نقطه جوششان پایین بود!
بازخوانی نسبت گروههای سیاسی اول انقلاب با پدیدهی ترور
مصطفی غفاری
قرارمان ساعت یازده در دفتر قائم وزارت علوم بود؛ طبقهی دوازدهم
ساختمان نوساز وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در خیابان هرمزان.
دکتر غلامرضا خواجهسروی هنگام مسؤولیت در معاونت پژوهشی مرکز
اسناد انقلاب اسلامی، پژوهشهای فراوانی پیرامون انقلاب اسلامی را رهبری کرده و تلاشهای
موفقی را برای تاریخنگاری انقلاب و جمهوری اسلامی سامان داده است. از او که اکنون
عضو هیئت علمی دانشکدهی علوم سیاسی دانشگاه علامهی طباطبایی است، خواستیم تا فضای
سیاسی سالهای اول انقلاب و نسبت جریانها و گروههای فعال در ایران را با ترور ترسیم
کند و تأثیر ترور نیروهای انقلابی را بر فضای آن روزهای کشور، تحلیل نماید.
·
چکیده گفتوگو را
اینجا ببینید
- همان طور که شما در کتاب «رقابت سیاسی و ثبات سیاسی در جمهوری
اسلامی ایران» آوردهاید، در فضای سیاسی اوایل پیروزی انقلاب، چهار طیف نامدار
در رقابتهای سیاسی کشور وجود داشتند. اگر امکان دارد نسبت هر یک از این طیفها
را با بحث ترور کمی توضیح دهید. مثلاً این که خودشان قربانی ترور بودند یا عامل ترور؟
راجع به نیروهای سیاسی اوایل انقلاب این توضیح را بدهم که به
خاطر خفقان و فضایی که رژیم قبل از انقلاب ایجاد کرده بود، انرژیهای متراکم سیاسی
بعد از انقلاب رها شد؛ شبیه چیزی که بعد از رفتن رضا شاه از ایران پدید آمد. پس از
آن كه نظام سیاسی ایران در سال 1357 عوض شد، جامعهی ما یک حالت انفجاری پیدا كرد و
اتفاقاتی که ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی بود، نتیجهشان آزاد شدن این انرژیهای
متراکم سیاسی بود. با این مقدمه میدانیم که در آن زمان یک نیروی مذهبی داشتیم -منظورمان
از نیروی مذهبی، آن کلیتی است که حضرت امام آن را رهبری میکردند- که میتوانیم
بگوییم همواره در مبارزه حضور داشتند. مارکسیستهایی هم داشتیم در روزهای اول انقلاب
که حزب توده سعی میکرد آنها را رهبری و راهنمایی کند. چریکهای فدایی خلق
هم بودند. از این دو تشکیلات مشهور که بگذریم، یکسری گروهکها هم بودند؛ مانند گروههای
انساندوست مذهبی و... از سوی دیگر لیبرالها و دموکراتها را میبینیم که
جبههی ملی آن زمان سعی میکرد آنها را نمایندگی کند. یک سری احزاب و گروههای
کوچکتر هم در درون جبههی ملی بودند که میانشان اختلاف بود. گروههای التقاطی
مثل سازمان مجاهدین خلق و نهضت آزادی هم در مجموع بازیگران فعال بودند. اگر کسی باشد
كه اینها را جزء به جزء احصاء کند، فهرست مفصلی از اینها میشود تهیه کرد که
هرکدام مربوط به کجا میشوند و ...
- به نظر میرسد که هیچ کدام از این گروهها، ایدهها
و آرمانهای گروههای مذهبی را نداشتند. آیا واقعاً در میان گروههای دیگر، اعتقاد
به حکومت اسلامی در عصر غیبت دیده میشود؟
خیر. چیزی که مردم شاهد آن بودند و تا جایی که من مطالعه کردهام
و میدانم، آنها اعتقادی به این نوع حکومت نداشتند. بعد از انقلاب هم اینها گمان
میکردند كه این حکومت دوامی نخواهد داشت. بنابراین استراتژیشان در عدم پذیرش این مدل
حکومتی بود و چنین آرزویی را برای خودشان عیب نمیدانستند. اما در این که چگونه
با این حکومت باید تعامل کرد؛ باید تحمل کرد یا مقابله و چگونگی مقابله، اختلاف دیدگاه
داشتند. میدانستند باید به جنگ این نوع حکومتها آمد، اما روشهاشان متفاوت
بود.
پس در اصل عدم پذیرش جمهوری اسلامی، اینها با هم تفاوتی نداشتند،
اما از حق نباید گذشت که مثلاً نهضت آزادی تقریباً یک تشکل محافظهکار دست راستی بود.
اندیشهاش لیبرالیسم به اضافهی اسلام یا اسلام به اضافهی لیبرالیسم بود.
حتی هنوز هم مردم آنها را با عنوان «ملیمذهبی» میشناسند. همینها البته با رژیم
شاه همکاری داشتند و رژیم شاه را هم پذیرفته بودند. به خاطر ایدههای محافظهکارانهشان
نمیخواستند واقعاً رژیم شاه ریشهکن بشود؛ میخواستند قدرت خیلی آرام، مقید به
مشروطه بشود. اما با رخ دادن انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی ایران را دست کم در سالهای
اولیهاش و تا زمان برکناری بنیصدر، بهتر از رژیم شاه میدانستند.
البته در مجلس شورای اسلامی اول نمونههایی از مخالفت اینها
با نظام را دیدیم. مثلاً نمایندهی تهران، «علیاکبر معینفر» گفته بود که
ما داریم به سمت استبداد دینی پیش میرویم. این نشان دهندهی چرخش ملیمذهبیها
و تغییر نگرش اینها نسبت به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و حتی ولایت فقیه بود.
اگرچه طبیعتاً از اول هم نمیپذیرفتند این چیزها را و معتقد بودند که روحانیت در
همان مثلث مضرّ برای جامعه قرار دارد و باید از شرّش راحت شد، اما در مقطعی تن داده
بودند به جریان نیرومند خواست مردم.
مجاهدین خلق که اصلاً به قانون اساسی جمهوری اسلامی هم رأی
ندادند. اینها تکلیفشان روشن بود. غیر از نهضت آزادی که تبصرهای به قانون اساسی
داشت، بقیهی این گروهها تقریباً همین جور بودند. البته حزب توده هم به جمهوری اسلامی
رأی داده بود و میگفتند قانون اساسی را قبول داریم. آنها مصلحت نمیدیدند به مقابلهی
آشکار دست بزنند و احتمالاً صبرشان بیشتر بود و نقطهی جوششان بالاتر از دیگر گروهها
بوده است.
- کارشان هم خیلی استخواندارتر بوده.
بله، چون تشکیلات داشتند و بسیاری از مسائل را تجربه کرده بودند.
یک سابقهی چهل ساله داشتند و به هر حال این قضیه برایشان فرق میکرد. خیلی عجله
نداشتند، ولی به هر ترتیب خیلی حاضر به تعامل و رفاقت با جمهوری اسلامی و یاران امام
هم نبودند.
حالا اگر بخواهیم نسبت این گروهها را با ترور بسنجیم و اگر
منظورمان از ترور، آن تعریف ترور در علوم سیاسی نباشد که نه فقط کشتن افراد، که رعب
و وحشت و ترس را هم در بر میگیرد، میتوانیم بگوییم که دقیقاً باید به سراغ گروههایی
برویم که چند ویژگی داشتند:
اولاً از اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردار بودند. تصور
میکردند میتوانند قدرت را از آن خودشان بکنند؛ آنهم در کوتاهترین زمان
و کمترین فرصت. بعد هم مدعی بودند توان ادارهی امور کشور را به خوبی خواهند داشت.
ثانیاً این اطمینان را داشتند که از جایگاه اجتماعی و محبوبیت مردمی بالایی برخوردارند
یا اگر برخوردار نیستند، میتوانند در کوتاهمدت این را تحصیل کنند. اگر بخواهیم
مصادیق این مفاهیم را پیدا کنیم، اصلیترین گزینهها سازمان چریکهای فدایی خلق
و مجاهدین خلق خواهند بود که چنین اطمینانی را به خود داشتند. البته بعدها مدارکشان
نشان داده که برنامهای برای آینده نداشتهاند.
- گویا در حد و قوارهی سازمان هم نبودند، یعنی تعدادشان خیلی
کم بود.
بله؛ گروهکهایی بودند که بیشتر دنبال تخریب بودند و انگار
برای دیگران زمینهسازی میکردند. وقتی در خانههای تیمی منافقان فهرست
خیلی از ترورهای گروه فرقان بهدست آمد، مشخص شد که این ترورها با هماهنگی منافقین
بوده؛ یعنی منافقین لیست تهیه میکردند و آنها عمل میکردند. منافقین این
زمینهچینیها را میکردند تا بهدست دیگران راه را هموار کنند. فرقان
البته در آن حد و اندازه نبود که برنامهای برای آیندهاش داشته باشند، فقط
کسانی را از سر راه برمیداشتند که به قول خودشان مضرّ به حال جامعهی اسلامی بودند.
حالا اینها را اضافه کنید به گروههای دیگری که آنها
هم تقریباً مشی مارکسیستی داشتند؛ مانند گروههای جداییطلبی که در سیستان و بلوچستان،
خوزستان، آذربایجان، منطقهی ترکمنصحرا و ... فعالیتهایی داشتند. این گروههای
جداییطلب هم نسبت وثیقی با ترور دارند. حزب توده هم چند بار نقشهی کودتا داشت،
اما شاید چندان اهل ترور فیزیکی نبود. اینها گروههایی بودند که دست به اقدام نظامی
زدند و دست به اسلحه بردند؛ مبتنی بر همان تحلیلهایی که عرض
کردم.
- آیا مشخص است که سازمان مجاهدین خلق که بزرگترین گروه تروریستی
در ایران بود و مسؤولیت بیشتر ترورها را هم قبول کرد، از نظر ایدئولوژی، در طیف
چپ قرار میگیرد یا طیف راست؟ چون طیف چپ تقریباً منحل شده و شاید امکان بازتولید
ایدئولوژی و تولد دوبارهی چنین سازمانی یا قدرت گرفتن دوبارهاش منتفی باشد اما اگر
در طیف راست هم ما بتوانیم یک چنین گرایشهای تروریستی را ببینیم، چون هنوز جبههی
راست به مراتب فعالتر از جبههی چپ است، چهبسا امکان بازتولید خودشان را داشته
باشند.
بنیانگذاران این گروهها از اعضای شاخهی دانشجویی نهضت
آزادی و بیشترشان مهندس رشتههای فنی بودند، ولی خود آنها وقتی دلایل جداییشان
را اعلام کردند، نشان میداد که از جناح راست فاصله گرفتهاند و به جناح چپ نزدیكتر
شدهاند. البته چپ خالص هم نبودند، حتی نمیشد گفت که اینها چپ سوسیالدموکرات هم
بودند. ایدئولوژی آنها یا مبنای اندیشهشان، سوسیالیسم به اضافهی اسلام است.
پس لیبرالیسم به اضافهی اسلام را کنار گذاشته بودند.
این طیف، چند اشکال به نهضت آزادی داشتند؛ مهمترینش این بود
که برداشت لیبرالیستی آنها از اسلام فقط یک برداشت اخلاقی بود و مبارزهی سیاسی
آنها شکل قانونمند یا محافظهکارانه داشت. مبارزهی آنها حالت تکاملی و
تدریجی و قانونی داشت؛ مبارزهی انقلابی نبود. به خاطر همین معتقد بودند که نمیشود
با ایدئولوژی و تشکیلات نهضتآزادی به جنگ رژیم شاه رفت و براندازی و انقلاب کرد. بنابراین
واقعاً یک چرخش اتفاق افتاد و اینها رفتند. با این که بیشتر بنیانگذاران اینها
از خانوادههای مذهبی بودند و خودشان هم در ابتدا گرایشهای مذهبی داشتند، اما معتقد
بودند که اسلام انقلابی نیست و به همین خاطر، دیدیم كه اسلام را به جهت عقاید و چارچوبهای
اخلاقی انتخاب کردند و مارکسیسم را به عنوان علم انقلاب. از یک زاویه شاید درست هم
بود؛ مارکسیسم واقعاً علم انقلاب بود.
- به هرحال، آیا امکان بازتولید یک چنین فضایی هست؟
در اندیشههای راستگرایانه بعید است كه این اتفاقات بیفتد،
چون گزارههایی دارند که خودبهخود مایههای انقلابی را از بین میبرد. علیالاصول،
ایدئولوژی راستگرا محافظهکار است؛ انقلابی نیست. اما اگر به حوزهی مفاهیمی
نگاه کنیم که در چارچوب گفتوگوی چپ معنی میشود، این احتمال بازتولید قوت میگیرد.
لیبرال دموکراسی ابتدا به ساکن از برابری و عدالت اجتماعی سخن نمیگوید؛ اول میگوید
آزادی و بیش از هر چیز آزادی اقتصادی منظورشان است. آزادی اقتصادی مطلق، متضمن نابرابری
و حذف عدالت است و بورژوازی و سپس طبقهی اشراف را درست میکند و... همین است که انقلاب
خونین سرخ را در حوزهی چپ میبینیم.
در ایران هم اگر ما نگاه کنیم، نهضت آزادی هیچگاه انقلابی
نبوده، سرانش انقلابی نبودند و حتی ادعا هم نداشتند که انقلابی هستند. حاضر نبودند
حتی رژیم شاه از هم بپاشند. اینها مستند است. در کتاب «آخرین تلاشها در آخرین
روزها»ی آقای یزدی یا «انقلاب ایران در دو حركت» آقای بازرگان نگاه کنید. سران نهضت
آزادی معتقد بودند که اگر میبایست بختیار برود و رژیم شاه از هم بپاشد، باید فرمولش
خیلی اتوکشیده باشد. یعنی انتقال قدرت صورت بگیرد و نه این که یک رژیمی ریشهکن
شود. خود آقای بازرگان هم گفته که بنا نبود این اتفاقات بیافتد، اما چون امام نظرش
این بوده که یا بختیار استعفا بدهد یا من بیرونش میکنم، ما احترام میگذاریم.
شاید هم چیزهایی در سرشان بود، اما نخواستند صریح بگویند.
منظور آنها این است که انقلاب هزینهدار است. بنابراین
به این شکل موافق نبودند. میگفتند اگر بناست رژیم شاه نباشد، بیاییم با بختیار
چانه بزنیم و قرار بگذاریم تا او قدرت را تحویل بدهد. حضرت امام تنها کسی بودند که
این را نپذیرفتند والا شاید خیلی از اطرافیان و مهرههای دیگر هم همین پیشنهاد
را داده بودند.
با این توصیف، اگر بخواهیم دنبال بحث ترور و کشت و کشتار در
ایران بگردیم (حداقل در دورهای که صحبت میکنیم)، اصولاً باید در فضای گفتمانی
چپ دنبال اینها بگردیم. در این میان گروههای «التقاطی» در اولویت بودند و از گروههای
دیگر، کمتر این چیزها به وضوح دیده شد.
- یک بحث دیگر هم اینجا مطرح است. به نظر میرسد در شرایطی
یک پیوند بین بخشی از نیرویهای لیبرال که بنیصدر شاخص آنهاست، با مجاهدین خلق
به عنوان نیروی التقاطی صورت گرفت. منافقین دست به یک سری ترور میزدند که مطلوب
بنیصدر هم بود.
این حوادثی که خصوصاً از 30 خرداد 1360 اتفاق افتاد و مجاهدین
خلق اعلام جنگ مسلحانه کردند و بعد بنیصدر هم به اینها پیوست، یک زمینهی
قبلی دارد. مناطق بومینشین کشور، از 22 بهمن 57 و حتی شاید قبل از پیروزی انقلاب،
در زمینهی جداییطلبی فعال بودند. قبل از خرداد 60 هم درگیریهایی بود. در کردستان
تعداد زیادی ترور و کشته شدند؛ سر بریدند و... در سیستان و بلوچستان همینطور، در خرمشهر،
در منطقهی ترکمنصحرا و... به نظر من در اینگونه موارد باید دست عوامل خارجی را دید.
مشخصاً دست دولت عراق در تمامی درگیریهای مناطق جنوبی و غربی دیده شد.
اما چیزی که مورد نظر شماست- حادثهی ششم تیر و ترور آیتالله
خامنهای- برمیگردد به دیدگاهی که خود مجاهدین خلق و حتی چریکهای فدایی خلق،
حزب توده و دیگران دربارهی اداره حکومت، نسبت به جناح مذهبی و نگاه مذهبی داشتند.
مستنداتی هست که نشان میدهد آنها اعتقاد داشتند که مذهبیها به چند دلیل نخواهند
توانست کشور را اداره کنند و حکومتشان استمرار ندارد. میگفتند مهمترین چیزی که مذهبیها
ندارند، سازمان و تشکیلات است. با یک نگاه ظاهری درست هم بود. آنها معتقد بودند چیز
دیگری هم دارند که مذهبیها ندارند و آن تجربهی حکومتمداری است. در نتیجه
معتقد بودند ما کادر داریم، ولی مذهبیها ندارند.
- از کجا به حکومتداری رسیدند؟ چریکهایی که ادعا
میکردند مذهبیها ناموفقند، در مقابل به چه چیزی استناد میکردند که میگفتند
ما صاحب تجربهی حکومتداری هستیم؟
مستقیماً نمیگفتند که ما تجربه حکومتداری داریم.
میگفتند بسیاری از افرادی که با ما کار میکنند، دانشگاه دیدهاند و با
رسم و رسوم اداری آشنا هستند. میگفتند ما کادر اداری داریم، ولی مذهبیها
که علوم جدید نخواندهاند. اگر تجربیات تشکیلاتیشان را هم حساب کنید -که حزب توده تا
آن زمان خیلی تجربهاش زیاد بوده، مجاهدین خلق سازمانی داشتند، تشکیلاتی داشتند-
بیراه هم نمیگفتند. از این طرف نیروهای مذهبی یک جامعهی روحانیت مبارز داشتند که
سن و سالی نداشت، یک مؤتلفه داشتند که آن زمان یک تشکیلات از هم پاشیده بود و بیشتر
فعالانش زندان بودند و ... بنابراین بر اساس شواهد ظاهری درست میگفتند. اگر ما
بر اساس مشاهدهی اوضاع جاری کشور در آن زمان حساب کنیم، حرفشان واقعبینانه
بود.
- پس چه چیزی اوضاع جمهوری اسلامی را دگرگون کرد؟
مدیریت حضرت امام اوضاع را عوض کرد. شاید اگر ایشان نبودند
و این بحرانها را مدیریت نمیکردند، آنها پیروز میشدند. این را همه میدانند.
سازمان مجاهدین خلق که ترور 6 تیر 1360 را هم انجام داد، معتقد بود که مذهبیها
را با توجه به نفوذهایی که سازمان دارد، میتواند با یک حملهی مسلحانه یا موجی از
ترور، از گردونهی رقابت خارج کند. به سراغ شاخصهای مبارزان مذهبی در سالهای
قبل و بعد از انقلاب بودند که حالا رهبری جمهوری اسلامی را عهده داشتند. منافقین میخواستند
با توجه به تواناییهای شخصی و استفاده از سابقهی خودشان، این عوامل بسیجگر
را از بین ببرند. فکر میکردند سامان نیروهای مذهبی هیئتی است و هیئتیها را هم
میشود به راحتی از از بین برد.
- ترورها هم در همین راستا یعنی برای از هم پاشیدن شیرازهی
انقلاب و توان بسیج مردمی صورت میگرفت؟
بله؛ ترور 6 تیر هم که صورت گرفت، به این دلیل بود که آیتالله
خامنهای یک عضو مؤثر و جزو اعضای شناخته شدهی قبل از انقلاب بودند. ایشان را
هدف قرار دادند تا یکی از کسانی را از میان بردارند که میتوانست بسیج اجتماعی
ایجاد کند. آن زمان چند شخصیت معروف بودند که به نظر منافقین اگر آنها از سر راه برداشته
میشدند، کار اینها خیلی راحتتر میشد. یکی آیتالله خامنهای بود، دیگری
آقای رفسنجانی که قبلاً ترور شده بود؛ فرقان ایشان را ترور کرده بود که البته موفق
نبود، اما بعداً روشن شد که مورد نظر مجاهدین خلق هم بودهاند.
- آیا هدفهای ترور و علت ترورها همهی از یک جنس بودند؟
آدمهایی را که زدند، در ابعاد مختلفی فعال بودند. فرقانیها
به اصطلاح هم مرتجعین را ترور میکردند و هم یاوران مرتجعین را به زعم خودشان.
سرلشگر قرنی جرمش این بود که یاور مرتجعین بوده است. خودش مرتجع نیست، ولی یاور ارتجاع
است. شهید عراقی را هم میگفتند یاور ارتجاع در بازار و تشکیلات مساجد است.
- پیش از فضای ترورهای سال 1360 اگر بخواهیم دقت کنیم، بیشتر
ترورها کور بود؛ مثلاً ترورهای دستهجمعی را شاهد هستیم. مجاهدین به خیابان میآمدند
و هر کس را که ظاهر مذهبی داشت، میزدند. اوج حرکت مجاهدین آنجا بود. بعد از آن
انگار وارد یک مرحلهی جدید شدند و به سراغ مسؤولین میآمدند. از آیتالله
خامنهای شروع کردند و حزب جمهوری و بعد از آن هم رئیسجمهور و نخستوزیر؛ رجائی
و باهنر. این تغییر رویکرد را چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر من این تغییر رویکرد نیست. کتابی هست که البته من نمیدانم
منتشر شده یا نه، اما مرکز اسناد انقلاب اسلامی تهیهاش کرده است. این کتاب بخشی دارد
که در آن برنامهی ترورهای سازمانهای مجاهدین خلق را به صورت مستند و طبق اعترافات
و اسناد خودشان آورده است. این برنامه جامع است؛ یعنی سطوح مختلف دارد. دو سه روز از
جریان ترورها، مختص کوچه و بازار بود و یک یا دو روز مخصوص روحانیت. پس تغییر رویکرد
نیست و طبق برنامه است تا میرسد به مسؤولان نظام و بازوهای امام.
در یک سطح از برنامه، نخبگان را میزنند و در سطح پایینتر
عامهی مردم را. مثلاً یک روحانی آمده برای بچهاش شیر بخرد، ترورش کردهاند. مستندات
اینها هست. خودشان نوشتهاند که امروز مثلاً در میدان امام حسین دو تا آخوند را زدیم.
حتی یک روز مخصوص این بوده که هر کسی را ریش دارد، بزنند. روز دیگر اختصاص داشته به
این که هر كه پاسدار بوده، بزنند. یک روز مسجدیها، یک روز بازاریها و ... مثلاً
روبهروی گلزار شهدای اصفهان یک آدمی بوده که بقالی داشته و مسجدی بوده. رفتهاند به
او گفتهاند که آقا پنیر دارید؟ بندهی خدا سرش را برده پایین تا پنیر بیاورد. تا سرش
را آورده بالا، زدند. سازمانی هم به آن صورت نبوده که اینها را کنترل کنند. بنابراین
تلفات ترورها واقعاً زیاد است. از سراسر ایران هم هست و تنها مختص تهران نیست.
در این فاصله که این اتفاقات افتاد، مملکت ما درگیر جنگ هم
بود و اوضاع بدتر شده بود، چون منافقین دستشان بازتر شده بود. کمکم توجه به امنیت
در شهرهای بزرگ بیشتر شد، اما در شهرهای کوچک کار خودشان را میکردند. در یزد مثلاً
فردی به نام «علی نفتی» را كه نفتفروش بود، کشتند. تنها جرم او این بود که طرفدار
آقای صدوقی و امام بود. خودشان هم این موارد را گردن گرفتند و گفتند ما امروز آن بقال
را کشتیم.
میگفتند ائمهی جمعه کسانی هستند که گناهشان پیشبرد اهداف
ارتجاع در مناطق مختلف کشور است. شهدای محراب را به همین دلیل هدف گرفتند. البته مورد
آقای قاضی مشکوک است که فرقانیها زدند یا منافقین. برخی هم احتمال میدهند که
طرفداران آقای شریعتمداری از حزب خلق مسلمان زده باشند. دربارهی آقای صدوقی، حساب
دیگری روی ایشان میکردند. ایشان آدم شاخصی بود و فعالیت سیاسی گستردهای داشت
و خیلی انسان قاطعی بود. آقایان اشرفی اصفهانی و دستغیب هم همینطور.
- شما در صحبتهاتان به مدیریت بحران اشاره داشتید. در داخل
کشوری که نظام نوپایی آمده و حاکم شده، مسؤولان طراز اولش یكی پس از دیگری شهید شدند،
اما حضرت امام توانستند آن فضا را جمع کنند. امام چگونه این بحرانها را مدیریت کردند؟
حضرت امام با اتکا به آن جایگاهی که در جامعه داشتند و به
واسطهی محبوبیتی که بین اقشار مختلف مردم داشتند، آن بحرانها را مدیریت میکردند.
باید البته در جامعه شناسی سیاسی این را دقیقتر بررسی کرد که ایشان از چه منابعی برای
مهار این امواج روانی مخرب در اجتماع، استفاده کردند. امام حتی در میانهی آن حرکات
مهاجم و واقعاً مخرب، انرژیهای مثبت اجتماعی درست کردند. امواج ترور را کنترل کردند
و توانستند از ویرانگری آنها بکاهند. ایشان باز هم از مفاهیم موجود در فرهنگ
سیاسی شیعه بیشترین بهره را بردند. همانگونه که در سالهای قبل از انقلاب، اتفاق
افتاده بود. مفهوم «شهید و شهادت» از این جمله است. اینها توانست در میان مردم انرژی
ایجاد کند و فضایی را بهوجود بیاورد که روحیهی طرفداران انقلاب اسلامی بر اثر این
ترورها تخریب نشود و آسیب نبیند و در برابر این جریانها و برای مقابله با آنها احساس
ترس و واهمه نکند. این مفاهیم کمکم در جامعه جای خودش را باز کرد و مردم با درک اینها
با جمهوری اسلامی همراهی کردند.
برقراری یک سیستم اطلاعاتی مردمیِ بدون هزینه و حتی بدون سازمان
هم جالب توجه است. این را هم نباید از نظر دور کنیم که گذشته از این مسائل، امام
مدیریت سختافزاری قضیه را هم بر عهده داشتند. آن زمان کمیتهی انقلاب اسلامی، سپاه،
اطلاعات اوین، اطلاعات نخست وزیری و ... را داشتیم که اینها جنبهی سختافزاری قضیهی
مقابله با بحران را به پشتوانهی حضرت امام دنبال میکردند. اقدامات این نهادها
گاهی مورد انتقاد واقع میشد و اگر آنها پشتوانهی امام را نداشتند، قطعاً نمیتوانستند
در بُعد سختافزاری با جدیت جلو بروند. بنده معتقدم که بار اصلی تأمین امنیت ایران
و مهار این بحرانها بر دوش خود حضرت امام بود. مثلاً ایشان بودند که دستور دادند
دادگاه انقلاب برپا شود و بخشی از پیگیریها را به دادگاه انقلاب سپردند.
شخصیتی غیر از ایشان نمیتوانست با این جماعت برخورد کند؛
واقعاً نمیتوانست. دلیلش هم این است که خیلی از افراد واقعاً باورشان نمیشد
که اعضای این گروهها تروریست هستند و آدم کشند. حتی بسیاری از متدینین و نیروهای مذهبی
هم به حساب تعریفهایی که آقای طالقانی از برخی گروهها کرده بود، در تردید بودند.
برخی افراد تا حدی به اینها هم حق میدادند.
میگفتند خب آنها دنیاشون فرق کرده و نمیتوانند جمهوری اسلامی را هضم کنند. بنابراین
در این موارد حرف و حدیث هم زیاد بود و فقط امام با جایگاهش توانست چنین شرایطی
را مدیریت کند.
آقای لاجوردی که یکی از عناصر مهم در مقابله با جماعت تروریست
است، آن موقع صلاحیت دادستانی و بازپرسی نداشت؛ بالاخره کسی باید ایشان را در جایگاه
جدیدش تثبیت میکرد و مشروعیت میداد و...
- منافقین در ترور آیتالله خامنهای موفق نبودند، اما
کسانی مانند شهید بهشتی را گرفتند. اگر آنها میگفتند شما مذهبیها سازمان یا
تشکیلات ندارید، در عوض شهید بهشتی یک نفره کار چند نهاد را میکرد یا شهید باهنر
و... این خلأ رهبران میانی را امام چگونه پر کرد؟ آیا ایشان انقلابیون جدیدی برای جمهوری
اسلامی ساخته است؟
حضرت امام در این زمینه، دو کار مهم انجام دادند و شاید هم
سه کار. یکی این که فضایی را درست کردند که در آن زمان، نشاط و امید به آینده و اعتماد
به نفس باشد. دوم این که تلاش کردند تا همه باور کنند كه دیگر انقلاب اسلامی قائم
به یک شخص نیست؛ البته اشخاص مؤثرند، اما با رفتن چند خدمتگذار، اصل انقلاب از بین
نمیرود. نکتهی سوم هم این بود که حضرت امام اعتقاد و اعتماد زیادی به جوانها
داشتند؛ جوانان آن زمان را به مسؤولیتهای حساسی گماشتند و اعتماد کردند. یقیناً
مدیریت این افراد هزینههایی داشت. هزینههای بسیاری صرف این میشد که اینها کار
یاد بگیرند. شاید ما چیزهایی از این نیروهای جوان دیده باشیم که در فضای کنونی قابل
پذیرش نباشد، اما در آن زمان این الگو در مجموع موفق بود و به بخشی از اهداف تعیین
شده رسید. البته معیارهای ما آرمانی است و فاصلهی واقعیتها با آن نسبتاً زیاد است،
اما در آن فضای بحرانی و برای تثبیت جمهوری اسلامی ایران، این کاری که شروع شد، موفق
بود. به نظرم امام نسبت به انقلاب، نگاهی جامعه شناسی داشتند كه نگاه درستی هم بود.
دقیقاً بحث ایشان این بود که جوانها خصوصیات و انگیزههایی دارند که افراد میانسال
ندارند. در جنگ هم این اتفاق افتاده بود. بالاخره این نیروها باید ساخته میشدند تا
آنهایی که سالم ماندند، به یاری انقلاب بیایند و افراد مؤثری باشند.
|
||