Khamenei.ir

1389/07/29

این حوزه، تحول می‌خواهد

گزارشی از حاشیه دیدار رهبر با طلاب - 1
محمدتقی خرسندی
کافی است چند تا از برنامه‌های عمومی رهبر را شرکت کرده باشی تا بفهمی استثنایی بودن دیدار با جوانان را. باید چند تا از برنامه‌های دیدار با جوانان را شرکت کرده باشی تا بفهمی استثنایی بودن دیدار با دانشجویان و طلاب را. برنامه امروز هم یکی از همین استثناهای استثناهاست. برنامه‌ای که اگر بگوییم اصل ماجرای قم به خاطر آن بوده، پربی‌راه نگفته‌ایم. برنامه دیدار با طلاب و اساتید حوزه علمیه قم. یعنی طلایه‌داران مرکز استراتژیک مذهب شیعه.
 
وقتی می‌رسیم، هنوز یک ساعت تا شروع برنامه باقی مانده، برای همین خیلی عجیب نیست این صف طولانی طلاب. صف آقایان در خیابان ساحلی تشکیل شده و تا پل حجتیه رسیده و از آنجا رفته تا چهارراه شهدا. چیزی بیش از یک کیلومتر. صف خانم‌ها هم در خیابان ارم است. از درِ شبستان شروع شده و رفته تا خیابان چهارمردان قم؛ البته زیگزاگی. به عبارتی، طول آن هم در حدود همان یک کیلومتر. اگر کارها سریع انجام شود، احتمالا همه این افراد فرصت دیدار رهبرشان را خواهند داشت.

یک عده کنار ورودی‌های حرم دارند امضا جمع می‌کنند. انواع و اقسام طومارها از در و دیوار آویزان است. طومار شکایت از سران فتنه، طومار درخواست پخش مستقیم درس خارج فقه و اصول رهبر از رادیو، طومار درخواست انتشار رساله احکام از رهبری. برای این آخری، چندین طومار در جاهای مختلف خیابان گذاشته‌اند. مردم هم مشغولند به امضا کردن.

یک نفر میان صف‌ها می‌چرخد و اعلام می‌کند «بچه‌ای با لباس چهارخانه قرمز پیدا شده، مادرش کجاست؟» احتمالا باید بنده‌خدا کلی وقت بگذارد تا تمام صف خانم‌ها را طی کند. بنده‌خداتر مادرش که لابد الآن توی این شلوغی دنبال بچه‌ای با لباس چهارخانه قرمز می‌گردد.

خانمی می‌‌آید و انتهای صف می‌ایستد و خوشحال است که صف با سرعت در حال حرکت است. به اولین نقطه زیگزاگی که می‌رسد، تازه می‌فهمد طول صف چقدر است. مطمئن می‌شود داخل‌برو نیست. برمی‌گردد.

یک روحانی جوان، غرولند می‌کند: «قرار بود این برنامه مخصوص طلبه‌های پایه‌های بالاتر باشد. ولی ناگهان اعلام کرده‌اند که تمام طلبه‌ها می‌توانند شرکت کنند. با این وضع، حتما آنقدر جمعیت زیاد و بی‌نظم می‌شود که نمی‌شود هیچ‌چیزی فهمید. من که برمی‌گردم.»

می‌آید و بدون این که بقیه بفهمند، می‌زند توی صف و می‌رود داخل. می‌گوید: «من کارت دارم. پس باید در اولویت باشم و حتما داخل بروم.»

هر دو نفر تقریبا در انتهای صف خانم‌ها ایستاده‌اند. با این طول صف، امیدی به ورودشان نمی‌رود. با این حال یکی به پشت‌سری‌اش گیر داده: «خانم! شما جلوتر از من بودید. بفرمایید جلو.»

شکر خدا، ما خبرنگاریم و بدون ایستادن توی صف، می‌رویم داخل. مثل برنامه دیدار با شهدا، چند نفر روی ویلچر در همان ورودی نشسته‌اند. وارد بخش اصلی سالن که می‌شوم، درجا خشکم می‌زند. بخش مردانه سالن کاملا پر است. پر که چه عرض کنم، تقریبا همه ایستاده‌اند و با این وجود جا نیست. پس آن همه آدمی که بیرون در صف ایستاده‌اند و بقیه‌ای که در یک ساعت آتی به آن‌ها اضافه می‌شوند، باید قید دیدار آقا را بزنند. (بعدا در تلویزیون دیدم که پخش مستقیم و مداربسته صحبت‌ها در مسجد اعظم و صحن الجواد(ع) و چندین جای دیگر حرم انجام شد و همه این جاها پر شده بود از طلاب)

جماعت مشغول شعار دادن هستند. اما متفاوت با همه جلساتی که تا امروز بوده‌ام. هنوز یک ساعت تا حضور رهبر مانده، اما صدای شعار جمعیت گوش آدم را اذیت می‌کند. این به کنار، جالب اینجاست که آقایان وسط همین شعار دادن، توی سر و کله هم می‌زنند تا کمی جلوتر بیایند، اما خانم‌ها بسیار آرام و متین نشسته‌اند و شعارشان را می‌دهند.

این همه جمعیت و این همه فشار و این همه هل دادن، معلوم است که هوا حسابی گرم می‌شود. یک عده وسط همان شلوغی چفیه‌شان را مثل پنکه روی هوا می‌چرخانند. آن هم توی شبستان امام خمینی(ره) که سیستم تهویه بسیار عالی دارد.

سربند «لبیک یا خامنه‌ای» را زیاد دیده بودم. هم سبز، هم قرمزش را. اما روی پیشانی، نه روی عمامه و چادر این همه آدم.

متن شعارها تکراری، اما شدت آن غیرتکراری است. البته شعار ابتکاری هم دارند این جماعت: «رهبر محبوب ما، رساله رساله» یا این یکی «خواص بی‌بصیرت. مایه ننگ ملت»

موقع هجوم آوردن به سمت جلوی سالن، همیشه خانم‌ها هستند که دردسر دارند. باید چادرشان را سفت بچسبند تا از سرشان درنیاید. اینجا خانم‌ها آرام نشسته‌اند. اما آقایانی که می‌خواهند هرطور شده جلو بیایند، یک دستشان به عمامه است که نیفتد، یک دستشان به عبا که لای جمعیت گیر نکند. که اگر حواسشان نباشد، می‌شوند مثل روحانی سالخورده‌ای که آخر برنامه سراغ بخش اشیای گم‌شده را می‌گرفت.

فشار جمعیت کار خودش را می‌کند. یک برانکارد می‌آورند به قسمت آقایان.

بخش انتهایی قسمت خانم‌ها هنوز خالی است و جمعیت هنوز در حال ورود. اما قسمت آقایان دیگر جا ندارد، یک‌سوم همین‌ها را هم باید بیرون کنند. یک خانم از فرصت موجود استفاده کرده و در انتهای سالن دراز کشیده و خوابیده.

خانمی آرام نشسته وسط جمعیت. یک برگه کوچک‌تر از کف‌دست را گرفته دستش که رویش با خودکار چیزی نوشته. معلوم نیست دلش خوش بوده که چه کسی این نوشته را می‌بیند. به عکاس می‌گویم با دوربین تله‌اش عکس بگیرد. حالا می‌شود نوشته را خواند: «از نام رضاست هرچه ایران دارد/ از لطف خدا شیعه فراوان دارد/ امروز که اهل‌بیت جمعند به طوس/ معصومه نرفته چون که مهمان دارد». آخرش هم نوشته «جانم فدای رهبر». اگر بزرگ‌تر می‌نوشت، قطعا الآن شعارش را هیچ‌کس نخوانده بوده.

مجری می‌خواهد فضا را آرام کند، از مداح می‌خواهد که زیارت‌نامه بخواند. مداح هم فکر کرده مثل جاهای دیگر است، برای آرام کردن جمعیت، می‌خواهد که همه به احترام حضرت معصومه(س)  روی پایشان بایستند. حالا دیگر چندنفری هم که به‌زور نشسته بودند، بلند می‌شوند. اوضاع بدتر می‌شود. برانکارد دیگری به قسمت آقایان می‌آورند.

حالا فقط یک‌ربع تا ورود رهبر مانده. دیگر خانم‌ها هم ایستاده شعار می‌دهند. اما فشار زیاد آقایان و افتادن لحظه‌لحظه جمعیت به یک سمت، فضا را خیلی ناامن کرده. نیروهای انتظامات خیلی‌ها را می‌آورند به فضای نرده‌های بین آقایان و خانم‌ها که امن‌تر است. باند بلندگوها در حال افتادن است. فشار جمعیت خطر شکستن نرده‌ها را دارد. نیروهای انتظامات می‌ریزند بین نرده‌ها و آنها را فشار می‌دهند تا نشکند. چفیه، عبا، چادر، هرکس با هرچیزی که بتواند دارد جمعیت اطرافش را باد می‌زند. مرتب برانکارد می‌آورند داخل جمعیت و کسی را بیرون می‌برند. بچه‌های کوچک را گذاشته‌اند روی جامهری‌های کنار ستون‌ها. سالن به هم ریخته و مجری هم مستاصل شده. با این وضع پیش برود، شاید برنامه کنسل شود.

تنها چیزی که ممکن بود این فضا را کنترل کند، اتفاق می‌افتد. رهبر وارد می‌شود و حالا شعارها و فشارها و هل‌دادن‌ها شکل منظم‌تری پیدا می‌کند. شکلی که قابل کنترل باشد. قاری که قرائت قرآن را شروع می‌کند، آرامش بیشتر می‌شود. صحبت‌های آرام آیت‌الله مقتدایی فرصتی می‌دهد به جمعیت که باور کنند رهبر آمده و در نهایت... با بسم‌الله رهبر، همه آرام می‌شوند، نشسته و ایستاده.

از حوزه قم می‌گوید و تاثیرگذاری‌اش. نه فقط بر شیعیان، که بر جهان. از این که دشمن دارد و این دشمن داشتن، نعمت است. می‌گوید این دشمنی‌ها، یعنی زنده‌بودن حوزه. این که اگر بی‌دشمن بود و مورد احترام، می‌شد احترام به اشیا و تصاویر و تماثیل؛ احترامی که باطنش توهین است و تحقیر. اما حالا دشمنی‌ها از سر تعظیم است و تاثیر. انذار می‌دهد از حاشیه‌نشینی که معادل است با حذف تدریجی.

رهبر دارد این‌ها را می‌گوید که صدایی بلند می‌شود: «تکبیر». جماعت می‌ماند که چه کنند با این تکبیر بی‌محل. می‌فرستند، اما با نق و ناله. رهبر هم با ظرافتی اعتراض می‌کند: «تکبیر خوب است. اما نه همه‌جا. این‌ها که گفتیم، واقعیت است. چه تکبیر بفرستید، چه نفرستید.» بعد از 2 ساعت شعار دادن، این‌بار صدای جمعیت به خنده بلند می‌شود.

عجب همتی دارند این خانم‌ها که با بچه خردسال‌شان می‌آیند وسط چنین برنامه‌ای. کم ندیده‌ام پدرهایی که با اولین سروصدای فرزندشان در چنین جمعی، کاملا مستاصل شده‌اند. خانمی که جلوی صف نشسته، بچه‌ یک‌ساله‌اش را با کاغذ کیک و شکلات سرگرم کرده. نق که می‌زند، خواهر 10 ساله‌اش بچه را روی پا می‌خواباند و شیشه شیر را در دهانش می‌گذارد؛ اما فقط چند دقیقه دوام دارد. کمی که گریه می‌کند، همه خانم‌های اطراف دست‌به‌دست هم می‌دهند برای ساکت‌کردنش؛ بازی‌اش می‌دهند. زیربار که نمی‌رود، مادرش می‌برد زیر چادرش و احتمالا شیرش می‌دهد. اما این بچه آرام‌بشو نیست. مادر وسایل را جمع می‌کند و بیرون می‌رود که حواس بقیه به هم نریزد.

رهبر از عکس‌العمل حوزه می‌گوید در برابر دشمنی‌ها. تاییدش می‌کند، اما ایراد هم دارد به عملکرد. همه‌چیز را در شعری خلاصه می‌کند: «رگ‌رگ است این، آب شیرین، آب شور»

نظریه‌پردازی وظیفه روحانیت است و حوزه. در مدیریت، در اقتصاد، در علوم تربیتی، در جنگ و در صلح. این اصل چیزی است که رهبر از این جماعت استاد و طلبه می‌خواهد. با این تذکر که «اگر نباشد، خلای ایجاد می‌شود و نظام دیگری جایش را می‌گیرد.»

رهبر از حوزه می‌گوید. از وظایفش که رفع غبار شبهات از نظام است، توسط محققان و دانشمندانش.
رهبر از حوزه می‌گوید. از لزوم استقلالش از حکومت، نه به معنی قطع همکاری و رابطه‌اش.
رهبر از حوزه می‌گوید. از تامین مالی‌اش. که بخشی باید از طریق مردم باشد و بخشی از طریق دولت.
رهبر از حوزه می‌گوید. از لزوم ورودش به حل مسائل کشور. از این که سرنوشتش گره خورده به سرنوشت این نظام. و از این که این نظام زنده است و بر همه چالش‌های مقابلش پیروز خواهد شد.
رهبر این‌ها را که از حوزه گفت، جمعیت تکبیر می‌فرستد به چه بلندی، بدون این که کسی داد بزند «تکبیر»

و حالا اصل ماجرا؛ «تحول در حوزه.»
تعریف می‌کند این «تحول» را. که قبلا هم بارها گفته بود. و بارها گوش نداده بودند. و بارها تعبیرش کرده بودند به انواع تعبیرها. و بارها و بارها و بارها.
می‌گوید تحول در اصول بنیادی حوزه نیست. در اجتهاد بر اساس یقین نیست. در امکان انتخاب استاد توسط طلبه نیست. در لزوم اشکال گرفتن به استاد نیست. در اهمیت فکر کردن به جای حفظ کردن نیست. در شیوه سنتی و ارزشمند تقریر و مباحثه درس نیست. در ارزش بودن احترام به استاد نیست. در تبدیل شیوه سنتی حوزه به شیوه موجود دانشگاه نیست.
می‌گوید تحول در تلاش است برای انطباق فعالیت‌ها با نیاز جامعه. تحول در تغییر نظام‌های غلط رفتاری و اخلاقی است. در تکریم اساتید و فضلا و به‌خصوص مراجع. در تهذیب و فیض بردن از معنویت حقیقی. در گرایشات انقلابی. در بیداری غیرافراطی جوانان.
و این تحول، به گفته رهبر، به تایید حضار، مدیریت منسجم می‌خواهد.

رهبر خیلی حرف‌های مهم دیگری هم در این دیدار زد.
این که حوزه باید پاسخ سوالات و شبهات جهانی را بدهد. به موقع هم بدهد. نه غایب باشد، نه منفعل.
این که مراجع قله علمی حوزه‌اند و احترامشان همیشه محفوظ.
این که اگر به نیاز معنوی جامعه نرسیم، می‌رسیم به عرفان‌های کاذب.
این که طلاب جوان باید با شور انقلابی کار کنند و با مشکلات کنار بیایند و سرخورده نشوند. و در عین حال این کارها آگاهانه و بدون عصبانیت باشد.
این که تدریس فلسفه، به‌خصوص برای مبارزه با شبهات لازم است و اگر این پرچم زمین بماند، دیگرانی برش می‌دارند که شایستگی‌اش را ندارند.
این که تفسیر لازم است و انس با قرآن لازم است و معرفت قرآنی لازم است.
رهبر خیلی چیزهای مهمی در این جلسه گفت و خیلی‌ها هم گوش کردند و یادداشت کردند و نیت کردند که عمل کنند، لابد.

و آخرین نکته‌ای گفت، در مورد پدیده «خواهران طلبه» بود که مبارک پدیده‌ای است. و این را که گفت، لبخندی نشست روی لب نیمی از جمعیت چادر به سر و صدای هیس‌شان بر سر مردان بلند شد.
و رهبر گفت که علمای زن، آبروی انقلاب‌اند.

پیوندهای مرتبط:

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای