وقوع بیداری اسلامی و به تبع آن انقلابهای پیدرپی در کشورهای منطقه، معادلات قدرت در خاورمیانه را دستخوش تغییرات گستردهای کرده است. از مهمترین این تغییرات، تغییر جایگاه اسرائیل و وزن این رژیم در منطقه است. رهبر انقلاب اسلامی در سخنان خود در مراسم گرامیداشت بیست و سومین سالگرد رحلت حضرت امام خمینی رحمهالله دربارهی وضعیت اسرائیل در منطقه بعد از فروپاشی رژیم سابق مصر میفرمایند: «رژیم مبارک سی سال امنیت اسرائیل را تضمین کرد... حالا این رژیم سقوط کرده. رژیم صهیونیستی احساس لُختی میکند؛ دستپاچهاند، حیرتزدهاند... میدانند که در این شرائط، از همیشه آسیبپذیرترند.» دکتر محمد حسن خانی، دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه امام صادق علیهالسلامدر یادداشتی به بررسی جایگاه منطقهای اسرائیل بعد از وقوع بیداری اسلامی میپردازد.
اگر بخواهیم مهمترین اتفاقات قرن بیستم را برای نسلهای آینده توضیح بدهیم، میتوانیم از دو جنگ جهانی، واقعهی طولانی جنگ سرد، پیروزی انقلاب اسلامی ایران و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یاد کنیم. اما در قرن بیستویکم قطعاً یکی از فصول فربه و مهم کتاب تاریخ روابط بینالملل، بیداری اسلامی است. بیداری اسلامی پدیدهای بسیار بزرگ است که میتوان از زوایای گوناگون به آن نگریست. با نگاهی واقعگرایانه، یکی از مهمترین ابعاد بیداری اسلامی همانا تأثیرات این پدیده بر جایگاه رژیم اسرائیل در خاورمیانه است.
بهراستی جایگاه رژیم صهیونیستی در منطقهی خاورمیانه، قبل و پس از بیداری اسلامی چه تفاوتی کرده است؟ یک راه برای اینکه بتوانیم فهم و درک صحیحی از دیدگاه تصمیمسازان و تصمیمگیران اسرائیلی به تحولات بیداری اسلامی داشته باشیم، این است که مواضع اعلامی آنها را تحلیل و بررسی کنیم. وقتی به منابع مختلف غربی و اسرائیلی دربارهی تحولات خاورمیانه دقت کنیم، چند نکته قابل برداشت است. روزنامهی هاآرِتص در یکی از سرمقالههای خود اشارهای داشت به نقطهنظرات رهبران اسرائیل دربارهی بیداری اسلامی. این نشریه دربارهی نظرات نتانیاهو و همفکران او نوشت: نتانیاهو به تحولات در کشورهای عربی و اسلامی بسیار بدبین است. نتانیاهو آمریکاییها و غربیها را به خوشبینی بیمورد در این تحولات متهم میکند. بنابراین فارغ از اینکه تهدیدات علیه اسرائیل چگونه است، یک نگاه منفیگرایانه به تحولات جهان عرب و اسلام همواره در اسرائیل وجود دارد.
موضوعات اصلی اسرائیل کدامند؟
وقتی از اسرائیل و بیداری اسلامی صحبت میکنیم، باید تبعات و عواقب بیداری اسلامی بر جایگاه منطقهای اسرائیل را بررسی کنیم. در واقع مشخصاً باید به مسائلی بپردازیم که برای اسرائیل موضوعیت دارند و اصطلاحاً issue هستند. باید ببینیم که این مسائل در اثر بیداری اسلامی دستخوش چه تغییر و تحولاتی میشوند.
۱. روند سازش
یکی از موضوعاتی که برای اسرائیل اهمیت بسیاری دارد، بحث روند صلح اعراب و اسرائیل و مذاکرات سازش است؛ آن روندی که اعراب و اسرائیل سالها پیش با انعقاد «پیمان کمپدیوید» آغاز کردند و البته در سه دههی گذشته با فراز و فرودهایی روبهرو بوده است. بنابراین یکی از سؤالات اصلی این است که تحولات بیداری اسلامی چه تأثیری بر روند موسوم به سازش گذاشته است و خواهد گذاشت؟ من این مسأله را در قالب عواقب این تحولات در رابطهی اسرائیل با دو کشور مشخصی مطرح میکنم که اسرائیل با آنها رابطهی صلح دارد. این دو کشور عبارتند از مصر و اردن.
در مصر این رابطه بهشدت متزلزل شده است. فارغ از اینکه دولت آیندهی مصر چه دولتی باشد و فارغ از اینکه رابطهی مصر با تهران چگونه باشد، واضح است که تحولات تحت عنوان روند سازش به یک مانع اصلی برخورد کرده است. البته این بدان معنی نیست که دولت مصر ظرف مدت کوتاهی پیمان کمپدیوید را ملغی اعلام میکند، اما از تحولات شهریور و مهر ۱۳۹۰به این سو، تمامی روندهای سازش به طور کامل منجمد شده است و آرامآرام این روند نحیفتر و کمرنگتر میشود. آن گفتمانی که باور داشت میتوان منازعهی اعراب و اسرائیل را با مذاکره و به نوعی با کوتاهآمدن طرفین و با استفاده از راهحلهایی مانند «دو دولت در یک سرزمین» حل کند، امروزه دیگر به حالت کما رفته است.
پس از تحولات بیداری اسلامی، اگر نگوییم که روند صلح اعراب و اسرائیل از حیز انتفاع ساقط شده و از بین رفته است، اما قطعاً به حالت کما رفته است؛ کمایی که سربرآوردن از آن چندان راحت هم نیست.
اسرائیلیها بهشدت نگران آیندهی مصر هستند. آنها تاکنون نیز بسیار خویشتنداری کردهاند، اما آنچه ما در مصر شاهدش هستیم، سهمگینترین ضربه را بر اسرائیل وارد آورده است. به این معنی که یک متحد استراتژیک اسرائیل را از گردونه بیرون انداخته است. البته اینکه چه سرنوشتی در انتظار میراث روند سازش یعنی کمپدیوید خواهد بود، هنوز در هالهای از ابهام است.
رکن دوم روند سازش، اردن است. کشوری که خود اسرائیلیها هم چندان به اوضاع آن خوشبین نیستند. یعنی بر خلاف نظرات تحلیلگران جهان عرب که اردن را در وضعیت نسبتاً خوبی ارزیابی میکنند، اسرائیلیها معتقدند که وضع دولت اردن چندان مناسب نیست و این پتانسیل در اردن وجود دارد که آتشفشان بیداری اسلامی در آنجا هم فوران کند و حتی اگر هم به این وضع هم دچار نشود، حداقل در اردن شاهد سردی و تیرگی روابط با صهیونیستها باشند. در اردن بارها این صحبت پیش آمده که ما باید در قراردادی که با اسرائیلیها بستهایم تجدید نظر کنیم.
بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت که پس از تحولات بیداری اسلامی، اگر نگوییم که روند صلح اعراب و اسرائیل از حیز انتفاع ساقط شده و از بین رفته است، اما قطعاً به حالت کما رفته است؛ کمایی که سربرآوردن از آن چندان راحت هم نیست.
۲. سوریه
موضوع دوم که برای اسرائیلیها بسیار مهم است و از آن بسیار تأثیر میپذیرند، تحولات سوریه است. آنچه اکنون در سوریه اتفاق میافتد، برای اسرائیلیها و حتی برای غربیها یک شمشیر دولبه است. اگر سرمقالههای روزنامههای اسرائیلی را از آن هنگامی دنبال میکردید که تحولات سوریه آرامآرام شکل میگرفت، میدیدید که در اسرائیل دو گرایش در این باره وجود دارد. یکی از این دو گرایش معتقد بود باید از هرگونه ناآرامی منجر به سرنگونی حکومت اسد به دو دلیل حمایت کرد؛ اول اینکه دولت و ملت سوریه همواره با اسرائیل سرِ جنگ داشتهاند. سوریه هیچگاه از مسألهی بلندیهای جولان کوتاه نیامده و فارغ از روابطی که با دیگر کشورها داشته، همواره با اسرائیل مقابله کرده است. دلیل دوم نقشی است که سوریه در محور مقاومت ایفا کرده و به عنوان یک نقطهی تماس برای تمامی گروههای مقاومت علیه اسرائیل، اعم از مقاومت فلسطینی و حزبالله و ایران بوده است. این مسأله برای اسرائیلیها بسیار اغواکننده بوده تا نقش مشوق و محرک ناآرامیها در سوریه را بر عهده بگیرند. این وسوسهها باعث شده که رژیم صهیونیستی در برابر سناریوهای حامل این پیام که «لزوماً سرنگونی بشار اسد برای ما بهترین سناریو نیست» مقاومت کند.
اما سناریوی دوم معتقد است که لزوماً سقوط بشار اسد برای اسرائیل صلح و ثبات را به ارمغان نمیآورد. صاحبان این نظریه به گذشته استناد میکنند و میگویند: بعد از حاکم شدن حافظ اسد در سوریه و پایان جنگهای سوریه و اسرائیل، تاکنون مرزهای این دو کشور، باثباتترین مرزهای اسرائیل بوده است. یعنی آنان گمان میکنند که رژیم بشار اسد به هر حال میتواند بهتر از یک رژیم افراطی اسلامگرای متأثر از سلفیها و القاعده باشد. بنابراین به زعم این عده اگرچه حکومت بشار اسد بهترین گزینه برای صهیونیستها نیست، اما بدترین هم نیست. اگر در سوریه دولتی سر کار بیاید که از نظر ایدئولوژیک، خمیرمایههای رادیکال اسلامی را داشته باشد، در این صورت رفتار چنین دولتی برای آیندهی اسرائیل غیر قابل پیشبینی خواهد بود.
این دو سناریو باعث یک سردرگمی در دولت اسرائیل شده است. بسیاری معتقدند که اسرائیلیها با حمایت از سرنگونی اسد یک اشتباه استراتژیک را مرتکب میشوند و با این کار، فواید و لذت کوتاهمدت سرنگونی بشار اسد را به منافع درازمدت خود ترجیح میدهند.
۳. حماس
موضوع سوم، رابطهی اسرائیل و حماس است. تحولات بیداری اسلامی در رابطهی اسرائیل و حماس چه تغییری ایجاد کرده است؟
اکنون حماس یک واقعیتی است که اسرائیلیها ناگزیرند با آن تعامل کنند؛ واقعیتی که در دل اسرائیل وجود دارد. شاید پاسخ به سؤال فوق به دلایلی چندان راحت نباشد. این دلایل یک متغیر خیلی مهم دارد و آن سوریه است. به هر حال اگر ما مسألهی سوریه را فعلاً از گردونهی تحلیل خارج کنیم و رابطهی حماس و اسرائیل را بدون در نظر گرفتن این متغیر بررسی کنیم، با تحولاتی که در مصر اتفاق افتاد و با عنایت به اینکه بدنهی حماس تعلق فکری به إخوانالمسلمین مصر دارد، همچنین از آنجا که رژیم مبارک فشار بسیار زیادی بر إخوان وارد میکرد که اکنون این فشار مرتفع شده است، لذا حماسیها دیگر احساس تنهایی و فشار نمیکنند و در آینده وضعیت بهتری خواهند داشت.
حماس از این رو که در قلب اسرائیل مستقر است، میتواند تهدیدی جدی برای این رژیم باشد. لذا فارغ از اینکه چه کسی از حماس حمایت کند، این گروه به عنوان یک تهدید جدی علیه اسرائیل مطرح است و همچنان به عنوان تهدید علیه اسرائیل نقشآفرینی میکند.
کارهایی مانند دست ندادن آقای اردوغان با شیمون پرز در کنفرانس داووس سوئیس یا اعزام کشتی آزادی به غزه نشاندهندهی آن است که ترکها خیلی هدفمندانه حرکت میکنند. اما ظاهراً ترکها هم یک خطوط قرمزی دارند. لذا ما هیچگاه ندیدهایم که روابط رسمی ترکیه و اسرائیل قطع بشود یا حتی پیمانهای نظامی میان این دو ملغی شود.
۴. ترکیه
مسألهی چهارم برای اسرائیلیها ترکیه است. به هر حال دولت ترکیه در گذشته به طور سنتی به عنوان یک دولت دوست و تا حدی متحد اسرائیل مطرح بوده است؛ اگرچه روابط ترکیه و اسرائیل شاهد فراز و فرودهایی بوده است. البته تأثیرگذاری متغیر ترکیه بر جایگاه اسرائیل در منطقه به متغیرهای دیگری نیز وابسته است. پس از آنکه آقای اردوغان و داوداُغلو سکان سیاست خارجی این کشور را در دست گرفتند، به این جمعبندی رسیدند که افکار عمومی جهان عرب و جهان اسلام اقتضا میکند که ترکیه در روابط خود با اسرائیل تجدید نظر کند. بنابراین آنها تا حد زیادی از شگردهای تبلیغاتی بسیار ماهرانهای استفاده کردند. کارهایی مانند دست ندادن آقای اردوغان با شیمون پرز در کنفرانس داووس سوئیس یا اعزام کشتی آزادی به غزه نشاندهندهی آن است که ترکها خیلی هدفمندانه حرکت میکنند.
اما ظاهراً ترکها هم یک خطوط قرمزی دارند. لذا ما هیچگاه ندیدهایم که روابط رسمی ترکیه و اسرائیل قطع بشود یا حتی پیمانهای نظامی میان این دو ملغی شود؛ البته محدود و منجمد شده اما ملغی نشده است. به نظر میرسد ترکها مشغول استفاده از برگ اسرائیل در خدمت اهداف کلانتر و درازمدتتر در سیاست خارجی خودشان هستند. بنابراین به نوعی میتوان گفت که اسرائیلیها از بابت ترکیه خیلی احساس خطر و تهدید نمیکنند. به عبارت دیگر ترکیه به عنوان یک قدرت منطقهای در تحولات بیداری اسلامی، تهدید چندانی برای اسرائیل ندارد.
آغاز مشکلات اسرائیل
در جمعبندی نهایی میتوانیم بگوییم که اگر بخواهیم جایگاه اسرائیل را در منطقه پس از تحولات اخیر مورد بررسی قرار دهیم، به این نتیجه میرسیم که تحولات منطقهای به سه دلیل در میانمدت و درازمدت به ضرر اسرائیل تمام خواهد شد:
دلیل اول آنکه بیداری اسلامی به سمت روی کار آمدن حکومتهای مردمسالار پیش میرود. این یعنی دولتهای جدید قاعدتاً به نوعی منعکسکنندهی خواست مردم هستند و خواست مردم در این کشورها به هیچ وجه در مسیر همکاری با اسرائیل نیست، بلکه مواضع ضد اسرائیلی کشورهای منطقه افزایش نیز خواهد یافت.
دلیل دوم آنکه حکومتهایی بر سر کار میآیند که شعار اسلام سر میدهند و همگی اسلامگرا هستند. روی کار آمدن حکومتهای اسلامگرا در خاورمیانه قطعاً در تضاد با منافع اسرائیل خواهد بود.
دلیل سوم هم این است که حکومتهایی بر سر کار میآیند که در بدبینانهترین حالت کمتر به آمریکا وابستهاند؛ نه این که صددرصد ضد آمریکایی باشند، اما کمتر از آمریکا حرفشنوی داشته و لزوماً سیاستهای مد نظر واشنگتن را اجرا نخواهند کرد و این مسأله به ضرر اسرائیل خواهد بود. بنابراین با توجه به این سه دلیل، تحولات بیداری اسلامی در کوتاهمدت و درازمدت به ضرر اسرائیل تمام خواهد شد.