مواضع اخیر سران ایالات متحده و رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای غربی علیه ایران که فشارهای جدیدی را به بهانهی گزارش آمانو بر ایران وارد آوردهاند و حتی بر طبل جنگ هم کوبیدهاند، در دوران ریاستجمهوری اوباما نیز سخنان جدیدی نیست. چنانچه در 25 سپتامبر 2009 در نشست کشورهای صنعتی غربی (جی20) در پیتسبورگ، باراک اوباما و سران انگلیس و فرانسه از وجود تسهیلات اتمی مخفی ایران در دل کوههای جنوب تهران خبر دادند و مدتی نیز به جنجال تبلیغاتی دربارهی آن دامن زدند.
ایران در آن هنگام برای خنثیسازی تبلیغات غربیها اعلام کرد که به بازرسان سازمان ملل اجازهی بازدید از نقاط اعلام شده را میدهد. زمانبندی تبلیغات غربیها هم جالب بود؛ آنان این سخنان در 25 سپتامبر و در حالی ابراز کردند که قرار بود در 1 اکتبر 2009 گفتوگوهای مستقیم ایران با کشورهای غربی طبق برنامه آغاز شود. این بازی تبلیغاتی غربیها البته بیپاسخ نماند و ایران نیز همزمان با روز «یوم کیپور»
* که جشن اسرائیلیها است، آزمایش برنامهی موشکی خود را اجرا کرد و شادی جشن صهیونیستها را در کام آنان به تلخی مبدل ساخت.
مطالعهی رفتارها و تحلیلهای اسرائیلیها و غربیها در قبال ایران نشان میدهد که رفتار فعلی آنها بر اساس امیدها و نگرانیهای آنها شکل گرفته است:
نقاط امید غربیها در قبال ایران
آنان ایران را کشوری با ترکیب قومیتی متکثر میدانند و در همین راستا سعی کردهاند که ناامنی را در مرزهای ایران و در نقاط تماس قومیتهای ایرانی با همسایگان پدید آورند یا تشدید کنند. پدیدآوری و حمایت از مواردی همچون ریگی در شرق و پژاک در غرب در همین راستا بوده است.
آنان چشم امید به تحولات درونی همسو با خواستههای خود یا آشوبهایی داشته و دارند که کنترل را از دست دولت مرکزی ایران خارج کند؛ رسانههای غربی در همین راستا آشوبهایی مانند اتفاقات سال 1388 ایران را تقویت کردند.
نقاط نگرانی غربیها در مورد ایران
گسترش نفوذ ایران در منطقه و رشد بیداری اسلامی که عملاً بخش اعظم متحدان آمریکا و کشورهای محافظهکار منطقه را که با ایران شدیداً مسئلهدار بودند؛ یا سرنگون کرد یا شدیداً تهدید به سرگونی را برای آنان به همراه آورد.
عدم تأثیر قابل توجه و ناتوانی در بازدارندگی مورد انتظار از تحریمها
ارتباط بسیار نزدیک و عقیدتی ایران با حزبالله که به صورت نگرانی از پشتیبانی حزبالله توسط ایران ابراز شد.
ارتباط نزدیک ایران و سوریه
رشد قدرت نظامی ایران علیرغم تحریمها که به صورت نگرانی از مانورها و تحرکات نظامی ایران که اسرائیل را تهدید میکند، بیان شد.
اقدامات انجام گرفته و نتایج
نقاط امید غربیها و اسرائیل در مناطق مرزی با دستگیری ریگی و سرکوب پژاک به ناامیدی مطلق یا حداقل نسبی تبدیل شد و ایران در این زمینه بازی موفقی را اجرا کرد.
غربیها برای محدود کردن حزبالله و قطع رابطهی ایران با سوریه، حرکت اپوزیسیون در سوریه را فرصت دانستهاند و میکوشند تا با سرنگونی بشار اسد، هم ارتباط ایران با سوریه را از میان ببرند و هم پل حمایت ایران از حزبالله را تخریب کنند و عملاً حزبالله را نیز تحت فشار قرار دهند. آنها با این تصور که دلیل بقای بشار اسد تاکنون هدایتها و مدیریت ایران بوده است، تلاش کردهاند با طرح بحث ترور یکی از فرماندهان سپاه قدس، عملاً تحرک او را به حداقل کاهش دهند و مدیریت اوضاع در سوریه را از پشتیبانی فکری و عملیاتی که از دیدگاه آنها تجربیات ارزندهای در کنترل آشوبهای گستردهی پس از انتخابات 1388 ایران دارد، محروم سازند و از اشتباهات احتمالی سوریها نهایت بهره را ببرند. این در حالی است که چهبسا آن چیزی که آنان خطر بزرگ ایران مینامند، بیشتر توهمی است که آگاهانه یا ناآگاهانه بر آن دامن میزنند.
در مورد کنترل نفوذ ایران بر جنبشهای فعال در منطقه، غربیها با تحلیلی واژگونه نقش سپاه قدس را پررنگ دیده و تصمیم گرفتهاند برای در بند کردن آن، سپاه قدس را از لحاظ تبلیغی به عنوان عنصر خطرناک جایگزین القاعده سازند. آنان با زیر ذرهبین قرار دادن سپاه قدس، بنا به زعم خود، میخواهند بازوهای فعال ایران در منطقه و بلکه جهان را قطع کنند. در حالی که انگیزهها و مبانی فکری و عقیدتی مشابه بیشترین اثر را در الگوگیری نهضتهای منطقه از ایران دارد و تقلیل یا انحراف انگیزههای تحرک مردم منطقه به پشتیبانی یا دخالت خارجی صرفاً موجب بدفهمی و واکنش نادرست در مورد جنبشهای منطقه است و قدرت درک و حل مسئله را از کشورهای غربی خواهد گرفت.
در پی ناکارآمدی تحریمها، آمریکاییها میکوشند که با تشدید تحریمها علیه ایران، بر کارآمدی آن در جهت فلجسازی ایران بیفزایند و فعلاً هیچ گزینهی دیگری جز تشدید تحریمها را در ذهن ندارند.
ایالات متحده جز در دوران بوش پسر همواره در قبال ایران از دو تز مکمل بهره برده است؛ نخست تز «قورباغهی آرامپز» که میکوشد بدون واکنش شدید ایران، این کشور را در مسیر اهداف خود قرار دهند و دوم تز «تضعیف مستمر» از طریق کاستن از توان اقتصادی ایران و نیز قدرت چانهزنی سیاسی به واسطهی اعمال تحریمها.
جنگ؛ موسیقی متن آمریکایی
در تمام مدتی که بازیهای سیاسی غرب در حال اجرا است، دائماً سر و صدای امکان وقوع جنگ همچون موسیقی متن به گوش میرسد. اما آیا غربیها واقعاً امکان جنگ تمامعیار علیه ایران را دارند؟ امکان جنگ محدود و نقطهای را چطور؟ اهداف چنین جنگهایی چه میتواند باشد؟ واکنش ایران چه خواهد بود؟ تبعات جنگ چه خواهد بود؟
تحلیل وضعیت فعلی نشان میدهد که هدف آمریکا و متحدانش و بهویژه اسرائیل از هر جنگی، تأمین هدف نهایی آنان، یعنی شکست نظام انقلابی و اسلامی ایران است. در این راستا مشکل اصلی آنان، احتمال و نیز هزینههای احتمالی آن است. امید بستن به فشار همسایگان -نظیر آنچه که اقدام صدام و جنگ تحمیلی برای آن رخ داد- یا نوعی قیام یا شورش درونی -نظیر آشوبهای 1388- یا تحولات آرام درونی به سمت سکولاریزه کردن نظام -مانند حرکات هشت سالهی دوران اصلاحات- یا فشارهای ایذایی از حاشیهها -مثل عملیات سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، پژاک و ریگی- عملاً بیش از 30 سال فرصت به نظام اسلامی داده است. پس ناکارآمدی این سناریوها قبلاً آشکار شده است و لذا تنها دو راه برای غربیها باقی میماند:
1. تضعیف نظام تا حدی که امکان سر باز کردن شکافها و اختلافات درونی پیش آید و مخالفان درونی آنچنان جسارتی پیدا کنند که همچون ویروسهای درونی، پیکر ضعیفشدهی نظام را مورد حمله قرار دهند.
2. وارد آوردن یک ضربهی سنگین از طریق یک جنگ تمامکننده
آنچه که هر یک از این سناریوها را اولویت میبخشد، میزان هزینهها و فواید آنها است. در میان این دو سناریو ابتدا هزینههای اقدام سخت و خشن را مورد تحلیل قرار میدهیم. نخست باید دانست که جنگ علیه ایران به سه صورت امکان تحقق دارد:
1. جنگ تمامعیار فرسایشی با مداخلهی نیروهای زمینی پس از یک عملیات هوایی مخرب
2. جنگ به عنوان مقدمهی هدف سیاسی و به منظور ضربه زدن به اعصاب کنترلگر نظام (مخچهی نظام) تا با از میان بردن قدرت تعادل نظام اسلامی عملاً در خوشبینانهترین سناریو منجر به بروز آشوب در کشور شود و نظام را از درون متلاشی کند یا آنکه در بدترین سناریو، نظام را از فاز تهاجمی به فاز بقاء بکشند و پای میز مذاکره برای تسلیم بنشانند.
3. جنگ کانونی یا نقطهای با هدف از کار انداختن ماشین تهاجمی نظام بهویژه علیه رژیم صهیونیستی
اما گزینهی نخست به چند دلیل زیر از کمترین احتمال برخوردار است:
امکان هماهنگسازی کشورهای همپیمان برای چنین عملیاتی دشوار و توجیه همهی آنها تقریباً ناممکن است.
تسخیر و کنترل کامل ایران را حتی اگر فرضاً محتمل بدانیم، تأثیرات ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک گستردهای در سطح توازن قوای بینالمللی خواهد داشت و به دلیل قرار دادن کامل کلید کنترل انرژی جهان در دست آمریکا، موقعیت روسیه و چین را شدیداً تهدید خواهد کرد و واکنش آنها را به دنبال خواهد داشت.
سابقهی تاریخی نبردهای خارج از مرزهای ایالات متحده حاکی است که این کشور بعد از جنگ ویتنام وارد هیچ جنگی نشده است که از واکنش کشور هدف مطمئن نبوده است. دو مورد عراق و افغانستان هم علیرغم اطمینان از عدم واکنش سوژهها، به هزینههای سنگینی انجامیده که هر حرکت مشابهی را برای آنان غیر عقلانی میسازد.
آمریکا دورهی اوج رادیکالیسم در سیاست خارجی را به صورت یکجانبهگرایی دوران بوش پسر طی کرده است و ظهور اوباما در واقع حاصل تجربه گرفتن از اشتباهات دوران بوش بوده است؛ دورانی که تکرار آن هم به وجههی دموکراتها صدمه میزند و هم توجیه افکار عمومی داخل آمریکا را دشوار خواهد ساخت.
انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و رقابتهای انتخاباتی آن در رویکرد سیاست خارجی آن کشور تأثیر قاطعی دارد و هرگونه جنگی تنها زمانی ارزش انتخاباتی خواهد داشت که نتیجهی مثبت آن تا قبل از انتخابات به دست آید وگرنه هر حرکتی که آغاز شود و تا انتخابات نتیجهی مثبت نداشته باشد و حتی چشمانداز منفی یا نامعلومی ارائه کند، فقط شکست حزب دموکرات را تضمین خواهد کرد.
ایالات متحده در حال حاضر با مشکلات اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی قابل تأملی مواجه است که عقلاً افزودن بر آنها از طریق ورود به جنگی با دامنه و هزینهی نامشخص قابل پذیرش نیست.
گسترهی ایران با تنوع جغرافیایی و موانع طبیعی آن، یاریگر نبردهای فرسایشی است. همچنین نوع حکومت حاکم و حجم هوادارانش که تجربهی ژرف و گستردهی جنگی دارند، ورود به هر نبرد فرسایشی با این کشور را نامعقول میسازد.
فقدان اطلاعات کافی غربیها از میزان، نوع، شدت و حتی دامنهی واکنش ایران هر حرکتی را در فضایی مبهم، غیر عقلانی و حتی محاسبهناپذیر قرار میدهد.
موارد فوق و پارهای عوامل دیگر امکان درگیری گسترده و جنگ تمامعیار را تا حد صفر پایین میآورد.
اما سناریوی جنگ به عنوان مقدمهی عمل سیاسی نیز مشکلات خاص خود را دارد که برخی از آنها به قرار زیر است:
برای ضربه زدن به سامانهی اعصاب نظام ابتدا باید مطمئن شوند که این نظام با ضربهی نخست از کار خواهد افتاد یا کارآیی خود را از دست خواهد داد. چنین اطمینانی وجود ندارد، زیرا اولاً نظام سیاسی با کسب تجربه از اقدامات ایالات متحده در قبال کشورهای دیگر، پوشش لازم دفاعی را برای حفاظت از مغز سیستم خود در هنگام درگیریهای محتمل تدارک دیده است. ثانیاً شرایط ایران حاکی از آن است که نظام قادر است با «ساماندهی لانهزنبوری» از انتقال ضربات در هر بخش به دیگر بخشها و مکانیزمهای درگیر دفاع جلوگیری کند. ثالثاً معلوم نیست ضربه و از کاراندازی مکانیزم تعادلی نظام -حتی اگر ممکن باشد- مفید تلقی شود، زیرا در این صورت آمریکا با واکنشهای محاسبهناپذیر بسیاری مواجه خواهد شد که کنترل آنها برایش بسیار پرهزینه خواهد بود.
آمریکا چگونه میتواند مطمئن باشد که در صورت زدن ضربهای اینچنینی، نظام ایران به سمت رفتاری نرم با واکنشهای کنترلشدهی سیاسی خواهد رفت؟ شاید ضربه به سیستم تعادلی کشور، ایران را به سمت حرکتهای رادیکال بکشاند و آتش را به صورت واکنشهای زنجیرهای به منطقه و جهان سرایت دهد. آیا کشورهای منطقه با موقعیت بسیار شکنندهای که دارند، حاضرند در چنین ریسکی با ایالات متحده همراه بمانند؟ چنین ضربهای قطعاً آمریکا را اذیت خواهد کرد و کشورهای عربی منطقه را با وضعیت نامطمئن داخلی نابود خواهد ساخت.
کشورهای اروپایی چطور؟ آیا آنها حاضرند هزینههای حرکت محاسبهنشدهی آمریکا را بپردازند؟ کشورهای اروپایی که اکثراً ارتباط اقتصادی خوبی با ایران دارند، چرا باید برای منفعت بیشتر آمریکا با یک احتمال ضعیف ولی با هزینهای زیاد وارد یک بازی خطرناک شوند؟ اروپاییها بارها نشان دادهاند که تمایل دارند شریک نتیجهای بشوند که آمریکا هزینهی آن را داده باشد. به عبارتی مایلند از کیسهی آمریکا به جشن و شادی بپردازند. ضمن آنکه آمریکا میداند اروپاییها -غیر از انگلیس که در صورت جدایی از آمریکا جزیرهای در برابر اروپا خواهد بود- از گرفتاریهای آمریکا زیاد هم نگران نمیشوند؛ بهویژه اکنون که خطر شوروی هم از بین رفته است.
ضربه به سامانهی اعصاب نظام و آشوب در کشور، هدف روشنی را تأمین نمیکند، زیرا دشمن دارای جایگزینهای فعال و ساماندهی شدهای در درون کشور نیست که بتواند آشوب فرضی را تحت کنترل درآورد. هدف «آشوب برای آشوب» نیز اساساً در سیاست معقول نیست؛ آن هم برای کشوری با مسئولیتهای آمریکا!
بنابراین چهبسا ممکن است که حتی بر فرض موفقیت، برنامهی مورد نظر ایرانِ آشوبزده فضای تحرک را برای رادیکالهای ضد آمریکایی به جبههی گستردهای از افغانستان تا عراق مبدل کند و جهان را نیز به آشوبهایی غیر قابل کنترل گرفتار سازد.
اگر فرض شود که فشارها موفق باشد و ایران را پای میز مذاکرات تسلیم در حوزهی هستهای بکشاند، اما چه تضمینی برای نتیجهگیری سریع وجود دارد؟ شاید در شرایط جدید نیز مذاکرات فرسایشیشدهی ایران با استفاده از یک فریب استراتژیک و به روش «یک گام آشکار به پس و دو گام پنهان به پیش» بازی را به گونهی دیگری ادامه دهد.
بر فرض که اساساً دولت ایران در مذاکرات تسلیم شد و قراردادی را مبنی بر از میان بردن تأسیسات هستهای خود امضا کرد. اگر این رفتار تسلیمطلبانه مورد تأیید مردم ایران قرار نگرفت، آیا آمریکا به بمباران مردم ایران خواهد پرداخت؟
در مورد گزینهی جنگ نقطهای یا کانونی هم که از درصد احتمال بیشتری برخوردار است، پرسشهای جدی زیر مطرح است:
نقاط کانونی مورد نظر کجاست؟ مراکز اقتصادی؟ یا نظامی؟ یا سیاسی؟ یا هستهای؟ اگر مراکز اقتصادی را هدف بگیرند، عملاً مردم ایران را مورد تهاجم مستقیم قرار دادهاند. پس هدف ایجاد شکاف میان حکومت و مردم محقق نخواهد شد و مردم را در حمایت از حکومت بسیج خواهد کرد. چنانچه مراکز نظامی را هدف قرار دهند، با عدم تمرکز یا پراکندگی مرکز نظامی به چه حجمی از پرواز نیاز دارند؟ پس این امر ظرف یک روز و دو روز یا حتی چند ماه محقق نخواهد شد و اساساً معلوم نیست چه ضربهای به نظام دفاعی یا تهاجمی ایران خواهد زد. ضمن آنکه ایران نیز در این میان ساکت نخواهد ماند و واکنشهای سنگینی نشان خواهد داد که حجم و نوع آن نامشخص است. پس عملاً جنگ نقطهای به جنگی تمامعیار تبدیل خواهد شد و حداقل منطقه را به آتش خواهد کشید.
اما اگر اهداف سیاسی را مورد تهاجم قرار دهند نیز حمایت مردم از حکومت دوچندان میشود. ضمن آنکه عدم تمرکز آن، معنی نقطهای بودن را زیر سئوال برده و مردم را نیز احتمالاً هدف قرار خواهد داد که اساساً اثر بازدارندهای بر آن مترتب نیست.
اما اهداف هستهای که محتملترین هدف اسرائیل و آمریکاییان خواهد بود؛ کدام است؟ بوشهر؟ یا چند مرکز هستهای مطرح دیگر؟ آیا حمله به بوشهر که هماکنون فعال شده است، با موازین اعلام شده و اعلام نشدهی بینالمللی همخوانی دارد؟ آیا آلودگیهای پس از چنین حملهای کشورهای منطقه را دچار وضعیتی همچون وضعیت رآکتور شماره ۴ نیروگاه چرنوبیل اوکراین نخواهد کرد؟ اثرات اقتصادی آن چه خواهد بود؟ آیا این اقدام فارغ از واکنش محتمل ایران، تیر خلاصی به کشورهای جنوب خلیج فارس نخواهد بود؟
این پرسش جدی نیز مطرح است که آیا ضربه به تأسیسات بوشهر منجر به از کار افتادگی سیستم اتمی ایران خواهد شد؟ آیا بوشهر تمامیت توان هستهای ایران است؟ آیا ضربه به یک تأسیسات هستهای، توان علمی قابل تکرار ایران را نیز از میان خواهد برد؟
آیا ضربه به گوشهای از توان هستهای ایران ارزش پرداختن چنین هزینههای سنگین با دامنهای نامشخص را خواهد داشت؟ آیا جهانیان برای وضعیت بحرانی پدید آمده، آمریکا و رژیم صهیونیستی را خواهند بخشید؟ آیا رژیم صهیونیستی آمادهی پرداخت سنگینترین هزینههای تاریخ محدود خود خواهد بود؟
همهی این پرسشهای و دهها پرسش دیگر ما را به این باور میرساند که هر چند احتمال حملهی نقطهای بیشتر از دیگر سناریوها است، ولی وضعیت نامعلوم اقدام به آن و خطرات محتمل برای مرتکبین آن کاملاً این رفتار را غیر عقلانی مینماید؛ هر چند سیستم دفاعی ایران نیز خوب میداند که حتی اگر این احتمال ضعیف باشد، اما چون محتمل قوی است، باید خود را در بالاترین سطح آمادگی و با فرض حداکثر سطح درگیری نگهدارد.
حال پرسش نهایی این است که اگر هزینههای جنگ در وجوه مختلف آن زیاد و عمدتاً نامعلوم است، پس چرا بر طبل آن میکوبند؟ پاسخ این است که جنگ به عنوان یک بلوف همیشه وسیلهی خوبی برای آزمایش ارادهی طرف مقابل بوده و نیز اهداف چندی را دنبال میکند:
به هراس انداختن مردم در جهت اعمال فشار به حکومت
ایجاد شکاف در حاکمیت میان آنچه که بازها و کبوترها میدانند.
اثرگذاری بر وضعیت اقتصادی و کاستن از قدرت حکومت در توجیه شرایط برای مردم
ایجاد بحرانهای درونی از طریق دامن زدن به وحشت عمومی
نتیجهگیری در حوزهی تعاملات سیاسی
کشاندن حکومت از فاز تهاجم به فاز دفاع، آن هم دفاع از بقاء و ماندگاری خود
آزمودن حد آستانهی بحرانپذیری نظام
رهبری ایران برای ترسیم مدل واکنش ایران در برابر هرگونه رفتار محتمل، مدلی را ارائه کردهاند تا ایالات متحده بهروشنی نحوهی رفتار ایران را بداند و دچار سوء فهم نگردد. رهبری ایران با اظهار اینکه «ما در مقابل تهدید، تهدید میکنیم» عملاً نوع رفتار ایران را منوط به رفتار طرف مقابل کردهاند.
نتیجهگیری
ایالات متحده جز در دوران بوش پسر همواره در قبال ایران از دو تز مکمل بهره برده است؛ نخست تز «قورباغهی آرامپز» که میکوشد بدون واکنش شدید ایران، این کشور را در مسیر اهداف خود قرار دهند و دوم تز «تضعیف مستمر» از طریق کاستن از توان اقتصادی ایران و نیز قدرت چانهزنی سیاسی به واسطهی اعمال تحریمها. ظاهراً کوبیدن بر طبل جنگ مقدمهی لازم و رادیکالی است که آنها میکوشند با طرح آن اروپاییان و حتی روسیه و چین را با تحریمهای شدیدتری موافق سازند که در مقایسه با جنگ، نرمتر مینماید.
بنابراین طرح بحث جنگ، آن هم با شدت بیشتر، نوعی عملیات روانی است که چند هدف را دنبال میکند:
آزمایش واکنش ایران (حکومت، مردم و سیاسیون) و بررسی میزان شکاف میان حاکمیت
راضی ساختن روسیه و چین با اقدام نرمتر تشدید تحریمها در برابر اقدام شدیدتر جنگ
ایجاد وحشت هدفدار در کشورهای عربی برای فروش سلاحهای دفاعی به آنها
وادار ساختن ایران به امتیازدهی در حوزهی سیاسی؛ مثلاً خودداری از حمایت حزبالله یا سوریه یا تأثیرگذاری بر روند بیداری اسلامی
واکنشهای فعلی ایران
واکنش مشترک و همسوی سران قوا و جریانات سیاسی و نیز بیاعتنایی مردم به تهدیدها نشان از بیاثر بودن آنها دارد.
در مورد روسیه و چین باید منتظر رفتار این دو کشور باشیم. طبعاً تحرکات دیپلماتیک ایران در این راستا مؤثر خواهد بود.
کشورهای عربی همواره مشتریان منفعل کشورهای غربی بودهاند و این بهانه میتواند منجر به فروش حجمی از سلاح به آنان شود؛ سلاحهایی که مشکل آنها را حل نخواهد کرد، ولی شاید کمی از مشکل اقتصادی آمریکا را حل کند.
واکنش محکم رهبری ایران در کرمانشاه و سخنان ایشان در دانشگاه امام علی
علیهالسلام مبنی بر پاسخ کوبندهی مردم ایران به هر نوع حملهای، عملاً تز امتیازگیری از ایران را با شکست مواجه کرده است و سیگنالی منفی را به سوی طراحان این پروژه ارسال کرده است. اهداف زیر را میتوان برای این واکنش متصور دانست:
1.
توهمزدایی: این پیام با بیانی محکم قصد داشت این توهم را از میان ببرد که با اعمال فشار و ادبیات سخت میتوان از ایران امتیاز گرفت.
2.
محوریت رهبری در موضوع آمریکا: آمریکاییها ظرف سه دههی گذشته مستمراً و شدیداً در پی یافتن شکافی در میان مسئولان ایرانی (ولو وهمی) برای نشان دادن اختلاف موضع در ایران علیه آمریکا بودهاند. البته موضع صریح رهبری نشان داد که وحدت تصمیم با محوریت رهبری در این موضوع وجود دارد.
3.
عقلانیسازی نوع تعامل: رهبری پیش از این از تمام رفتارهایی که تغییر در رفتار آمریکا را نشان دهد، به شرط صداقت و اثبات حسن نیت استقبال کردهاند و نشان دادهاند که ایران در پی تز «خصومت برای خصومت» نیست و اگر تغییری عقلانی در رفتار ایالات متحده دیده شود، ایران آن را مورد توجه قرار خواهد داد؛ تغییری که متأسفانه هنوز رخ نداده و رهبران آمریکا لجوجانه بر مواضع و رفتار قبلی خود اصرار دارند.
4.
اصلاح دیدگاه: رهبری ایران با تأکید بر این که «ما اهل تجاوز به هیچ ملتی و هیچ کشوری نیستیم. ما هرگز اقدام به جنگ خونین نمیکنیم» دیدگاهی را اصلاح کرده که میکوشد ایران را خطری برای منطقه وانمود کند. البته ایشان با بیان اینکه «ما ملتی هستیم که هرگونه تجاوز را، بلکه هرگونه تهدید را، بااستواری و باقدرت کامل پاسخ خواهیم داد. ما ملتی نیستیم که بنشینیم تماشا کنیم قدرتهای پوشالیِ مادی که از درون کرمخورده و موریانهخوردهاند، ملت استوار و پولادین ایران را تهدید کنند» به تهدیدات اخیر رژیم صهیونیستی نیز پاسخی بازدارنده دادند.
5.
ارائهی مدل رفتاری: رهبری ایران برای ترسیم مدل واکنش ایران در برابر هرگونه رفتار محتمل، مدلی را ارائه کردهاند تا ایالات متحده بهروشنی نحوهی رفتار ایران را بداند و دچار سوء فهم نگردد. رهبری ایران با اظهار اینکه «ما در مقابل تهدید، تهدید میکنیم» عملاً نوع رفتار ایران را منوط به رفتار طرف مقابل کردهاند. هر چند که رهبر نظام اسلامی بارها بر این مدل تأکید داشتهاند، ولی ایشان این بار صریحترین پیام را در حساسترین زمان بیان کردهاند.
* یوم کیپور در لغت به معنای روز بخشایش گناهان و نام بزرگترین جشن مذهبی یهودیان در طول سال است. ساکنان سرزمینهای اشغالی همهساله این عید را جشن میگیرند. در حال حاضر این عید به نماد پیروزی رژیم صهیونیستی در جنگ اعراب و اسرائیل تبدیل شده است.