختلاف و اتفاق آنجا افتاد که فرمان رسول بیقید و شرط زیر پا گذاشته شد. پیغمبر تأکید میکند و بارها و بارها با فصاحت و بلاغتی که شأن و حد اوست، هدف را تعیین میکند. ایشان طوری حرف نمیزند که شکی در آن باشد که اینها بگویند شما این کوه را گفتید یا آن کوه را؟ پیغمبر آن آدمها را مشخص میکند در آن ناحیهی خاص و میگوید از اینجا ما نقطهضعفی داریم که باید این نقطه را نگهبانی کنید، ولی به محض اینکه اینها احساس میکنند دشمن قصد فرار دارد، فرود میآیند که در نتیجه اسلام تا آستانهی نابودی پیش میرود. اگر عنایت خداوند و جوانمردی بعضی از یاران پیغمبر نبود، مسلّماً ما امروز نمیتوانستیم وضعیت موجود را با وضعیت گذشته مقایسه کنیم.
شرایط پیچیدهتر
ما باید ارزیابی کنیم که جاهلیت آن دوره چقدر در میان مسلمانان اثر گذاشته بود و جاهلیت در دورهی ما چقدر اثر گذاشته است. جاهلیت در میان مسلمانان عصر پیغمبر چقدر نفوذی داشت و جاهلیت فعلی در میان ما چقدر نفوذی دارد. دشمن پیغمبر درحقیقت یک گروه بودند. ابوسفیان میگفت همهی صحرا را مسلمان کن، فقط آن قدرتی که من داشتم، آن را به من بازگردان و من با مسلمان شدن مردم کاری ندارم. امروز اما با مسلمان شدن مردم کار دارند. شما دهها شبکه را دیدهاید که برای ضدیت با تشیع و مسلمانی است. اینها کسانی هستند که مقابل اسلام ایستادهاند. شرایطی که ما داریم، بهمراتب سختتر و پیچیدهتر از آن دوران است.
آمریکا برای کدخدایی خودش امضای ایران را میخواهد
بسیاری از شخصیتهای ما و از جمله رهبری کار خود را انجام دادهاند. آمریکا برای اینکه کدخداییاش را بر دنیا اثبات کند، یک امضا از ایرانیها میخواهد. اگر به شاهنامهی فردوسی برگردیم، اهمیت این امضا به اندازهی امضایی است که ضحاک از کاوه میخواست. کاوه گفت این یک بچهام را به من بازگردان! ضحاک گفت امضا کن من پادشاه عادلی هستم. ۹ نفر از پسرانش را هم قبلاً کشته بود. کاوه فرمان ضحاک را پاره کرد و به صورتش زد.
امروز اینچنین اتفاقی در حال رخدادن است. چیزی که به ایران پیشنهاد میشود، درست مثل این است که به کاوهای که ۹ پسرش را کشتهاند، میگویند تو بیا تصدیق کن که عدالت با ماست. تا چه اتفاقی بیفتد؟ تا معادنی که در شرق است، مثل گذشته به وسیلهی یک عده مزدور برای غرب فرستاده شود. آن کلانشهرها چگونه میخواهد اداره شود اگر ما را غارت نکنند؟ در چنین شرایطی این تصدیق کردن از ناحیهی ما چه معنایی دارد؟ آیا یک موضوع ساده بود؟ آیا دانشجوی این مملکت، خردمند این مملکت، ادیب این مملکت فکرش این است که آمریکا از باب خیرخواهی فقط یک تصدیق ساده میخواهد؟ آن هم برای اینکه دموکراسی و عدالت را در جهان بگستراند؟ آیا چنین است؟ امروز که برای همهی دوست و دشمن آشکار شده است.
در جنگ رسانهای چه کسی پیروز است؟
در جنگ رسانهای ما پیروزیم. اصل مهندسی دستگاه «رسانه» برای ما است. چون پیام همیشه ابتناء بر نور دارد. و این چیزی است که آخر برای ماست. آنها همهی کاری که میتوانستند بکنند، همین خشونت، جنسیت و وهمی بود که در آثارشان پدید آوردند. از این به بعد میماند خوگیری انسان با این مسائل که بعد از مدتی، احساسات بشر فروکش میکند و تأثیری نخواهد داشت. فتنههای اینها آن نتیجهی اولیهای را نداشت که انتظار میرفت.
بعد یک عرصهی بینهایتی ایجاد کردند که اسمش را گذاشتهاند دنیای مجازی. که مجازی هم نیست؛ یک صورتی از دنیاست، اما این دستگاه ذاتش نور است و بالاخره باید یک فرهنگ نورانی این را پر کند و در اختیار بشریت بگذارد. باید این کتابها و میراث بینهایتی که در اختیار ماست، در همین زمان کوتاهی که ما زندگی میکنیم، ترجمانی بشود. باید این معارف به وسیلهی ترزبانان طراز اول به صورتی برگردد که مردم امروز میتوانند بهره بگیرند. اگر یک چنین چیزی به وجود آمد، آنوقت هیچ زرادخانهای بالاتر از رادیو و تلویزیون نیست و هیچ جنگی بالاتر از جنگ فرهنگی نیست. از آن به بعد است که میبینید این دشمنان هستند که از جنگ تنمیزنند.
راه پیروزی بیرون آوردن گنجهاست
مسلّم است که قرآن و در سایهی قرآن بینهایت کتاب از خردمندان و نخبگان عالَم اسلام امروز در اختیار ماست. از این سهمیهی عظیم تنها جزء کوچکی چاپ شده و انتشار پیدا کرده و در بازار پیدا میشود، باقی در کتابخانهها در حال نابودی است. لازم است که آنچه در کتابخانهها هست، حداقل در اختیار همگان قرار بگیرد. دوم اینها آنچنان که هستند، مفید واقع نمیشوند. ما در روزگاری واقع شدهایم که بسیاری از ابزارها خیلی در دست علاقهمندان و نه متخصصان افتاده است. مثلاً در شعر کافی است شما خودکاری داشته باشید و یک دفترچه در دست بگیرید، حتی میتوانی از دفتر دیگری استفاده کنی و شعری بنویسی. در کار سینما و دوربین هم کار از همین دست است. یعنی ابزار دست کسانی میافتد که غالباً جزء سلسلهی بیسوادان عالَم هستند. اینها خودشان مطالعهی راجع به مسائلی که کار کردند ندارند. همین است که تحت تأثیر خوشامد غیر، بیشتر خودزنی میکنند تا به نفع خودشان تبلیغ کنند. ابزار را تو از من گرفتهای، از قوم و قبیلهی خودت گرفتهای، خودت اینجا پرورده شدهای، برایت حرمت گذاشتهاند، همه چیز را به دست تو دادهاند، حالا تو خودزنی میکنی که غیر خوشش بیاید؟! اینها از آدمهایی که از دستشان نمیآید و چیزی دستشان نیست، خطرناکترند. ظاهرش انسانیت و دلسوزی است، کدام انسانیت؟ جنگ است. دو طرف مقابل هم ایستادهاند. تو در روشنایی دو تا رنگ را نمیتوانی تشخیص دهی، بین هزار تا رنگ چگونه میتوانی فرق بگذاری؟! کسی که در جایگاه فرهنگی میایستد، باید هزار رنگ را بشناسد.
سی سال کمکاری داشتهایم
ما نمیتوانیم بعضی از مسائل را نادیده بگیریم. سی سال است که خیلی از کارهای فرهنگی باید انجام میگرفت تا کار به اینجا نکشد؟ خیلی از خردمندیها در مدیریت باید انجام میشد که نشد. بعضی از مواقع که بچههای این سرزمین کوشیدهاند، توفقیات عالی یافتهاند. اگر در علم، هنر و هر چیزی که اراده کردند پیشرفت کردند، به خاطر خودباوری بود. هر چیزی که از جنس خودشان بود و دنبالش رفتند به نتیجه رسیدند. هر وقت که کورکورانه تقلید کردیم، دچار اشتباه شدیم.
بعضاً سوءاستفادهای از موقعیتها شده و بسیاری از کارهای فرهنگی به کسانی سپرده شده که اهلیتش را ندارند. حاصل کار هم معلوم است. یعنی دیگر این مسألهای نیست که اگر از من شاهد بخواهند، من درمانده باشم. ده تا فیلم را میگویم، از تئاترها و نمایشهایی صحبت میکنم که در همین کشور با سرمایهی جمهوری اسلامی قصهی آفرینش را به مسألهای مثل پنیوکیو تشبیه کردند و هیچ باکی هم نداشتند و هیچ کسی هم متوجه نمیشود. شما وقتی ارزیابی کنید، میبینید که الگویی از غرب وجود دارد. یعنی اگر معماری است، باید راه آنها را طی کرد! اگر زندگی است، باید راه آنها را طی کرد!
باید خوب را قدر میدانستیم و بد را ملامت میکردیم. حداقل باید در مقابل خوب لبخند میزدیم و در مقابل بد اخم میکردیم. ما در مقابل خوب و بد هر دو اخم کردیم و هر دو خندیدیم. الان در بسیاری از موارد دیگر بخندیم، معنا ندارد، گریه کنیم، معنا ندارد.
امروز مسأله روشنتر از آن است که کسی انکار کند. بله یک روزی دشوار بود، ولی این دشواری را بعضیها سینه سپر کردند و حل کردند. در این میانه غمانگیزتر از این حادثه، دعواهایی بود که برای قدرتطلبی دنیوی پردردسری بین همگنان ما درگرفت. در واقع این دعواها از آن اسبسواریهای لذتبخشی است که دو قدم جلوتر، با سر آدم را به زمین میزند. من به سهم خودم همیشه دعا میکنم اینقدر عاشق باشیم که برای کشیدن بار حادثه سبقت بگیریم و اگر این باشد، مطمئن باشید ما پیروز میشویم و آن بزرگوار ظهور خواهد کرد.